ما چاره ای نداریم جز آن که به این پرسش پاسخ دهیم: «موانع سنّتی عدم پیشرفت علم در کشور ما چیست و چرا در میان ما ایرانیان، علم آن جایگاهی را که باید داشته باشد ندارد».
بنده بویژه معتقدم در این زمینه، کنکاش جدّی نکرده ایم و برای خلاصی از این موانع، هیچ راهی جز شناخت جدّی این موانع نداریم. برخی از آنها به داستان ورود علم به ایران و واکنش ما در قبال آن باز می گردد و برخی مربوط به همین فلسفه هایی است که از عالم و آدم بر ذهن ما حاکم است. برای نمونه باید عرض کنم، سیاست های جاری همین دولت قبل، به رغم همه تلاشی که در توسعه دانشگاه ها داشت (و اغلب با انگیزه های بد مثل توسعه دانشگاه پیام نور برای مقابله با دانشگاه آزاد که آن وقت دستشان نبود و ....) در جهت حمایت از علم نبود. این امر و تحلیل شاید پسند مخاطب فعلی بنده نباشد، اما امیدوارم روزی در این باره تأمل بیشتری صورت گیرد.
در اینجا بحث بنده در باره دیدگاه ضعیف، نگاه مسأله دار و مشکوکی است که نسبت به علم و تقدّس آن داریم. بنده فکر می کنم، به صورت سنّتی، ما با علوم تجربی مشکل داریم. این مسأله دو قرن گذشته ماست و این داستان باید در جایی مورد بررسی قرار گیرد و روشن شود که زمانی که علوم جدید که به کشور ما وارد شد، چرا ما از آن استقبال جدّی نکردیم؟ چرا از آن حمایت درست و حسابی نکردیم و حتی سالها و دهه ها با آن از در مخالفت درآمدیم؟گاهی با اصل آن درافتادیم و گاه مظاهر آن.
روشن است که اینجا وقت و مکان پرداختن تفصیلی به آن روند نیست، اما به طور کلی، این را بپذیریم که در این باره، مشکل داریم و دلیل آن هم از یک طرف ما و از طرف دیگر این فرنگی های پدر سوخته بودند که علم را و محصولات آن که بخشی از عالم تجدّد بود، همراه با استعمار و فساد اخلاقی برای ما آوردند. نتیجه آن شد که ما به همه آن بدبین و مشکوک شدیم. یک وقتی هم که کم کم بیدار شدیم، خواستیم در مقابل آن قد برافراشته و با تکیه بر، داشت های خود، علوم سنّتی خویش را احیا کنیم. آن وقت از تجدد بد گفتیم و سخت از در مخالفت در آمدیم. گاهی با نفس تجدد برخورد می کردیم و تأکید هم می کردیم که کاری به علم نداریم، اما ته دل از این ترتیبات علم و دانش متنفر بودیم. این را نباید پنهان کنیم.
وقتی انقلاب شد، و حالا سی و شش سال از آن تاریخ گذشته، موجی از عشق و علاقه به دانش اندوزی کشور را گرفت. لااقل درک من از هجوم بچه های مردم به مدرسه ها این بود. اما با همه توسعه دانشگاهی که در بخش دولتی و خصوصی انجام شد، کار علم پیش نرفت. دست کم در حدّی که انتظار می رفت نشد. بخشی از دلایل آن سنّتی و قدیمی و بخشی هم به سیاست های جاری باز می گشت. چیزی که نیاز به کاویدن جدّی دارد.
در اینجا، همان نکته اساسی بود، و آن این که ما اصولاً و به رغم تأکیدی که در دینمان هست، دانش را جدی نمی گیریم، و در مقابل، از نوعی تفکر فلسفی یا شبه فلسفی (و حتی می توانم بگویم سلفی است) حمایت می کنیم که در چهارچوب آن علم تجربی و آنچه از غرب می آید، باید تحقیر شود. این علم بخشی از تجددی است که ما بر خود فرض کرده ایم زیر بار آن نرویم. علاوه بر این، در این فلسفه، علم تجربی رتبه پایینی دارد یا دست کم نگره ای حاکم بر اطراف آن است که انگیزه جستجو و یافتن روشهای پیشرفت علمی را در میان ما نابود می کند. به عبارت دیگر، ما یا بخشی از ما، همچنان در میان پارادایمی از چهارچوب علم گرفتاریم که حاضر به قبول انقلاب در ارکان آن لحاظ نشده است. ما زیر بار انقلاب علمی نرفتیم و به خاطر این که این انقلاب در غرب اتفاق افتاده بود، علوم تجربی را بخشی از غرب بی دین لائیک دانسته و با آن مخالف کردیم. همین دیشب، این که در برنامه خندوانه، یک متخصص طبّ سنتی را می آوریم که ساعتی وقت مردم را گرفته است تا انواع و اقسام گرمی، سردی، رطوبت و مزخرفات دیگر از این قبیل را به عنوان پزشکی به ما بگوید، پیدا است که تا چه اندازه در پارادایم های یونانی و سینایی قدیم مانده ایم و هنوز این امور برایمان تقدس دارد.
