کار سیاسی من هنر است/ گفت‌وگو با پری صابری درباره نمایش «باغ دلگشا»

پری صابری می‌گوید تمام فرهنگ و دین ما پیام‌آور وحدانیت است، ولی ما با «خودی و غیر خودی» کردن این وحدانیت را زیر سئوال می‌بریم.

الهه خسروی‌یگانه: سهراب، فروغ، حافظ، مولانا و حالا هم سعدی. پری صابری طی سال‌های گذشته، زندگی شاعران بزرگی را به روی صحنه برده است. کاری که گرچه موافقان و مخالفان بسیار دارد، اما این‌ها از اهمیت آن نمی‌کاهد.

او حالا با «باغ دلگشا» دوباره به تالار وحدت بازگشته است. همان سالنی که زمانی در‌های آن به روی تئاتر بسته بود و صابری آن را باز کرد. او این‌بار زندگی شیخ اجل، سعدی را دستمایه قرار داده است تا برای ما از زندگی شاعری بگوید که اشعارش را هنوز هم در گوشه و کنار جهان دست به دست می‌برند چرا که او نهایت سخن است و سخندانی:‌ «بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس/  حد همین است سخندانی و زیبایی را».

درباره نمایش «باغ دلگشا» و البته زندگی حرفه‌ای پری صابری با او گفت‌وگویی کرده‌ایم که می‌خوانید: 

خانم صابری، شما به همراه حمید سمندریان یکی از بنیادگذاران تئاتر مدرن در ایران بودید. روشی که آن زمان شما برای معرفی تئاتر جهان به ایران انتخاب کردید، بعدها تاثیر شگرفی روی تئاتر ما گذاشت. اما بعد از انقلاب و به خصوص در سال‌های اخیر شما به کلی از آن شیوه اولیه دست کشیدید. بر خلاف زنده‌یاد سمندریان که همچنان به اجرای نمایشنامه‌های خارجی اصرار داشت، شما روی ادبیات کلاسیک ایران متمرکز شدید و اجرای نمایشنامه‌های روز و معروف غربی را فراموش کردید. علت چنین رویکردی چه بود؟

زمانی که من وارد ایران شدم، توشه آموزشی‌ام  را از فرنگ به همراه داشتم که خیلی هم برایم مهم بود. چون به من راه را نشان می‌داد. آن زمان تحت تاثیر فرهنگ پرقدرت نمایش جهان بودم و خیلی هم خوشحال بودم که با این آشنایی به ایران آمده‌ام و می‌خواهم تئاتر کار کنم. به همین دلیل بعد از بازگشت به ایران روی آثار نمایشنامه‌نویسان بزرگ جهان متمرکز شدم و اجراهای بسیار موفقی هم داشتم. یادم هست آن زمان با همکاری مرحوم سمندریان شرکت پازارگاد را راه انداختیم و برای راه‌اندازی‌اش نفری ۲۵ هزار تومان سرمایه گذاشتیم که در آن زمان خیلی پول بود.

ده سال هم کار کردیم و بسیار پرقدرت و خلاق جلو رفتیم. خودمان هم متوجه نبودیم که داریم چه جریان عظیمی را در تئاتر ایران راه می‌اندازیم، ولی با جسارتی عجیب، کار می‌کردیم چون طبق همان بستر آموزشی که اشاره کردم سخت‌کوشی را از کودکی یاد گرفته بودیم. اگر امروز من همچنان سخت کوشم، به دلیل تعلیمات بسیار سختی بود که در فرانسه گرفتم. من از جارو کشیدن صحنه شروع کردم و مدت زمان زیادی طول کشید تا توانستم جرات کنم جلوی استادم به روی صحنه بروم. آن روزها ما پر از شور و اشتیاق و امید بودیم. به من توصیه می‌شد که دست از کار کردن بردارم. می‌گفتند تو کارمند ارشد وزارت فرهنگ و هنر هستی، دیگر بیشتر از این چه می‌خواهی؟ زندگی‌ات را بکن. این حرف‌ها به گوش من نمی‌رفت. در ایران تا زمانی که کاری نکرده‌ای کسی پاپی‌ات نمی‌شود ولی به محض این که فعالیت جدیدی را شروع می‌کنی سنگ انداختن بعضی از اطرافیان شروع می‌شود.

