مدنی از معدود افرادی است که در سالهای اخیر با مدرک و سابقه کاری دانشگاهی قابلتوجه در کشورهای غربی راهی ایران میشود و مسئولیت دولتی نسبتا مهمی را - معاون معاون رئیسجمهوری - به دست میگیرد. به همین دلیل نیز حضور او در این مسئولیت دولتی با نقد و نظرهای متفاوت و زیادی همراه شد. او متولد ٦٠ است و در سال ۱۳۸۸ مدرک دکترای تخصصی خود را در رشته مهندسی عمران و محیطزیست از دانشگاه کالیفرنیا، دیویس گرفت و پس از آن دوره پسادکترای خود را در رشته اقتصاد و سیاست محیطزیست در دانشگاه کالیفرنیا، ریورساید گذراند. پیش از این مسئولیت محیطزیستی، نام مدنی با چند جایزه علمی مرتبط با حوزه تحصیل و دانشش در ایران شناخته شد. این اولین گفتوگوی بلند او درباره دلایل و فرایند پذیرفتن این مسئولیت و همچنین تبعاتی که این تصمیم تاکنون برایش داشته، است.
پيشنهاد اوليه که بياييد و در محيطزيست مشغول شويد را چه کسي داد؟
من ايران بودم. آقاي دکتر کلانتري را ديدم و اين موضوع مطرح شد.
اتفاقي ديديد يا با هماهنگي؟
نه. تلفني هماهنگ کرديم.
از قبل هم با همديگر ارتباط داشتيد؟
ما چنددفعه همدیگر را ديده بوديم، از جمله در کنفرانسي در وزارت نيرو و هردفعه هم ميديدم همين صحبتهاي کلي بوده يا بحث علمي يا من در جايي ارائه داشتم و ايشان در جلسه بودهاند. هيچ ارتباط کاريای نداشتيم. هيچ پروژهاي هم با هم انجام نداديم. خيليجاها گفته شد که من در درياچه اروميه با ستاد احيا کار کردم، اما هيچموقع من با ستاد کار نکردم. روي درياچه اروميه کار کردم، ولي کاملا مستقل بوده. بعد از اينکه ايشان به سازمان رفت، يک جلسه حضوري با هم داشتيم. به دفترش رفتم. در زمينه موضوعات اجتماعي شروع به صحبت کردند که ما براي اين معاونت، يک آدم قوي ميخواهيم که اينطور و آنطور باشد. فکر کنم جلسه ما يك ساعت بود، در ٥٠ دقيقه اول، هيچ صحبتي از من نبود. بيشتر صحبتهاي کاري بود که ايشان، دردها و نيازهاي آنجا را ميگفت. آخرهاي جلسه، اين را يکدفعه مطرح کردند که اگر شما بياييد عالي است. اين را هم خيلي محتاطانه و غيرمستقيم مطرح کرد. بعد هم گفتند يک ماه فکر کن.
واکنش شما به اين پيشنهاد چطور و چه بود؟
اولين چيز، ميخواستم با دانشگاه محل کارم (امپريالکالج لندن) صحبت کنم و بدانم آنها چطور فکر ميکنند. بهعلاوه اينکه مقداري مطالعه کنم و ببينم وضعيت چطور است. فکر کنم سختترين تصميم زندگي من بود. قبل از آن احتمالا سختترين تصميم، تصميم ازدواج بود، ولي اين از تصميم مهاجرت و تصميم ازدواج، سختتر بود يا از شغلهايي که قبلا انتخاب کرده بودم، چون تقريبا تمام دوستان خارج از کشورم و همکاران ايراني خارج از کشورم در کشورهاي ديگر، مخالف بودند. پدر و مادرم که قاعدتا بايد از بازگشت من به ايران خوشحال ميشدند، هم مخالف بودند، اکثر آدمهايي که با آنها صحبت ميکردم گفتند تو ديوانهاي که اين کار را ميکني.
چرا؟ دليل عمده آنها چه بود؟
مادر و پدرم احساس ميکردند که در حوزه سياست و دولت، خيلي چيزها ممکن است متفاوت باشد. ميگفتند ممکن است ظرفيتي که الان دارم را هم نتوانم استفاده کنم. بقيه بر اين باور بودند که اصلا نميشود کار کرد. برخي ميگفتند ميخواهند از تو سوءاستفاده کند. نبايد برگردي. ميگفتند اين اشتباه است. شايد رشوهدادني به توست براي اينکه ساکت شوي، چون الان ميتواني حرف بزني و انتقاد کني. البته يکسري افرادي که ايران بودند، از فعالان، با چند نفر از آنان صحبت کردم. خيلي استقبال کردند، ولي در نزديکان من، همسرم که براي او هم اين تصميم سخت بود تنها کسي بود که گفت هر کاري لازم است انجام ميدهم که تو اين کار را بکني و موفق شوي، چون تو دوست داري. به علاوه اينکه اين يک فرصت است براي يکبار. شايد يکبار براي هميشه باشد که فرصتي مهيا شود براي اثرگذاشتن و براي نسل ما. حمايت او اگر نبود، حتما اين اتفاق نميافتاد.
