دهشیار: ثبات خاورمیانه هیچ سودی برای آمریکا ندارد

دکتر حسین دهشیار در کافه خبر امریکای ترامپ را مورد تحلیل قرار داد.

سعید جعفری: دونالد ترامپ در حالی به سالگرد پیروزی تاریخی خود در انتخابات آمریکا نزدیک می شود که برخی از تحلیلگران مطمئن نیستند او سالگرد پیروزی خود را در کاخ سفید جشن بگیرد. پرونده های امنیتی که هر روز برای او باز می شود کار را برای میلیاردر نیویورکی دشوار کرده است. یک روز ماجرای روسیه، یک روز سازمان سیا و روز دیگر تضاهرات سفیدپوستان رادیکال. حال سوال این است آینده سیاسی ترامپ چگونه رقم خواهد خورد؟ هرچند آینده سیاسی او بحث مهمی است اما در عین حال نباید از تحلیل سیاست خارجی آمریکای ترامپ هم غافل ماند. برای این امر سراغ یکی از خبرگان حوزه آمریکا رفتیم و از دکتر حسین دهشیار دعوت کردیم به کافه خبر بیاید و پاسخگوی پرسش های ما در خصوص تحلیل امروز و فردای آمریکا باشد. مشروح این گفتگوی تحلیلی پیش روی شماست. 

در بحث های تئوریک روابط بین الملل به موضوع تاثیر متقابل ساختار و کارگزار بر یکدیگر بسیار پرداخته شده است. در بحث امروز ما، ترامپ از ابتدا با هدف تغییرات بنیادی بر ساختار وارد عمل شده است، هرچند در عموم موارد موفق عمل نکرده، اما به هر ترتیب دستکم توانسته از کاررایی مثبت ساختار بکاهد. حال سوال این است، اساسا در نظامی سیاسی مانند آمریکا که کارگزار فضای مانور نسبتا محدودی برای اثرگذاری بر ساختار دارد، ترامپ یا استثنا خواهد بود؟

به صورت کلی به جز موارد استثنایی مانند انقلاب ها که فردی پیدا می شود و همه نظم و نظام را به هم می زند غالبا این ساختار است که خود را بر کارگزار تحمیل می کند. هرچند کارگزار با ویژگی های مخصوص به خود وارد سیستم می شود اما به تدریج مجبور است خود را با ساختار هماهنگ سازد تا بقای خود را حفظ کند. مثلا ما در تاریخ تجربیات منحصر به فردی مااند لنین، مائو یا کاسترو را داشتیم که هرچند انقلاب ها کردند، ساختار را تغییر دادند، اما در بلند مدت سیستم خود را بر فرد تحمیل کرد. مائو تسه با نیکسون دست داد. آقای گورباچف با ریگان توافق کرد و کاسترو هم پذیرفت جان کری به هاوانا برود و پرچم آمریکا در خاک کوبا بالا برود. حکایت آمریکا هم همین است. فردی آمده که برخلاف تمام ساختارهای آمریکا رفتار میکند و می خواهد خود را ناجی و بانی یک تغییر بنیادین نشان دهد.
برای فهم بهتر موضوع مثالی در این خصوص عرض می کنم. ترامپ در مراسم تحلیف خود در حالیکه کارتر، بوش، اوباما و بسیاری دیگر از مقامات ارشد پیشین و فعلی آمریکایی نشسته بودند، گفت: «ما امروز در وضعیتی هستیم که واشنگتن غرق در فساد است. واشنگتن دی سی یک باتلاق است و من می خواهم آن را تمیز کنم.» حالا بنا به دلایلی که موضوع بحث ما نیست ترامپ پیروز انتخابات شده است، اما وقتی شما به قدرت می رسید دیگر ناگزیر هستید در تعامل با دیگر بازیگران و نهادها عمل کنید. اینجاست که ساختار خود را بر کارگزار تحمیل می کند. تمام ساختارهای امنیتی از همان ابتدا تلاش کردند ناگفته هایی از ترامپ فاش سازند تا او را با چالش های جدی رو به رو سازند. یا ساختارها و نهادهایی مانند رسانه ها، یا گروه هایی که با او مخالفند. ولی ترامپ چند ویژگی دارد که تا به امروز به او کمک کرده است. یک خواستار هیچ گونه پایگاه سیاسی نیست و فرد جوانی هم نیست و هرگز هم فرد سیاسی و حزبی نبوده است. بنابراین نمی خواهد یک تشکیلات سیاسی ایجاد کند که پس از او نظم و نظامی از خود بر جای بگذارد. دوم اینکه از نظر مالی نیازی به انباشت سرمایه ندارد و میلیاردها دلار سرمایه شخصی دارد. در نتیجه اینها باعث شده قدری در این فرآیند موفق باشد، هرچند تضمینی برای موفقیت دائمی او وجود ندارد.