فعالیت ما در برابر وزارت فرهنگ و هنر گستاخانه جلوه می‌کرد. تعداد نمایشنامه‌هایی که گروه پازارگاد به روی صحنه می‌برد از آمار وزارت فرهنگ و هنر پیشی می‌گرفت. ما از منفعل بودن پیروی نکردیم و با اجرای نمایشنامه‌های گروه پازارگاد که بیشتر از فرهنگ غرب می‌آمد اجراهای موفقی را به روی صحنه بردیم. بازیگران پراستعدادی چون فنی‌زاده، سوسن تسلیمی و سعید پورصمیمی و بسیاری دیگر در کانون فعالیت‌های گروه پازارگاد به رشد می‌رسید.

نمایی از اجرای «باغ دلگشا»

شما جزو اولین کارگردانان زن تئاتر در ایران به شمار می‌روید. این زن بودن حتما مشکلاتی را به همراه داشته است.

در یک جامعه مردسالار این عکس‌العمل‌ها رایج است.

مثلا حملاتی که در رسانه‌ها به شما می‌شد و یا سنگ‌اندازی‌هایی که همیشه بر سر راه اجرای نمایش‌های‌تان پیش می‌آمد. الان هم هنوز کماکان آن اتفاقات می‌افتد. نقدهایی که به کار شما می‌شود، گاه بسیار تند و صریح است. این که مثلا کارهای بعد از انقلاب شما بیشتر شب شعر است تا تئاتر و حرف‌هایی از این دست. واکنش شما نسبت به این نقدها چه آن زمان چه حالا چیست؟

تئاتر یک مقوله فرهنگی بسیار گسترده و چندشاخه است و در یک تعریف خلاصه نمی‌شود. تئاتر کلاسیک، دراماتیک، مصیبت، کمدی، موزیکال، شعر و موسیقی همه انواع تئاتر هستند که در دنیا رایج است و متاسفانه ما فقط به یک نوع تئاتر که مبتنی بر گفتار و دیالوگ است بسنده‌ کرده‌ایم. جوانی و شکل ظاهری‌ام علیه من بود. باعث می‌شد با طعنه به من توصیه کنند که «خانم برو بچسب به زندگی و شوهرت. تو را چه به تئاتر.» همکارانی که بعدها جزو دوستان بسیار نزدیک من شدند و در تئاترهای من بازی کردند، یکی از اولین کسانی بود که به من تاختند از جمله پرویز صیاد.

در آن زمان تالار وحدت به روی فعالیت‌های تئاتری بسته بود. من می‌خواستم «یرما» را به روی صحنه ببرم . مکان مناسب تالار وحدت بود. روزی تصمیم گرفتم بروم و از وزیر فرهنگ و هنر آن زمان اجازه فعالیت تئاتری‌ام را در تالار وحدت بخواهم. دوستانم می‌گفتند فعالیت تئاتری در تالار وحدت غیرممکن است. می‌روی و خودت را سبک می‌کنی. یادم هست باردار هم بودم و به خودم گفتم حالا که با این وضع داری سراغ وزیر می‌روی باید موفق بیرون بیایی. رفتم و یک ساعتی با هم حرف زدیم. در نهایت هم او راضی شد «یرما» را در تالار وحدت اجرا کنم. وقتی از جلسه بیرون آمدم و پیش بچه‌ها برگشتم، همه گفتند دیدی بهت گفتیم نرو اما تو قبول نکردی و وقتی شنیدند که وزیر قبول کرده از تعجب شوکه شدند.

دست آخر هم «یرما» را همین جا اجرا کردم و یادم هست استقبال بی‌نظیری هم شد. یعنی از بالا تا پایین گوش تا گوش مردم نشسته بودند. . نقدی در مجله سخن درباره من و کارم منتشر شد که بسیار تند و توهین‌آمیز بود. من وقتی آن نقد را در مجله «سخن» دیدم خیلی تعجب کردم چون از مرحوم دکتر پرویز خانلری بعید بود که اجازه دهد چنین متنی در مجله‌اش چاپ شود به همین خاطر به دیدنش رفتم و گفتم اشکالی ندارد کسی درباره کار من مطلبی بنویسد و آن را رد کند، اما توهین کردن و حرف‌های ناشایست زدن کار درستی نیست. دکتر خانلری مطلب را نخوانده بود، خواند و به من گفت شما جواب بده. من هم مطلبی بسیار کوبنده نوشتم و در مجله سخن منتشر کردم.

