۰ نفر
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۲

ما از چه زمانی با ماهیت غرب آشنا شدیم؟ این پرسش از این جهت مهم است که تطور در امر این آشنایی، و زمان سنجی در آن، نشان می دهد که ما در تاریخ علم و فلسفه چه جایگاهی داریم. این رساله، یکی از برگ های سوابق این پرونده است که پیشینه ما را در این زمینه نشان می دهد. به نظرم رساله فوق العاده ای است و نویسنده تلاش کرده دلایل مهم تغییرات جدید در غرب را نشان بدهد. هیچ ربطی به ایران ندارد و از زبان دیگری به فارسی در آمده است. اما همین که در فارسی عرضه شده، در روشن کردن این پرونده مهم است.

مقدمه

تاریخ آشنایی ما با غرب، به خصوص با حکمت غرب موضوع جالبی است. این که ما چه زمانی غرب را به عنوان یک پدیده متفاوت شناختیم و به فاصله خود با آن توجه کردیم. مقصودم از حکمت، هم فلسفه غربی است، و هم حکمت در معنای کلی تر آن، به معنای سیر تفکر و اندیشه علمی و فلسفی. این که غرب به دنبال چه تحولاتی، مسیر متفاوتی را طی کرد. برخی از این تحولات در عرصه فکر فلسفی و علمی است، و برخی مانند کشف امریکا، یا سقوط اندلس در صحنه خارجی و میدانی. اموری که بی ارتباط با یکدیگر نیست و کشف این ارتباط هم در ذهنیت ایرانی برای نخستین بار مهم است.

تقریبا همه ما به اهمیت کتاب سیر حکمت در  اروپا آشنا هستیم. اما مهم این است که پیش از آن، آگاهی ما از اروپا چگونه بوده است. در این باره، مطالب زیادی منتشر شده است، اما یافتن آثار تازه در این زمینه، مخصوصا اگر خاص باشد، بسیار جالب خواهد بود.

رساله ای که ملاحظه خواهید فرمود، (با نام رساله در حکمت جدید و آفرینش ستارگان که برگرفته از متن است) با توجه به سال تحریر آن یعنی 1268 ق / 1231ش / 1852 در این زمینه اهمیت زیادی دارد. این اثر، رساله ای است در باره تحولات فکری و علمی و خارجی با تأکید پیشرفت های غرب، به ویژه در زمینه نجوم. رساله شامل دو بخش است هرچند این تقسیم بندی در خود رساله نیست. بخش اولی که حالت مقدمه دارد اما قریب یک سوم مقاله است، در باره چگونگی پیشرفت غرب، بیش از همه از نگاه دینی ـ فلسفی و با زاویه دید تاریخی است. بخش دوم که دو سوم پایانی مقاله است، در باره پیشرفت علم نجوم از نظر تاریخی، کشفیات مهم و ترسیم چگونگی برهم خوردن نظم قدیم و پدید آمدن نظم ذهنی تازه در باره آسمان است.

نخستین نگاه به مقاله، به خصوص صفحات نخست آن، نشان می دهد که رساله، ترجمه است، آن هم ترجمه تحت اللفظی که گاهی تعابیر نازیبایی به عنوان معادل انتخاب شده است. با این حال، هرچه جلوتر می رود، اندکی روان تر و بهتر شده و توان گفت که خواننده راحت تر می تواند آن را بخواند و بفهمد. اهمیت محتوا، بیش از آن است که به خاطر ترجمه تحت اللفظی از خواندن و استفاده از آن صرف نظر شود. خواهیم دید که متن، تا حدی معقول و مقبول و بر اساس نظام فکری منضبطی به نگارش درآمده است.

نویسنده کتاب را در پاسخ درخواست دوستی نوشته بوده که از او خواسته است تا در باره وضع فرنگ در باره وی توضیح دهد. اکنون سوال این است که اصل این رساله به چه زبانی بوده و چه نامی داشته است؟  مرحوم باستانی راد ـ در یادداشت اول نسخه که سال 1324ش نوشته ـ بر اساس سطور پایانی که مترجم آن را از یکی از ناظرین در رساله نقل کرده، چنین تصور کرده که نوشته در اصل به زبان هندی بوده است! فهرست نویس هم، همین مطلب را در معرفی نسخه آورده است. اما حقیقت آن است که چنین برداشتی نادرست است، چرا که آن در یادداشت که به نوعی توهین آمیز نسبت به این رساله نوشته شده، آمده است: «این مزخرفات که به رقم درآورده است آن را بعضی از ابلهان هند». اما این به معنای هندی بودن آن نیست و تصور مرحوم باستانی راد نادرست است. احتمال نزدیک تر، آن است که این متن، به عربی بوده است، شاید یکی از علمای هند (یا مصر) آن را به عربی نوشته است. استناد آن به یک شعر عربی در پایان رساله، نشان روشنی از این امر است. به نظر می رسد، همین مقدار ترجمه، و نوعی ترکیبی که در عبارات است، می تواند نشان دهد که متن اصلی رساله به عربی بوده است. نگاه رساله هم طبعا نگاه مسلمانی است. در این باره بیش از این چیزی در اختیار نداریم و فعلا از اصل رساله بی خبریم.

در یک مورد، مترجم پس از ترجمه عبارتی می گوید: « مترجم گوید که نسخه کتاب به نحوی است که ترجمه شد. و رسیدن جسم مفروض به مشتری در آن نبود. ظاهر آن است که کاتب از دست انداخته باشد». این نکته ای را روشن نمی کند، اما نشان می دهد که نسخه اصل دست وی نبوده، بلکه کاتبی آن را نوشته بوده و وی از روی آن ترجمه کرده است. در متن، یک بار هم می گوید: «صاحب کتاب می گوید...» این عبارت هم ما را به اصل کتاب راهنمایی نمی کند.

گرایش نویسنده رساله، که مسلمان است، شگفت است. از یک سو، فردی است کاملا مطلع از چگونگی تحولات اروپا، آگاه از منازعات پاپ با مخالفانی که در نهایت مذهب پروستان را تأسیس کردند. هماهنگ دانستن آن با تغییراتی که در فکر فلسفی غرب پدید آمد، و در نهایت، تحول در علم نجوم که به تدریج، باز برهم خوردن تصور بشر اروپایی از نگاه نجومی قدیم در باره زمین و خورشید شد. در این بخش، آگاهی دقیقی به علم نجوم و تغییرات آن دارد. و اما همزمان، و البته محدود، تلاش می کند که این نگاه را با خداشناسی و دین، و به خصوص اسلام و اشاراتی که در قرآن در باره آسمان و زمین هست، تطبیق داده و سازگار کند. در این باره، زیاده روی نمی کند، اما در کل سعی دارد این فکر را القاء نماید.

زمان تألیف رساله را نمی دانیم، و تنها می دانیم که کتابت این نسخه سال 1268 / 1852 بوده است. نویسنده در متن جایی می گوید که «روزگار به قریب سیصد سال می شود که مبالغه نموده است در اظهار غرایب خود». یعنی تحول در غرب، حدود سیصد سال است که آغاز شده است، اما این که آن را از قرن پانزدهم می داند یا شانزدهم، نمی دانیم. حتی در این باره فرضی هم نمی توانیم در نظر بگیریم.
پس از انتشار این مقاله، روشن شد که تحریر دیگری از این نوشته با نام هئیت جدید انگریزی توسط آقای دهگاهی بر اساس نسخه کتابخانه مولانا ابوالکلام آزاد در دانشگاه علیگره، قبلا منتشر شده است. نویسنده میر محمد حسین اصفهانی است که پدرش اوائل قرن هیجدهم به هند رفته و این شخض در آنجا با انگلیسی ها محشور بوده و سال 1750 هم سفری به فرنگ داشته است. شرح حال مختصری از وی در تحفه العالم عبداللطیف شوشتری آمده است. معلوم می شود جدای از آن تحریر که اصل است، کسی در ایران هم آن را بازنویسی یا (ترجمه از اردو یا عربی!) کرده است. تصحیح جناب دهگاهی روی بسایت کتابخانه تاریخ موجود و قابل دسترسی و مقایسه است. چنان که اشاره شد نسخه ما متعلق به دانشگاه تهران است.

مروری بر دیدگاه های نویسنده

نویسنده نسبت به تحولات غرب کاملا شگفت زده است، این که آنچه از امت های پیشین پنهان بوده، در این دوره آشکار شده، و گویی جهان از موهوم به معقول قدم گذاشته است. وی همان ابتدا نشان می دهد که تحول نجومی را در این دیدگاه جدید «برافروخت آتش آفتاب را، و به جوش آورد دیگ آن را، و قرار داد آن را در وسط عالم، و بلند گردانید قدر آن را، و .... به جنبش درآورد آنچه دیده می شود ساکن و برقرار، یعنی زمین» اصل می داند. این یعنی این که از بین رفتن نگاه زمین مرکزی، و جایگزین شدن خورشید مرکزی، تحول مهمی بوده است. هرچه هست، به گفته وی، روزگار ما چنان است که «اعجوبه ها» را آشکار کرده است.

وی در آغاز شرحی از بلاد فرنگ، حدود جغرافیایی آن و سابقه تاریخی اش بدست می دهد. سپس از اقوام و دولتهایی که در آن ساکنند سخن گفته: «مثل انگلیس و فرانسیس و آلمان و ولندیز و اسپانیول و پرتکیش و دینمارک و روس و سوید و پروس و ایتالیان». به گفته وی، اینها همه نصرانی هستند، اما آنچه در میان شماری از آنان رواج یافته «میل به طریقه حکمای طبیعیین» در طی «سیصد سال» گذشته است. این اشاره به تغییرات فلسفی و فکری در غرب دارد.

قوی ترین دولت، انگلیس است که «نزدیک تر ایشان است بسوی طریقه حکمت از حیثیت علم و عمل، و شدیدتر ایشانند از حیثیّت غلبه و شوکت در دریا». در اینجا، از اهمیت انگلیس به عنوان یک قدرت دریایی و دلیل آن سخن می گوید.