دقیقا می خواستم به همین موضوع بپردازیم. با عنایت به اینکه حجم حملات علیه او روزافزون است و هر روز پرونده تازه ای علیه او پدید می آید، اساسا امیدی به اینکه او بتواند این دوره را با موفقیت به پایان برساند وجود دارد؟

ببینید تمام ساختارهایی که نهادینه هستند، نهادهای مهم و امنیتی و رسانه ها به شدت دنبال این هستند که او را زمینگیر کنند. ترامپ باید مراقب باشد گاف ندهد. کاری که البته دشوار هم به نظر می رسد. اگر  این مجموعه نهادها بتوانند در کارنامه پیشین او پرونده یا نقطه ابهامی پیدا کنند می تواند برای ترامپ مشکل ساز باشد، ضمن اینکه البته ممکن است رفتارها و اظهارنظرهای تازه او هم پرونده ها و بحران های جدیدی برایش ایجاد کند. اما اگر این اتفاقات نیفتاد، مردم در نوامبر ۲۰۲۰ به این نگاه می کنند که وضع اقتصادی شان بهتر شده یا بدتر. چون دیگر این رفتارهای نامتعارف او عادی شده است. شاید در ابتدا صحبت ها و ناسازاهایی که در خصوص دیگران بکار می برد عجیب بود ولی امروز دیگر این رفتار ترامپ برای همه عادی شده است. بنابراین دیگر در آن روز معیار انتخاب این نخواهد بود که او مثلا در توییتر خود به فلان سناتور بد و بیراه گفته است. چون دیگر از این صحبت ها گذشته است و فقط اقتصاد اولویت خواهد بود. ضمن اینکه این قصه به ویژه در ایالت هایی چون ویسکانیسن، اوهایو، پنسیلوانیا مهمتر خواهد بود و ترامپ اگر بخواهد در ۲۰۲۰ هم موفق باشد باید در این ایالت ها موفق عمل کرده باشد. 

ولی اگر بخواهیم موضوع را نزدیک تر بررسی کنیم، امروز تلاش ها برای پایان زودهنگام ترامپ بسیار جدی است. مثلا در بحث روسیه امر واضح این است که تیم ترامپ پیش از انتخابات با روسیه ارتباط گرفته است و اینکه ترامپ خبر نداشته و آنها سرخود اقداماتی انجام داده اند هم بیشتر شبیه فیلم های هالیوودی و ادعاهایی است که کمتر کسی آن را باور می کند. موضوع تنها به مسئله روسیه هم ختم نمی شود و همانطور که خودتان هم اشاره کردید پرونده هایی که علیه ترامپ ایجاد می شود پایانی ندارد و تازه ترینش هم ماجرای جریان های نژادپرستی در آمریکا و نوع واکنش ترامپ به آنهاست. این مجموعه سبب می شود فشارهای ساختار هم بر ترامپ روز به روز افزایش می یابد. فکر می کنید این تلاش ها تا چه اندازه موفقیت آمیز خواهد بود؟

سیاست کسب قدرت است و در تمام دنیا بازیگران تلاش می کنند رقبای خود را حذف کنند. حال در کشوری مانند کره شمالی این حذف با تفنگ است و در جایی مانند آمریکا این حذف با قانون صورت می گیرد. تیم خانم کلینتون و نهادهایی که ایده هایشان به حزب دموکرات نزدیک است باور نمی کردند که رقابت را به ترامپ ببازند. حال که باخته اند می خواهند رقیب را بزنند. این زدن باید قانونی صورت گیرد. به این معنا که تلاش کنند چیزی در پرونده او پیدا کنند. همانطور که در مورد بیل کلینتون این اقدام صورت گرفت و مونیکا لوینسکی را برای ضربه زدن به آقای کلینتون علم کردند. ولی در نهایت نتوانستند سنا را قانع کنند که کلینتون را کنار بگذارد. حالا امروز هم کسانی که می خواهند ترامپ را از کار برکنار کنند، باید بتوانند به صورت قانونی اثبات کنند ادعاهایی که در مورد عدم کفایت ترامپ مطرح می کنند درست است.



