روزنامه ایران، زندگی زنی بنام محبوبه را گزارش کرده که در دوران جوانی به وسیله پسری که عاشقش بوده با اسید مورد حمله قرار گرفته. پسر 8سال زندانی شده و بعد از آزادی با محبوبه ازدواج کرده است و حالا 2فرزند دارد.

در این گزارش آمده است:

دریکی از اغذیه‌فروشی‌های محل نشسته‌ایم و چندمتری با پلاسکو فاصله‌ داریم. ساختمان وسط گفت‌و‌گو آوار می‌شود و فریاد رهگذران ما را هم می‌کشاند به خیابان. روزی که حرف از آتش است و فروریختن، مرگ و سوختن. حرف‌هایش را می‌شنوم.دستانش را محکم روی‌هم فشار می‌دهد، آه بلندی می‌کشد و موبایلش را از توی جیبش بیرون می‌‌آورد؛ در قاب تلفن همراه تصویر یک زن. با صورت سوخته و دختر و پسری نوجوان را نشانم می‌دهد، فرزندانش: «بدبخت صورتش داغون شد، فقط یک‌ چشمش می‌بینه»

یونس! اصلاً چه شد که به‌ صورت محبوبه اسید پاشیدی؟ چندساله بودی؟
جوان بودم، بیست ‌و چند ساله. همدیگر را می‌خواستیم. او هم به من علاقه داشت. رفتم خواستگاری. نمی‌دادند. با بدبختی زیاد راضی‌شان کردم. نامزد کردیم.
عکس دیگری را نشانم می‌دهد؛ مرد جوانی که موهای پرپشتی دارد: «این شکلی بودم، نبین الان این‌قدر داغون شدم. ببین چی بودم، چی شدم؟ همین‌ جا توی بهارستان کار می‌کردم. خوب پول درمی‌آوردم. برایش انگشتر می‌خریدم، طلا. گفتند نامزد بمانید تا درسش را تمام کند، دیپلم بگیرد. چند سال گذشت از نامزدی. افراد خانواده‌ زیر پایش نشستند، پدرش که از اول ناراضی بود. خلاصه نامزدی را خراب کردند. مرد که گریه نمی‌کند، اما من آن موقع گریه کردم. داشتم نابود می‌شدم. حالم بد بود، خیلی بد. نمی‌توانستم کار کنم؛ انگار عقرب نیشم زده بود. محبوبه اما این‌طوری نبود، من نابود می‌شدم اما او انگار نه‌ انگار. ‌گفتم من دارم منفجر می‌شوم تو چرا عین خیالت نیست؟» مکث می‌کند و این بار از توی موبایلش عکس محبوبه رانشانم می‌دهد، قبل از اسیدپاشی دختری جوان و زیبا.
 چطور هنوز این عکس‌ها را نگه‌داشته‌ای؟
دوستش داشتم. زندگی‌ام بود. برادرش می‌گفت اگر نجنبی خواهرم را می‌برند. سه هفته از بهم خوردن نامزدی‌مان گذشته بود. همان‌جا گفتم یا مال من یا مال هیچ‌کس. گفتم بکشمش. فکر می‌کردم، اعدامم می‌کنند، اما برایم مهم نبود! می‌خواستم فقط آتش درونم بخوابد. قاطی کردم. خواهرم ایلام زندگی می‌کرد، رفتم اسلحه پیدا کنم، نتوانستم. چاقو هم بلد نبودم دست بگیرم. جرأتش را نداشتم، هنوز هم ندارم. سیم درست کردم خفه‌اش کنم. این حرف‌ها به زبان آسان است چون من این‌کاره نیستم. خلاصه نشد نتوانستم. تا اینکه یک روز رفتم کوچه مروی ناهار بخورم؛ تو تاکسی بودم، داغان، مدام سیگار می‌کشیدم. راننده گفت تو چته؟ گفتم توی عشق شکست خورده‌ام. راننده نمی‌دانم نیتش خیر بود، شر بود؟ گفت برو بلایی سرش بیار. برو روش اسید بپاش. تا حالا نشنیده بودم، اصلاً توی ذهنم هم نبود. گفتم نه بابا!
