انقلاب اکتبر، به نام اکثریت به کام اقلیت

اکتبرِ امسال در حالی صد سال از انقلاب مهمی که می گفتند «برهم زنندۀ تعادل نیروهای جهانی به نفع سرنوشت خلق های اسیر» است گذشت که انکار و تردید درباره منفعت آن برای توده ها و خلق های اسیر و پرولتاریا بیش از گذشته قوت یافته.

يكي از دلايل وقوع انقلاب روسيه در 1917 را تمام كردن كار ناتمام انقلاب كبير فرانسه و بازگرداندن حق به حقدار عنوان مي كردند. در فرانسه  فقرا و زحمتكشاني كه غم نان داشتند انقلاب كردند اما بورژواها برصدر نشستند تا فلسفه دان جواني به نام كارل ماركس از اين استثمارِ آشكار به فغان آمده و خواهان خودآگاهي زحمتكشان جهان براي رهايي از يوغ نابرابري شود. راهي كه ماركس نشان داد با دخل و تصرفهايي، راهنماي عمل انقلابيون روسيه شد. لنين در امتداد راه ماركس، خواهان خودآگاهي پرولتاريا شد البته با اين تفاوت كه به تزريق خودآگاهي به پرولتاريا از طريق غيرپرولترها و نيز ضرورت تك حزبي شدن آنان تاكيد داشت. اجتهادهاي او و جانشينش در ماركسيسم، سرانجام ، انقلاب اكتبر روسيه را همانند انقلاب كبير فرانسه به غيرپرولتاريا سپرد. در واقع پرولتاريا پياده نظامي شد براي كسب قدرت انتلكتوئلهايي چون او و استالين و .... قدرتي كه نه تنها توده ها سهم چنداني از آن نبردند بلكه ميليونها نفرشان بر سر آن جان باختند. عربده هاي رهبران كمونيستها مبني بر پيروزي و حاكميت پرولتاريا دروغي بود كه از فرط بزرگي در زمان خود توسط جمع كثيري از جهانيان باور شد. جهانياني كه كمتر پيش آمد از خود بپرسند شباهت رهبران انقلابي روسيه به پرولتاريا چيست؟ و في المثل كسي چون تروتسكي حتي در ژست ظاهريش چه شباهتي به غيرنخبگان و پرولتاريا دارد؟

با اين اوصاف انقلاب اكتبر را نمي شود از دور به تحليل نشست بلكه بايد آن را در ظرف زماني اش لمس كرد. علت اصلي همۀ انقلابها را فاصله تحمل ناپذير بين امكانات موجود دولتها و توقعات فزاينده مردم مي دانند و روسيه كشوري بود با جمعيتي كه اكثريت قاطعش را روستائيان بي سوادي تشكيل مي دادند كه از يكسو جنگ بزرگ (بين الملل اول) جانشان را به لب رسانده بود و از سوي ديگر داستانهاي خاندان سلطنتي و راسپوتين روحشان را آزرده بود. شكست از ژاپن، سرشكسته شان كرده بود و فقر فزاينده، عامل عصيانشان شده بود. در اين هنگامه، انتلكتوئلهايي چون لنين و تروتسكي هم، درِ باغ سبز نشان مي دادند. جمعيت غالب روسها در اين زمان به گوسفنداني منفعل شباهت مي بردند كه سخت نيازمند شباني براي راهبري اند. در چنين فضايي بي آنكه توده هاي مردم نقش چنداني داشته باشند بلشويك ها با يك نيروي سازمان دهندۀ اندك، با كمترين مقاومتي، قدرت سياسي را در پتروگراد با ياري سربازان و ملوانان به دست گرفتند و به مثابه  اقليتي سازمان يافته بر اكثريتِ بي سامان روسيه غلبه يافتند و مطلق گرايي را جايگزين اعتدال گرايي امثال كرنسكي كردند. روشنفكري نخبه به نام تروتسكي سازمان ده حوادثي شد كه بلشويكها آن را نخست قيام مسلحانه و بعد انقلاب اكتبر ناميدند و منشويكها آن را كودتاي نظامي مي خواندند. جنگ سرخها(بلشويكها) و سفيدها(ضد كمونيستها) با پيروزي سرخها به رهبري تروتسكي تا پايان سال 1920 به پايان رسيد جنگي داخلي كه تاثير ويرانگري بر نظام سياسي شوروي گذاشت و ساختار سياسي جامعه و شكل فرمانروايي حزب كمونيست در آينده را تعيين كرد. سركوب، ترور سياسي و توتاليتاريسم به اساس حكومت جديد تبديل شد.