چند روز قبل، یک گفتگوی حد اقل دو ساعته با شماری از دوستان در همین زمینه داشتیم. باور من این بود که این نگره فلسفی یِ ضدّ تجدّد که ما داریم، هم نوع سلطنتی ـ نصری آن و هم نوع انقلابی ـ فردیدی آن، یکی از آسیب های جدّی را به ما زده است. ما این نگاه را در کشور در حجم و مساحتی گسترده حاکم کردیم. من می دانم که دکتر نصر خود در دانشگاه آریامهر و شریف بعدی، نقش مهمی در علم جدید داشت، اما این که اساس این تفکر، آن قدسیّتی را که باید به علم بدهد نمی دهد، و همه اش از تحمیل تفکّر مدرن به عنوان یک نکته منفی و غیر قدسی یاد می کند، و قدرت تکفیک جنبه های مثبت و منفی آن را هم ندارد ـ و همین خود بر کل اثر منفی می گذارد ـ از دلایل اصلی نکته ای است که عرض می کنم.
در طول این سی و اندی سال، این تفکر همچنان بر ما سایه افکنده و البته مربوط به این سه چهار دهه هم نیست، و ریشه به دوره قاجار می برد. این امر اختصاص به خط چپ و راست هم ندارد.
همین چند روز پیش آقای حجاریان علیه دانشکده علوم و فنون، از دانشکده های وابسته به دانشگاه تهران که به نظرم یکی از بهترین کارهای انجام شده در دانشگاه تهران در دوره ریاست آقای رهبر و دولت احمدی نژاد است، و در آن نزدیک به چهل رشته جدید علمی ایجاد شده، صحبت کرد و آن را صرفاً بر اساس تمایلات سیاسی آن دولت و آوردن استادان وابسته، تحلیل کرد. کاری کاملاً غیر منصفانه و غیر علمی که سیاسی صرف است.
این نگاه منفی به رشته های علمی جدید که در دنیا معمول است، و البته ممکن است همه آنها به نتیجه نرسد، اما حرکت در آن سمت، حرکت به سمت علم جدید ترکیبی و بین رشته ای است، نشان از همان شاخص ضدّ تجدّد دارد که حتی در بین آدم هایی مثل حجاریان هم هست.
امروز، خوشبختانه یک نمونه جالبی از حوالی سال 1253 ق (1838 م / 1216 ش) پیدا کردم.
دوره قاجاری، عصری که به نظرم برای اولین بار علم تجربی به کشور آمد، و به خصوص در دوره ناصری، با استقبال مواجه شد، آن هم زمانی که هنوز دانشمندان سنّتی سیطره بر دانش علوم تجربی داشتند و سخت با آن مقابله می کردند و تا حدود زیادی کار را پیش برد، برای ما از نظر مدخل تاریخ علم جدید بسیار اهمیت دارد؛ اما در همان دوره هم نگاه های ضد تجدد، و از جمله همین مثالی که خواهم زد، بسیار جالب و منحصر به فرد است.
یک شاهزاده برجسته قاجاری به نام کیکاووس میرزا فرزند فتحعلی شاه، که خود سالها حاکم قم بوده و دستی به علم و دانش هم دارد و حتی در پزشکی هم اظهار نظرهایی می کند، در سال 1253 عازم حج شده و شرحی از عتبات و راه عراق به شام از سمت فرات و در واقع حیطه قدرت دولت عثمانی بدست می دهد. مسافران این راهها اغلب در عثمانی مظاهری از تغییرات جدید ایجاد شده در عالم تمدن را مشاهده می کردند.
می دانیم که در آن روزگار، مصر، از چنگ عثمانی ها درآمد و محمدعلی پاشا آنجا را تصرف کرد و سالها با عثمانی ها جنگید تا بالاخره مرز میان آنان توسط دولتین روس و انگلیس تعیین شد.