اثبات قانونی هم به این سادگی که در رسانه ها گفته می شود نیست و باید سند رسمی برای این امر پیدا کنند. در نتیجه شاید این تلاش ها بر پایین آمدن کارایی ترامپ منتج شود، اما کنار گذاشتن او کار ساده ای نیست و باید سندی محکم و قابل اتکا در این رابطه پیدا شود. در مورد موضوع روسیه هم که اشاره کردید باید عنایت داشت کاری که رسانه های آمریکایی با ترامپ می کنند، بیشترین ضرر را به روابط آمریکا و روسیه می زند. یعنی اگر این فشارها نبود ترامپ خیلی راحت می توانست در سوریه ماجرا را به همکاری روسیه به پایان برساند ولی آنقدر رسانه های آمریکایی به پوتین می تازند و او را به مثابه یک شیطان بزرگ به تصویر می کشیند، که هرنوع توافق و همکاری میان روسیه و آمریکا را غیرممکن می سازند. روس هراسی که از دوران مک کارتی در آمریکا ریشه داشته همچنان در این کشور قدرتمند است. همین خانم کلینتون یکی از نخستین اهدافش این بود روابط با روسیه را ترمیم کند. آقای اوباما در دیدار با مدودوف در حالی که متوجه نیست صدایش در حال ضبط است به رئيس جمهور وقت روسیه می گوید شما قدری از سخت گیری تان کم کنید که من در فضای داخلی حرفی برای گفتن داشته باشم، بعدا با شما کنار خواهم آمد. این رسما پخش شد، اما رسانه های آمریکایی چندان به آن نپرداختند. چرا؟ چون هدف زدن اوباما نبود. ولی امروز هدف زدن ترامپ است. 

از بحث روسیه می توانیم به مسائل سیاست خارجی ترامپ بپردازیم. متحدان کلاسیک آمریکا به ویژه در ناتو و اتحادیه اروپا از زمانی که ترامپ به قدرت رسیده روابط کم تنشی با آمریکا نداشته اند و شاید پررنگ ترین هم ماجرای لغو توافق پاریس بود. این روابط و در مجموع سیاست خارجی آمریکا در قبال متحدانش از چه الگوی نظری پیروی می کند؟

سیاست خارجی ترامپ در یک تصویر کلان یک سیاست خارجی ماهیتا محافظه کار است. به این معنا که آمریکا اصل است و دیگران فرع. بنابراین همانطور که در دوره ریگان گفته می شد آمریکا نباید به سازمان ملل پول بدهد چون اهداف آمریکا را دنبال نمی کند، امروز هم ترامپ به نوعی دنباله رو همان تفکر است. بنابراین این بحثی در خلا نیست و همیشه محافظه کاران اینچنین رفتار کرده اند. محافظه کاران هرچند به این صحبت ها اعتقاد داشتند ولی طوری آن را به زبان می آورند که وجهه سیاسی و حزبی خود را حفظ کنند و صورت زیبایی برایش ترسیم می کردند. ولی ترامپ پوسته داخلی تفکرات محافظه کاران ملی گرا را بدون کوچکترین قاب و محافظی به نمایش می گذارد.

پایه این سیاست خارجی این است که هرکاری آمریکا می کند صحیح است و آمریکا اول باید به خودش فکر کند، بعدا به متحدینش. کاری که همیشه محافظه کاران انجام داده اند. بنابراین ترامپ صریح می گوید: «خانم مرکل، آقای مکرون شما باید دو درصد از بودجه خود را خرج تسلیحات ناتو نمایید، اما اینچنین نمی کنید و از آمریکا سواری می گیرید.» در حالیکه خوب می دانیم ناتو برای نیاز آمریکا درست شده و از ابتدا هم می دانست اروپایی ها قرار نیست پولی پرداخت کنند.

