مثل همیشه خبر کوتاه است. در سایتی به نام «خبر وان» چنین اطلاعیهای ثبت شده است:
اطلاعیه تأسیس انجمن صنفی کارگری داستاننویسان استان تهران
به استناد ماده 131 قانون کار و آییننامه مصوب 3/8/89 هیئتوزیران، انجمن صنفی با عنوان فوق در شرف تأسیس میباشد. کلیه کارگران شاغل در صنف مزبور در صورت تمایل به عضویت از تاریخ انتشار این اطلاعیه ظرف مدت هفت روز کاری درخواست کتبی خود را به نشانی خیابان انقلاب - خیابان وحید نظری - مابین خیابان منیری جاوید و دوازده فروردین - پلاک 99 واحد 8 ارسال نمایند.
هیئت مؤسس: حسین سناپور- محمدحسن شاهسواری- کامران محمدی
در ابتدا جای بسی خوشحالی دارد که ما فکر کنیم بالاخره این ادبیات بیساحل در این سالها توانسته برای خودش لنگرگاهی پیدا کند. این احساس اولیهای است که خیلی سریع میتواند از سر ما بپرد چون کافی است که کمی با شرایط ادبیات و اطرافمان آشنا باشیم، کمی با اداری بازی آشنا باشیم، کمی درگیر کار با ناشر و نشر شده باشیم، کمی هم با مطبوعات و جوایز ادبی سروکار داشته باشیم و اهالی ادبیات (البته نه ادبیات دولتی یا عامهپسند)، ادبیات روشنفکری را از نزدیک یا حتی دور بشناسیم.
شناخت نسبیای کافی است تا بتوانیم موقعیت خودمان در برخورد حرفهای با فضای نوشتن تعریف و گاهی بازتعریف کنیم. قبول که ادبیات ایران، نه فقط استان تهران، سالهاست، بهخصوص بعد از بین رفتن قدرت رسمی جایی مثل کانون نویسندگان، نیازمند خانه و کاشانهای است تا بتواند به حیات صنفیاش ادامه دهد خانهای که بهدوراز برخوردهای حزبی و جناحی و کارتلوار و باند شکل باشد. سالهاست نهادهای مختلفی هرکدام دارند به نوبهای بار نبود خانه ادبیات داستان ایران را به دوش میکشند. هرکدام بهنوعی. اتحادیه ناشران ازیکطرف؛ جایی که میشود دعوای حقوقی را به آنجا برد؛ آنجا بهعلاوه دایره حقوقی وزارت ارشاد که قابلیت اجرایی هم دارد و حکمش فقط حالت مشاورهای ندارد. سرای اهلقلم و در نهایت صندوق حمایت از هنرمندان، جایی است که امور مربوط به بیمه را انجام میدهند. این موضوع را در هم نظر بگیرید که هیچکدام از این نهادها لزوماً قرار نیست به نویسندگان حقوق ماهانه یا چیزی شبیه این بدهند. این نهادها در شکل ایدئالشان قرار است نقش میانجی مردم و دولت را بازی کنند. قرار است راهها را باز کنند. حالا اگر لزوماً نمیتوانند از عهده وظایفشان بربیایند این بحث دیگری است و نیازمند به بررسی همه جانبهای که باید شرایط کلی سیاسی و اجتماعی کشور را در نظر گرفت؛ که جایش اینجا نیست.
حالا برسیم به وضعیتی هنرمندان تئاتر و سینما و هنرهای تجسمی در این سالها پشت سرش گذاشتند و وقتی که نوبت به نویسندگان (داستاننویسان) رسیده، آنها یکی از بدترین انتخابها را داشتهاند. بین سه گزینه موسسه فرهنگی هنری، NGO و صنف که هرکدام تحت نظارت و بررسی یکی از وزارتخانهها بوده، طبق تصمیمی که تصمیمی جمعی نبوده و محدود به عدهای نویسنده ساکن تهران، آن هم به شیوه گزینش ناعادلانه و حتماً محفلی، گزینه وزارت کار تائید شده و مراحل قانونیاش انجام گرفته. نتیجهاش هم در نهایت شده است صنفی به نام «کارگران داستاننویس تهران». صنفی که به دو دلیل عمده از همان ابتدای کار وجاهتش را از دست میدهد. اولازهمه به خاطر محدود شدن به «تهران» و افراد ساکن تهران ـ این را میشود به گردن وزارت کار انداخت که بنا به صلاحیتهای سیاسی اجازه سرتاسری شدن اصناف را چند سالی است محدود به استانها کرده ولی همین میتوانست اولین دلیلی باشد که هسته اولیه را منصرف کند. این موضوع هم بسیار واضح است؛ ادبیات ایران گسترهای در سطح ایران دارد و حتی میشود گفت مثل هنر تئاتر نیست که عمده جریانش در تهران باشد، بلکه جریانی است سرتاسری و موازی و بارها دیده شده که حرکت کتابهای نویسندگان شهرستان موازی جریان تهران بوده و دیالکتیک خودشان را با کتابهای مرکز برقرار کرده. عمده دلیلش هم تمرکز ناشران در تهران است و سرازیر شدن اکثر آثار از شهرستانها به پایتخت و نشر و پخش آثار در تهران. ادبیات هنری است که بیشتر از هر جایی نمیشود محدود به استان خاصش کرد؛ پس این چیزی است که تقریباً همگی ازش آگاه هستند و عجیب است که چنین محدودی را از پیش پذیرفتهاند. دومین دلیل وجاهت نداشتن چنین صنفی باز در عنوان خودش را جلوه میکند. عنوان «کارگر». قبل از هر چیزی نگذارید این سوءتفاهم پیش بیاید که قرار است بیاحترامیای در حق واژه و مفهوم «کارگر» به وجود بیاید.