بعد از انقلاب اما در آن وقفه چند ساله‌ای که پیش آمد و ما به نوعی از کار کردن ممنوع شده بودیم، به سراغ کمبودی رفتم که همیشه آن را احساس می‌کردم. همیشه فکر می‌کردم چیزی کم دارم. تجربه کارگردانی من تجربه بسیار موفقی بود و من در کارگردانی به هر چه می‌خواستم رسیده بودم ولی همیشه احساس می‌کردم یک چیزی کم است. یک چیزی بود که راضی‌ام نمی‌کرد و در آن وقفه چند ساله فهمیدم که آن فرهنگ ایرانی‌ست. به خاطر همین شروع کردم به کار کردن روی متون ایرانی و چون از ابتدای بچگی به شعر علاقه داشتم، روی آن متمرکز شدم. من تا پیش از آن اشعار فردوسی یا مولانا را مدام از اقوام خودم به خصوص مادرم می‌شنیدم. به همین دلیل در آن فرصت به تئاتر مبتنی بر فرهنگ و ادبیات ایرانی فکر کردم. به همین خاطر تصمیم گرفتم به این سمت بروم.

در این زمینه باز هم جسارت به خرج دادم و جلو رفتم. همین تالار وحدتی که من درش را به روی تئاتر باز کردم، باعث شد خیلی‌ها به من ناسزا بگویند. بعضی از همکارانم به جای اینکه پشت سر من راه بیفتند و وارد این تالار شوند شروع کردند به سنگ ‌پرانی. به همین خاطر وقتی می‌خواستم کارهای ایرانی‌ام را شروع کنم حدس می‌زدم که خیلی مورد حمله قرار بگیرم. همین طور هم شد. ۵ـ۶ سال بود که بعد از انقلاب ما را به تئاتر راه نمی‌دادند. می‌گفتند شما دشمن مردم هستید. دشمن مردم یعنی چه؟ ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که در هر لحظه‌اش باید کار کنیم. باید از طبیعت درس بگیریم. درخت سرو یا بوته گل سرخ مگر از چه چیزی بیرون می‌آید؟ از خاک و خاشاک. ولی برایش فرقی نمی‌کند که بسترش چیست. او کار خودش را انجام می؛‌دهد. جامعه همیشه پر از تضاد است. تضادهای گوناگون اجتماعی.

گاهی مردم خوبند گاهی هم بد. من نمی‌توانم جامعه‌ای بسازم که مطابق میل خودم باشد. این که دست ما نبود در چه دوره‌ای به دنیا بیاییم و کار کنیم. پس چرا باید به خاطر کار کردن در یک دوره تاریخی یا سیاسی در یک دوره دیگر از فعالیت محروم شویم؟ مگر انتخاب ما بوده؟ من هنرمندم. در هر دوره‌ای هر کسی بیاید و برود من کار خودم را انجام می‌دهم.

نخستین کاری که در این زمینه انجام دادید نمایش «من به باغ عرفان» بود که بر اساس شعرهای سهراب شکل گرفته بود. درست است؟

بله. سراغ سهراب رفتم چون هم سهراب را می‌شناختم که دوست صمیمی‌ام بود و هم شعرهایش اصلا مرا دگرگون می‌کرد. سال ۶۷ بود. زمانی که دانشجوهای من می‌گفتند اگر چند سال پیش می‌آمدید و می‌خواستید کار کنید ما نمی‌گذاشتیم و سایه شما را با تیر می‌زدیم. در حالیکه من همیشه اعتقاد داشتم کار سیاسی به من ارتباط مستقیم ندارد. کار سیاسی من همین کار هنری‌ست. بالاخره این نمایش را برای اجرا انتخاب کردم. آن زمان آقای منتظری مسئولیت تئاتر را به عهده گرفته بود. او بود که در را به روی من و هم نسلان من باز کرد و گفت داخل شوید. به کمک او بچه‌هایی که در دوره‌های قبل کار تئاتر می‌کردند توانستند دوباره به صحنه برگردند. من با او درباره این نمایش صحبت کردم و او موافقت کرد. اوایلش دست و دلم می‌لرزید و می‌دانستم که هجمه‌های زیادی به من خواهد شد، اما کار را به روی صحنه بردم و با استقبال عجیب و غریبی هم روبرو شدم. همان استقبال باعث شد من به کارم ادامه دهم چون حس کردم مردم با کار من ارتباط برقرار می کنند. مردم مرا تشویق کردند، اما بعضی از همکارانم خیلی به من نیش زدند. هنوز هم جای آن نیش‌ها درد می‌کند، اما من کارم را انجام دادم.