واکنش همکاران و همدانشگاهيهاي خارجي به اين خبر چطور بود؟
آنها دقيقا برعکس، خيلي از خارجيها خوشحال بودند و اين را بهعنوان يک موفقيت ميديدند، دقيقا عکس آنچه ما در ايران ميگوييم. از ديد آنها اينکه آدمي که اوايلش در مهندسي تحصيل کرده، جوايز بينالمللي در اين زمينه دارد، اسمش را در اين زمينه مطرح کرده و هميشه دغدغهاش کمکردن فاصله بين علم و عمل و سياست بوده و اين قضيه را براي گروه علمي، مطرح و معتبر کرده، به حوزه اجرا و مسئوليت برود اين را آنها بهعنوان يک موفقيت ميشناسند، چون اينکه يک آدم از جايگاه علمي به جايگاه اجرا برود، ميتواند جلوي يکسري کارهاي غيرعلمي را بگيرد يا کارهاي علمي را کليد بزند و حتي وقتي به حوزه آکادميک برميگردد، حرفهاي جديدي براي گفتن دارد، چون رفته و در اجرا برخي تصميمات را آزمايش کرده. درکل چنين تجاربي ميتواند براي ما که در حوزه علم هستيم بهعنوان فرصت مطالعاتي به حساب بيايد. دقيقا عکس اين داستان در فضاي مجازي ايران اتفاق ميافتاد که خيلي از استادان، خيلي از منتقدان و...، همه گفتند اين نخبهکشي است. تعبير آنها اين بود که يک آدم علمي را در حوزه اجرا ميبرند و او را از بين ميبرند.
ولي شايد خارجيها نسبت به ساختار دولتي و اجرائي در ايران اطلاع چنداني ندارند؟
نه، فکر نميکنم، چون در همهجاي دنيا ما بحث ساختارهاي دولتي و مشکلات دولتي و بوروکراسي را داريم. ممکن است که يک سيستم اروپايي نسبت به سيستم ما پيشرفتهتر باشد، ولي او هم در سيستم خودش بوروکراسي دارد. همهجا مثل هم است. فرقش اين بود که آنها بهعنوان فرصت و تجربه ميبينند، ولي اينجا نه.
چنين تجاربي درمجموع در دنيا رايج است؛ اينکه يک آدم علمي و دانشگاهي بهيکباره مسئوليت دولتي و اجرائي بگيرد؟
بله. در چند سال اخير بوده که فلان استاد MIT يا شيکاگو که هندي است، در هند وزير ميشود که در اقتصاد به کشورش کمک کند يا فلاني از فرانسه برميگردد به کشورش که مسئوليت بگيرد. هميشه در همهجاي دنيا، استادان دانشگاه از اينکه يک تصميمگيرنده، ابعاد علمي را در اجرا در نظر نميگيرد مينالند. همهجاي دنيا، هميشه قشر دانشگاهي در بعضي چيزها جلوتر است. البته در بعضي چيزها هم تخيلي فکر ميکند، چون فضاي واقعي را نميفهمد، اما آن چيزي که آنها مبارک ميدانند اين است که يک استاد دانشگاه در يک جايگاه اجرائي بنشيند.
روند واکنشها به قبول مسئوليت شما چطور بود؟
بعد از اينکه حکم من صادر شد، هنوز سه، چهار روز مانده بود که وارد ايران شوم. در آن سه، چهار روز، تحولات براي من خيلي جالب بود؛ روز اول، پيغامهاي تبريک و ابراز شادي. روز دوم، تيتر روزنامهها. از بعدازظهر روز دوم، ناراحتيها شروع شد؛ آيههاي يأس که اين کار نخبهکشي است، بعد هم يکسري تئوري توطئه مطرح شد. من در اين سه، چهار روز نه حرفي زدم، نه نامهاي امضا کردم. حتي چيزي را نديدم. ولي ميخواهم بگويم چقدر سريع واکنش نشان ميدهيم. چقدر جرئت قضاوت غيرمستند ما بالاست. من همان آدم بودم، در سه، چهار روز هيچچيز عوض نشده بود و اينقدر واکنشها عوض شده بود. البته وقتي که من از آمريکا به انگلستان رفتم، خيليها همين واکنش را داشتند؛ يعني ايرانيها جزء دستهاي بودند که گفتند اين ديوانگي است؛ ميگفتند مگر کسي از آمريکا ميرود انگلستان. درحاليکه خارجيهايي که به من زنگ ميزدند همه بابت اين پيشرفت تبريک ميگفتند که تو از يک دانشگاه به دانشگاه بهتري رفتي.
