حسین منزوی... ناصر تقوایی... اهواز... قهوه‌های تلخ... گردنه اسدآباد و شهر پرقصه‌اش... دعواهای بی‌پایان دنیای شعر... درست‌نویسی خبر و گزارش... کتاب و کتاب و کتاب... بیژن نجدی و یوزپلنگانش... همه پاره‌پاره‌ای از دنیای مردی‌ست که در پاییز تلخ 1395، دست خود را به نشان وداع رو به دنیا بالا گرفت و برای آخرین بار هوای آلوده تهران را عمیق نفس کشید و بازدمی پس نداد...

سمیه علیپور: محمدرضا رستمی با سال‌ها سابقه مطبوعاتی، تجربه شاعری و قصه‌نویسی و عکاسی، سر پر سودای خود را به دست جراحانی سپرد که به جای جاده بازگشت به زندگی، پایان را برای او نقاشی کردند؛ تصویری تلخی برای ذهنی که دوست داشت بنویسد، اصلاح کند، سخن بگوید و قاب‌های زندگی را در دنیای دو رنگ عکس‌هایش ثبت کند.

یک سال از آخرین روزهایی که یکی از پردغدغه‌ترین اهالی مطبوعات دست از شور دنیا کشید و به کنج عزلت در تپه‌های اسدآباد کوچ کرد می‌گذرد.

در پاییز 95، نیمه مهر گذشته بود که خبر رسید رضا رستمی با سردرد شدید راهی بیمارستان شده و پزشکان تشخیص تومور داده‌اند و باید مورد عمل جراحی قرار بگیرد... رستمی به دست پزشکان سپرده شد تا جراحی شود و با سری سلامت به دنیای پر از تنش آن سوی دیوار بیمارستان بازگردد، اما آن رفتن را بازگشتی نبود... روزهای کما و بی‌خبری با خوابی همیشگی به پایان رسید تا کنجکاوانی که منتظر بودند کلام قصه‌گوی رستمی از دنیای عجیب روزهای کما بگوید، بی‌حاصل به وداع تلخ با او بنگرند...

شاعری که روزی نوشته بود: «...پلک که بزنی، همین جای خالی، حفره‌ای می‌شود زیر قلبت، که نه با برج آزادی پر می‌شود، و نه با همین سازه‌ی بدترکیب میلاد، فقط باید بایستی، تکیه بدهی به خاطره‌ای دور، که مثل عکس‌های قدیمی رنگ پریده است، بعد، خودت را، به خیابانی، اتوبوسی، تاکسی‌ای، برسانی و، گم و گور شوی.» به کدام خاطره دور تکیه داده بود که چنین بعید گریخت؟ او که در دنیای شعر از سعدی می‌خواند و اصالت را در آثار او جست‌و‌جو می‌کرد، او که قصه زندگی منزوی را از بر بود و ماجرای مرگ مشفق کاشانی را نعل به نعل و با جزئیات روایت می‌کرد، قصه‌های پرپیچ و واپیچ ذهنش را کجا رها کرده است؟

قصه‌نویسی که فرصت نیافت، ساخته‌های ذهنش را با روان‌نویسی که گاه گم می‌کرد و گاه پیدا، روی کاغذ ثبت کند، امروز 28 مهرماه 1396 یکسال است، دیگر قصه‌ای نگفته است، دیگر صدایش شنیده نشده و دیگر پیام‌هایش دریافت نشده است... یک سال است، الهه خسروی یگانه، با نگاه غم‌بارش تمام بار سنگین تنهایی را به دوش می‌کشد و یک سال است، آنچه رستمی را زنده‌ نگاه داشته، دنیای خاص خود اوست، علاقه‌مندی‌هایش، ادبیاتش، کلامش، دغدغه‌هایش که در قالب طرح «کتاب به جای گل» راه‌اندازی شد و حاصل آن جمع‌آوری ده هزار جلد کتاب بود تا دلمشغولی‌های رستمی، علاقه‌اش به خواندن و ادبیات و شعر و... در جمع خوانندگان این کتاب‌ها زنده و بی‌مرگ باقی بماند.

پاییز فصل قصه‌هاست... برای برخی قصه عشق و عاشقی در میان برگ‌های رنگارنگ و برای برخی قصه وداع با دوستی که خود از هر پاییزی پرقصه‌تر بود...

یادت بخیر...

5858

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 719071

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 11 =