اما چرا غرب در مسیر این تحول پیش رفت. به گفته وی، فرنگی ها، در این مرحله تلاش کردند تا در میان لغات و زبانهایی که در محدوده خود دارند، به خصوص به زبان فرانسه، هر آنچه کتاب هست، بخوانند. تلاش آنها در مطالعه آثار دیگر ملل «به آن غایت است حرص ایشان که فوت نمی شود ایشان را هیچ چیز از آنچه مطلع می باشند بر آن قومی دون قومی، و هر چه تصنیف شود در شهری کتابی، ترجمه نمایند آن را دیگران». صنعت نشر، محصول این توجه است و به گفته وی، اکنون تبدیل به یک تجارت جدی شده است. آثاری که چاپ می شود «از حیثیت خط و شکل، و صحّت و سقم، بلکه همه آنها بر یک وتیره می باشند، در غایت صحّت وجودت، و فروخته می شود به جهت آسانی عمل، به قیمت کمی که ممکن است همه کس را خریدن آن». این اشاره به گسترش فرهنگ از طریق صنعت نشر است.

اما فرنگی ها، در جستجوی علم، فقط به زبان های اروپایی بسنده نمی کنند، بلکه به «بسوی لغت عرب و فرس و ترک» هم رغبت نشان داده در آنها هم کتابهایی که چونان «مجلّدات ضخیمه» است پدید آورده اند. وی در اینجا، به ترجمه قرآن  که توسط مردی به نام سیل انجام گرفته یاد کرده و این که تعصبی در این ترجمه به خرج نداده و راه انصاف را رفته و از تفاسیری چون بیضاوی و کشاف هم استفاده کرده است.

نکته دیگری که به آن توجه کرده، این است که فرنگی ها، سخت به علوم طبیعی و ریاضی توجه کرده، و از علوم الهی یا همان فلسفه فاصله گرفتند. به نظر وی ، ترک علم الهی «به جهت گمان ایشان است که استدلال بر صانع و خداوند جبلی و فطری انسان است» و این که استدلالهای فلسفی دیگر فایده ای ندارد، به این معناست که «علم الهی نیست مگر محض ظن در باب تحصیل معرفت حقتعالی اصلاً». این همان نگاه کانت است که کاملا بر غرب جدید غلبه دارد.

آشکار است که این مطالب، مربوط به تحلیلی است که وی در باره سیر تحول در غرب دارد. اما باز این مسأله را دنبال می کند، و اینها همه جنبه مقدمه برای اصل مطلب که در باره کشف نظم جدید در آسمان و یافتن ستارگان تازه است، دارد.

سپس نگاهی به وضع دینی اروپا دارد. زمانی که پاپ بر همه چیز مسلط بود و آن زمان، عامه فرنگ «عاری از علم و حکمت، بلکه بود خواندن و نوشتن» بودند.نوشتن تنها مختص به حاملان دین بود و مردم نصارا، تنها سخن پاپ را گوش می کردند، در غیر این صورت خونشان هدر بود. نخستین اختلاف در آلمان پدید آمد، زمانی که پادشاه آلمان از لوتر و کالون دفاع کرد. او گرچه نزد پاپ رفته و توبه کرد، و گرچه پاپ آن افراد را مرتد اعلام کرد، اما در نهایت منجر به پیدایش مذهب پروتستان در غرب شد: «پس گردید اقاویل ایشان مذهب جدیدی که رسیده بود به منتهای استصواب و استحسان، و اهل مذهب ایشان، تشنیع و سرزنش نمودند بر پوپ و تابعینش، و دشمن داشتند او را، و رسیدند در ردّ و قدح مذهب او بهر مبلغی، چنان که اقتضا می کند آن را اختلاف در اصل عقاید. پس باقی نماند از برای او آن ریاست مطلقه، ولیکن مالک می بود قُطری از زمین را، و رومیّه کبری، دارالملک او می بود». به این ترتیب، از دایره نفوذ پاپ کاسته شد.

نویسنده در اینجا به دو تحول خارجی اشاره دارد که مهم هستند. یکی بازگشت اسپانیا به دنیای مسیحی، و دیگری کشف امریکا. وی ابتدا از تاریخ هشت صد ساله تسلط مسلمانان بر اسپانیا سخن گفته و سیر تاریخی آن را از اواخر زمان امویان تا سقوط دنبال کرده است. ضمن آن، از پیشرفت علم در اندلس و انتقال علوم اسلامی به غرب یاد کرده است، اما در نهایت این منطقه به دست اسپانیولی ها افتاد: «پس پدید آمد اسبابی که باعث شد غالب شدن سلطان اسپانیول بر ملوک طوایف در اندلس، و جلا نمود مسلمانان از آن به حیثیتی که باقی نماند در آن اهل خانه که ساکن شود در آن، و باد به آتش دمد، و برگشت مثل وضع اوّل فرنگی خالص». با این همه، تأثیر آن علوم در غرب، طی سالهای همجواری، مورد توجه نویسنده است: «پس چونکه دید فرنگی کسانی را که مجاور ایشان می بود از اهل اندلس که فرو رفته اند در اقسام فلسفه، و یافتند علم هیأت بلکه همه ریاضیات را بزرگتر چیزی که نفع می بخشد». در همین انتقال، «کتاب های یونانیان» نیز به اروپا منتقل شد.

مسأله دوم، کشف امریکا توسط کلمبس یا همان کریستف کلمب است. ابتدا اشاره به استدلالهای او برای وجود خشکی در آن سوی زمین دارد. سپس از حمایت پادشاه اسپانیا از سفر او یاد کرده و این که چگونه با طی این مسیر به سرزمین نو رسیدند، سرزمینی با مردمان جدید که «معظم ایشان عبادت می کنند آفتاب با بت ها را، و نیست از برای ایشان صنعت های محکم و علوم مدوّن، بلکه فاقد می باشند اشرف آنها را، و آنچه را که احتیاج بسوی آن بسیار می باشد؛ مثل حدّادی و نویسندگی و جولائی. ولیکن در آن زمین، معدن های بسیار و وافری می باشد، مثل معدن طلا و نقره و الماس و زمرّد، و نبات های بزرگ نفع که یافت نمی شود در غیر آن زمین».  این یک گنج بادآورده برای اروپایی ها بود. آنان با استفاده از برتری توپ و تفنگ ، توانستند بر آن اقوام پیروز شده و سپس خلق زیادی از سیاهان را برای زراعت و فلاحت به آنجا منتقل کردند. سرزمین جدید میان انگلیسی ها، اسپانیولی ها و پرتغالی ها تقسیم شد.

یک نکته مهم در اینجا مورد توجه نویسنده است و آن نقش «قطب نما» در کشف راه های جدید دریایی و رسیدن به امریکاست. قطب نما کلید پیشرفت های جغرافیایی بود. وی ابتدا اشاره می کند که در جغرافیای قدیمی، ربع مسکون، محدود به سرزمین های متصل بهم بود. دلیل آن هم این بود که آلتی که بتواند مردم را راهنمایی به آن سوی زمین بکند، وجود نداشت. لذا آنها به سرزمینهایی می رفتند که به هم متصل بود. اما وقتی سنگ مغناطیس کشف شد، با توجه به خاصیت عجیب آن، این مشکل حل گردید: «و آن خاصیت عجیب میل نمودن یکی از دو جانب سنگ مزبور است بسوی قطب شمالی، و جانب دیگر بسوی قطب جنوبی، حتی آنکه اگر شکسته شود یک قطعه از آن به چند قطعه، باقی ماند دو مِیل مذکور در هر قطعه از آن، به همان نسبت مذکور. پس دانستند به آن جهت قطب را». بدین ترتیب، سفرهای دریایی جدید ترتیب داده شد و روشن شد که می توان زمین را طی دو سال دور زد: «به تحقیق که واقف شدند به این سبب بر هیأت زمین و دریا، چنانچه هست چیزی را که واقف نشده بودند بر آن پیشینیان». در این شرایط، دنیای تازه ای کشف شد و فرنگی ها«عتنا نمودند شدیدتر اعتنایی در باب مساحت زمین، ومعرفت خواص بقعه های آنها، و غرایب آنها، و حال ساکنین آنها، و تدوین نموده اند مجلدهای بزرگی در این فن، آن چنان که نامیده می شود جغرافیا به زبان یونانی».

کشف امریکا، در گسترش علم تأثیر بسزایی داشت، به طوری که به گفته این نویسنده: «زیاد نمود در میل ایشان بسوی علومی که وفا به غرضهای مذکوره نماید» و بتواند در تصرف در سرزمین جدید به آنان کمک کند.

نویسنده در اینجا، به توسعه علم توجه مجدد کرده، آن را نتیجه اصل قرار دادن تجربه و فاصله گرفتن از استدلال به سبک قدیم می داند. فرنگی ها «خوض نمودند خوض بلیغی در لِمیّات امور طبیعیه، و افتاد در دل ایشان اینکه تجربه و استقراء از چیزهائی است که فتح این باب می نماید، و گمان نمودند که این طریقه معتمدتر است از مجرّد استدلال».

نتیجه این تجربه گرایی، ظهور نیوتن بود که «گویا طبیعت انداخته بود بسوی او کلیدهای خود را، و کاشف بود اسرار طبیعت را، و ظاهر نمود علت های آن را، و اقامه برهان نمود به رأی های جدید». در این دوره، از نظر فرنگی ها، «فلسفه قدیم» جز مشتی «مغالطه» نبود.

ساختن تلسکوب یا همان دوربین که نویسنده این دومی را بکار می برد، دنیای علم را وارد عرصه تازه ای کرد. نویسنده از اینجا به بعد، در باره کشفیات نجومی جدید سخن می گوید که تا پایان رساله ادامه دارد. نتیجه کار با دوربین این شد که «یافتند به آن چیزی که خطور ننموده است در دل هیچیک از اهل ارصاد سابقَ، و ظاهر شد هزاران از ثوابت که دیده نمی شود اثری از آنها بدون دوربین». در اینجا فهرستی از این کشفیات را بدست می دهد. نخست در باره زحل و اقمار آن، اقماری که در نجوم قدیم، دیده نمی شدند. فضای دور مشتری و چهار کوکبی که «دوران می کنند دور مشتری» به همان صورت که دور زحل اتفاق می افتد. تمرکز روی خال های سیاه روی خورشید که گاهی هست و گاهی نیست و این نشان از حرکت وضعی آن به دور خودش دارد. دریافتن این که باقی سیارت اطراف ما، مثل زمین هستند و همه از خورشید نور می گیرند. آنها جز در کوچکی و بزرگی، فرقی با زمین ندارند. البته همه اینها جایی در «حکمت باری دارد».