کار و کارگر مفاهیم بسیار مهمی در علوم اقتصادی و مفاهیم سرمایهداری دارد. حداقل دو قرن است که این مفهوم هم در نظریه هم در عمل خودش را بروز داده. این هم که نویسندگی نوعی کارگری است بارها احتمالاً دربارهاش صحبت شده. سر نخ این بحث حتی به افلاطون برمیگردد ولی نیازی نیست به آنجا برویم. همینقدر که بدانیم نویسنده بهعنوان کارگر، در تعاریف متداول کارگر نمیگنجد، بلکه مدتهاست خودش را در شکل «هنرمند» بازنمود داده، کافی است که بتوانیم تفاوتی بین واژه کارگر و هنرمند قائل شویم. معلوم نیست سازوکار کارگری نویسندگی را قرار است چطوری تعریف کرد. آیا نویسنده کارگری خانگی با تولید خانگی محسوب میشود؟ که اگر اینطوری است وارد بحث طولانی و پیچیدهای میشویم درباره سرمایهداری و فاشیسم که باز جایش اینجا نیست، فقط میشود از همانجا نتیجه گرفت که وجاهت آن هسته اولیه چقدر زیر سؤال است و چقدر خودشان را از هنرشان جدا دیدهاند و راحت حاضر شدند با پذیرش نام «کارگر» خودشان را وارد معادلات و مبارزاتی بکنند که وظیفهشان نیست. همین پذیرش معادلات سرمایهداری ـ یعنی چیزی که مدتها نویسندهها علیهاش بودند و سعی در بهبودش داشتند ـ تکلیف را با نوع تفکر پشت سر این هسته اولیه خود خوانده مشخص میکند. اینکه چرا این دوستان خودشان را از داشتن جایی به نام «خانه» که میتوانست سراسر ایران را پوشش دهد و هم از واژه کارگری یک ضرب دورمان کند و به جایگاهی که استحقاق را داریم یعنی «هنرمند» برساند اینقدر سریع کوتاه آمدهاند و خودشان را در چنین تصمیمگیریای تنها دیدند جای بحث بیشتری دارد.
اگر به پیشنویس اولیه قواعد صنفی «صنف کارگران داستاننویس» مراجع کنید شاید جوابهای کلیای پیدا کنیم. وزارت کار و تعاون در سایتش تمام قواعد و آییننامه نمونه را قرار داده و تنها لازم شما آن فایل را دانلود کنید و جاهای خالیاش را پر کنید و آن را نسبت به شرایط صنفی خودتان تغییرات جزئیای بدهید. دو مورد بسیار گلدرشت در این تغییرات و قوانین اولیه که البته هنوز به تصویب نهایی نرسیده وجود دارد؛ یکی بحث اینکه نویسندگان که صاحب انتشاراتی هستند نمیتوانند بههیچوجه به عضویت این مکان در بیایند و دوم بحث برگزاری جوایز و جشنواره. درست است که اینها هنوز به تصویب نهایی نرسیده و میشود عوض شوند، که بعید به نظر میرسد، اما هدف از پرداختن به این موارد رسیدن به سازوکار فکری این هسته اولیه است که قاعدتاً نمایندهی «نویسندگان ایران» نیستند. راه ندادن بخشی از نویسندگان که امروز ناشر هستند یا شکل کارفرما را دارند، قاعدتاً اولین قدم ـ بعد از دو قدم بزرگ آنها؛ یعنی انتخاب شهر تهران و نام کارگران ـ در جهت تفاوت قائل شدن و بیشتر منزوی شدن این صنف و البته هسته اولیه. سؤال اساسی این است که اگر نویسندهی ناشر نمیتواند عضو شما شود، چطوری میتواند کارمند ناشر ـ افرادی که بهعنوان بررس در نشرها فعالیت میکنند و حقوق ثابت دریافت میکنند چطور؟ آیا اینها نباید منع شوند از عضویت؟ اینهمه تبعیض از کجا میآید؟ این تازه منهای بررس/داستاننویس/استادهای است که هم کارشان بررسی آثار هست هم چاپ آثار نوشته شده در کارگاههای خصوصی و نیمهخصوصیشان. اینها اتفاقاً میتوانند با شرکت در انتخابات و کاندید شدن به خوبی رأی بخرند چون در این سالها شاگردان زیادی را تربیتکردهاند و با چاپ کتابهایشان برای خودشان بزرگواریهایی خریدهاند. اما مشکل دوم مشکل جایزه است. یک صنف نمیتواند بین اعضایش با دادن جایزه تبعیض قائل شود. نمیتواند از سازوکارهای تشویقی به سبک و سیاق جوایز خصوصی و غیرخصوصی عمل کند. چرا یک موسسه میتواند حتی NGO هم میتواند. این هم البته لزوماً امری نیست که در قانون ذکر شده باشد، بلکه امر اخلاقی است و اینهمه اخلاق شکنی البته از طرف هستهی مرکزی این گروه که تعدادیشان از بانیان جایزهی کاملاً غیرانسانی «چهل» بودند، امری بعید نیست.
