۲ نفر
۲۹ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۴:۳۴

علم و اراده

غلامرضا فدایی
علم و اراده

در این مقاله به اهمیت علم و نسبت آن با قدرت ، اختیار و اراده پرداخته می‏شود. به اعتقاد نویسنده قدرت، اختیار و اراده منشعب از آن، صفاتی ذاتی هستند اما علم با همه قداست و اهمیتی که دارد، مخلوق اراده انسان و مسبوق به آن است. زیرا علم به معدوم تعلق نمی‏گیرد و باید چیزی باشد تاعلم به آن هم معنا داشته باشد. علم به هر چیز، مساوی با ادراک آن است و ادراک خود، فعل است و نیاز به فاعل دارد. و فاعل با فعل و مفعول فرق می‏کند. با چنین نگرشی به بسیاری از شبهاتی که پیرامون علم بوده است از جمله: امتناع صدور کثیر از واحد، تقدم و اصالت ماهیت نسبت به وجود، اتجاد عالم و معلوم، مشکل جبر و اختیار که بحثی همیشگی و بغرنج بوده پاسخ داده می شود.

بحث علم و اراده از مباحث بسیار مهم در مبحث هستی‏شناسی است. آیا علم از اراده بر می خیزد و یا اراده مسبوق به علم است مبحثی است که ذهن بسیاری از متفکران و فیلسوفان را به خود مشغول کرده است.یثربی چنین نقل میکند که: « ابن‏سینا بسیاری از مسائل آفرینش را بر علم الهی استوار میکند او علم واجب به ذات خود را یک علم ذاتی دانسته و همین علم به ذات را از آنجا که علم به علت مستلزم علم به معلول است، منشأ یک علم فعلی به سراسر جهان هستی می‏داند» (یثربی،1379، 328). او پس از استناد مطلب فوق به ابن‏سینا، متذکر می‏شود که "ابتناء آفرینش بر علم الهی مشکلاتی را به وجود میاورد. باید دید که نظام علم از کجا سرچشمه گرفته است ، زیرا مستند کردن چیزی به چیزی، مشکل را حل نمی‏کند و فقط جای سؤال را عوض می‏کند." به عقیده وی یکی از مسائل مهم در این رابطه اراده الهی است که باید مورد توجه قرار گیرد. او در عین حال که کار ابن‏سینا را بسیار دقیق می داند- زیرا که او علم و علیت را به هم پیوند میدهد و از لحاظ ترتب، علم را تابع علیت می‏داند و جهان هستی را تابع علم- اما معتقد است که باز هم مشکلاتی در این مورد به وجود میآید که لاینحل می‏ماند از جمله ی آن مشکلات پیدایش کثرت در ذات و صفات الهی است زیرا در بحث توحید هرگونه کثرت را در ذات خداوند باید نفی کرد ( یثربی، 1379 ،329).

در تاریخ فلسفه اسلامی، عده کمی را می‏بینیم که نسبت به نقش اراده تأکید کرده باشند . افرادی چون ابوالبرکات به آن عنایتی داشته‏اند. ابوالبرکات اراده، معرفت و حرکت را سه رکن اساسی جریان امور میداند. ابراهیمی دینانی (الف،1/309)می گوید" البته نظرات او مورد انتقاد حکما و فلاسفه اسلامی واقع شده است". در غرب، هانری برگسن ، حرکت را علت آگاهی شمرده و شوپنهاور اراده را برعقل مقدم داشته، و آن را اساس هستی به شمار آورده است( ابراهیمی دینانی ،الف،86/1). در بین دانشمندان اسلامی، کمتر کسی به طور مستوفا در این مورد بحث کرده است. آنان نظام منسجمی ازخود در این رابطه بجا نگذاشته‏اند (ابراهیمی دینانی،الف، 83/1)

آنچه مورد توجه نویسنده این مقاله است این است که مشخص شود:
آیا علم بر اراده مقدم است؟
آیا اراده بر علم پیشی دارد؟
رابطه این دو با یکدیگر چگونه است؟
واگر اراده بر علم سبقت داشته باشد چه عوارض و نتایجی ببار می‏آید و آیا می‏تواند مشکلات موجود در زمینه علم را به ویژه علم الهی پاسخگو باشد؟

قبل از بحث در مورد علم و اراده لازم است به تعریف آن دو پرداخته شود، اما بنظر میرسد قبل از تعریف آن دو باید از مبحث مهم دیگری سخن به میان آورد و آن مبحث قدرت است. زیرا قدرت و قوت (سجادی،بی تا ،188) است که اراده از لوازم ذاتی آن است و وجود اراده دلیل بر وجود قدرت و توانائی است. در اینجا برای اینکه رعایت اختصار شده باشد، تعاریف موضوعات فوق را از نظر ملاصدرا ، پیشوای مکتب حکمت متعالیه می‏آوریم که طبعا، مورد توافق بسیاری از بزرگان حکمت و فلسفه اخیر قرار دارد.

الف. قدرت
ملاصدرا می‏گوید: "قدرت در ما عبارت است از حالت نفسانی که مصحح فعل و عدم آن می‏باشد و ضد آن عجز است. او می‏گوید:« القدره صفة مؤثره‏‏‎ٌعلی وفق‏العلم و الارادة» و قدرت در ما عین قوت است و در واجب عین فعل است و قدرت او در تحت هیچ یک از مقولات مندرج نیست بلکه «کون ذاته بحیث یصدرعنه الموجودات» می‏باشد از جهت علم او بنظام خیر. و به عبارت دیگر قدرت در حیوان حالت نفسانی است که به واسطه آن درست است که صادر شود از او فعل، هرگاه که بخواهد و صادر نشود از او هرگاه که نخواهد" ( سجادی، بی تا، 9-188).

