محمدرضا یزدان‌پرست *

فرّخی یزدی، شاعر مشروطه‌خواه، غزلی دارد با مطلع:"آن غنچه که نشکفت زِ حسرت، دل ما بود/وآن عقده که نگشود زِ غم، مشکل ما بود" و بلافاصله در بیت دوم می‌گوید: "مجنون که به دیوانه‌گری، شهرۀ شهر است/در دشتِ جنون، همسفرِ عاقلِ ما بود".

برای مجنون و جنون، دو معنی مصرّح هست؛ عاشق و عشق و دیوانه و دیوانگی. منتها گاهی معنی جنون، هیچکدام از این دو نیست. بزنگاه‌هایی از رفتارهای آدمی، آکنده از عصیان و خشم و کلافگی و عصبانیت است و خلاصه‌اش، به سیم آخر زدن.

جامعه و افراد تشکیل‌دهنده‌اش، علی‌القاعده و با پیش‌فرض نُرمال، نباید در تیراژی پرشمار و در ریختی فراگیر، به سیم آخر بزنند اما امان از حق و ناحق‌شدن‌ها و دویدن‌ها و نرسیدن‌ها. حالا به این موارد دقت بفرمایید:

■ دو باغدار اهل نقده و مشکین‌شهر، در اعتراض به قیمت پایین سیب و وجود دلالان بسیار، با تَبَر به جان تمامی درخت‌های باغ‌شان می‌افتند و همه را قلع و قمع می‌کنند.

■ پیمانکار پارک کوهسار، در اعتراض، پای همه درخت‌ها آهک می‌ریزد تا همه خشک شوند.

■ عده‌ای مُغرضِ ناشناس، کاشی ماندگار سردر خانۀ "عثمان محمدپرست"، دوتارنوازِ معروف خراسانی را خُرد و خاکشیر می‌کنند و فرد یا افرادی دیگر، اتفاقا در روز کودک، مجسمۀ کودک میدان ونک تهران را می‌بُرند و می‌دزدند.

■ معلوم نیست چه کسانی و به چه علت، تابلوی دکتر محمد مصدق را روی قلۀ دماوند، لت و پار می‌کنند.

■ بازیکن فوتبال لیگ دسته یک، با سَم، خودکشی نافرجام می‌کند و در اردوی تیم فوتبال لیگ برتری، چاقوکشی می‌شود. الحمدلله همه هم، باشگاه ورزشی تنها نیستند و صفت سنگین "فرهنگی" را یدک می‌کشند.

■ مادری در فسا، سَرِ کودک دوساله‌اش را می‌بُرد و پدر و پسری در بجنورد، اختلاف پیدا می‌کنند و روی گردن و چشم هم، اسید می‌پاشند.

■■■

بس است، مثال‌ شمردن بس است. حالا چندتا "وقتی..." بشمریم:

■ وقتی بعد از تصادفات، که شاهکار آمارهای اجتماعی ماست، نزاع و دعوا، دومین عامل مرگ و میر انسان‌ها در ایران می‌شود. دقت بفرمایید؛ "دعوا" می‌کنیم و "می‌میریم".

■ وقتی همان روزی که عکسی از صف طویل مردم با دَبّه‌هایی در دست برای گرفتن آب آشامیدنی در یکی از مناطق بوشهر به چشم‌ها می‌رسد، همزمان، عکس صف طویل جماعتی در تهران چشم‌ها را خیره می‌کند که می‌خواهند علی‌الطلوع، آخرین مدل فلان گوشی هوشمند را بخرند تا ثانیه‌ای از پُزِ آخرین تکنولوژی عقب نیفتند.

■ وقتی خبر می‌رسد که 37 مدرسه فقط در اردبیل در "کانکس" تشکیل می‌شود اما کسی ندیده هیچ کانکسی، نمازخانه باشد.

■ وقتی صفرهای بی‌حساب قراردادهای فوتبالیست‌ها، روبه‌روی عدد ناچیز حقوق معلم‌ها و کارگران، فکرها را به وادیِ "قیاس" می‌برد.

■ وقتی هر روز، عده‌ای مالباخته در گوشه‌ای تجمّع کرده‌اند و برای پس‌گرفتن پول‌شان، صبحانه و ناهار و شام را هم به کفِ خیابان آورده‌اند و تازه نتیجه هم نمی‌گیرند و تا بهشان خبر می‌رسد که در فلان مسجد، مجلس ختم پدر یکی از مدیران بانک مرکزی برپاست، از خیابان به مسجد حمله می‌کنند(شما بخوانید پناه می‌برند) تا مگر آن مدیر، آنجا صدایشان را بشنود.

■■■

نابرابری و بی‌عدالتی و ژن‌خوب‌بازی و رفیق‌نوازی و قانون‌سازی، وقتی از حد بگذرد، همین می‌شود؛ "از دور می‌رسند خبرها یکی‌یکی" وگرنه هیچ خبرنگاری دوست ندارد هیچ وقت، هیچ خبر تلخی به هیچ کجا مخابره کند، خاصه اینکه مربوط به وطن و هموطن‌اش باشد.

حالا هی آن بالا با هم بگومگو کنند که برادر کدام‌یکی را گرفتند و برادر کدام‌یکی را آزاد کردند و پرونده برادر کدام‌یکی، سنگین‌تر است و برادر کدام‌یکی، بی‌گناه است.

به فکر این پایین باشید؛ لطفا!

* روزنامه‌نگار و مجری تلویزیون 

۴۷۴۷ 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 717505

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 3 =