این دو عامل درونی آییننامهای و دو عامل اصلی ذکر شده از دلیل وجاهت نداشتن و ناعادلانه بودن همه جانبه این صنف است که تشکیل شده. یک توجه دیگری هم برای صنف هست. توجیهی که میگوید در شرایط حاد سیاسی قابلیت از بین بردنش توسط دولت و نیروهای مشابه، سختتر از شرایطی است که برای حذف یا انحلال NGOها یا خانهها (خانهی تئاتر و سیما و الخ) میشود در نظر گرفت. این حرفی است بهشدت گول زننده و انحرافی. حقیقت این است که در شرایطی که ارادهی برای حذف فعالیتهای صنفی در هر قالبی بخواهد صورت بگیرد، صورت میگیرد و مقاومت در برابرش شکل و شمایل یکسان و سرتاسریای میگیرد. حالا شما فکر کنید صنف کارگران داستاننویس تهران میتواند چه همدلیای را در صنف کارگران داستاننویس مشهد برانگیزد؟ بماند. اینها پرسشهایی است که جوابش را نمیشود با سفسطه داد. فقط میشود گفت وقتی صنف موازی در مشهد یا هر جایی دیگر ساخته شد، که جوابش بسیار واضح است؛ فوت کردن سروته شیپور ما را نه بهم و نه به هیچ هدفی نزدیکمان نمیکند. بماند که عدهای میتوانند خرده بگیرند که چرا تا قرار است محفلی برای نویسندگان ایجاد شود خودمان خودمان را نفی میکنیم. اینطور نیست. محفلهای این دوستان، این هسته، همیشه برقرار بوده بهطور خصوصی منتها. این امر خصوصی را عام کردن به نام صنف، خود امری است بسیار ضد صنفی.
همه اینها نوشته شد تا کسی دعوت شود به عدم شرکت در این صنف؟ نه. این یک اعتراض شخصی است. آن هم از طرف نویسندهای که امروز خود صاحب موسسه انتشاراتی است و نمیتواند حتی در این صنف «کارگری» عضو شود. از طرف نویسندهای که این را میداند در این کشور سالهاست برای عنوانی به نام «هنرمند» خواه هنرمند تئاتر، خواه سینما، خواه نویسنده؛ زحمات فراوانی کشیده شده و این عقبگرد و کوتاه آمدن از طرف عدهای خاص که رفتارشان بیشتر شک به دل آدم میاندازد، شک به دانششان نسبت به موقعیتی که در آن هستند، تعجببرانگیز و البته تأسفبرانگیز است. اینکه نویسنده را به این سادگی تولیدکنندهی کالا ببیند امری است که نهتنها نفع صنفیای برای نویسندگان دارد، بلکه بیشتر نفعش برای صنف مخالف یعنی، صنف ناشران است. بروز چنین شرایط کاریکاتوروار و صدالبته گرتوسکی جادارد از خودمان بپرسیم اینهمه سال سکوت و خفا چه بر سر ما آورده که به هر چیزی تن میدهیم و خودمان را اینطوری قصد داریم مطرح کنیم؟
مصاحبههای اعضای این هسته در راه است. جوابها و سفسطهها بالاست اما حقیقت را نمیشود نفی کرد. این صنف به ضرر ادبیات حرکت کرده چون در حقیقت یک صنف واقعی نیست. محدود است به همان هسته و اطرافیانشان که حالا خواستهاند از این طریق وجاهت ثانویه پیدا کنند و این اصلاً به دور از ماهیت صنف است.
باز هم اعلام میکنم؛ من، آراز بارسقیان با چهار اثر داستانی بزرگسال، بنا به تمام دلایلی که در بالا شرحش رفت در «صنف کارگران داستاننویس تهران» ثبتنام نمیکنم و آنقدر صبر میکنم تا بالاخره روزی شاهد بنا شدن «خانهی نویسندگان ایران» باشم؛ خانهای که در شرایط ایدئالش هم صنف است، هم محل داد و ستد فرهنگی و فکری، هم نهادی واقعی برای تصمیمگیریهای اجرایی دربارهی داستاننویسی.
57242
نظر شما