ب . اراده
از نظر ملاصدرا: "اراده صفتی است مخصوص به بعضی از موجودات زنده و مخصص وقوع بعضی از اضداد دون دیگر و در وقتی دون وقت دیگر با یکسان بودن توانائی او بر تمام اضداد و اطراف و اوقات." او می‏گوید: "اراده و کراهت در حیوانات و در ما از آنجهت که حیوانیم کیفیت نفسانی است و لکن علم به آن دو (اراده و کراهت) بس دشوار است. اراده تابع وجود حیوانات است. از نظر غزالی(حجتی،1361،129 به نقل از احیاء العلوم4/354) اراده حالت و صفتی است که میان قدرت و علم جای دارد. اراده مانند وجود و بلکه عین وجود است. اراده مانند علم است و علم هم مانند وجود بلکه عین وجود."(سجادی، بی تا، 17)

او اضافه می‏‌کند: هرگاه کسی بخواهد فعلی انجام دهد باید به آن علم داشته باشد که تصور آن و تصدیق به فایده آن است و بعد از آن اراده و عزم و شوق و میل وحرکت اعضا است و همان علم است که شوقی در ما بر می‏انگیزد و آن شوق در مراتب قوت و شدت اراده جازم که به نام اجماع خوانده می‏شود می‏باشد." ملاصدرا گوید: "این اراده از مبدئی فوق قوت شوقیه حیوانیه است." "این مقدمات در تمام افراد انسانی یکسان نیستند و بلکه در هر فردی به نحوی جلوه‏گری می‏کند و در ذات حق عین حق است. نسبت اراده به مراد مانند نسبت علم به معلوم و بلکه مانند نسبت وجود به شئی موجود است. اراده در انسان شوق متأکد است که تابع و بدنبال داعی که تصور شئی ملائم است حاصل می‏گردد. بنحو تصور علمی یا ظنی و یا تخیلی که موجب تحریک اعضا است به طرف تحصیل شئی مطلوب" .

او اضافه می کند: اراده و محبت بیک معنی‏اند مانند علم. در واجب تعالی عین ذات است و در انسان قدرت و اراده و داعی متعددند و از امور زائده بر ذاتند و در حق تعالی عین ذات‏اند. اراده او عین علم اوست، همانطور که سمع و بصر و سمیع و بصیر بودن عین علم اوست و علم او به خیرات عبارت از اراده اوست.

ج.علم
عده ای علم را غیر قابل تعریف(ابراهیمی دینانی،ب،402)، فخررازی آنرا بدیهی(ابراهیمی دینانی،ب،403)، و غزالی آن را حصول صورت معلوم خارجی در نفس آدمی(ابراهیمی دینانی،ب،398) می دانند. علم از نظر غزالی( حجتی، 1361، 126، به نقل از احیاء العلوم،4/6-9) سبب و علت ایجاد اراده نیست بلکه شرط تحقق آن است. بعضی آن را به ادراک ارجاع داده‏‌اند یعنی در بحث ادراک از آن سخن گفته‏‌اند (ملکشاهی،608/2). ملا صدرا(سجادی، بی تا، 106) می‌گوید: علم به معنای دانش و از حقایقی است که انیت آن عین ماهیت آن است و از این جهت تعریف آن را ممکن نمی‏دانند زیرا حدود، مرکب از اجناس و فصول‏اند و اموری که بسیط‏اند دارای جنس و فصل نیستند.

او اضافه می کند: علم مرتبتی‏ از وجود و بلکه عین وجود است و وجود قابل تعریف نیست و در غایت خفاست و دیگر آنکه هر چیزی را به واسطه علم تعریف کنند همانطور که هر موجودی را به وجود شناسند و تعریف علم و غیرعلم متصور نیست و به علم هم تعریف دوری خواهد بود."

ملاصدرا(کدیور، 1384، 127) علم را اتصال قوه عاقله نفس به ماهیت معقول می داند اما چگونگی این اتصال را بیان نمی دارد. این تعریف نمی تواند تعریف حقیقی باشد زیرا بر خلاف دستگاه مشائی که علم از احوالات نفس به شمار می رفت و ماهیت تلقی می شد ملاصدرا آن را نحوه ای از وجود می داند. در عین حال ساز وکار تشکیل علم در تبیین ملا صدرا مشکل و دور از ذهن است.یعنی برای ادراک شئی، پس از حس، نفس باید به عقل فعال متصل و با آن متحد شود تا شئی بتواند شناخته شود.

با بررسی تعاریف فوق در مورد سه مقوله قدرت، اراده و علم بنظر می‌رسد که:
1- تعاریف در هر سه مورد، خالی از ابهام نیست
2- به یکدیگر ارجاع شده و در تعریف هر یک از یکدیگر کمک گرفته شده است.
3- گاه مساوی و یا مساوق با هم به حساب آمده‏اند
4- به وجود برگشت داده ‏شده‏اند
5- تقریبا غیرقابل تعریف به حساب آمده‏اند
6- برای علم یک نوع برتری قائل شده‏اند
7- در ذات باری، همه آن سه مورد را عین ذات دانسته‏اند
8- در انسان، اراده و قدرت و ] شاید علم[ را زائد بر ذات می‏دانند
9- آنها به ویژه در علم، کیف نفسانی به حساب آمده‏اند.
10-در ذات حق همه آنها یکی است.(الهی قمشه ای ، بی تا، فارابی، فص هفدهم، ص23)

بنابراین با تعاریف فوق مشاهده می‏شود که علم نوعی اولویت و برتری نسبت به سایر مقولات دارد. گویی قدرت و اراده بدون علم تحقق نمی‏پذیرد ولی باید دید آیا واقعیت چنین است؟