یک نقطه مرزی میان آن دو دولت، یعنی عثمانی و مصر محمدعلی پاشا، در نزدیکی شهر حلب، و در روستایی به نام قرانطین بود که کیکاووس میرزا از آن عبور کرده و شرحی از آن بدست داده است.
در باره نام گذاری این روستا به قرانطین، نکته جالبی را بیان می کند که مصداق بسیار جالبی از بحث ماست. این که چطور ما از نخستین روزها، وقتی از فرنگی بدمان می آمد، از تجدّد متنفّر بودیم و نمی خواستیم شکل دیگران شویم؛ آن وقت راه علم را هم سد کردیم و این دو را با یکدیگر خلط کرده و در نتیجه علم را در مسیری پر سنگلاخ انداختیم، به طوری که علم برای هر تغییر و پیشرفت باید از خود دفاع کند و ثابت کند که نمی خواهد به بشریّت و اسلامیّت خیانت بورزد.
قرانطین، یا همان قرنطینه، فضایی است که فرنگی ها در مقابله با وبا و طاعون در ایستگاه های مرزی، یعنی محل ورود و خروج مسافران ایجاد می کردند. در این ایستگاه، هر مسافری باید بین هفت تا ده روز می ماند، از نظر پزشکی چک می شد، تمام لباس و وسائلش با مواد ضد عفونی، بخور داده می شد و سپس، اگر حکیم تایید می کرد، وارد مملکت جدید می شد. بدین ترتیب ریشه طاعون و وبا که یک بیماری واگیردار بود، به تدریج کنده شد. خاطرمان هست که تا این اواخر طالبان، با زدن واکسن فلج اطفال در افغانستان مخالفت کرده و آن را مقابله با خواست الهی تفسیر می کردند.
کیکاووس میرزا پس از شرح این نکته، می نویسد، محمد علی پاشا هم در این زمینه از فرنگی ها تقلید کرده و این نقطه را که قرانطین نامیده شده، به تقلید از آنان ایجاد کرده تا مسافران در آنجا چک شوند.
آنچه جالب است قضاوت خود اوست که معتقد است ما با انجام این قبیل کارها، اصالت های خود را از دست داده، دست به دامن تشبه به فرنگی شده، بر اساس حدیث زاغ و کبک، راه رفتن خودمان را هم فراموش کرده ایم. وی این را مصداق روشن «خسر الدنیا و الاخره» دانسته و آن را رویّه ای می داند که سبب شده است «قوانین کفر» بر ما حاکم شود.
مرور بر عبارت وی جالب است:
«قرانطین که مذکور شد به اصطلاح انگلیسها، محلّ نگاه داشتن است، چون از طاعون و وبا بسیار مخوفند، در سر حدّ خود قرانطین قرار دادهاند که هر کسی که بخواهد به مملکت آنها رود، هفت روز در آن مکان نگاه میدارند، و بعضی را بخور میدهند. بعد از اطمینان مرخص میکنند، و مأذونند که بروند، بایست که نوشتهای از بزرگ آن جا و حکیم گرفته شود که جای دیگر ممانعت نکنند، و محمدعلی پاشا هم اقتباس از آنها نموده، همین قرار را داده است. اختصاص اقتباس به آن هم ندارد. حال متداول است که قاعده آباء و اجداد را باطل نموده و ترک کرده اند، و پیرو خارجی مذهب شده، قانون خود را از دست داده، عاری و بری از مطلب شده اند، و مبتدی در قوانین کفرند. در نهایت پختگی به اعتقاد خودشان، ولیکن بیخبرانند که در ورطه خامی غوطه ورند و آلت مضحکه خارج و داخل گشته اند. مصرع: «زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست». کما قال الله تعالی: خسر الدنیا و الاخرة ذلک هو الخسران المبین.
خلاصه در آن سر حد، بعد از انقضای هفت روز، و صحّت حکیم، و دادن برات آزادی، نفری یک قاضی که عبارت از بیست قروش که رایج ایران چهار هزار دینار باشد، میگیرند، به جهت مصارف آن سر حد و عملجات آن. این وجه گرفتن هم وجهی ندارد به جز اقتباس از فرنگی، به اقرار و قراداد خودشان».
حکایت دشمنی ما با علم و نامقدس شمردن آن است، آن هم وقتی که خیلی چیزهای دیگر جز علم، مقدس شمرده می شود، اما این علم آن که آن قدر در دین ما رویش تأکید شده، هدف حمله و هجمه ما قرار گرفته و دست کم با بافتن فلسفه های عجیب و غریب با آن بی مهری می شود.
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 445018
نظر شما