ولی ترامپ با صراحت به زبان می آورد و طبیعتا تنش هایی پدید آمده است. ولی مسئله این است آن جایگاه و توانمندی های نظامی و اقتصادی آمریکا به او این اجازه را می دهد که فردی ملی گرا این حرف ها را بزند اما اگر آمریکا از نظر نظامی یا اقتصادی در این موقعیت نبود هرگز این صحبت ها مطرح نمی شد. چون در درجه اول نگاه دیپلماتیک ندارد چون او بیزنس من است و با نگاه کاسبی می گوید همه باید حرف من را گوش کنند. ادای روشنفکری را هم در نمی آورند و می گویند فقط همین. در نگاهی کلی تر توجه داشته باشید که هر سیاستمدار باید ۳ سرمایه داشته باشد. سرمایه روشنفکری، سیاسی و شخصی. واضح است که ترامپ سرمایه روشنفکری و سیاسی را اصلا نداشته است. فقط سرمایه شخصی است که او نیمی از آن را دارد و البته خیلی ها همین را هم برایش قبول ندارند. بنابراین برای این فرد مهم نیست که مکرون یا مرکل ناراحت می شوند یا خیر. هرچند آلمان و فرانسه قدرت های بزرگی هستند ولی باید عنایت داشته باشیم که اینها به حاشیه رانده شده اند. سه کشور آمریکا، روسیه و چین با توجه به توان نظامی، اقتصادی و اراده ای که دارند قدرت های اصلی جهان هستند. انگلستان اقتصاد خوبی دارد ولی اراده نقش آفرینی در صحنه جهانی ندارد. بنابراین ترامپ رک حرفش را می زند.

حال این راهبرد هزینه هایی دارد و هزینه اش به این ترتیب است که مثلا اگر روزی ترامپ به فرانسه یا آلمان احتیاج داشته باشد ممکن است با او همراهی نکند. همان هزینه ای که ترامپ در داخل پرداخت کرد. ترامپ در دوران انتخابات حسابی به مک کین حمله کرد و گفت : «یک جنگ رفته ای، هرکسی می توانست به جنگ برود» هرچند آن اظهارنظر ترامپ واکنش های گسترده ای در فضای سیاسی آمریکا به همراه داشت ولی مک کین جواب او را نداد، اما چندین ماه بعد در ماجرای لغو طرح اوباما کر «بیمه درمانی اوباما» تلافی کرد. مک کین که هرگز در مسائل داخلی آمریکا نظر مستقلی ارائه نمی دهد و همیشه هرچه نظر حزب باشد را می پذیرد، با وجود اینکه این قانون اصلا برایش اهمیت نداشت رای منفی داد تا یکی از اصلی ترین قول هایی که ترامپ داده بود را نقش بر آب کند. چرا که دقیقا با همان یک رای مک کین ترامپ در لغو طرح بیمه درمانی اوباما ناکام شد. 

به موضوع اروپا و کشورهای اتحادیه اشاره کردید. گمانه ای که از زمان روی کار آمدن ترامپ تقویت شده احتمال نقش آفرینی مستقل کشورهای اروپایی در مقابل آمریکای ترامپ است. با توجه به حضور رهبرانی چون مرکل و مکرون و البته با در نظر گرفتن تنش های روزافزون آمریکای ترامپ و اروپا، آیا می توانیم انتظار نقش آفرینی نسبتا مستقل از اروپا داشته باشیم؟

ببینید الگوی اروپا برای حل بحران ها و موضوعات پیگیری غیر نظامی است. به عبارت دیگر فرهنگ اروپایی دیگر تغییر کرده و آنها ترجیح می دهند در بحران ها به صورت نظامی عمل نکنند.در نتیجه در مناقشات مختلف اعتقادشان بر این است که اول آمریکایی ها ورود کنند و پس از آن ما. نخستین مثال در این مورد بحث یوگسلاوی است. کشوری در قلب اروپا و آقای میلوسویچی که انواع جنایات را مرتکب شد، با اینکه اروپایی ها اعتراض می کردند و یکپارچه علیه او بودند و یوگوسلاوی هم در کنار آنها، ولی هیچ اقدام عملی در این خصوص انجام نمی دادند تا آمریکا وارد عمل شد. مورد بعدی معمر قذافی است. تا زمانی که آمریکا به لیبی حمله موشکی نکرده بود، هیچ یک از کشورهای اروپایی وارد عمل نشدند. بنابراین فرهنگ استراتژیک اروپا اجازه نمی دهد نه اینکه نخواهند، جامعه نمی پذیرد که دست به اقدام نظامی پیش دستانه بزنند. در نتیجه آنها فاقد اراده لازم برای استفاده از ظرفیت نظامی خود هستند. اساسا شما نباید اتحادیه اروپا را یک مجموعه نظامی و امنیتی در نظر بگیرید. آنها ظرفیت دست زدن به چنین کاری را ندارند و بیشتر نگاهشان اقصادی است. وقتی هم که این نگاه صرفا اقتصادی باشد نمی توان خیلی روی رویه مستقلش حساب کرد.