به نظر نویسنده با اندک تأملی، می‏توان دریافت که قدرت و قوت یک امر ذاتی است و به ویژه در مورد انسان نیز چنین است. قدرت و قوت همانی است که در آفرینش ذات موجودات، اخذ شده و با آن عجین است و چنانچه زمینه بروز و ظهور پیدا کند به فعلیت میرسد. همچنان که قوه و فعل لازم و ملزوم یکدیگرند و فعل نشان از وجود قدرت و استعداد دارد. بنابراین وجود فعل نشان میدهد که استعدادی و قوه و قدرتی در ذات شئی وجود دارد و بدون آن شئی زیر سؤال می‏رود. استفاده از اراده و علم برای نشان دادن قدرت و یا تعریف آن، ذاتی بودن قدرت را نفی نمی‏کند بلکه ظهور اراده با علم کاشف از وجود قدرت در ذات است.

عده ای معتقدند که علم بر قدرت مقدم است و به ویژه در مورد خدا. و علم است که قدرت می آورد.اما سوال این است که وقتی می گوئیم خدا می تواند علم به جزئیات و یا کلیات داشته باشد معنایش این است که توان و قدرت داشتن چنین علمی برای خدا هست که همه حکایت از قدرتِ مقدم بر علم می کند. .اگر بگوئیم خدا اول علم و بعد قدرت پیدا می کند ناشی از مقایسه ای است که با بشر شده است آن هم نه در مراحل اولیه بلکه در مراحل بعدی کار های او.

بنظر نگارنده اراده صفتی است برای قدرت و یا به تعبیر دیگر اراده مسبوق است به وجود قدرت. در این میان اختیار نیز از صفت اصلی قدرت و از لوازم آن است. یعنی با وجود قدرت، و در بستر آن اختیار معنا پیدا می‏کند و در سایه اختیار، اراده تحقق می‏یابد.به عبارت دیگر اراده و اختیار به طور ذاتی در وجود انسان وجود دارد چه امکان بروز داشته باشد و یا نداشته باشد. وقتی مورد انتخاب پیش می آید انسان به وجود آن پی می برد و آن را از قوه به فعل در می آورد. به عبارت دیگردر اراده کردن، وجود شئی مورد اراده ( و در نتیجه علم به آن) شرط است نه مقوم آن، ریرا اصل اراده در وجود آدمی هست. نمودار1 می تواند موضوع را قدری روشن تر کند:

علاوه بر دانشمندان اشعری که صفات را بر دات زائد می دانند بعضی علمای شیعه چون کلینی هم اراده را زائد بر ذات دانسته و حتی آن را با علم هم متحد ندانسته. اومی گوید: خداوند به همه چیز عالم است ولی در عین حال همه چیز ها مورد تعلق او قرار نمی گیرد مثلا بدی و ظلم و سایر قبایح و گناهان را اراده نمی کند. میر داماد به سخن متکلمان و شبهه کلینی در باب تفکیک ارده از علم پاسخ گفته است. او می گوید:"در ست است که اراده حق به شر بالذات تعلق نمی گیرد ولی این منافات ندارد با این که اراده حق به امور خیر عین علم او بوده و علم نیز با ذات مقدسش متحدبوده باشد. در نظر او وزان اراده نسبت به علم وزان سمع و بصر است . یعنی سمع و بصر در عین اینکه با علم حق تعالی اتحاد دارند و علم حق نیز شامل همه اشیاء است سمع به همه اشیاء نیست بلکه فقط مسموعات را شامل می شود. بصر نیز علم به همه اشیاء نیست بلکه فقط علم به مبصرات را شامل می شود.. یعنی اراده در عین اینکه با علم متحد است ولی به امور مقدور تعلق می گیرد.... البته طبق این نظر شرور در جهان هستی مراد بالذات نبوده و چون از لوازم خیرات کثیره به شمار می آید بالعرض درقضای الهی وارد شده است.( شرح الاسماءتحقیق نجفقلی حبیبی، 144-145 به نقل از دینایی، اسماء90-91).

نیاز

فرایند تحقق اراده در رابطه با علم به واقعیت خارجی

اما سوال اصلی این مقاله در مورد علم، تقدم ، تأخر و یا همزمانی آن نسبت به اراده است. به ظن قوی می‏توان گفت که موضوع علم بسیار بیشتر از موضوع قدرت و یا اراده ذهن انسان‏های متفکر و فیلسوفان را به خود مشغول کرده است و شاید دشواری فهم ساز و کار تشکیل علم، خود بر این دشواری افزوده است. اینک برای روشن شدن موضوع به مثال‏های زیر توجه کنید:

انسان از مادر متولد می‏شود او هیچ نمی‏داند ولی میخواهد بداند. این خواستن که در اولین وهله‏های زندگی از نیازهای ذاتی او سرچشمه می‏گیرد منشأ اراده میشود. به عبارت دیگر قبل از اینکه به دانستن خود که فی نفسه یک عمل، کار و فعالیت (فدایی،1384) است جامه عمل بپوشد خواست و اراده او شکل می‏گیرد. به بیان روشن‏تر به محضی که چشم باز می‏کند- که خود این باز کردن چشم نیز فعلی ارادی است ولی بسیار ظریف و لطیف شکل می‏گیرد- مواجه با دیدنیها در جهان می‏شود. او چنانچه بر دیدن و ضبط تصاویر آن اراده نداشته باشد ادراک، صورت نمی‏گیرد. ادراک چه به صورت بصری یا سمعی مسبوق به اراده (و لو بالقوه) است و خواست انسان برای یادگیری وضبط و بایگانی، موجد اولین مایه‏های علمی و اطلاعاتی اومی شو‏د.