یونس از تاکسی که پیاده شد، زندگی و سرنوشتش هم عوض شد. تا شب به حرف‌های راننده فکر کرد و اینکه بالاخره روی صورت محبوبه اسید بپاشد یا نه؟
«دیدم این بهترین راه است. صورتش لک می‌شود و دیگر کسی سراغش نمی‌رود. یعنی همان‌که دنبالش بودم. رفت توی مخم. رفتم چهارراه سیروس؛ هنوز هم هست. ترسیدم کم بیاید؛ یک بیست لیتری خریدم، خیلی راحت. اسیدسولفوریک 4 هزار. خیلی قوی.
اصلاً نپرسیدند برای چه می‌خواهی؟
نه همین الان هم می‌فروشند. چند ماه پیش رفتم و پرسیدم. گفتم نفروشید. همین من را بدبخت کرد، اما هنوز هم می‌فروشند. خلاصه آن روز کمی از اسید را برداشتم و بقیه‌اش را ریختم توی کانال آب. بعد هم یک وصیت‌نامه برای خانواده‌ام نوشتم که چرا این کار را کردم. این حرف‌هایی که الان برایت می‌زنم توش گریه بوده، بی‌خوابی بوده، روزی چهار بسته سیگار کشیدن بوده، زجر و بدبختی بوده، اما بالاخره سوزاندمش. بقیه ماجرا هم که دیگر معلوم است، صبحی که یونس اسید را بر سر و روی دختر جوان پاشید: «کلید خانه‌شان را داشتم. ساعت 5 صبح رفتم بالای سرش التماس کردم بیا باهم فرار کنیم، گفت نه. گفتم دارم نابود می‌شوم، برخوردش مثل قبل نبود، سرد بود. حماقت کردم. عقلم کم بود، اسید را پاشیدم. این حرف‌ها را که الان می‌زنم، ثانیه‌اش میلیون‌ها سال طول کشیده برایم. جیغ زد مامان، مامان... فهمیدم اثر کرده. چند قطره‌اش هم‌روی لباس‌های من پاشید، سوراخ کرد. از همان‌جا مستقیم رفتم کرمانشاه خانه عمویم.
بعد از اسیدپاشی چه احساسی داشتی؟
این را برای همه گفته‌ام؛ آن آتشی که توی دلم بود، بعد از این که اسید را پاشیدم خاموش شد، آرام شدم. شاید اگر نمی‌پاشیدم بلایی سر خودم می‌آوردم. اما این سؤال‌ها برایم پیش آمد که چی شد؟ مرد؟ زنده است؟ دائم نگران بودم. چند روز بعد، خبر شنیدم که دختره در حال مرگ است. تمام بدنش باد کرده. امروز و فردا می‌میرد. صورت، شکم، گردن و همه صورتش سوخته. داداش کوچکم را گرفته بودند. برایم مهم نبود. ‌گفتم بگذار دیگر کسی به عشقش نارو نزند. درس عبرت باشد.
یعنی ناراحت نشدی؟
نه واقعاً ناراحت نبودم. آن‌قدر بلا درآن مدت سرم آمده بود که خیلی ناراحت نبودم، البته خوشحال هم نبودم. گفتم حالا که این دختر را نابود کردم و دارد می‌میرد، من هم بروم پای‌ کاری که کرده‌ام بایستم. خودم را معرفی کردم.
پدر و مادرت چه می‌گفتند؟
آمدند ملاقاتم گفتند این چه‌ کاری بود کردی. پدرم گفت چرا این کار را کردی؟ به‌جای اسید، یک دستش را قطع می‌کردی.
پدرتان گفت دستش را قطع می‌کردی به جای اسیدپاشی؟
بله خیلی ناراحت بودند فکر می‌کردند، اعدامم می‌کنند. اگر الان کسی بخواهد با دختر من چنین کاری بکند، نابودش می‌کنم. زندان که چیزی نیست.

یونس هشت سال سخت را در زندان اوین گذراند. آنجا به همه گفت به خاطر مسائل ناموسی اسیدپاشی کرده. چون زندانیان هم نمی‌توانستند قبول کنند روی دختری بی‌گناه، فقط به دلیل اینکه به او «نه» گفته اسید پاشیده.