کشفیات در باره ماه به عنوان قمری در اطراف زمین، از مسائل تازه ای بود که نگاه های قدیمی را در هم ریخت و این که «در قمر، کوهها و گودی هاکه منع کند از وصول ضوء بسوی آن بر یک نسبت».

حالا مهم این بود که هندسه هم به کمک آمد، و در باره فواصل میان این سیارات، نسبت آنها با خورشید، و حل بسیاری از معضلاتی که در نجوم قدیم بسیار دشوار می نمود، از مسائلی است که حل شد. وی نمونه ای از مشکلات را مطرح کرده که نشان از تسلطش بر نجوم قدیم هم دارد. حالا روشن شده است که شمس در وسط قرار دارد و همه اینها در اطراف آن در گردش هستند: «نزدیک تر آنها به آفتاب عطارد است، بعد از آن زهره، بعد از آن زمین».

شرح این کشفیات خارج از این مقدمه بوده و ضمن متن خواهد آمد. او توجه داده است که فیثاغورس، توجه به فرض مرکزیت خورشید و حرکت زمین را داده بود، اما کسی رأی او را نپذیرفت و نگاه بطلمیوسی غلبه یافت. وی به تفصیل از اهمیت خورشید برای زمین یاد کرده و این که «اگر نمی بود شمس، یافت نمی شد شراره، و نه حرکتی، و نه حرارتی، و نه حیاتی در زمین. پس منزّه است خداوندی که خلق  نموده است آن را، و پوشانیده است آن را لباس نور، و بها و قرار داده است آن را واسطه وصل فیض». در دانش جدید، به خوبی علت گردش این سیارات به دور زمین درک شد، همان دلیلی که سبب گردش اقمار به دور زحل یا گردش ماه به دور زمین است.

در ادامه شرح مفصلی هم در باره ذوات اذناب دارد که تصور نسبت به آنها را در نجوم قدیم شرح داده و نقاط مشترک و مفترق آن را با کشفیات جدید نشان می دهد.

تا اینجا، چند باره به اشارت از حکمت الهی یاد کرده، اما این که آیا آن کشفیات چه نسبتی با آنچه در کتب سماوی و به خصوص قرآن دارد، بحث نکرده بود. اینجا به اشارت این نکته را دارد که این مطالب، منافات با کلیاتی که در قرآن در باره لفظ «سماء» یا «زمین» دارد، ندارد: «آنچه گفته شد منافاتی ندارد اصلا آنچه را که در کتب سماوی است که نازل شده است بر انبیا از ذکر آسمان ها و طبقات آنها». قرآن، لفظ سماء را برای آسمان به کار برده اما نکته ای که منافات با توضیحات ارائه شده در کشفیات جدید باشد در آن نیست، مانند این که فرموده «و أنزلنا من السماء ماءاً». مطالب جدید با این سخن خداوند که «کلٌّ فی فلک یَسبحون» «یعنی هر یک از شمس و قمر در فلکی شنا می کنند، ملایمت دارد کمال ملایمت». به گفته وی، این نشان می دهد که حرکت نمودن کواکب به خودی خود است «نه  بالتّبع فلکی که در آن بوده باشند» چنان که برخی می گفتند، و می افزاید که محیی الدین هم این مطلب را در فتوحات گفته است!

بحث بعدی او در باره ثوابتی است که در آسمان هستند، ثوابتی که به خاطر نبودن تلسکوپ و دوربین، شمار آنها به تفصیل دانسته نبود. اما حالا، در زمینه شمار این ثوابت، علم به پیش می رود. اکنون روشن است که بسیاری از آنها خود یک خورشید بلکه بزرگتر از خورشید هستند که عالمی را روشن می کنند، اما از دور، چنان است که گویی دو تای آنها به همین نزدیک اند، در حالی که چنین نیست. در اینجا به اندازه گیری فاصله میان این ثوابت بر حسب میل، و حرکت گلوله و توپ که ساعتی 4080 میل حرکت می کنند می پردازد و بر همین اساس، فاصله خورشید و سیارات اطراف آن را معین می کند. با این سرعت، اگر شیئ از خورشید به عطارد برسد «هفت سال و دویست و بیست و یک روز» طول می کشد تا به آن برسد. بحثی هم در باره جرم سیارات منظومه شمسی دارد، و البته در این رساله، تعبیر منظومه شمسی به کار نمی رود. در قدیم، ثوابت، در شش قدر دسته بندی می شدند و مجموعا رصد قدیم تعداد یک هزار و بیست  و دو کوکب را می شناخت، اما در دوره جدید « بعضی از اهل رصد از طایفه انگلیس» جستجوی تازه ای کرده ثوابتی را که با چشم دیده می شود یا با دوربین، حصر جدید کرد، به طوری که «یافت همه آنچه دیده می شود به چشم فقط، یعنی نه بدون دوربین در همه فلک، چه شمالی و چه جنوبی دو هزار، و افزود بر آنها یک هزار دیگر را که دیده نمی شود مگر به دوربین». بدین ترتیب عدد به سه هزار رسید.

حالا زمین در برابر این هم سیارات و ستارگان چیست، آن زمینی که آن قدر شکوهمند بود، حالا دیگر «تعدد عالم ها به مرتبه ای از کثرت که نسبت عالم ما به آنها مثل دانه ریگی از کنار دریا، بلکه نمی باشد نسبتی در حقیقت».

این بود نگاهی به این رساله بس مهم در تاریخ حکمت و نجوم در غرب که 170 سال پیش به فارسی در آمده است. این رساله به شماره 3976 در کتابخانه مرکزی دانشگاه نگهداری می شود.

رساله در حکمت جدید و آفرینش ستارگان

بسم الله الرحمن الرحیم

ستایش مختصّ خداوند است در مقابل نعمای او، و رحمت خداوند بر آخر پیغمبران و آل اوست.

و بعد، پس به تحقیق که وارد شد نامه دوست وفادار و رفیق برگزیده و مختار که موفّق گرداند او را خداوند تعالی به نصرت، و بگرداند ایّام عزّت عصر او وفا کننده از برای خیر عافیت، در حالتی که در آن نامه اظهار نموده بود دوستیّ خالص را، زیرا که بلند نموده بود مرا بسوی بلندی سماک، و مدح نموده بود به مرتبه ای که نبودم من در آن مرتبه؛ و هر آیینه به تحقیق که خوش آمد مرا آنچه بخشش نمود از طبع وقّاد، و اعتماد ننمودن بسوی اُلف و عادت، در وقتی که استکشاف نموده بود از رأی های تازه حکیمان فرنگ، و معامله نمود آن رأی ها را به معامله امکان، و خوش آمد مرا از آن که مکروه داشته بود طبع شریف او مخالفت جمهور را، و آنکه مقابلی کند آن خلاف جمهور را در ابتدای امر به تخفیف و اهانت. پس خواند مر این مطلب بسوی آنکه یاد کنم از برای او گوشه ای از آنها را با تنگی مجال و تردّد قلب در فرود آمدن و کوچ کردن.

پس می گوئیم که روزگار به قریب سیصد سال می شود که مبالغه نموده است در اظهار غرایب خود، و شروع نموده است که به ظهور می رساند آنچه را که در زیر کام اوست. پس بیرون انداخت گنج هایی را که پنهان نموده بود از امّت های گذشته، و حل نمود رمزهایی را که پوشیده بود بر ذهن های بلند، و جلوه داد عروس طبیعت را از برای نظرهای نظر کنندگان، و ازاله نمود آنچه را که بود نزد آن از حجاب ها و پرده ها را، و ترک نموده پاره ای سخن های بیهوده در باب مشتبه نمودن موهوم به معقول، و گشود و شق نمود در آسمان، گشودنی که امتناع نمود پاره گی آن از پینه زدن پینه زننده، و آورد کواکب غریبی را که طمع نداشت در آن طمع کننده، و برافروخت آتش آفتاب را، و به جوش آورد دیگ آن را، و قرار داد آن را در وسط عالم، و بلند گردانید قدر آن را، و فرستاد ستاره ها را در معموره عالم، مانند مَثَل سایر، یعنی مَثَل مشهور در بلاد و به جنبش درآورد آنچه دیده می شود ساکن و برقرار، یعنی زمین، و آویزان نمود آنچه دیده می شود دور زننده، و پهن نمود زمین را پهن نمودن دویمی، و گردید و عطف عنان طالبان نمود بسوی آفاق زمین، پس آورد روزی را که بدل می شود در آن آسمان به غیر آسمان، و زمین به غیر زمین، و رفت که احاطه بکند در آن، از طول بسوی عرض، بدرستی که زمانه آورنده است اعجوبه ها را.

فصل [در باره زمین فرنگ]

و باید که مقدّم بداریم پیش روی مقصود چیزی از حال های این قوم ها را تا آنکه مرتبط شود و متّضح شود مقام، پس باید دانسته شود که زمین فرنگ، زمینی است بسیار وسیع، و منقطع می شود از جانب مغرب به دریای محیط مغربی، و از طرف شمال، متصل می شود به آخرهای شمال، و در سمت مشرق آن، شهرهای یونان و روم است، و در ناحیه جنوب آن، خلیج عظیمی است که مسمّی است به خلیج مغربی. و خلیج به معنی شعبه بزرگی از دریاست که داخل زمین شده باشد، و این خلیج مغربی آن، فاصله است میانه ممالک روم و فرنگ و میانه زمین مصر و شهرهای بربر که مشهورند به زمین مغرب، که مالک آنها مسلمین بوده اند تا زمان ما. این زمان پادشاه ایشان از سادات علوی است.

بعد از آن، زمین فرنگ ساکنند در آن امّت ها و طایفه های عظیم در قدیم الایام که مختلف است لغت های ایشان نهایت اختلاف، و ایشان بقدر چهارده طایفه می باشند که از برای هر یک از آنها پادشاهی است، مثل انگلیس و فرانسیس و آلمان و ولندیز و اسپانیول و برتکیش و دینمارک و روس و سوید و پروس و ایتالیان.

و ملت همه ایشان ملت نصارا است مگر چند فرقه از ایشان که غالب شده است بر ایشان میل به طریقه حکمای طبیعیین، قریب به مدت مزبوره، یعنی سیصد سال. و طایفه روسیه وسیع تر است مملکت ایشان که مقابلی نمی کند با آن همه هندو.