مثالی دیگر: فرض کنید شخصی به محیطی که هیچگونه آشنایی با آن محیط ندارد، به طوری که همه چیز برای او تازگی داشته باشد، نه زبان مردم آنجا را بداند و نه با محیط آنجا آشنا باشد وارد شود. اولین اقدامی که از او سر میزند، میل و سپس اراده او برای شناخت محیط و توجیه خویش با آن محیط است. این خواستن، سبب میشود که اولین یافته‏ها را به عنوان بُن مایه اطلاعات خویش ذخیره کند و به مرور زمان به تکمیل آن بپردازد.

مثالی دیگر: اگر شما را به محیطی که تاریک محض است ببرند که در آنجا هیچ چیزی دیده و هیچ صدایی هم شنیده نمی‏شود، آیا اولین اقدام شما، اراده شما برای یافتن راه نجات و یا روزنه امید برای توجیه خود و اطراف خویش نیست؟.شما فی نفسه دارای قدرت، قوت و اختیار و انجام اراده هستید منتها در این محیط تاریک زمینه بروز نیست و شرایط تحقق وجود ندارد.

مثالی دیگر: اگر در این زمینه از ساز و کار رایانه‏ها نیز مثالی آورده شود (طهماسبی،1385) بی‏مورد نیست. رایانه (کامپیوتر) ابزاری است که دارای توانمندی و قابلیت (قدرت) خاصی است می‏تواند اطلاعات را اخذ، ذخیره، و پردازش کند. قطعا برای اینکه از آن استفاده شود حتما باید کسی اطلاعات را در آن بریزد. نرم‏ افزار لازم را بر آن سوار کند و سپس دستور اجرای برنامه را بدهد تا اطلاعات پردازش شده را دریافت کند بنابراین هم ورود اطلاعات مسبوق به اراده است و هم پردازش و اخذ نتیجه آن، در غیر این صورت فعالیتی صورت نمی‏گیرد. اگر دربعضی موارد رایانه می تواند انتخاب کند بر اساس قابلیتی (قدرت) است که در آن تعبیه شده و به معلومات خارجی بستگی ندارد. انسان نیز چنین است، او میخواهد بداند این خواستن او، قبل از اینکه متکی بر علم و دانش خارجی باشد متأثر از قدرت ذاتی اوست که اختیار، هم زمینه ‏ساز شکل‏گیری آن است. زیرا چنانچه اختیار نباشد قدرت هم مفهوم رایج و مصطلح آن را نخواهد داشت در آن صورت جبر، فشار و نیروی متراکمی است که به طور خودبخودی(قسری) میخواهد آزاد شود. بنابراین انسان در سایه توانایی ذاتی خود و با داشتن اختیار، اراده می‏کند، اراده اولیه او از بازکردن پلک چشم برای دیدن اشیاء تا آمادگی برای شنیدن صدا برای دریافت اطلاعات، اساس و بُن‏مایه معلومات او را تشکیل میدهد. او از جهان تاریکی پا به عرصه نور می گذارد و طبیعی است که با اولین اقدام ارادی خود، مایه‏های علمی خود را بدست آورد. زیرا ذهن آدمی قدرت ندارد مفهومی را بسازد که مصداقش را به طور مستقیم و یا غیرمستقیم از حواس ظاهری و باطنی نگرفته باشد (مطهری، پاورقی 33/1).امام خمینی (،28-29) می گوید: اراده صفت ذات است و اختیار از لوازم آن است وی علم و اراده را از یک وادی وآنانرا مساوی و مساوق با خیر و کمال می داند (ص.34-35)

بر این اساس، بنظر نگارنده اینطور نیست که اگر انسان در تاریکی محض بود و یا در محیطی صد در صد نا آشنا قرار گرفت، اگر چه او فاقد علم است اما فاقد قدرت و اراده هم باشد. البته باید دانست اهمیت دانش به عنوان ابزار حل مشکلات به قدری است که در اغلب موارد نفس این ابزار را عین قدرت به حساب می آورند. همانند جهان امروز که اطلاعات را اصل قدرت می دانند در حالیکه درست تر این است که گفته شود اطلاعات و دانش قدرت انسان را افزون کرده است. بنا بر این اگر استدلال فوق را بپذیریم، می توان گفت که اراده برای دانستن، موجد اولین فعل انسان می‏شود که نام آن را ادراک می‏گذاریم یعنی ادراک و علم، اولین اقدام آگاهانه و ارادی انسان از جهان خارج است. چشم با دیدن اشیاء از آن عکس برداری میکند این عکس‏برداری چنانچه توأم با قصد و اراده نباشد ادراک نخواهد شد و همانند عکسی میماند که ظاهر نشده و چیزی را نشان نمی‏دهد. گاه، ممکن است در بدایت امر، انسان قصدی برای ادراک (اخذ علم) چیزی را به طور مشخص نداشته باشد ولی وقتی نفس، آنرا پذیرفت عمل ارادی ادراک صورت گرفته است. ادراک اولیه بمعنی ایجاد اولین پرونده‏ برای حفظ و نگهداری است. سپس هر تکراری، خود پرونده( پرونده‏های) دیگری است که بدنبال آن فعالیت‏های ذهنی انسان آن را تکمیل‏تر خواهد کرد.