با حالت مغرورانه‌ای می‌گوید: «من نخستین اسیدپاش ایران هستم. تا قبل از من فقط یک‌بار یک خواننده را با اسید سوزانده بودند. قاضی من قاضی برهانی بود. کیفری یک. گفت این چه‌کاری بود تو کردی؟ حتی صدام که با ما جنگ کرد، از تو بهتر بود. گفتم دوستش داشتم. گفت غلط کردی، اعدامت می‌کنم. دادگاه، علنی بود؛ همه آمده بودند. در این مدت پدر محبوبه مرد؛ از غصه دخترش. من کشتمش. من دو تا خانواده را با این کارم نابود کردم. هم‌خانواده خودم، هم خانواده او.»
آن موقع پشیمان بودی؟
همان موقع که دستگیرم کردند و زندان رفتم پشیمان شدم. همان روز دقیقاً.هشت سال حکم دادند و قصاص چشم‌ چپ. دیه هم می‌خواستند اما خانواده‌ام نداشتند. پدرم سکته کرد. قصاص لغو شد، رضایت دادند. آزاد شدم، قرار شد دیه را قسط‌‌بندی کنند. لاغر و نابود بودم. همه موهایم را ازدست‌داده بودم.
برای نخستین بار محبوبه را بعد از 8سال، سر قبر پدرش دید. محبوبه تنها یک جمله به یونس که روی زمین نشسته بود گفت: «بلند شو ببین با من چه کرده‌ای؟»
دست‌هایش را به هم می‌مالد. از روی صندلی بلند می‌شود و دوباره می‌نشیند. انگار باز محبوبه جلویش ایستاده: «نگاهش کردم. داغان بود، خیلی داغان. گفت چی گیرت آمد؟ راحت شدی؟ فقط سکوت کردم. بی‌پول و بدبخت بودم؛ آس و پاس. خیلی زود سرکار رفتم و تصمیم گرفتم با محبوبه ازدواج کنم. دیدن چهره‌اش سخت بود اما کم‌کم عادت کردم. مدام اصرار می‌کردم اما قبول نمی‌کرد با اصرار زیاد بالاخره قبول کرد.»
دوستت داشت؟
نه اصلاً
الان چی؟
الان هم از من متنفر است؛ اصلاً دشمن مردهاست. روزی صدبار می‌گوید خواستم ازت انتقام بگیرم که با تو ازدواج کردم.
پس چرا ازدواج کردی؟
من صادقانه دوستش داشتم. ولی شب عروسی فهمیدم که واقعاً چه غلط بزرگی کرده‌ام. تمام‌ صورت و بدنش داغان بود. نمی‌دانی وقتی دیدمش چه حالی شدم! هنوز هم‌ نفسم می‌گیرد وقتی یاد آن شب می‌افتم. بگذار این چیزها را بگویم تا کس دیگری چنین غلطی نکند. وای وای... همه بدنش مثل ته‌دیگ سوخته بود. مدام از خودم می‌پرسیدم چرا من این کار را کردم؟ با خودم بارها گفتم کاش رهایش می‌کردم تا با هر کس که دلش می‌خواست ازدواج کند. خدا کمکم کرد و باهم زندگی کردیم والان دو تا بچه داریم.
بچه‌ها هیچ‌وقت درباره این ماجرا از شما چیزی نمی‌پرسند؟
هیچ‌وقت. محبوبه به بچه‌ها اجازه نداد دراین‌باره از من بپرسند. همیشه گفت باید احترام پدرتان را نگه‌دارید.
اگر به عقب برگردی، ممکن است دوباره مرتکب چنین کاری شوی؟
نه اصلاً. خیلی سختی کشیدم؛ به هر کسی هم که قصد چنین کاری دارد، می‌گویم نکن. برو با کس دیگری ازدواج کن. محبوبه همه خبرها و گزارش‌های اسیدپاشی‌‌ها را برایم می‌خواند، اعصابم خرد می‌شود. یک ثانیه نگاهش می‌کنم، بیشتر نمی‌توانم. این دختر که در اصفهان سوزاندندش، رفت آلمان، خیلی ناراحت شدم. داغان شده.