شما همیشه با بازیگران جوان و کمتر شناخته شده کار می‌کنید و همان‌طور که خودتان هم اشاره کردید بازیگران مشهور زیادی کارشان را با شما آغاز کرده‌اند، اما در کارنامه کاری‌تان یک مورد هم هست که با یک نابازیگر بسیار مشهور کار کرده‌اید. منظورم بازی فروغ فرخزاد در نمایش «شش شخصیت در جست‌وجوی نویسنده» نوشته پیراندلو است. چطور شد که تصمیم گرفتید با فروغ کار کنید؟

من دلم می‌خواهد جوان‌ها را به میدان بکشم و برای‌شان راه باز کنم. خیلی‌ها در کارهای من و سمندریان به شهرت رسیدند. مثلا یادم هست که سعید پورصمیمی با ما و در پشت صحنه کار می‌کرد. آن زمان می‌خواستیم «مرغ دریایی» را به روی صحنه ببریم. اتفاقی افتاد و ناگهان یکی از بچه‌های مشهوری که با ما کار می‌کرد و نقش اول را در نمایش داشت، ول کرد و رفت. چهار نفر دیگر را هم با خود برد. ما هم چند روز بیشتر تا افتتاحیه فاصله نداشتیم. همه مانده بودیم که چه کنیم. خوشبختانه این جور وقت‌ها من خیلی خونسردم. ناگهان به یاد پورصمیمی افتادم که با چه علاقه‌ای تمرین‌ها را دنبال می‌کرد. به او گفتم از امروز تو نقش سولین را بازی می‌کنی و او هم پذیرفت. تمام دیالوگ‌هارا هم حفظ بود و بسیار حرفه‌ای و جذاب آن نقش را بازی کرد. همان کار شروعی برای سعید پورصمیمی بود و حالا می‌بینید که چه بازیگر توانایی شده.

من از آن اتفاق خیلی تعجب کردم. دنیا حکمت عجیب و غریبی دارد. اصلا انگار قرار بود آن بازیگر برود تا پورصمیمی اولین قدم‌های محکم خودش را در بازیگری بردارد. سوسن فرخ‌نیا، سوسن تسلیمی و ... هم همگی بازیگرانی بودند که با کارهای من در گروه پازارگاد شروع کردند. اما فروغ داستان دیگری داشت. آن زمان من با جماعتی از گل‌های سرسبد مشاهیر ایران به واسطه آشنایی‌ام با ابراهیم گلستان رفت‌وآمد داشتم. از خود فروغ بگیر تا احمدرضا احمدی، شاملو، سهراب سپهری، اخوان و ... اولین نمایشم «کرک هویج» را به روی صحنه بردم که یک نمایش کوچک بی‌سروصدا و خانوادگی بود اما دو نفر از بزرگان آن دوره در حمایت از من درباره آن نمایش نوشتند. یکی جلال آل‌احمد و دیگری ابراهیم گلستان.

با این کار ناگهان همه درها به روی من باز شد. در همین دوران بود که یک روز فروغ به سراغ من آمد و به من گفت می‌خواهم در یکی از نمایش‌هایت بازی کنم. من آن زمان خیلی از این کار فروغ تعجب کردم و از خودم پرسیدم چرا می‌خواهد در کار یک آدم بی‌نام‌ونشان مثل من کار کند؟ آن زمان من مشهور نبودم ولی فروغ در اوج شهرت بود. بهرحال من هم همکاری با او را پذیرفتم و قرار شد در نمایش«شش شخصیت در جستجوی نویسنده» بازی کند. تنها کسی بود که احتیاج نداشت بهش بگویم چه کار کن. چون آنقدر در زمینه هنر و درک مسائل قوی بود که لازم نداشت حتی یک چیز را برایش دو بار تکرار کنم. خیلی‌ها به من و او حمله کردند و نوشتند که چرا او باید بازیگری هم بکند ولی فروغ یکی از بهترین بازیگرانی بود که به عمرم دیدم.