اگر فرض کنیم انسانی به دنیا بیاید و هیچگونه وسیله ارتباطی با جهان خارج نداشته باشد قطعا نیازهای ذاتی او، او را وادار می‏کند تا تقلا کند، به خود بپیچد و اثراتی که حکایت از زنده ‏بودن او دارد انجام دهد. اما چون هیچ نمی‏داند ره بجایی نبرد. این انسان اگر چشم و گوش داشته باشد اما در اطراف خود کسی را نبیند یا در تاریکی محض قرار گیرد، ممکن است در اثر نیاز و سپس با اراده خویش به این طرف و آن طرف برود و یا به اصطلاح به این در و آن در جهت رفع نیازمندیهای خویش بزند. خواه این رفتار از نظر عُرف و افراد عاقل درست باشد و یا نباشد و با برنامه‏های زندگی معمول به اصطلاح جور در بیاید یا نیاید. به بیان دیگر اگر انسان برای سدّ جوع خود چیزی نیابد این مانع از این نمی شود که میل و در نهایت اراده او برای رفع گرسنگی(سیر شدن) منتفی شود.

اگر گفته شود انسان وقتی نیاز و یا دردی را حس می‏کند اولین کار او همین احساس و یا علم به احساس است پاسخ آن این است که همین علم به درد و آگاهی از آن، خود نوعی ادراک است و ادراک، فعل است و فعل، فاعل می‏خواهد و فاعل نیز باید قصد و اراده داشته باشد ( اگر نپذیریم که دراصل احساس، گاه اراده دخیل نیست دست کم در پاسخ به آن حتما اراده دخیل است) و بنابراین بی اراده و قصد، حتی به وجود درد هم واقف نمی‏شود.لازم به ذکر است عده ای با تقویت اراده می توانند کاری کنند که حتی درد را هم ( در درجاتی) احساس نکنند.

به عبارت دیگر حرکت از درون ما شروع می شود، از میل درونی، و به قول ایروین ، 1990، 702) میل و اکراه در درون هر کسی است. این ها پایه هر انگیزشی برای حرکت در زندگی هستند. اطلاعات بیرونی مشوق، موید و یا مصحح این میل درونی هستند، و یا به تعبیر دیگر وی، دانش چیزی است که در خارج از ماست. ما میل را در درون خود و به طور خود به خودی می یابیم. دیدن چیزهای دیگر ما را در پاسخ به خواستمان تشویق می کند و یا اشتهای جدیدی بر می انگیزد.

شوق و میل برای رفع نیاز و یا به تعبیر دیگرجلب منفعت و دفع ضرر و یا به طور روشن تر مطلوبیت در وهله اول از نیاز ذاتی سر چشمه می گیرد، ولی در مراحل بعدی، معرفتهای قبلی، ما را در انتخاب، یاری می دهند.

شهید مطهری (طباطبائی الف، 2/31-،پاورقی) می گوید:"کودک تا مدتی از هیچ چیز، حتی از خود و حالات خود تصوری ندارد ولی در عین حال واقعیت خود و واقعیت گرسنگی و لذت و اندوه و اراده خود را می یابد". او سپس اضافه می کند: "علیهذا نباید میان "من" و تصور لذت و اندوه و اراده که علم حصولی هستند و خود "من" و خود لذت، اندوه و اراده که علم و معلوم حضوری هستند اشتباه کرد. او در ادامه می گوید: در مقام تفکیک (بین علم حصولی و حضوری) بهترین مثال همان کودک است. کودک لذت می برد، رنج می کشد، اراده می کند. آن اراده و آن لذت و آن رنج از وی پوشیده نیستند و همچنین خودش از خودش پوشیده نیست، یعنی واقعا کودک، خود و اراده و لذت و رنج خود را حضورا شهود می کند. ولی چون دستگاه ذهن ا و ضعیف است بلکه در ابتدا فاقد ذهن است تصوری از این امور پیش خود ندارد...
اگر قاعده " علت موجده علت مبقیه هم هست" را ملاک قرار دهیم می توانیم بگوئیم هر چه موجود میشود و از جمله انسان تابع اراده فاعل است و برای استمرار وجودی او این اراده باید ادامه یابد اما اینکه چگونه این اراده تحقق پیدا می کند مسئله بعدی است که باید آموخته شود.

پاسخ یک اشکال 
شاید بعضی ها بر نظریه اصالت اراده به این ایراد تکیه کنند که اگر اراده اصل باشد نتیحه این شود که همانند اشاعره هر چه انسان اراده کند ممکن است حق تلقی شود وعلم دراینجا کمرنگ شود. درجواب باید گفت انسان اگر در زندگی تنها یک گزینه داشته باشد بر اساس پیش فرضی که پذیرفته است، (مثلا پیش فرض اولیه هرکس زنده ماندن است) ناگزیر هر چه را انتخاب کند محق است و بر او ملامتی نیست. اما به محضی که گزینه از یکی فراتر رفت عقل فعال می شود و او را در انتخاب یاری می دهد. افزایش گزینه هم به معنای افزایش علم و آگاهی است. گزینه ها انسان را تحریک می کنند اما آنچه انسان را وادار به تصمیم می کند نیاز درونی و یا در مراحل بعدی ارضای تمایلات فزون خواهانه و پیروی و یا عدم پیروی از دستور عقل است.

با توجه به مطالب فوق اگر بپذیریم که نفس آدمی دارای خصیصه خود آگاهی است، که هم به خود اشراف و حضور دارد و هم هر چه در نزد آن احضار شود به آن واقف می شود، ناگزیر باید بپذیریم که نفس به طور همزمان به قابلیت های خود، از جمله قدرت، اختیار و اراده اشراف و علم حضوری دارد. اما علم خارجی هنوز تحقق نیافته و تحقق آن منوط به اراده آدمی است.

با توجه به مطالب فوق، و به اختصار، بنظر اینجانب دلائلی که نشان می‏دهد اراده ناشی از قدرت( دست کم در حالت بالقوه آن) مقدم بر علم خارجی است عبارتند از:

1- علم به معدوم تعلق نمیگیرد. باید چیزی باشد و وجودی تحقق یافته باشد تا علم به آن معنا داشته باشد.به تعبیر روشن تر خلق هر چیز علم به آن را هم به همراه دارد. همچنانکه ما به مخلوقاتمان(افکار و افعال) خویش به طور همزمان علم داریم.