به بحث چین بپردازیم. چالش های آمریکا و چین جدی بود، ولی به بیان شما ترامپ به زبان صریح تری این تضادها را به زبان بیاورد. گاهی تلاش می کند از در گفتگو وارد شود و گاهی تندتر. روابط آمریکای ترامپ و چین را چگونه باید مورد تحلیل قرار داد؟

آمریکا در حال حاضر از نظر سیاسی و اقتصادی و نظامی در دنیا اول است. از نظر نظامی بعید است کسی بتواند آمریکا را به چالش بکشد، بودجه نظامی چین چیزی در حدود ۱۲۰ میلیارد دلار و بودجه نظامی روسیه حدود ۱۰۰ میلیارد دلار است در حالیکه بودجه نظامی آمریکا ۶۵۰ میلیارد دلار است. آمریکایی ها اراده به کارگیری زور در صحنه جهانی را دارند ولی روس و چین نهایتا در منطقه خودشان دست به کاری می زنند. اما در اقتصاد چینی ها رقیب جدی برای آمریکا هستند و در نتیجه آمریکایی ها تلاش می کنند هزینه ای که چین برای تبدیل شدن به قدرت اقتصادی می دهد بالاتر رود. در نتیجه تعرفه اجناس چینی در آمریکا بالاتر می رود، به پایین نگه داشتن مصنوعی واحد پول چین معترض می شوند. ولی این به این معنا نیست که آمریکا مخالف چین است.



چین یک کشور سرمایه دار است و کشور سرمایه دار برای آمریکا خوب است اما در عین حال رقیب واشنگتن به شمار می رود و باید هزینه چین بالاتر رود. امروز روابط اقتصادی چین و آمریکا حدود ۶۰۰ میلیارد دلار است. از این میزان ۴۰۰ میلیارد سهم صادرات چین است و آمریکا تنها ۲۰۰ میلیارد صادر میکند. پس آمریکا می تواند به راحتی این ۴۰۰ میلیارد را قطع کند ولی چنین نمی کند اما تلاش میکند هزینه چین بیشتر شود. به همین دلیل است که ترامپ وقتی به قدرت رسید اولین تاکیدش برای نیروهای نظامی نه نیروی هوایی و نه زمینی بود. بلکه اولویت را بر افزایش قدرت ناوگان دریایی آمریکا گذاشت چون تجارت باید در آبها رفت و آمد کند.

اما بحث دیگری که مطرح است این است که ترامپ از روز نخست بر موضوعاتی چون خرید جنس آمریکایی توسط آمریکایی ها تاکید داشت و از سوی دیگر به کمپانی های آمریکایی هشدار داد اگر کارخانجات خود را به داخل خاک آمریکا منتقل نکنند تعرفه ها و مالیات های سنگین متوجه آنها خواهد شد. این موضوع تا اندازه ای با فرمایش شما در تضاد است. به این معنا که کارخانجات آمریکایی به این دلیل برخی از شعبات خود را به چین منتقل کرده اند که نیروی کار آنجا ارزانتر است، وقتی نیروی کار ارزان می شود قیمت تمام شده هم طبیعتا پایین تر خواهد بود، اگر این کارخانه ها به داخل خاک آمریکا بیایند و بنا به میل ترامپ کارگر آمریکایی استخدام کنند، طبیعتا قیمت تمام شده جنس هم بالاتر خواهد بود. در نتیجه ۴ سال آینده شهروند آمریکایی به قیمت ها گران تر شده نگاه می کند. 

ببینید شرایط به این نحو است که اگر یک کمپانی آمریکایی اجناس خود را مثلا در مکزیک تولید کند، وقتی آن جنس وارد آمریکا می شود باید مالیات مرزی (Border tax) بپردازد. در نتیجه قیمت این کالا بالا می رود، ولی اگر در آمریکا تولید شود قیمت آن ارزان تر خواهد بود پس مصرف کننده آمریکایی جنس ارزان آمریکایی می خرد. از سوی دیگر چون در چین سرمایه گذاری نمی کنند، پس چین سرمایه کمتری دارد که کارخانه درست کند و در نتیجه هزینه ها بیشتر می شود و هزینه بیشتری برای تولید می پردازد. بنابراین باز هم هزینه تولید چین بالا می رود. 