[انگلیس قدرتمندترین قدرت اروپایی]

و انگلیس نزدیک تر ایشان است بسوی طریقه حکمت از حیثیت علم و عمل، و شدیدتر ایشانند از حیثیّت غلبه و شوکت در دریا، به جهت مخصوص بودن ایشان به کشتی های بسیار، و محکم ساختن آنها، و ماهر بودن در راندن آنها، و جنگ نمودن بر آنها. و مشتمل می باشد اعظم آنها بر یک صد و بیست آلت به دفع، یعنی توپ و کمتر تا بیست عدد، و جز این نیست که ایشان اعتنا نموده اند به امر آلات حرب دون سایر طوایف فرنگ، به جهت آنکه زمین ایشان جزیره است، و اطراف آن دریاست، و متصل به زمین فرنگ نمی باشد، به خلاف باقی طوایف فرنگ، به جهت آنکه آنها متصل به زمین فرنگ می باشند، لیکن این جزیره نزدیک است به ساحل دریای فرانسیس بسیار، و عرض آبی که در میانه ایشان می باشد، دوازده فرسخ است.

[تلاش فرنگان برای یاد دیگری السنه دیگر و ترجمه از آنها، و گستردگی تصنیف در میان خودشان]

و به تحقیق که شایع است علومی که متعلق به زبان، و معرفت لغت های قدیمه می باشد در بیشتر بلاد فرنگ، مانند لغت عربی [!] و یونانی و رومی که نامیده می شود لتن، و بیشتر کتاب های ایشان به آن لغت است، و شدید است حرص ایشان به فراگرفتن لغت های مختلف آن چنانی که از برای ایشان است، خصوصاً زبان فرانسیس، به آن غایت است حرص ایشان که فوت نمی شود ایشان را هیچ چیز از آنچه مطلع می باشند بر آن قومی دون قومی، و هر چه تصنیف شود در شهری کتابی، ترجمه نمایند آن را دیگران، و وسیع است باب تصنیف و تألیف از حیثیت اصل و نقل از لغتی بسوی دیگر، و یافت می شوند، جمع کثیری از اهل تصنیف در هر عصری، بلکه گردیده است آن تصنیف بابی عظیم از برای کسب مال.

[چاپ کتاب: علم و تجارت]

 پس بدرستی که کسی که تصنیف می کند، کتابی را بیرون می آورد آن را، بسوی کسی که نقش می کند، و مهر می زند کتاب ها را، پس می سازد از برای او در چند ماهی الوف بسیاری از آن، به حسب آنچه خواسته باشد که مختلف نمی باشند آنها از حیثیت خط و شکل، و صحّت و سقم، بلکه همه آنها بر یک وتیره می باشند، در غایت صحّت وجودت، و فروخته می شود به جهت آسانی عمل، به قیمت کمی که ممکن است همه کس را خریدن آن، پس بر می گردد ربح و سود آن بر مصنّف آن. و زدن کتاب های صنعت شریف و عظیم النفع است از جهات متفرقه که ظاهر شده است در این شهرها، از نزدیکی مدت مذکوره، یعنی سیصد سال.

[زبان فارسی و عربی در فرنگ]

و خالی نمی باشند از رغبتی بسوی لغت عرب و فرس و ترک، بلکه عمل نموده اند در آن مجلّدات ضخیمه، یعنی حجم دار را، و ضبط نموده اند آن لغات را به قدر وُسع و طاقت خود. و به تحقیق که متصدّی شده است مردی از انگلیس در نزدیکی زمان ما که نام او سیل [George Sale] [1697 – 1736] است از برای ترجمه کتاب کریم، پس آورده است عجبی را که باید از آن تعجب نمود از جهت شیرینی بیان. و ملتزم شد تطابق آن با کتاب کریم، و از جهت تَرک تعصّب و سلوک طریق انصاف، و حل نمودن مشکلات آن از محلّش، از تفسیرات مشهوره مانند بیضاوی و کشّاف.

[چسبیدن فرنگی ها به علم طبیعی و ریاضی و رها کردن علم الهی]

 و همچنین وقع دارد حکمت طبیعی و ریاضی در دلهای ایشان تمام وقع و قبول، و فرود آمده اند به محل بلندتری و فرو رفته اند در آن بر نظم و اسلوب تازه، و اکتفا نموده اند از منطق و اندکی، و ترک نموده اند الهی را، مگر آنکه سپرده اند آن را در چند کتابی از این قبیل.

[رها کردن فلسفه الهی چون به قطعیت نمی رسد و فطرت در آن کافی است]

 و این ترک الهی به جهت گمان ایشان است که استدلال بر صانع و خداوند جبلی و فطری انسان است، و نسبت منطق به معقولات مانند نسبت نحو و عروض است به کلام، کم است که خطا کند در آن کسی که عطا شده باشد سلیقه مستقیم را، و کسی که فاقد آن بوده باشد، نفع نبخشد او را تفصیل قانون ها نیز ، و جناب باری ـ جلّ شانه ـ نمی رسند به کنه ذاتش، و حقیقت صفاتش عقول قاصره، پس بی نیاز نمی کند علم الهی که نیست مگر محض ظن در باب تحصیل معرفت حقتعالی اصلاً.

فصل [چرا این تحول در فرنگ پدید آمد؟]

و از آنچه غرابت دارد، نهایت غرابت، آن است که بیشتر آنچه اتفاق افتاده است از برای ایشان، از آن چیز هائی که پهن نموده است نام ایشان را، و بلند نموده است آوازه ایشان را، و به آن ممتاز گردیده اند از کافه حکما، جز این نیست که بوده است نزدیک مدتی که مذکور شد پیش از این.

[در گذشته پاپ بر سرنوشت مردم حاکم بود]

تفصیل این مقال آنکه عامه ایشان، بودند در زمان سالف عاری از علم و حکمت، بلکه بود خواندن و نوشتن از آن جمله که مختص بودند به آن کشیشان و حاملین دین، و بودند ایشان، یعنی کشیشان که تنگ گرفته بودند بر مردم امر را بسیار، و مشغول می نمودند مردم را به ظواهر، و آن کس که ملقّب بود به پوپ یا پاپ بود، آن رئیس مطلق در مذهب، و ترتیب دهنده مادون خود از طبقات علما، به جهت آنکه او از خلفای مسیح است یکی بعد از دیگری، و تابع او می بودند ملوک نصارا، و می گرفتند مردم، اوامر و نواهی او را، و از برای او بود که حلال کند و حرام گرداند آنچه را که خواسته باشد، به جهت هر آن مصلحتی که بداند، و سعادت و شقاوت اخروی را موقوف و منوط به رضا و خشم او می دانستند؛ و هر آن کس که از کنیسه، یعنی محل عبادت، ایشان او را بیرون می نمودند، خون او هدر بود.

[نزاع سلطان آلمان با پاپ در باره لوتر و کالوین]

 حتی آنکه آلمان که ملقّب بود به سلطان سلاطین، مبتلا شد به بلیّه، پس رفت از دارالملک خود به جهت معذرت، و التجا برد به او، پس او عفو نمود او را، بعد از آن دو مرد از تابعین او که نام ایشان لوتر و کالوین که در کلام و جدل براعت [10] و برتری بر سایر مردم جسته بودند، مخالفت نمودند با او در مسایل ظاهری که اجماعی ایشان بود، و غالب شدند آن دو نفر او را در احتجاج؛ پس او حکم نمود به مرتد شدن ایشان.

[ایجاد مذهب پروتستان]

و به تحقیق که اتفاق افتاد که اقتدا نمودند به آن دو نفر، خلقی بسیار از طوایف مختلفه، پس گردید اقاویل ایشان مذهب جدیدی که رسیده بود به منتهای استصواب و استحسان، و اهل مذهب ایشان، تشنیع و سرزنش نمودند بر پوپ و تابعینش، و دشمن داشتند او را، و رسیدند در ردّ و قدح مذهب او بهر مبلغی، چنان که اقتضا می کند آن را اختلاف در اصل عقاید. پس باقی نماند از برای او آن ریاست مطلقه، ولیکن مالک می بود قُطری از زمین را، و رومیّه کبری، دارالملک او می بود.

[تسلط هشتصد ساله مسلمانان بر اندلس و زوال آن]

 چون که بود زمین بربر که معروف است به مغرب اقصی، و از جمله بلاد مشهوره اش مراکش و فاس و تونس که مفتوح شده بود در صدر دولت بنی امیه، و آخر آن بلاد به آخر بلاد فرنگ وصل نمود که نبود در میانه ایشان مگر خلیج مغربی، و عرض آن خلیج نزد مدخل آن بر نهایت تنگی می باشد، پس اقتضا نمود اموری چند که عبور نمودند از آن خلیج، مسلمین، و مستولی شدند بر پاره ای از مملکت اسپانیول، و آنچه متصل به آن می بود، مانند اندلس و غرناطه و نابلس، و باقی ماند آن بلاد در دست مسلمین به قرب هشتصد سال، و گردیدند این بلاد نیکوترین بلاد اسلام، از حیثیت علم و ادب و فصاحت و بلاغت و بیرون آمد از آن بلاد در هر فن جماعتی مشهور از آن جمله شیخ عارف محیی الدین ابن عربی حاتمی و طائی و اندلسی، و به تحقیق که فایق آمدند در علوم پیشینیان نیز، خصوصا ریاضیات، از آن میانه به آن غایت که فایق آمدند بر اقران خود در آن علوم. پس پدید آمد اسبابی که باعث شد غالب شدن سلطان اسپانیول بر ملوک طوایف در اندلس، و جلا نمود مسلمانان از آن به حیثیتی که باقی نماند در آن اهل خانه که ساکن شود در آن، و باد به آتش دمد، و برگشت مثل وضع اوّل فرنگی خالص.

