۰ نفر
۴ تیر ۱۳۹۶ - ۱۴:۰۰

محمدرضا مهاجر

پشت سر امام جماعت ایستاده بود و مدام این پا و آن پا می‌کرد. دو به شک بود که به حاج آقا بگوید مشکلش را یا نه؟

بالاخره دل را به دریا زد و پیش سید رفت.

- حاج آقا سلام. می‌خواستم یه چیزی بگم.

- به به. سلام آقا رضا! عید شما مبارک. کجایی پسر؟ می‌دونی چند شبه دنبالت می‌گردم؟ قراره به بچه‌هایی که شاگرد اول شدن جایزه بدم.

دستش را توی جیب قبایش کرد. پاکت را در آورد و گرفت سمت پسر.

***

پسربچه در حالی که به سمت خانه می‌دوید از گوشه پاکت ده‌هزار تومانی‌های نو و تا نخورده را نگاه می‌کرد .توی دلش قند آب می‌شد که امشب می‌تواند برای مادر و خواهر کوچکش خوراکی خوشمزه‌ای بخرد. نزدیکی‌های خانه که رسید یادش افتاد امسال بدلیل پرستاری از مادر بیمارش کم به مدرسه رفته  و اصلا معدلش خوب نشده چه برسد به اینکه شاگرد اول شده باشد.

***

حاج آقا از زیر سجاده، کاغذی را که بالایش نوشته بود: «کمک از محل فطریه نمازگزاران.» در آورد و روی اسم رضا را خط زد.

 

57243

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 680401

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 0 =