دوروبری‌هات سرزنش‌ات نمی‌کنند؟
نه همه از من تشکر می‌کنند که با او ازدواج کردم. می‌گویند خیلی مرد بودی. ولی هنوز که هنوز است عذاب می‌کشم. همه مردها دوست دارند زنشان خوشگل باشد. ولی برای من هرلحظه دیدنش عذاب است. بعضی‌ها می‌گویند برو زن بگیر. خودم هم هزار بار به کله‌ام زده.
اما خودت این بلا را سرش آوردی؟
آره برای همین وجدانم نمی‌گذارد.
محبوبه بالاخره تو را بخشید؟
- هیچ‌وقت. مدام می‌گوید با تو ازدواج کردم که ذره‌ذره آب شوی. واقعاً هم آب شدم. روزی چند بار به رویم می‌آورد که تو چشمم را کور کردی. هیچ‌وقت نمی‌بخشد این را خوب می‌دانم.
دلیل ازدواجت با محبوبه عشق بود یا پشیمانی؟
دوستش دارم اما نباید خودم را گول بزنم (مکثی طولانی می‌کند) بیشتر وجدانم ناراحت بود. همه بالاخره می‌میریم. فکر نکنم آن دنیا را داشته باشم.
چه‌ کارهایی برایش کردی که ببخشدت؟
بارها گفته نمی‌بخشمت هر کار هم کنم، حتی گفته برای ما زحمت زیاد می‌کشی اما من نمی‌بخشمت. گفته حتی اگر من زودتر از او بمیرم، بازم نمی‌بخشد. بعضی‌ها می‌گویند درست است تو سوزاندی‌اش اما همین‌که زن دیگری نگرفتی و زندان هم رفتی، تاوانش را پس داده‌ای. بعضی‌ هم می‌گویند نه. اکثر مردم‌ دوستش دارند؛ نمی‌دانم شاید دلشان برایش می‌سوزد. خودش روحیه‌اش بالاست. موهاش را رنگ می‌کند، به خودش می رسد اما چه خوشگلی؟ می‌رویم خیابان، مردم از من تشکر می‌کنند که با این زن ازدواج کرده‌ام، می‌گویند جایت بهشت است.
نمی‌گویی خودت این کار را با این زن کرده‌ای؟
نه. اگر بگویم که تکه‌ تکه‌ام می‌کنند، ولی محبوبه اعصابش خرد می‌شود.

47302

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 636089

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 7 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 29
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۰۴:۴۵ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    136 3
    خدا لعنتت کنه. انتظار بخشش خیلی زیاده.
  • بی نام A1 ۰۵:۰۴ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    151 1
    پدرم گفت حداقل یک دستش راقطع میکردی چه پدرخوبی داشته ضمنادختربیگناه رو هرروز میکشی و زنده میکنی بابلایی ک سرش آوردی...بدنش مثل ته دیگ شده میخاستی سیندرلاباشه؟؟؟؟تو سوزوندی زجرکشش کردی نامرد
  • بی نام IR ۰۵:۰۵ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    123 2
    همه از من تشکر می‌کنند که با او ازدواج کردم. می‌گویند خیلی مرد بودی. ولی هنوز که هنوز است عذاب می‌کشم. جالبه زده دختر مردمو ترکونده تازه ازش تشکرم میشه تو باید اعدام می شدی
  • بی نام A1 ۰۵:۱۷ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    103 1
    با حرف يه راننده تاكسي رفتي روش اسيد پاشيدي حالا ميگي مردم بهم ميگن برو زن بگير؟ تو باهاش اينكارو كردي... بهش لطف نكردي... همه زندگيش جهنمه... ميدوني نگاه هاي مردم رو ميبينه چه حالي ميشه؟ تا ابد هم نوكريشو بكني كمه...
  • بی نام A1 ۰۵:۱۹ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    122 3
    بعد از دوسال نامزدی و درست دوماه قبل از عقد ، دختر مورد علاقم خیلی راحت زد زیر همه چیز و بقول پدرش رفت با یه مورد بهتر... الان دقیقا یکساله از جداییمون میگذره هنوز نتونستم خودمو پیدا کنم اما به امثال خودم چه دختر چه پسرش میگم هیچکس ارزش نابودی زندگیتونو نداره... منم روزای اول به هرچیزی فکر کردم اما وقتی به خودم فکر کردم تصمیم گرفتم به زندگی شرافتمندانه خودم ادامه بدم و از خدا بخوام اونی که لایق عشق و احساس منه رو نصیبم کنه.