[توجه فرنگی ها به علم ریاضی و هیأت و آثار یونان از طریق نوشته های عربی مسلمانان]

 ولیکن بیشتری از عمارات مسلمین باقی بود، و کتاب خانه هایی که نظیری از برای آنها نمی بود محفوظ تا این زمان به جهت بسیاری میل ایشان به مشاهده اثرهای قدیم هر کجا که بوده باشد، و به جهت بسیاری میل و حرص ایشان بر معرفت عقاید و دین ها و عادت ها و خوی های هر کس، پس چونکه دید فرنگی کسانی را که مجاور ایشان می بود از اهل اندلس که فرو رفته اند در اقسام فلسفه، و یافتند علم هیأت بلکه همه ریاضیات را بزرگتر چیزی که نفع می بخشد در این نشاء، خصوصا در سفر دریا، و بودن به جهت نزدیکی ایشان به سواحل صاحبان کشتی ها  وتجارت ها، شروع نمودند در آنها با دندان برنده و اهتمام و کوشش با وسعتی، و ترجمه نمودند آنچه فوت شده بود ایشان را از کتاب های یونانیان در آن علوم از لغت عربی.

فصل [آثار کشف امریکا توسط کلمبس و غلبه فرنگی ها بر آن]:

و بود از سعادت و کوشش و سعی و حسن اتفاق آنکه مردی که نام او کُلُمبُس بود، [)کریستوبال کُلُن) (به اسپانیاییCristóbal Colón) ۱۴۵۱ - ۲۰ مه ۱۵۰۶(] و از جمله اشخاصی که ممارست در امر کشتی ها می داشت، و از برای او بود بهره ای از علم که گمان می نمود که زمین لابد است که دو طرف آن بیرون باشد از آب تا آنکه هموزن بوده باشد، و در آب فرو نرفته باشد.

و مدتی درنگ نمود در این گمان، و به درب های خانه های ملوک دور می زد، و طلب می نمود از ایشان مال بزرگی را از برای مهیا کردن کشتی ها، و تحقیق امر در این باب، و مالک شدن آن زمین. پس اجابت ننمود التماس او را هیچکس از ملوک مگر پادشاه اسپانیول. پس سیر نمود در دریا، در جهت مغرب به قدر یک ماه تا آنکه رسید بسوی جزیره های بسیار، و زمین بزرگی را که قریب به نصف زمین ما که معروف است به ربع مسکون که طولش از آخر شمال تا پنجاه و پنج درجه از جنوب خط استوا، و عرضش در جهت مشرق و مغرب تفاوت دارد از حیثیت تنگی و گشادی.

و ساکن می باشند در آن زمین، امّت های بسیار که مختلف می باشد لغت های ایشان، و عادت ها و رنگ های ایشان، و معظم ایشان عبادت می کنند آفتاب با بت ها را، و نیست از برای ایشان صنعت های محکم و علوم مدوّن، بلکه فاقد می باشند اشرف آنها را، و آنچه را که احتیاج بسوی آن بسیار می باشد؛ مثل حدّادی و نویسندگی و جولائی. ولیکن در آن زمین، معدن های بسیار و وافری می باشد، مثل معدن طلا و نقره و الماس و زمرّد، و نبات های بزرگ نفع که یافت نمی شود در غیر آن زمین.

[غلبه اسپانیولی ها بر امریکا]

پس غالب شد بر ایشان اسپانیول با جمع قلیلی، و حال آنکه بودند صد هزاران؛ و این به جهت آن بود که نداشتند آلت های آهنی را، خصوصا توپ و تفنگ، و به جهت شدّت وحشت و ترس ایشان بود از آنچه فراگرفت ایشان را به ناگاه. و نبود در گمان ایشان که بجز از زمین ایشان زمینی می باشد که در آن مردمی ساکن می باشند غیر ایشان، چنانکه بود حال این زمین معمور تا زمان ظهور آن زمین.

و بعد از آن مستولی شدند بر بیشتری از ایشان، و نقل نمودند بسوی ایشان آنچه را که حاجت به آن داشتند، و بنا گذاردند در آن زمین شهرهای بزرگ و حصارهای بلند را، و نقل نمودند بسوی آنها حیواناتی را که نبود در آنها، مانند اسب، و همچنین نقل نمودند بسوی آنها نباتاتی که نبود در آنها، و کشیدند بسوی آن بلاد، خلق کثیری و جمع بسیاری از سودان مغرب به جهت زراعت و فلاحت، و گرفتند از ایشان لشکری چند در آن جایگاه.

[تقسیم امریکا بین اسپانیولی ها، انگلیسی ها، و پرتغالی ها]

و قسمت نمودند آن اراضی را سه طایفه: یک طایفه اسپانیول، و ایشان اول کسی بودند که به آن زمین رسیدند و ایشان مالک شدند از آن زمین بیشتری از جانب مغرب را، چه شمالی مغرب و چه جنوبی آن؛ و طایفه دیگر انگلیس بودند، و ایشان مالک شدند شرقی شمالی آن اراضی را، و آن زیادتر است از همه هند، و طایفه سیم پرتکیش [پرتغالی ها] بودند که مالک شدند شرقی جنوبی آن اراضی را.

و به تحقیق که مشهور شد همه آن زمین در میانه ایشان به نام مرد تاجری که مسمی است به امیریکا از اسپانیول که مسلّط شد بر پاره ای از اطراف آن زمین که نام می گذارند آن را دنیای تازه [ینگه دنیا].

[کشف قطب نما و ساخت کشتی برزگ سبب کشف امریکا]

 و به تحقیق که بود ظهور این دنیا سبب از برای بحث عظیمی نزد ایشان که متعلّق می بود آن بحث به مبدء و علّت انسانی که در آن زمین موجود می باشد؛ به جهت آنکه آن زمین متصل نمی باشد به زمین ما، و نبودند کشتی ها در زمان قدیم که دور شوند از ساحل بسیار تا آنکه ممکن باشد رسیدن جماعتی بسوی آن زمین از این زمین معمور به جهت مفقود بودن آلتی که استدلال شود به آن در همه اوقات بر جهت معیّنی، بلکه قریب به آن مدّت که در اوّل ذکر نمودیم، دانسته شد خاصیت عجیب شریفی در سنگ مغناطیس که نیست راهی از برای عقول بشری بسوی ادراک سبب آن، و آن خاصیت عجیب میل نمودن یکی از دو جانب سنگ مزبور است بسوی قطب شمالی، و جانب دیگر بسوی قطب جنوبی، حتی آنکه اگر شکسته شود یک قطعه از آن به چند قطعه، باقی ماند دو مِیل مذکور در هر قطعه از آن، به همان نسبت مذکور. پس دانستند به آن جهت قطب را.

[تسلط بر کل زمین توسط بشر جدید و جغرافیای آن که برای بشر قدیم شناخت نبود]

و از این جنس است آنچه شناخته می شود به آن قبله، پس آسان گردید سفرهای دریایی به آن غایت که ایشان طواف می کنند دور این کره زمین، و دور آن می زنند بر آن در مدت دو سال.

و به تحقیق که واقف شدند به این سبب بر هیأت زمین و دریا، چنانچه هست چیزی را که واقف نشده بودند بر آن پیشینیان، و رسیدند در جنوب خط استوا تا آخر شد زمین در جائی که عرض آن سی و پنج درجه بود، و نبود آن معلوم قدما. و ذکر ننموده است بطلمیوس بیش از یازده درجه در جهت جنوب.

و همچنین مطلع شدند بر هزاران از جزایر از جزایر بزرگی که زیاد می باشد هر یک از آنها از کل زمین هند، و از جزایر کوچکی که دوره آنها چند میل معدودی می باشد؛ و از جزایر متوسطی در میانه آنها که بیشتر آنها معمور و مسکون می باشد، و پاره ای از آنها خالی که نیست در آنها انسانی.

و به تحقیق که اعتنا نمودند شدیدتر اعتنایی در باب مساحت زمین، ومعرفت خواص بقعه های آنها، و غرایب آنها، و حال ساکنین آنها، و تدوین نموده اند مجلدهای بزرگی در این فن، آن چنان که نامیده می شود جغرافیا به زبان یونانی.

فصل: [آثار کشف امریکا در گسترش علم، و تعمیم روش تجربی و غلبه آن بر استدلال عقلی]

بعد از آنچه گفته شد، مذکور می شود که ظاهر شدن این زمین تازه که معروف است به امیریکا، به حرکت درآورد فرنگیان را، و زیاد نمود در میل ایشان بسوی علومی که وفا به غرضهای مذکوره نماید، و خوض نمودند خوض بلیغی در لِمیّات امور طبیعیه، و افتاد در دل ایشان اینکه تجربه و استقراء از چیزهائی است که فتح این باب می نماید، و گمان نمودند که این طریقه معتمدتر است از مجرّد استدلال.

پس رفتند هر گروهی از ایشان این مسلک را، یعنی مسلک استقراء و تجربه، و یکدیگر تقویت و اعانت نمودند در این باب، و استفراغ جُهد خود را نمودند در اختراع آلت های غریبه که مستفاد می شود به آنها احکام عجیب از برای طبیعت، و مشغول این مطلب گردیدند خلق بسیاری که محصور و معدود نمی شوند از صاحبان رای های با صواب، و صاحبان ذهن های سوراخ کننده در ظرف مدت دویست سال.

 [ظهور نیوتن و کشف قوانین طبیعت]

تا آنکه طلوع نمود در طایفه انگلیس، فیلسوفی جلیل الشأن که بسیار امرش عجیب می بود، و نام او سر آیزک نیوتن بود که گویا طبیعت انداخته بود بسوی او کلیدهای خود را، و کاشف بود اسرار طبیعت را، و ظاهر نمود علت های آن را، و اقامه برهان نمود به رأی های جدید، و تقنین نمود قانون های آنها را، و نسبت داده نمی شود به او نزد ایشان هیچیک از اساطین حکمت، بلکه می نامیدند فلسفه قدیم را مغالطه، و فایده بر آن مترتّب نمی شود سوای جدال، و کثرت قیل وقال.

[ساخت دوربین و تأثیر آن در گسترش علم نجوم]

و شریفترین چیزی را که قرار دادند، و نافعتر چیزی که ساختند از آلت ها آن، منظار بود که به فارسی آن را دوربین گویند. پس پاره ای از آن دوربین ها، دوربینی است که استعانت می شود به آن در دیدن چیزهای دور که به زمین باشد. پاره دیگر از آن دوربین ها دوربینی است که توسل می شود به واسطه آن، بسوی دیدن کواکب.