2- فعل امر بر علم و ادراک و آموختن تعلق می‏گیرد و بسیار هم رایج است در حالیکه برای اراده کمتر فعل امر به کار می‏رود. و اگر هم بکاررود نه در جهت اراده کردن بلکه در جهت تقویت و یا تصحیح جهت اراده است. درباره علم گفته‏اند:
میاسای ز آموختن یک زمان ویا
دانش طلب و بزرگی آموز

3- علم، ادراک است و ادراک فعل است و فعل، فاعل میخواهد و فاعل باید، قصد و اراده داشته باشد. ملاصدرا عالمیت خدا را وزان فاعلیت او می‏داند ( بهشتی، 313).

4- ممکن است گفته شود اراده نیز فعل است و انجام این فعل علم میخواهد، در جواب باید گفت که علم به همان اراده، اگر هم باشد باز ادراک دیگری است که باز فعل است و مجددا بر اراده دیگری مترتب است و دور حاصل می‏شود که باطل است.

5- علم، اکتسابی است و لذا همواره در جواب سؤالی(و لو بالقوه) قرار می‏گیرد و یافتن پاسخ، فرع بر اراده ی برای یافتن آن است در حالیکه اراده ذاتی و از نیاز درونی انسان سرچشمه می‏گیرد.به عبارت دیگر می توان گفت انسان ذاتا مرید است اما نمی توان گفت او ذاتا عالم است بلکه ذاتا خواستار و جوینده علم است.

6- معمولا گفته می‏شود که اراده کردم بیاموزم اماگفته نمی‏شود آموختم یا علم پیدا کردم که اراده کنم و این یک امر بدیهی است.

7- علم افزودنی است و آنچه افزودنی است، ایجاد شونده و مخلوق است. و مسبوق به قصد و اراده ایجاد کننده است اما اراده اینطور نیست، در ذات آدمی وجود دارد ولی میتوان آن را تقویت کرد.

8- اشعاری چون «توانا بود هر که دانا بود» ا ز کثرت اهمیت به علم ناشی می‏شود زیرا اهمیت دانش و علم در رستگاری و توفیق در انجام کارها به قدری زیاد است که آن را مساوی توانایی دانسته‏اند. اما اکتساب علم، خود ناشی از اراده بر آموختن است. شاید مناسب ‏تر بود گفته شود «توانا تر بود هر که دانا بود.»

9-اراده (ولو به معنای بالقوه آن) نه تنها مقدم بر علم خارجی است بلکه مقدم بر هر فعل دیگری است. به عبارت روشن‏تر از آنجا که فعل، فاعل و فاعل نیز قصد و اراده می‏خواهد این تقدم اراده برای هر عملی است که انجام می‏شود این عمل و فعالیت چه مربوط به ذهن باشد و یا به همراه فعالیت سایر اعضاء بدن، فرق نمی‏کند. جالب این است که در جلوی هر فعلی اگر متناسب با زمان آن، از فعل اراده استفاده شود هیچ ضرری به جمله و مفهوم آن نمی‏زند. مثل خوردم = اراده کردم که بخورم یا اکلت= اردت ا ن اکل و...

10- دو بیتی زیر که می گوید:
زدست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

ممکن است مستمسکی باشد برای کسانی که می گویند علم بر اراده مقدم است اما بنظر نگارنده مفهوم این دو بیتی عمومیت ندارد. بلکه بیشتر ناظر به تنوع طلبی و افزون خواهی است. طبیعی است همجنانکه انسان برای رفع نیازهای اولیه خود اراده می کند و به دنبال چیزی می گردد تا رفع نیاز کند ، پس از آن هر چه به خواست و میل خود (با اراده) اجازه جولان بدهد خود را بیشتر اسیر و محتاج کرده است.

در اینجا بنظر می‏رسد قدرت و اراده جزو اموری هستند که به ذات بر می‏گردند. در انسان، ذات او بالقوه دارای قدرت، قوه و یا استعداد است و نشانه این قوه، قدرت و استعداد، وجود اختیار است. زیرا که بدون آن قدرت وتوانایی معنا پیدا نمیکند. نتیجه و ثمره این اختیار، اراده برای تصمیم‏گیری است، آنگاه با اراده و اختیار، علم تحقق پیدا می‏کند یعنی ادراک صورت می‏‏گیرد ویا چیزی ایجاد می‏شود که نام آن را علم و ادراک می‏گذاریم و یا وجود(موجود) ذهنی می‏نامیم. ساز و کار تشکیل و یا ایجاد علم به قدری ظریف و لطیف است که کمتر کسی متذکر آن می‏شود. بچه وقتی از مادر متولد می شود قبل از باز کردن چشم، به دنبال چیزی برای رفع گرسنگی می گردد. او شاید هیچ تصور و شناختی از پستان مادر ندارد. او به دنبال بر طرف کردن گرسنگی خود است (طلب و اراده). وقتی برای اولین بار پستان را به دهان می گیرد با توجه به مطلوبیت و تلائم آن با نیازش نسبت به آن شناخت پیدا می کند واز آن پس با کمک حافظه در شناخت خویش راسخ می شود. بنابر این، وقتی برای اولین بار، چیزی را دیدید و یا شنیدید، ضمن اینکه باز کردن چشم و گوش و ایجاد آمادگی برای دریافت، خود مسبوق به اراده است به محض انجام فعل دیدن و یا شنیدن، اگر سؤال شود چه دیدید و یا شنیدیدی پاسخ شما دلالت بر داشتن قصد و اراده و نیت بر ادراک است زیرا شخص ساهی، غافل ومانند آن، علیرغم باز بودن چشم و گوش ، چیزی را ادراک نمی‏کند در این مرحله است که نمی‏توان آن را مرحله شناخت(‏شناسی) بحساب آورد. نمودار2 می‏تواند در این زمینه به فهم مسئله کمک کند.