    • بی نام A1 ۰۶:۵۴ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
      46 1
      ایمان داشته باش خیلی بهتر را خدا بهت میده. اینقدر آدم ها با عشق ازدواج کردند و نشد و حالا پشیمان هستند. دختر هم حق داره مثل شما آقایان انتخابی که احساس میکنه را داشته باشه اون فردی که میخواد متاسفانه جامعه ما دختر حق انتخاب نداره و بایست به خواستگاراش خودش با منطق جواب بده.
    • بی نام A1 ۰۷:۴۹ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
      14 0
      میدونم خیلی سخته،خوشبختانه بنظر میرسه که یک انسان با فرهنگ و منطقی هستی.مطمئنم شخص بهتری را پیدا میکنی،همون بهتر که قبلی رفت چون با کسی که مدام در حال جستجو برای یافتن شریک زندگی بهتره محاله بشه زندگی کرد.
    • cyanide A1 ۱۴:۲۱ - ۱۳۹۵/۱۲/۲۸
      0 0
      بر وسوسه ها غلبه کردی و از امتحان سربلند بیرون اومدی تبریک.
  • پيام IR ۰۵:۲۶ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    78 1
    خداوكيلي چه آدمهايي تو اين دنياپيدا ميشه؟؟ اين بابا نه تنها خودش بلكه خانوادش واطرافيانش هم مشكل رواني دارند.خدايا همه رواز شر اين جور خانواده ها حفظ كنه انشاا... چيزديگه اي ندارم بگم
  • بی نام IR ۰۵:۳۳ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    56 5
    چرا باید این اتفاق تو این کشوری بیوفته که به قول شما مهد آرامش و و امنیت و تمدن اسلامیه ؟چرا؟
  • م.خ A1 ۰۵:۴۰ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    75 1
    اخه نامرد , اونجا که نوشته موهاشو رنگ میکنه, اشکم دراومد.
  • بی نام A1 ۰۵:۴۹ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    78 0
    چی بگم؟حرف زیاده از همشون حتی از قربانی این عمل وحشیانه ولی وقتی پدر این جانور خودخواه پیشنهاد میکنه که بجای اسید دست دختر مردم را قطع میکردی میشه حدس زد این طرز تفکر از کجا سرچشمه میگیره فهم وشعور خیلی از جمعیت ملت ایران خوشبختانه تو این چند دهه گذشته همراه با میزان تحصیلات بالا رفته ولی حس میکنم شعور بخش بزرگی پایینتر اومده.شاید بیفرهنگی الان بیشتر دیده میشه چون تماس بیشتر شده،نمیدونم.
    • بی نام A1 ۰۶:۴۷ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
      31 0
      نظر خوبی نوشتی بیشتر مشکلات تربیتی و فرهنگی است البته تو کشور ما که فرهنگ اهمیتی نداره...
  • عادل IR ۰۶:۰۲ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    62 1
    حیف اسم انسان که روی اینها بگذارند جهالت جهالت
  • بی نام A1 ۰۶:۱۰ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    23 3
    بعد از دوسال نامزدی و درست دوماه قبل از عقد ، دختر مورد علاقم خیلی راحت زد زیر همه چیز و بقول پدرش رفت با یه مورد بهتر... الان دقیقا یکساله از جداییمون میگذره هنوز نتونستم خودمو پیدا کنم اما به امثال خودم چه دختر چه پسرش میگم هیچکس ارزش نابودی زندگیتونو نداره... منم روزای اول به هرچیزی فکر کردم اما وقتی به خودم فکر کردم تصمیم گرفتم به زندگی شرافتمندانه خودم ادامه بدم و از خدا بخوام اونی که لایق عشق و احساس منه رو نصیبم کنه.