پس یافتند به آن چیزی که خطور ننموده است در دل هیچیک از اهل ارصاد سابق، و ظاهر شد هزاران از ثوابت که دیده نمی شود اثری از آنها بدون دوربین. و به تحقیق که شمرده اند در ثریا هفتاد کوکب، و یافته شد به آن دوربین دور زُحل حلقه عجیبی نورانی که مختلف می شود وضع آن حلقه به حسب زمان ها، و زحل در میانه آن حلقه است به هیأت سیاهی چشم، و سفیدی آن که احاطه نموده است سیاهی آن. و همچنین پنج کوکب دوران می کنند دور زحل. سریعتر آنها آنی است که اوّل است و نزدیک تر است به زحل، و پنجمی بطیء تر است از همه چنان که دورتر است.

 و همچنین دیده می شود دور مشتری سه منطقه تاریک که متوازی می باشند. و دیده می شود چهار کوکب که دوران می کنند دور مشتری، و سرعت و بطؤ حرکت ایشان می باشد به حسب نزدیکی و دوری آنها از کوکب متبوع ایشان، یعنی مشتری، چنان که ذکر نمودیم در کواکب دور زحل.

و مشاهد شده است در شمس، خال های سیاهی که مختلف می شود وضع آنها تا آنکه برمی گردد به وضع خود در مدت بیست و پنج روز و شش ساعت، و استدلال نموده اند به این اختلاف وضع خالها، بر آنکه خود کره آفتاب را حرکت وضعیه در دور مرکز خود می باشد که دوره اش تمام می شود در مدت مزبور.

 و دیده شده است عطارد و زهره بر اشکال مختلفه، مثل قمر از حیثیت تمامیت، و نقص؛ پس حکم نمودند به این تبدّلات اشکال این دو بر اینکه ایشان می باشند در جرم کثیف مثل ارض و قمر، و نور ایشان مستفاد است از نور شمس، بلکه یقین نمودند اینکه همگیِ سیّارات چنین اند؛ نیست فرقی میانه آنها و زمین مگر به حسب اختلاف اجرام ایشان از حیثیت کوچکی و بزرگی و دوری از شمس، هرگاه بوده باشد طبیعت آنها با طبیعت کره ماه این کره یکی.

 پس سزاوار است در حکمت باری تعالی و وسعت جودش، اینکه خالی نبوده باشد آنها از فایده تکوین، و بوده باشند مسکون و معمور به انواع موالید از معدن و نبات و حیوان مگر آنکه نیست در وسع و طاقت ما معرفت تفاصیل احوال آنها، از آنکه مشاکل! می باشند طبایع آنها از برای آنچه نزد ماست یا مخالف می باشند به آنها.

[کشفیات در باره وضعیت ماه]

و قوی ساخته است گمان ایشان، این گمان را آنچه مشاهده می شود در قمر از هیأت های غریب که وفا نمی کند بیان به آنها مگر آنکه هرگاه بوده باشد قمر ناقص، یعنی در نور؛ پس نیست در جهت نقصان متساوی در استفاده به این قسم که جدا کند میانه مُضیی و مظلم از آن یک خط مشترکی، بلکه یافت می شود در آنجا قطعه ها و گردش ها از برای ضوء و ظلمت. پس استدلال نمودند به آن برآنکه لابد است از آنکه بوده باشد در قمر، کوهها و گودی هاکه منع کند از وصول ضوء بسوی آن بر یک نسبت.

[کشف نظام منظومه شمسی و حرکت سیارات دور خورشید]

و به تحقیق که افزودند فرورفته گان و ماهران ایشان در صنعت هندسه بر این مطلب، و بیان نمودند مقدار ارتفاع پاره کوهها ی آن را ، وحکایت نموده اند دیدن سایه های آن کوهها را در روی قمر که واقع است به حسب وضع آنها از شمس، یعنی سایه کوهها برخلاف جهت شمس می باشد.

و به تحقیق که دیدند زهره و عطارد درآید، و زمین نزد مقارنه ایشان، مانند خال سیاهی در روی شمس، و این در وقتی است که مقارنه تحتانی یعنی حضیض بوده باشد، و یافتند آن دو را در مقارنه فوقانی که می رسند به نزدیکی شمس، و غایب می گردند پشت سر شمس. پس دانستند به این حالت اینکه آن دو حرکت می کند دور شمس نه دور زمین. پس به درستی که مقارنه ممکن نمی باشد در آن صورت، چنانکه ظاهر است.

و حدس زدن از آن و از دلیل های دیگر که ظاهر شده است [16] از برای ایشان، اینکه واقع است در میانه کواکب و سیارات حرکت می کنند در دور شمس، در مدت های آنها که معلوم است به ارصاد، نزدیک تر آنها به آفتاب عطارد است، بعد از آن زهره، بعد از آن زمین.

و به تحقیق که شمرده اند زمین را از جمله سیارات بدون فرق، و بعد از ارض، مریخ، و بعد از آن مشتری، و بعد از آن زحل. و به تحقیق که نام گذارده اند این ترتیب را به زمان خود سولر سیستم، و معنی این عبارات وضع شمس است به جهت آنکه سیستم معنی آن وضع و ترتیب است، و سولر معنی آن منسوب به شمس است، و اوّل کسی که قائل به این مذهب شده، مردی است از فلاسفه ایشان که نامیده می شود گپرنکس [کپرنیک].

فصل: [منشأ روز و شب حرکت وضعی زمین]

و به تحقیق که نسبت داده اند حرکت یومیه را که اسرع حرکات است، و به آن طلوع و غروب می کند همگی کواکب بسوی زمین، و گفته اند که زمین حرکت می کند به حرکت وضعیه دور مرکز خود، یعنی دَوران می کند بر دور خود بسوی جهت مغرب، پس دیده می شود شمس و باقی کواکب طلوع می کنند از مشرق، چنان که جالس سفینه می بیند ساحل را متحرک برخلاف جهت حرکت سفینه.

و مراد به حرکت ارض، حرکت کره مرکب از آب و زمین است، به جهت آنکه آن دو با هم یک کره است، و همچنین آنچه احاطه می کنند به آن از کره هوا، پس وارد نمی آمد هیچیک از اشکالاتی که متبادر می شود بسوی فهم ها.

و به تحقیق که رفته است فیثاغورس از اقدمین، بسوی این رأی نیز، لیکن ترک نموده اند مذهب فیثاغورس را به جهت شبهه که عارض شد ایشان را تا آنکه آمد گپرنکس [کپرنیک] مذکور، پس تقویت نمود رأی فیثاغورس را در نسبت دادن حرکت یومیه بسوی زمین؛ زیرا که تمام می گردد به حرکت ارض، شبهه های امر طلوع و غروب جملگی کواکب. و احتیاج نمی شود به تکلّف نمودن دو حرکت از برای همگی، یکی حرکت بر سبیل عموم و شرقی، و دیگر مخصوص به هر یک و غربی.

 علاوه بر آنچه مذکور شد، زمین کره کوچکی است که قطر آن هشت هزار میل است، تقریبا، دور منطقه اش بیست و پنج هزار میل. پس ممکن است قطع این مسافت در مدت کوتاهی که عبارت از بیست و چهار ساعت بوده باشد، و اما هرگاه فرض کنیم فلک اعظم از کل را که احاطه دارد به همه که حرکت بکند به این حرکت در چنین مدت کوتاهی، این از جمله چیزهائی است که دشوار است بر عقل تصوّر آن بلکه منقطع می شود وهم نزد او، چه جای آنکه قطع کند آن را در مدت مذکور، چنانکه زود باشد که به وضوح پیوندد و این مطلب به آنچه زود باشد که بیاید از بیان ابعاد.

[نفی نظریه قدیم در حرکت خورشید در بروج دوازده گانه]

و همچنین نفی نموده است فیلسوف مذکور حرکتی را که منسوب است به شمس، آن چنان حرکتی که قطع می کند به آن شمس بروج دوازده گانه را در یک سال، و مختلف می گردد به آن فصول، و نسبت داده است این حرکت را بسوی زمین، به این غایت که قرار داده است زمین را مثل باقی سیارات که دور می زنند دور شمس در یک سال، بر هیأتی که تقاطع می کند منطقه حرکت وضعیه شبانه روزی با منطقه حرکت مکانی سالی.

پس پدید می آید در دایره معدل النهار و منطقه البروج بعینه، و منضبط می گردد اموری که متعلق به این که دو تا دو دایره می باشد نهایت انضباط، و بزرگتر فوایدی که مترتب می شود بر این اصل، یعنی بودن شمس در وسط و حرکت نمودن زمین و باقی سیارات در دوران، آن است که ظاهر می گردد به این اصل سبب رجوع و استقامت و وقوف خمسه متحیره، و همچنین منحل می شود اشکالات معلومه از رصد، و محتاج نمی باشد بسوی فرض فلک های بسیاری که مختلف باشد وضع ها و حجم ها، و مرکزهای آنها، چنانکه فرض نموده است آنها را بطلمیوس و اتباعش به جهت حل آن اشکالات.

و این یکی از دواعی است بسوی قول به وضع شمس به جهت آنکه اتفاق نموده اند اهل این صناعت هیأت در قدیم و تازه بر آنکه امر اختلافات هر زمان که مضبوط شود به اصل بسیطی، التفات نشود بسوی مرکب اصلا با آنکه بودن فلک مختلف ثخن چنانکه ذکر نموده اند آن را قوم در باب متمّمات از جمله چیزهائی است که ابا دارد از آن قواعد علم طبیعی.

به علاوه آنکه، بحمدالله تعالی باقی نمانده است احتیاجی به امثال این استدلالات، در حالتی که ظاهر شده است بطلان افلاک مجسمه، از اصل از طریق حسّ و رصد، به جهت حرکت نمودن کواکب مشتری و زحل در دور آن دو.

و چنان که مذکور شد ذوات الاذناب آن چنانی که متفرد شده اند به معرفت آن متأخرین، چنانکه زود باشد که بیاید ذکر آنها عن قریب؛ و چون که می باشد از برای ثوابت، حرکت بطییء که تمام می کند به آن حرکت دوره را در مدت بیست و پنج هزار سال تخمیناً، و قطع می کنند برجی را در مدت دو هزار و یک صد سال، چنانکه منتقل شده است صورت های کواکب به این حرکت از مواضع خود که بوده اند در آن مواضع در وقت تخیل صورت ها بسوی آنچه بعد از آنهاست، مثل صورت حمل که منتقل شده است بسوی برج ثور، همچنین در باقی بروج و صورت ها.