در حوزه هستی شناسی قدرت اختیار اراده به منظور پاسخ به نیاز ایجاد علم(ادراک) واسپاری به

حافظه انجام فعالیت های ذهنی(حفظ تطبیق، تعمیم، تجرید، انتزاع و مانند آن

در حوزه شناخت شناسی بازنگری اندوخته ها(شناخت) اراده(مجدد برای رفع نیاز) بازآوری علم عمل

نمودار 2- ساز و کار تشکیل علم و استفاده از آن

بنظر می‏رسد اشکالی که معمولا در بررسی علم و شناخت به ویژه در مورد علم خدا (در مقاله ای جداگانه مورد بررسی قرار می گیرد) صورت میگیرد این است که همواره مرحله دوم را مورد توجه قرار میدهند و از مرحله اول که دریافت ارادی اطلاعات است غافل می‏شوند و این غفلت سبب می‏شود که بگویند اراده باید حتما مسبوق به علم باشد. بدیهی است انسان، درمرحله عمل و استفاده کاربردی، اراده‏های بعدی او مسبوق به علم و شناخت از اندوخته‏های قبلی‏‏‎ِ ارادی او می‏شوند. اما از این نکته نباید غافل بود که بُن‏مایه و هسته اولیه همه اندوخته‏ها، ادراک‏های بسیط اولیه بوده که با اراده‏های قبلی به حافظه سپرده شده است.

اراده تکوینی و اراده تشریعی
انسان به عنوان خالق کوچک، آفریننده همه ذهنیات خویش است. وجود ذهنی در انسان قائم به وجود خود اوست و مسبوق است به اراده و قصدی که دارد. همچنین او می‏تواند براساس اندوخته‏های ذهنی خویش، مصنوعاتی را بسازد که طبعا ساخت این ابزاروآلات به اراده تکوینی او متکی است. یعنی خواست و اراده او باعث به وجود آمدن این مصنوعات شده است. طبعا سازنده هر دستگاهی چون به خصوصیات و مشخصات مصنوع خویش واقف است، طریق استفاده آن را بهتر از هر کسی می‏داند و چنانچه آن را برای استفاده دیگران بسازد، توصیه‏های او به عنوان اراده تشریعی او راهنمای استفاده‏کنندگان خواهد بود و بدیهی است منشا هر دو اراده تکوینی و تشریعی به شخص سازنده برمی‏گردد و بایدهای لازم در این مورد از هست‏های او برمی‏خیزد.

گاه کاری را که انسان انجام می‏دهد مطابق است با نفس الامر، یعنی آنچه هست و یا باید باشد، خواه این «باید» از طریق تعلیم دیگران حاصل شده باشد و یا در سایه تجربه خود او بدست آمده باشد و گاه نیست. در اینجا است که ابطال‏پذیری علوم که توسط انسان ایجاد می‏شود امری است حتمی و واقعی.

نتیجه ‏گیری
از مجموع مباحث فوق می‏توان چنین نتیجه گرفت که:
1. علم(خارجی) مسبوق به اراده است، علم یعنی ادراک، فعلی است که انجام می‏شود و حاصل آن خلق و ایجاد و یا احضار در نزد نفس است. آن را مساوی یا مساوق با وجود دانستن خالی ازمسامحه نیست.

2. علم با وجود برابر نیست، علم، فعل است و حاصل آن، خلق و خلق ذهنی است.

3. علم بر قدرت می‏افزاید. اینطور نیست که علم مساوی با قدرت باشد. قدرت امری ذاتی است و اختیار از شئون قدرت است، اراده نیز از لوازم ذاتی اختیار، بنابراین قدرت، اختیار و اراده از صفات ذاتی انسان است که با خلق او عجین است و راه ظهور آن، اعمال اراده است واولین عمل ارادی انسان برای رفع نیاز بن مایه علمی او را تشکیل میدهد و در مراحل بعد به عنوان ابزاری قدرتمند در تحقق اراده های بعدی، او را یاری می دهد.علم به لحاظ معلوم، ابزار است ولی خودش فعل است و فعل خلق و مخلوق انسان است.

4. علم (ادراک) که خود حاصل فعلی است که از انسان سر میزند دارای دو مرحله است: مرحله دریافت و مرحله بازیافت و شناخت. مرحله اول از مقوله فعل است و مرحله دوم نیز از مقوله فعل می‏تواند بحساب ‏آید زیرا که نفس بازنگری هم فعلی است که از انسان مُر‏ید سرمی‏زند. البته نتیجه آن بدون استفاده کاربردی می‏تواند از مقوله کیف و یا حتی جده باشد زیرا دارنده آن واجد و دارنده چیزی شده است که قبلاً نبوده است.

5. در مرحله بازیافت و شناخت است که علم و پرونده‏های علمی ایجاد شده در ذهن، انسان را در تصمیم‏گیری یاری می‏دهد. دانائی بر توانائی می‏افزاید و بخاطر اهمیت این مسئله است که گاه دانائی را عین توانائی ذکر کرده‏اند.

6. در مورد انسان، علم قبلی وجود ندارد و هر چه هست علم بعدی و یا دست کم همزمان است. در مورد خداوند، علم او عین خلق اوست و خلق او مطابق با علم و تقدیر او.

7. علم و ادراک ، فعل و ایجاد است و بر فاعل تکیه دارد. حضور فاعل در هر ادراک و فعلی حتمی است. همانند انطباع ویا حصول نیست که نقش فاعل را کمرنگ جلوه دهد.