بعدها هم به من گفت باز می‌خواهد در نمایش‌های من بازی کند، اما این فرصت دیگر پیش نیامد. آن تجربه همکاری باعث شد رابطه‌ای خیلی قوی بین من و او برقرار شود. رابطه‌ای که خیلی هم پوشیده و شخصی بود چون هیچ وقت دلم نمی‌خواست دوستی با او را جایی جار بزنم. او با این کارش یک خاطره افتخارآمیز برایم به جا گذاشت. این که آمد و در کار من بازی کرد و درخشید. تو وقتی با یک بازیگر مشهور کار می‌کنی مسئولش هستی. به خاطر همین همیشه در توان خودم سعی می‌کنم او را آنقدر بالا بکشم که بدرخشد. اما اولویتم کار کردن با جوان‌هاست. آنها پشتوانه تئاتر هستند و پشتوانه تئاتر نباید خالی بماند.


نمایی از اجرای «باغ دلگشا»

در نشست مطبوعاتی‌تان گفتید دو سال درباره سعدی تحقیق کردید. معمولا کار کردن درباره شاعران ایرانی کار پردردسری‌ست. این تحقیقات شما چه زمینه‌هایی را در برمی‌گرفت؟

درباره نویسنده و شاعر مشهوری مثل حافظ یا سعدی و مولانا نمی‌شود بی‌گدار به آب زد. باید یک مطالعه دقیق روی آثار و زندگی‌شان داشته باشی. علاوه بر این باید بلد باشی که اشعارشان را به نمایشنامه تبدیل کنی. چون خود آثار سعدی که نمایشنامه نیست. حتی فردوسی با آن بار دراماتیکی که دارد باز نمایشنامه نیست. تو باید این هنر را داشته باشی که آن را به نمایشنامه تبدیل کنی. سعدی همیشه مرا مجذوب خودش می‌کرد و وقتی به سراغش رفتم خیلی طول کشید تا بتوانم درباره‌اش تحقیقات گسترده‌ای را انجام دهم. در وهله اول شروع کردم به خواندن تمام آثار محققین ایرانی و خارجی. به خصوص از نوشته‌های هانری ماسه بهره بسیاری بردم. خوبی کار محققین خارجی این است که هیچ وقت گسترده و کلی حرف نمی‌زنند بلکه دست تو را می‌گیرند و خانه به خانه جلو می‌برند.

ماسه با دقتی سعدی را دنبال کرده است که به شناخت مخاطب از سعدی خیلی کمک می‌کند. همچنین تمام آثار آقای زرین کوب را هم خواندم. چون زرین‌کوب خیلی ساده صحبت می‌کند و شما را با مهربانی به دنبال خودش می‌کشاند. دنبال فخر فروشی و به رخ کشیدن اطلاعاتش به مخاطب نیست. اگر این‌ها را نمی‌خواندم نمی‌توانستم سعدی را به نمایش تبدیل کنم. نمایش «باغ دلگشا» در واقع پیشنهادی بود به تلویزیون برای ساختن سریالی فاخر درباره سعدی. ولی به انجام نرسید. تلویزیون مانند قلعه‌ای‌ست که نمی‌شود واردش شد. آنجا حرف‌هایی می‌شنوی که واقعا آزارت می‌دهد. ببینید! دین و فرهنگ ما همواره از وحدانیت صحبت می کند. اساس فرهنگ و دین ما بر همین وحدانیت استوار است، اما در واقعیت تو مدام با دسته‌بندی خودی و غیرخودی طرفی. این تقسیم‌بندی‌ها مرا دیوانه می‌کند. مگر می‌شود در مملکتی که اسمش ایران است و زیر آسمانش هر نوع قوم و فرقه‌ای قرن‌های قرن زندگی کرده‌اند و وحدت‌شان را با هم حفظ کرده‌اند، اینقدر خودی و غیرخودی کرد؟ وقتی این تقسیم‌بندی‌ها را اعمال می‌کنید از وحدانیت فاصله می‌گیریم. چطور می‌توان گفت در این مملکت کی خودی‌ست و چه کسی غیرخودی؟ این با مرام و مذهب ما منافات دارد.

243244

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 370060

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 4 =