پس به جهت تصحیح حرکات ثوابت رفته اند بسوی آنکه محور حرکت وضعیه کره ارض، یعنی خط واصل میانه قطبین ارض، ثابت نمی باشد بر یک وضع، بلکه حرکت می کند حرکت غیر محسوس که تمام می شود به آن، حرکت ثوابت به قیاس ارض، بدون آنکه خود در نفس الامر متحرک بوده باشند. مانند حال در طلوع و غروب کواکب.

پس دانسته شد از آنچه ذکر شد اینکه حرکات سه گانه، یعنی حرکت فلک اعظم، و حرکت فلک البروج، و حرکت فلک شمس، نزد متأخرین مستند می باشند این سه حرکت بسوی کره ارض به تنهایی.

فصل: [قمر سیاره نیست]

و قمر نزد ایشان بیرون است از حد سیارات، به جهت آنکه آن کوکبی است تابع سیاره که ارض بوده باشد که قمر حرکت می کند اوّلا، و بالذات در دور زمین، و بعد از آن به تبعیّت زمین دور می کند بر گرد شمس، در مدت یک سال، مانند کواکب پنج گانه که تابع زُحلند، و کواکب چهارگانه که تابع مشتری اند.

 و همچنین تقسیم نموده اند کوکب را به چهار قسم: شموس و سیارات و اقمار و ذوات اذناب

[خورشید]

 پس شمس آن چیزی است که ضوءش ذاتی او باشد و مستفاد نباشد از صاحب ضوئی دیگر. و تابع شمس می باشند چند کره دیگر که آنها سیر می کنند در دور شمس. و شمس کره ای است از آتش که نهایت عُظم مقدار را می دارد، و آن حرکت می دهد سیارات را در دور خود، و جذب می کند آنها را، و می تابد بر آنها ضوء و حرارت او به واسطه شعاع او که غالب و قاهر می باشد تا آنکه مستعد شوند آنها از برای تکوین موالید. پس گویا که او خلیفه نور اوّل تعالی است در عالم جسمانی، و شعاع ها نزد ایشان جسم های ناری است که جدا می شود از شمس، و به سبب آنها یافت می شود نار در این عالم ما. و نیست از برای نار کره علی حده در زیر فلک قمر، چنانکه گمان شده است.

پس اگر نمی بود شمس، یافت نمی شد شراره، و نه حرکتی، و نه حرارتی، و نه حیاتی در زمین. پس منزّه است خداوندی که خلق نموده است آن را، و پوشانیده است آن را لباس نور، و بها و قرار داده است آن را واسطه وصل فیض. و قبول عطا و سیارات اجسام کروی است کثیف مانند ارض، و استفاده می کنند ضوء خود را از شمس، و حرکت در گرد شمس اوّلا بالذات، به جهت آنکه طبایع آنها اقتضا می کنند حرکت مستقیمه را، و شمس جذب می کند آنها را به سوی خود. پس مرکب می شوند این دو حرکت، و پدید می آید از حرکت مرکب، حرکت مستدیره، و جز این نیست که خلق شده اند آنها به جهت وحدت کاینات و تکون موالید.

و قمر نیر جسمی است کثیف قابل ضوء از شمس، مگر آنکه آن تابع یکی از سیارات است، حرکت می کند دور آن اوّلا و بالذات، و ثانیا با متبوع خود در گرد شمس. و جز این نیست که خلق شده است از برای افاضه ضوئی که کسب کرده است بر آنچه تابع اوست از سیارات، در حال غیبت شمس، از یک نیمه آنها، پس کفایت نموده است ارض و اهل ارض را به جهت قرب ایشان از شمس یک قمر، و محتاج شد مشتری به جهت زیادتی بُعد و بزرگی جرم آن بسوی چهار کوکب، و زحل محتاج شد بسوی پنج کوکب، و افزوده شد از برای او جرمی دیگر که احاطه کند به آن مانند حلقه که اعانت کند بر رسیدن ضوء و حرارت از شمس به جهت بسیاری بُعد و شدّت احتیاج.

و علت در حرکت اقمار در گرد سیارات، آن چیزی است که ذکر شد در حرکت سیارات در گرد شمس، بلکه حرکت اقمار مشتری و زُحل در گرد آن دو، از واضح ترین علامات و ظاهرترین دلالات است بر حرکت سیارات در گرد نیّر اعظم. پس به درستی که آن اقمار به جهت کوچکی ایشان، نسبت ایشان به این دو کوکب، نسبت سیارات است به شمس.

و مقصود از اتحاد نسبت که گفته شد، مطلق صغر و کبر است نه یک نسبت معینی، یعنی چنان که این اقمار کوچکتراند از زحل و مشتری، سیارات هم کوچکتراند از شمس، نه آنکه کوچکی و بزرگی سیارات و شمس به عینه کوچکی و بزرگی این اقمار و آن دو کوکب بوده باشد.

و همچنین یافته شده است سرعت و بطؤ در حرکت همگی را بر نسبت قرب و بعد از کوکب متبوع خود متبوع شمس بوده باشد یا سیاره، و از برای ایشان است در اثبات تجاذب و کشش در میانه اجسام دلایلی که نیست این رساله موضع ذکر آنها.

 و به تحقیق که دلالت نموده است بر این مطلب، امر جزر و مدّ در [20] سواحل دریا، به جهت آنکه آن مربوط است به وضع نیّرین، ارتباط ظاهری که شکی در آن نمی باشد.

[ذوات اذناب]

و اما ذوات اذناب، پس به تحقیق که قدما گمان نموده اند که آنها دخانی می باشند که از برای آنها قدری معتدٌّ به می باشد، و متصاعد می شوند بسوی کره نار، پس مشتعل می گردند در آنجا، بعد از آن متلاشی و مضمحل می گردند، مگر بعضی از قدما مانند ذیمقراطیس و ابولونیوس [بلیناس]. پس به درستی که این دو رفته اند بسوی آنکه آنها از جنس سیاراتند ظاهر، و مخفی می گردند به حسب قرب و بعد از آن دو نفر، متأخرین از اهل رصد فرنگ قناعت ننموده اند به ظاهر قول در آنها، و تقصیر ننموده اند کوشش در امر آنها را تا آنکه ظاهر گردید از برای ایشان به رصدهای مکرر آنکه آنها نزدیک می شوند به شمس نهایت نزدیکی را در جهتی، بعد از آن دور می شوند از آن در جهت مقابل به حیثیتی می گذرد از دوری زحل، و حرکت می کنند برخلاف سیارات در همه جهات شرق و غرب وجنوب و شمال، و فوق و تحت هر یک را جهتی خاص به آن، بدون عایق و مزاحمتی از برای حرکت آن.

پس دانسته شد به آن، بر سبیل جزم باطل بودن و فانی بودن آنها، و ثابت گردید آنکه آنها از جنس اجرام اثیری می باشند، و گشوده شد بابی از طریق حس و رصد از برای نفی افلاک جسمانی که قابل نباشند خرق و التیام را، و از برای نفی بودن کواکب مذکور در آن افلاک مجسمه و متحرّک بالعرض به حرکت آنها.

[نبودن منافات میان کشفیات جدید نجومی با مطالب کتب سماوی]

و آنچه گفته شد منافاتی ندارد اصلا آنچه را که در کتب سماوی است که نازل شده است بر انبیا از ذکر آسمان ها و طبقات آنها، به جهت آنکه حدی از بُعد و امتداد، خواه مجرّد و خواه ملاء رقیق که مزاحم نبوده باشد حرکت را، و مختص بوده باشد به رفتار کوکبی، و ممتاز باشد به آن از ماسوای خود از ابعاد دیگر دور نمی باشد که نام گذارده شوند آسمان از برای آن کوکب و فلک از برای آن، چنانکه متأخرین از فلاسفه فرنگ، انکاری نمی دارند از اطلاق و استعمال این لفظ در کتاب های خود.

و نیست آنچه ذکر نمودیم ما در معنی لفظ سماء دورتر از آنچه ذکر در تأویل زمین های هفت گانه نموده اند لفظ سماء را نیز به جهت علو و بلندی، در قول خداوند تعالی «و انزلنا من السماء ماءً». و امثال این بسیار است؛ ظاهر می گردد به اندک رجوعی بسوی تفاسیر.

به علاوه آنکه [سخن] خداوند عزّ شأنه «کلّ فی فَلَکٍ یَسبَحُون» یعنی هر یک از شمس و قمر در فلکی شنا می کنند، ملایمت دارد کمال ملایمت، و این قول خداوند حرکت نمودن کواکب را بخودی خود، یعنی نه بالتّبع فلکی که در آن بوده باشند؛ چنانکه رفته است بسوی این مطلب محی الدین صاحب فتوحات مکیه.

[ادامه بحث در باره ذوات اذناب]

 بعد از آن حکم نموده اند حکمای فرنگ به بسیاری ذوات اذناب، بلکه جزم نموده اند به اینکه آنها نیستند کمتر از بیست و یک عدد در وضع شمسی که ما واقع می باشیم در آن، و ضبط نموده اند حرکت های سه عدد از آنها را، و تعیین نموده اند مدت دوران آنها را در گرد شمس، و انتظار می کشند برگشتن آنها را در زمان های مخصوص.

و گفته اند که نیست حرکت های آنها بر طریق استقامت، چنانکه دیده می شود در بادی نظر، بلکه مدارات آنها سخت به شکل بیضی است که مختلف است در طول و قصر، و بطئ تر آنها مدارش طولانی تر است، چنان که مدارات سیارات نزد ایشان نیست به شکل استداره حقیقی. و جز این نیست که آنها بیضی الشکل می باشند که شبیه به استداره است به جهت کمی طول آنها.

فصل: [باز هم در باره ثوابت و شمار آنها]

و وقت آن شد که قصه بازگویم حکایت ثوابت را.