8. اراده بر دو نوع است، اراده تکوینی و اراده تشریعی. اراده تکوینی به نحوه ومراحل ساخت و اراده تشریعی به دستور‏العمل استفاده و کاربرد از محصول ذهنی و یا عینی انسان مربوط می‏شود .

9. علم انسان به گذشته و آینده ، نیز بازتاب اراده انسان است. علم به گذشته حاصل همان اراده‏های قبلی انسان است که به حافظه سپرده شده شده و علم آینده او، پیش‏بینی‏های اوست بر اساس اراده‏های برنامه‏ریزی شده‏ای که برای آینده دارد.

10. از آنجا که انسان خالق اندیشه‏ها و اعمال خویش است، طبعاً، به جزئیات و کلیات کار خویش واقف است و به آنها علم حضوری دارد.

11. علم، خلق شدنی و افزایش یافتنی است، مورد سؤال قرار می‏گیرد. نقطه صفر دارد در حالیکه اراده این چنین نیست نقطه صفر ندارد. در بسترقدرت و اختیار همواره اراده (ولو به صورت بالقوه) وجود دارد چون نیاز در ذات انسان وجود دارد واراده بر رفع آن باعث انجام کار و موجب قبول یا رد دانسته‏‌ها می‌‏شود.

از نتایج دیگری که این بحث می تواند داشته باشد این است که به احتمال زیاد:
ب. مسئله جبر و اختیار و مشکلات مربوط به آن مرتفع می شود زیرا این امر به مقدار زیادی به جایگاه علم بر می‏گردد و اگر علم قبلی برای انجام امور و یا وقوع حوادث مطرح باشد آنگاه مشکل جبر پیش‏ می‏آید. در حالیکه وقتی اراده اساس شکل‏گیری موجودات شد، و اراده خود از شئون اختیار به حساب آمد دیگر مسئله جبر منتفی می‏شود. زیرا انسان، موجودی مختار آفریده شده است و این اختیار، ذاتی اوست و با آفرینش او عجین است.

ج. صدور کثیر‏ از واحد، از مسائلی است که با این نگرش قابل حل است. زیرا، علم در این نگاه، حاصل اراده انسان است و انسان می‏تواند در همه حال و همیشه دارای اراد‏ه‏های متفاوت باشد و از شأن فاعل مختار این است که هرچه را بخواهد اراده کند و در حد مقدور جامه عمل بپوشد.

د. مسئله ماهیت و تقدم و یا تأخر آن از وجود نیز قابل حل است. زیرا وقتی علم قبلی نباشد و علم فعلی است که حاصل اراده انسان است دیگر آنچه به وجود میآید، وجود است و ایجاد و این وجود و ایجاد غیر از ماهیت است.

منابع:
قرآن مجید
ابراهیمی دینانی، غلامحسین، الف(1376). ماجرای فکر فلسفی در اسلام. تهران، طرح نو. 3 ج
------،------،( 1375 ) منطق و معرفت در نزد غزالی. تهران،امیر کبیر
------،------، (1379 )ابوالبرکات در: حدیث اندیشه ،گفتگوهائی در باب تاریخ فلسفه اسلامی.توسط عبدالله نصری. تهران، سروش
ابن سینا، ابو علی. اشارات، نمط 1. فصل 17. به نقل از رضا اکبریان در: مدرس
اعوانی، غلامرضا(1379) ابن سینا در : حدیث اندیشه... تهران، سروش.
اکبری، رضا (1377 ) وجود ذهنی از منظری دیگر. خرد نامه ملا صدرا، 14، زمستان
الهی قمشه ای، مهدی (بی تا). حکمت الهی (عام و خاص) به ضمیمه شرح فصوص حکم فارابی و قسمت روانسناسی و منطق. تهران.
امام خمینی، روح الله (1362). طلب و اراده ترجمه و شرح سید احمد فهری. تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.
بهشتی، احمد( 1380 ) علم واجب الوجود از دیدگاه صدر المتالهین در ملا صدرا و حکمت متعالیه. تهران: همایش جهانی ملا صدرا. ج. 2.
حجتی، محمد باقر(1361). روانشناسی غزالی و دانشمندان اسلامی. دفتر دوم. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
حکیمی، محمد رضا( 1378). اجتهاد و تقلید در فلسفه. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
دادبه، اصغر( 1379 ) فخر رازی در: حدیث اندیشه ...تهران، سروش.
سجادی، سید جعفر(بی تا). مصطلحات فلسفی صدرالدین شیرازی. تهران: نهضت زنان مسلمان.
طباطبائی، سید محمد حسین( بی تا). اصول فلسفه و روش رئالیسم. مقدمه و پاورقی از مرتضی مطهری. قم: صدرا. 5ج.
طباطبائی، سید محمد حسین( بی تا). تفسیر المیزان ترجمه محمد باقر موسوی همدانی. قم:دفتر انتشارات اسلامی 20 ج.
طبرسی، فضل بن حسن (1359). تفسیر مجمع البیان. ترجمه و نگارش شیخ محمد رازی. تهران: فراهانی. 10 ج.
طهماسبی، محمد رضا(1385). رهیافتهای بنیادین فلسفی در هوش مصنوعی. حکمت و فلسفه 2(2).
مطهری، مرتضی( 1404) شرح مبسوط منظومه. تهران: حکمت. 3ج.
ملکشاهی، حسن( 1367) . ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات ابن سینا. تهران: سروش
یثربی،یحیی(1379 ) سهروردی در: حدیث اندیشه . تهران: سروش،
المنجد فی اللغه و الاعلام،
Irwin, Terence(1990). Aristotle's First Principles. Gt.Britain: Clarendon Press. Oxford 702 p.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 643534

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 5 =