شما ابتدا فرمودید ۴ سال بعد مردم آمریکا به جیب خود نگاه می کنند و اگر وضع اقتصادی شان بهتر شده باشد، به ترامپ رای می دهند. اما موضوع این است وقتی ترامپ به کمپانی آمریکایی می گوید باید کارخانه خود را به جای چین به آمریکا منتقل کنی، طبیعتا هزینه های تولید اجناس هم بالاتر می رود. قطعا کارگر در چین بسیار ارزان تر است. در نتیجه قیمت تمام شده کالا هم برای شهروندان آمریکایی بالاتر میرود. مثلا اگر جنسی را قبلا با ایکس دلار می خریدند امروز باید به طور مثال ایکس به اضافه ۵ دلار بخرند. 

نکته مهمتر این است که شما افراد بیکار را سر کار می فرستید و کارگران بیشتری از بیکاری در می آیند. در جامعه سرمایه داری بیش از هر چیزی کار اهمیت دارد. کار که داشته باشید به همان نسبت می توانید از بانک وام بگیرید، کار که داشته باشید راحت تر می توانید خانه اجاره کنید، کار که داشته باشید درآمد مرتبی خواهید داشت و در خانه نمی نشینید. برای همین ایجاد اشتغال بسیار اهمیت دارد. به همین دلیل چند کارخانه آمریکایی که می خواستند به مکزیک بروند از تصمیم خود صرف نظر کردند. اقتصاد آمریکا متکی بر مصرف داخلی است. این در حالیست که در آلمان اقتصاد متکی به صادرات است، اما آمریکا نیازی به صادرات ندارد

به بحث خاورمیانه بپردازیم. در این منطقه به نظر می رسد الگوی سیاست خارجی خاومیانه ای آمریکا بیش از همه چیز بر کسب درآمد متکی است. اما به نظر می رسد در این ماجرا هم نوعی به هم ریختگی دیده می شود و حتی بین متحدین عربستان هم اختلاف افکنی می کند. به عنوان مثال بعد از سفر ترامپ به ریاض بود که بحران قطر پیش آمد و بسیاری از تحلیلگران رفتار ترامپ را در پیش آمدن این بحران جدی می دانستند و باور دارند سیاست های ترامپ در خاورمیانه می تواند بر دامن زدن بیشتر آتش در این منطقه بینجامد. 

پیش از ۱۹۹۰ و در زمان جنگ سرد هدف آمریکا ایجاد ثبات در این منطقه بود چرا که اگر ثبات نبود شوروی وارد می شد و جای آمریکا را می گرفتند. آمریکا در آن دوران حاضر بود برای این امر با هرکسی همکاری کند تا این نظم و ثبات حفظ شود. دیکتاتور، دموکرات، سیاه، سفید. اما آن دوران به پایان رسیده است. امروز آمریکا هیچ مشکلی با بی ثباتی در خاورمیانه ندارد چون کسی (روسیه و چین) نمی خواهد از این بی ثباتی استفاده کند و جای آمریکا را بگیرند. ولی اگر فرصتی باشد از آن استفاده می کنند. مثل همان فرصتی که در سوریه پدید آمد و روسیه از آن استفاده کرد. به عنوان مثال در سوریه، روس ها تعلل آمریکایی ها را دیدند و وارد شدند و این ورود با هدف کسب امتیاز از آمریکا انجام شد. پس این را به خاطر داشته باشید روس ها دنبال جایگزینی نیستند بلکه فقط دنبال فرصت هستند. حالا وقتی بی ثباتی هست، چه کسی ضرر می کند؟ کشورهایی که در منطقه هستند. حالا این کشورهایی که با هم میجنگند در نتیجه آن باعث می شود دشمنان آمریکا قوی تر شوند یا ضعیف تر؟ حالا دوستان آمریکا هم اگر ضعیف شوند چندان اهمیتی ندارد اما موضوع مهم تضعیف دشمنان آمریکا ست. چرا؟ چون باید هزینه کنند. یعنی پولی که باید خرج منابع داخلی خود کنند و خرج شهروندان خود نمایند، را قطع کنند و با آمریکا در منطقه بجنگند. حالا نتیجه این سیاست برای دوستان آمریکا چه می شود؟ در بلند مدت نخست درآمد نفتی شان دوباره به غرب باز می گردد. دوم هرچند پول دارند، اما چون ثبات ندارند عملا وابسته و نوکر آمریکا هستند. سوم چون بی ثباتی دارند همیشه احساس ترس می کنند و همیشه باید گوششان با آمریکا باشد. 