پس به درستی که قصّه آنها احسن قصص است که بیرون می آید نفس به سبب آن از زندان تحدید و حصر بسوی فضای عالم ملکوت، و آسان می گردد به سبب آن، راه نفس بسوی معرفت کمال کبریا و جبروت، و این قصه آن است که:

ظاهر شده است از برای ایشان به طریق خاصی در معرفت ابعاد آنکه، ثوابت دورند از یکدیگر نهایت دوری، به آن غایت که دو کوکب که می بینیم ایشان را به یکدیگر چسبیده، دوری ایشان از یکدیگر مثل دوری شمس است از آنها. بعد از این بیان نموده اند ابعاد را به مثالی که باعث گردد آسانی تصور را. پس گفته اند که:

[فاصله ثوابت از همدیگر و معیار سنجش آن بر حسب میل و سرعت گلوله توپ]

اگر فرض کنیم جسمی را حرکت کند به مقدار سرعت حرکت گلوله توپ و تفنگ که ساعتی چهار هزار و هشتاد میل بوده باشد، پس می رسد این جسمی را که فرض نمودیم که به چنین حرکتی حرکت کند ابتدا از شمس که واقع است در وسط، می رسد آن جسم به مدار اقرب سیارات به شمس که عطارد بوده باشد، در مدت هفت سال و دویست و بیست و یک روز، و می رسد آن جسم به مدار زهره در مدت چهارده سال و هشت روز، و می رسد آن جسم به مدار ارض در مدت نوزده سال و نود و یک روز، و می رسد به مدار مریخ در مدت بیست و نه سال و هشتاد و پنج روز، و به مدار زحل در مدت یک صد و هشتاد و چهار سال و دویست و چهل روز، و می رسد به یکی از ذوات اذناب، یعنی اینکه ظاهر در سنه 1685 از ولادت حضرت مسیح (ع) هرگاه در بُعد ابعد خود از شمس بوده باشد، در مدت دو هزار و ششصد و شصت سال، و می رسد به اقرب ثوابت در نزدیکی، مدت هفت هزار و هزار سال و ششصد هزار سال. این است مذهب ایشان در باب ابعاد.

مترجم گوید که نسخه کتاب به نحوی است که ترجمه شد. و رسیدن جسم مفروض به مشتری در آن نبود. ظاهر آن است که کاتب از دست انداخته باشد.

[جرم سیارات منظومه شمسی]

صاحب کتاب گفته است که: و اما اجرام پس شمس بیرون است از اندازه در بزرگی، به جهت آنکه جرم آن در نزد ایشان هشتصد و هفتاد و هفت هزار و ششصد و پنجاه مقابل زمین است، و عطارد کوچکتر است از زمین بسیار، به جهت آنکه جرم آن بقدر یک جزو از بیست و هفت جزو زمین، و زهره مثل زمین است، و قمر کوچکتر است از عطارد، و نیز به جهت آنکه آن بقدر یک جزو از پنجاه جزو زمین است، و مریخ بزرگتر است از عطارد، و کوچکتر است از زمین، به جهت آنکه آن بقدر خمس زمین است، و مشتری بزرگتر است از همه کواکب بعد از شمس، به جهت آنکه یک هزار و چهل و نه مقابل زمین است، و همچنین زحل بعد از مشتری، به جهت آنکه پانصد و هشتاد و شش مقابل زمین است.

و مخفی نمی باشد اینکه، میانه طریقه متأخرین در ابعاد و اجرام، و میانه طریقه قدما، تفاوت بسیاری است بقدر دوری زمین از آسمان، مگر در مساحت زمین، به جهت آنکه همه متفق می باشند در آن بعد از آن، چون که یافتند ثوابت را بر بعدی که یاد نمودیم، استدلال نمودند از آن بر آنکه آنها ناچار است که بوده باشند مثل شمس در بزرگی و روشنی ایشان بخودی خود تا آنکه ممکن بوده باشد دیدن ایشان به این دوری که ذکر شد.

[اهمیت برخی از ثوابت در آسمان، مانند اهمیت خورشید  برای منظومه ما]

و جز این نیست که دیده می شوند آنها مختلف در بزرگی و کوچکی به حسب اختلاف ابعاد آنها، چنان که شمس اگر دیده شود از جای ایشان بوده باشد مانند یکی از ایشان، پس حدس زدند از این آنکه هر یک از آن ثوابت در حقیقت شمسی می باشند از برای عالمی دیگر که متعلق می باشد به آن عالم ها از سیارات و اقمار و ذوات اذناب آنچه لایق به حال عالم ها باشد، در حکمت باری تعالی که قیوم است وبرپا دارنده آنهاست. و جز این نیست که دیده نمی شود سیارات آن عالم ها به جهت بسیاری دوری ایشان و کوچکی اجرام ایشان، و به جهت ضعف ضوء ایشان که کسب نموده اند آن را از شمس خود.

[شمار ثوابت]

و بودند قدما که ترتّب دادند ثوابت را به حسب بزرگی و کوچکی ایشان که مُشاهد است در شش مرتبه، و نام گذاردند آن مراتب را اقدار. اعظم آنها آن چیزی است که در قدر اوّل باشد، و اصغر آنها آن چیزی است که در قدر ششم باشد.

و به تحقیق که رصد نموده اند از ثوابت، یک هزار و بیست و دو کوکب را، و تخیل نمودند از برای آنها صورتی چند به سبب فرض خطوطی که وصل شده باشد میانه این کواکب، و این تخیل صورت ها به جهت آسانی ضبط است، و تعیین مواضع آنها، پس پاره ای از آنها واقع شده بود در آن زمان، محاذی بروج دوازده گانه، و از این جهت مسمی شدند آن بروج به نام آن صورت ها، پس باقی ماند نام ها، و اگر چه منتقل شده باشد آن صورت ها از آن برج ها چنانکه ذکر نمودیم سابق.

و پاره ای از آن صورت ها، آن چیزی است که واقع می باشند در طرف شمال یا جنوب از منطقه، و چون که رصدهای سابق در شهرهای شمالی بود، ممکن نشد اطلاع بر کواکبی قریب به قطب جنوبی می باشند به جهت پنهانی آنها در آن شهر های رصد همیشه در زیر زمین.

[کشف سه هزار از ثوابت با چشم و دوربین توسط یک رصد کننده انگلیسی]

پس چون که رسیدند متأخرین به آخرهای جنوب میسّر شد از برای ایشان این مطلب؛ پس فرض نمودند از برای کواکب نزدیک به قطب جنوبی نیز صورتی چند، بلکه اراده نمود بعضی از اهل رصد از طایفه انگلیس حصر ثوابتی که مشاهد می باشند. پس یافت همه آنچه دیده می شود به چشم فقط، یعنی نه بدون دوربین در همه فلک، چه شمالی و چه جنوبی دو هزار، و افزود بر آنها یک هزار دیگر را که دیده نمی شود مگر به دوربین.

و آنها بیرون رفته اند از قدرهای شش گانه که نامیده می شوند آن کواکب نزد ایشان به کواکب منظاریه، یعنی دوربینی، پس می باشد آنچه این بعض اهل رصد انگلیسی رصد نموده است که عبارت از سه هزار عدد بوده باشد، تمام تر و شامل تر از همه آنچه از باب ارصاد دیگر تعداد نموده اند.

و به تحقیق که مساعدت نموده اند این بعض اهل رصد را دیگران در این شماره، و گفته اند که استبعاد از این عدد در بادی نظر و توهّم کثرت آنها به حیثیتی که خارج از حصر و شماره باشد، جز این نیست که به جهت پراکندگی آنها و بودن آنهاست نه بر ترتّب و نظامی، پس هرگاه که تأمل کند آدمی در یک قطعه بزرگی از فلک، بشمارد آنچه در آن است، نزدیک است که تعجب کند از کمی آنها.

[زمین مانند ریگی در کنار دریا]

و غرض از تطویل در این مقام آن است که ثوابت مرئی و مشاهد اگر چه محصور می باشند، لیکن از برای آنها در نفس الامر کثرتی است که به شماره در نمی آید؛ و جز این نیست که آنها دیده نمی شوند به دوربین هم، به جهت بدیهی بودن منقطع شدن قوت متناهی نزد ابعاد مالایتناهی، و چونکه می باشند همه آنها شمس ها، و واقع در خلایی غیر متناهی، چنانکه مذهب ایشان است، پس رسیده است تعدد عالم ها به مرتبه ای از کثرت که نسبت عالم ما به آنها مثل دانه ریگی از کنار دریا، بلکه نمی باشد نسبتی در حقیقت.

 و بعد هذا پس متفق می باشد اقوال ایشان در اینکه این شبهه است تا جعل فلسفه که محقق گشته است، و سزاوارتر است نظر به جلال خداوند قدیم و قدیر و متناهی نبودن خیر وجود و وسعت رحمت و ملک او.

و چه نیکو گفته است شاعر عرب، شعری را که مضمونش این است: که مگو که خانه معشوقه در سمت شرقی نجد است. هر نجدی از برای تعمیر کننده آن، خانه ای است، و از برای معشوقه است منزلی بر کل زمین، و بر هر آثار خانه اوست آثاری. [لا تقل دارها بشرقي نجد  / فكل نجد للعامرية دارُ / لها منزلُ على كل أرض/ ولها على كل دمنة آثارُ]

 و اقتصار می کنم به این کلام در این مقام، و ختم می کنم رساله را به تحیت و سلام.

یادداشت مترجم در ارائه یادداشت شخصی در خاتمه رساله

کلام مترجم: مترجم گوید که یکی از ناظرین در رساله در آخر رساله نوشته است که:

 و به تحقیق که فارغ گشتم از نوشتن [به نظر می رسد مقصودش خواندن است] این مزخرفات که به رقم درآورده است آن را بعضی از ابلهان هند، و نبود غرض از نقل آن اینکه کسی آن را اعتقاد نماید، ولیکن غرض آن بود که جماعتی از واردین از هند به این دیار نقل می نمایند این تسویلات را، و پاره ای از عوام بلکه خواص آنها را تلقّی به قبول می نمایند. پس خواستم که در مقابل رد و انکار، این رساله را بنویسم تا آنکه میسر باشد مرا که بگویم که، حقیقت آنچه می گویند در نزد من است و استشهاد نمایم به آن، پس گمان منمای به من مگر خیر را.

مترجم گوید که، مجملاً همه این اقوال مبتنی بر عدم استحاله خلاء با وجود خرق و التیام و کون و فساد و استحاله در عالم اثیر و بطلان همه آنها با جعل متقنه محکمه به ظهور پیوسته است.

خداوند تعالی همگی محافظت نماید از تسویلات نفسانی و وساوس شیطانی و سوء مزاج و انحراف از اعتدال و تخیّلات. انّه ولیّ التوفیق فی سنه 1268  

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 667602

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 6 =