سوءتفاهمي به نام تروتسكي
لنين كه قبلاً ايدئولوژي را توهمات طبقه بورژوا و ... مي دانست پس از به قدرت رسيدن جوري ديگر درباره ايدئولوژي نظر داد. او در مقابل مخالفان انديشه هايش حتي اگر نزديكترين يارانش مي بودند بسيار بي رحم عمل مي كرد و مدارا را بورژوايي و احمقانه مي دانست و واقع گرايانه معتقد بود در سياست هيچ اخلاقي وجود ندارد و تنها، مصلحت است كه كاربرد دارد. تماميت خواهي قاطعانه، وجه مشترك لنين و ساير همرزمانش(تروتسكي و استالين و ...) بود. البته حوادث بعدي ثابت كرد كه  در اين زمينه خلف واقعي اش، استالين بوده كه راه او درتماميت خواهي را باقدرت هرچه تمامتر ادامه داده و نه تروتسكي كه ناخودآگاهي فردگرا و نسبي گرا داشته است.

 در جامعه روسيه پس از انقلاب، غيريت سازي و طرد، منحصر به توده ها و غيربلشويكها نشد بلكه دامن يكي از بزرگترين بلشويكها يعني تروتسكي را هم گرفت . مقدمۀ اين حذف توسط لنين فراهم شد كه در رقابتهاي درون حزبي معمولا تروتسكي را در اقليت قرار مي داد و در اين راه از آلت فعلي به نام استالين بهره مي برد كه براي زمين زدن تروتسكي انگيزه ها داشت. در اين ميان، توصيه ي لنين براي انتخاب استالين به دبيركلي حزب ضربۀ مهلكي بر حيات سياسي تروتسكي و به نوعي آغاز پايان او بود.

مهمترين اشتباه تروتسكي؛ روشها و كارهاي نسبي گرايانه اش در يك حكومت مطلق گرا بود. او نه زنگي زنگي بود و نه رومي رومي او به نحو پارادوكسيكالي يك فردگراي حامي جمع گرايي بود كه منفرد و تك افتاده ديده مي شد. در هنگامۀ جنگ قدرت با رقبا به سنگر روزنامه نگاري و خواندن رمانهاي فرانسوي پناه مي برد. عليرغم آنكه نفر دوم انقلاب ديده مي شد اما پيشنهاد لنين مبني بر رياست دولت را نپذيرفت و در عوض مسئوليت امور خارجي دولت انقلابي را با اكراه بر عهده گرفت و در صدد تبليغات براي تسري انقلاب به ساير كشورها برآمد. نپذيرفتن جايگاههاي پائين تر از رهبري به دليل تبار يهودي اش به اين معنا بود كه خودش هم باور داشت كه رهبر نخواهد شد. او كتاب نويسي را به جنگ قدرت ترجيح داده بود و گويا از روي قله و شايد از فراز ابرها به دشمنان عملگرايش مي نگريست. اين در حالي بود كه استالين همچون يك اپورتونيست واقعي، از فتح هيچ سنگري ابا نمي كرد و به صورت مطلق با تروتسكي و تروتسكيستها مي جنگيد. جنگي كه سرانجام پس از مرگ لنين منتهي به اخراج تروتسكي از حزب و دفتر سياسي و سپس روسيه شد.

به اين ترتيب جهان وطن گرايي چون تروتسكي مغلوب استالیني شد كه سياستش همچون تزارها به صورت رئاليستي، جنبۀ استعمارگری داشت . به عبارت ديگر جهان وطن گرايي ايده آليستي تروتسكي و حمايت او از تز انقلاب مداوم ،موجب دوري وي از پراگماتيسم و رئاليسمي شده بود كه با گوشت و خون نظام برآمده از انقلاب اكتبر ممزوج بود. پي گيري انقلاب در غرب ، ترديدش در مبارزه بي امان با استالين به اميد بهره بردن از اتحاد با وي ، ترجيح كتابخواني و روزنامه نگاري بر عمل سياسي و نظامي در رقابتهاي درون حزبي، او را واجد رگه هايي از ايده آليسم ، نسبي گرايي و فردگرايي نشان مي داد كه در تضاد آشكار با اركان اساسي انقلاب اكتبر 1917 روسيه قرار مي گرفت. اين اركان عبارت بودند ازمطلق گرايي، غيريت سازي، واقع گرايي و عمل گرايي كه استالين واجد همۀ آنها بود. با اين اوصاف گويا تروتسكي بر اثر يك سوء تفاهم به جمع انقلابيون اكتبر پيوسته بود!

samadmoqadam@gmail.com

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 724125

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 5 =