  • بی نام A1 ۰۶:۲۱ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    22 0
    نمی دونم چی بگم ؟ متحیرم
  • سارا A1 ۰۶:۳۰ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    33 3
    خودش گفته محبوبه بخاطر اينكه هر روز ببينتش و عذاب بكشه زنش شده اما روي ديگر سكه اينه كه ته دلش واقعا بخشيده وگرنه مگه ميشه كه آدم بتونه روي تمام احساسش پا بزاره و با جنايتي اينچنيني كنار بياد و تازه ازش بچه دار بشه و به بچه اش هم ياد بده كه به پدری مثل اين احترام بزاره در ضمن اين نشون ميده چقدر جاي روانشناسي بحران و هات لاين ها در اين مملكت خاليه كه وقتي يه نفر اينچنين دچار بحران روحي ميشه با راننده تاكسي مشورت ميكنه و اونم يه همچين راهكار ارزنده اي پيشنهاد ميده
  • بی نام IR ۰۶:۳۳ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    21 1
    خدا عقل بده
  • بی نام IR ۰۷:۱۴ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    30 1
    اینها باید اعدام شوند چقدر راحت حرف می زند
  • محمد رضا نصرالهی A1 ۰۷:۲۵ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    28 0
    این گونه افراد دارای اختلا لات روانی هستند وباید ره روان پزشک یا روان شناس مراجعه نمایند واز افرادی که بامردم سرو کار دارند تقاضا دارم از دادن چنین پیشنهادهای جدا خدداری کنند زیرا این گونه افراد بشدت تلقین پذیر هستند
  • رضا الف IR ۰۷:۳۴ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    46 0
    آقا مواظب زبان و دهانمان باشیم که چه چیزی میگیم آخه آقای راننده تاکسی این چی بود که به این بنده خدا گفتی؟؟؟؟ یک کلام جرقه شد در ذهن یک بیمار و شد یک فاجعه خانوادگی و اجتماعی...
  • سامان IR ۰۷:۴۵ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    2 9
    یک ضرب المثل هندی میگه واسه سه تا چیز ناراحت نشو قطار اتوبوس زن هرکدومشون رفتند یکی بعدی میاد / متاسفانه بدترین چیز اینه زندگی به خودمون سخت میگیریم ودر مرحله اول خودمون اذیت میشیم و بعد اطرافیان
  • بی نام A1 ۰۸:۱۰ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    8 3
    از این عجیب نر بچه دار هم شدن ...اونم دوتا ... بیچاره بچه ها ....
  • فاطمه A1 ۱۰:۱۲ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    10 9
    والا تو ایران که زن و دختر هیچ حق و جایگاهی نداره.چه با اسید بسوزه چه نسوزه.من خودم بالشخصه هیچ امیدی به بهتر شدن اوضاع ندارم.مردای ایرانی ذاتا از زنهای ایرانی متنفرند.
    • cyanide A1 ۱۴:۲۶ - ۱۳۹۵/۱۲/۲۸
      0 0
      با این حرفای شما خانمها و بعضی رفتاراتون تعجبی هم نداره این تنفر ذاتی. هرچند پاسخش اسید پاشی نیست.
  • بی نام A1 ۱۲:۵۷ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    17 0
    راننده تاکسی روانی تو هم باید اعدام بشی ک فکرشو تو سرش انداختی
  • 123 A1 ۱۴:۱۶ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    12 1
    باید اعدام میشدی
  • م RO ۲۰:۱۸ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۶
    15 2
    خیلی نامردین که دو تا بچه رو بدبخت کردین آخه اون دو تا بیگناه چکار کردند که یک پدر جنایتکار باید داشته باشند با حرف مردم که مطمئنا توی کوچه و مدرسه راحتشون نمی گذارند علاوه بر اینکه چنین مردی فقط باید قصاص بشه یا تا ابد توی سلول انفرادی باشه آخه چرا ما آدمها اینقدر خودخواهیم چرا قانون اجازه میده چنین جنایتکاری توی جامعه آزاد باشه زندگی در چنین جایی ترسناکه
  • بی نام A1 ۱۶:۲۲ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۹
    0 0
    احساس سوختن به تماشا نمی شود از سوخته دل بپرسید که آتش چه می کند هیچ کس حال اون دختر رو درک نمی کنه . نمی دونه که زندگیش خود جهنمه. ولی دمش گرم که بازم ادامه داد. هر کس دیگه ای بود اجازه نمی داد که اون نامرد بهش دست بزنه چه برسه به این که ازش بچه دار هم بشه .