۰ نفر
۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۴:۰۱

محمدرضا مهاجر

هر سال روز اول ماه رمضان بچه‌هایش را می‌برد شاه عبدالعظیم و برای افطار کباب می‌خوردند. اما امسال...

چند روزی بود نتوانسته بود کار کند. از همان روز که تصادف کرد و موتورش را گذاشت تعمیرگاه. سخت ناراحت بود. حوالی ظهر بی هدف از خانه بیرون زد. می‌خواست برود مسجد نزدیک خانه، گرما و ناامیدی امانش را بریده بود. از در سبز رنگ مسجد که وارد شد صدای پیرمردی را شنید: «آقا! یه کولر دارم می‌خوام ببرمش طبقه پنجم، 50 هزار تومن هم می‌دهم.»

از همان‌جا رویش را به سمت شاه عبدالعظیم برگرداند. دستش را روی سینه گذاشت: «ممنونم سیدالکریم.»

57243

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 670242

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 11 =