دشمنان آمریکا هم آنقدر درگیر بحران های منطقه ای می شوند که یادشان می رود هدف اولیه حضورشان چه بوده است. 

به عنوان آخرین سوال این روند را تا چه اندازه می توان با برنامه ای که آمریکا برای نابودی شوروی سابق در پیش گرفته بود تشبیه کرد؟ در آن دوران آمریکا تلاش کرد شوروی را درگیر بحران های درهم تنیده و گسترده و پیوسته امنیتی و نظامی در سراسر جهان کرد.

در مورد شوروی آمریکایی ها با آنها رقابت می کردند که شوروی از آمریکا پیشی نگیرد. ولی در دهه ۱۹۸۰، آمریکایی ها متوجه شدند که روسها دیگر جانی ندارند و آنقدر در جای جای جهان گام های فراتر از توان خود بر داشتند که دیگر رمقی برای آنها باقی نمانده. به عنوان مثال نیشکر کوبا را می خریدند در حالی که نیازی به آن نداشتند. به ۵ برابر قیمت بازار آن نیشکر را می خریدند و نفت مجانی به کوبا می دادند. این معادله برای آمریکا خوب بود ولی برای روسیه که پشتوانه قوی نداشت جواب نمی داد. از دهه ۱۹۸۰ آمریکایی ها تلاش کردند شوروی را درگیر مبارزه تسلیحاتی کنند. آمریکایی ها اگر هزینه های فراوان برای طرح هایی چون دفاع سپر موشکی می کردند به این دلیل بود که بنیه مالی قوی تری داشتند. به عبارت عامیانه آمریکایی ها پول مفت برای هدر دادن بسیار داشتند ولی روس ها نداشتند.

در نتیجه آمریکایی ها از پول مفت خود این هزینه ها را می کردند در حالیکه شوروی مجبور بود از دهان مردمش بزند تا در این عرصه کم نیاورد. حدود ده سال این روند ادامه داشت، ریگان و گورباچف با یکدیگر توافق کردند و شوروی سقوط کرد. یک مثال ساده برایتان بزنم. یک بچه پولدار که بنز دارد در اتوبان با سرعت زیاد رانندگی می کند و برایش هم مهم نیست تصادف کند و ماشین نابود شود، چرا؟ چون بنیه قوی دارد و مثلا پدر پولداری دارد، اما در مقابل  به عنوان مثال منی که یک پراید دارم، باید دو دستی فرمان را بچسبم که تصادف نکنم، چون اگر تصادف کنم همه چیزم را از دست می دهم. این عرصه هم همان است، آمریکا پول مفت بسیار دارد و برایش مهم نیست چه اندازه خرج کند، اما وقتی شما آن بنیه و توان را نداشته باشید باید با دقت بیشتری رفتار کنید. 

4950

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 698989

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
9 + 3 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۰۵:۵۹ - ۱۳۹۶/۰۵/۳۰
    1 1
    یک سئوال دارم. امریکا چطور پول زیادی دارد و هر قدر دلش می خواهد خرج می کند؟ مگه اقتصاد اونها از فرمولهای اقتصادی پیروی نمی کند؟ مثلا جنگ عراق کلی بدهی روی دست امریکا گذاشت. بعد دولت امریکا این را از کجا تامین کرد؟ از مالیات؟ یعنی مردم تاوان چه چیزی را می پردازند؟ این سیاست بین الملل و قواعدی که بر آن پایه استوار است هم برای من سئوال شده. انگار دولتها ساز خودشان را می زنند و ملت ها این پایین مثل برده کار می کنند. لطفا یک تصویر کلی شفاف از دنیا به ما بدهید. چه اتفاقی داره میفته؟
  • بی نام IR ۰۷:۰۳ - ۱۳۹۶/۰۵/۳۰
    4 0
    این جمله یه دنیا معنی داره : آمریکا پول مفت بسیار دارد و برایش مهم نیست چه اندازه خرج کند، اما وقتی شما آن بنیه و توان را نداشته باشید باید با دقت بیشتری رفتار کنید.