اين مسئوليت دولتي در مقايسه با کار دانشگاهي در لندن، به لحاظ مالي چه تغييري در درآمد شما ايجاد کرد؟ يعني اينکه آمدنتان به اينجا، به نفع شما بوده يا به ضرر؟
طبيعتا درآمد من خيلي کمتر شد. تقريبا در همين دو، سه ماه گذشته، فقط نگاه کنيد نرخ پوند چقدر گرانتر شده است. فکر کنم هر پوند حداقل ٤٠٠،٥٠٠ تومان گرانتر شده است؛ يعني اگر هشتهزار يا ١٠هزار پوند درميآورديد، ببينيد خودش چند ميليون تومان ضرر است. حقوق من مگر در اينجا چقدر است؟ حقوق رئيسجمهوري مگر چقدر است؟ جالب اينکه من از موقعي که آمدم هنوز حقوق دريافت نکردهام.
ولي وقتي آمديد طبيعتا با خودتان سود و زيان کرديد، درست است؟
بله؛ ولي درهرصورت قبل از اينکه ميآمدم، حتي يکبار هم نپرسيدم که حقوق من چقدر است، چون برايم واقعا فاکتور تعيينکنندهاي نبود. سود و زيان نرم و سخت داريم. همه آن در فضاي نرم و احساساتي است و به اميد وابسته است. انتظارات است. گفتم همه ما هميشه ميگوييم که وضعيت بد است. حتي آنها که در سيستم هستند هم ميگويند نميشود کار کرد. خيليهايشان به من ميگويند که اشتباه کردي، مگر بيکار بودي که آمدي. فرض کنيم بههردليلي آدمي در يک سيستم، کاري ميکند که سابقه ندارد. شايد سنت جديدي را رقم ميزند که اين اتفاق بيفتد. اين جنبه خوب داستان است ولي با همه اين اوصاف، من به خودم ميگويم اگر آمديم و موفق نشديم، چه ميشود؟ سيستم همان شکلي که بوده، خواهد ماند. هزينهاش براي من اين است که بهعنوان يک استاد دانشگاه، دانشمند علوم زمين، صاحب جايزه و افتخار و... در اجتماع و شايد بين بعضي از مسئولان محبوبيتي داشتم. حالا محبوبيتم را از دست ميدهم. اصلا از روزي که دولتي شدم، ميدانستم، اين افت ايجاد ميشود، چون من يک آدم دولتي ميشوم. از لحاظ بينالمللي هم برايم هزينه دارد. بههرحال من يک ايراني هستم. پاسپورت ايراني دارم. ولي آدمي مستقل و شخصيتي علمي بودم. براي همين در يک کشور عربي حوزه خليجفارس که ممکن است امروز نتوانم بروم، آن موقع بهعنوان سخنران از من دعوت ميکردند، ميرفتم، يک وزير جلوي من مينشست و من سخنراني ميکردم. نقد ميکردم و حرف ميزدم. يا خبرنگاراني مثل شما با من مصاحبه ميکردند و من نقد ميکردم. اينجا هم هرجا نقد کنيد، محبوب هستيد. الان خود من هم در دولت به دولت فحش بدهم، محبوب ميشوم. پس ميدانم که محبوبيتم را در ايران از دست ميدهم. مقداري هم هزينه بينالمللي براي من دارد. البته باز هم اعتقاد دارم که هزينه بينالمللي آن کمتر است تا هزينه داخلي آن؛ اينکه آنها ميفهمند يک نفر رفته و براي کشورش کار کرده و قابل قبول است.
اصليترين دلايلتان براي برگشت مشخصا چه بود؟
اگر بخواهم براي خودم رديف کنم، چهار دليل ميآورم. اول اينکه ما ميگوييم متخصص را در دولت در ايران راه نميدهند. حالا يک نفر پيدا شده که به يک متخصص بفرما زده. اگر يک درصد شانس موفقيت وجود داشته باشد، شايد در باز شد براي خيليهاي ديگر. پس دليل يک، فرصت به متخصصان. دليل دوم، ما ناراحت هستيم که ميگوييم نسل ما را به دولت راه ندادند. به ما ميگويند جوان. درحاليکه ممکن است خيلي جوان نباشيم؛ چراکه رئيسجمهور فرانسه، يک فرد ٣٩ساله است. در اتريش و در نيوزيلند و کانادا هم همينطور است. در همين ايران نسل اول انقلاب در بيستوخردهاي سالگي يا اوايل ٣٠سالگي، تحصيلکردههاي خارج از کشور ميآيند و کار ميکنند. پس اين يک فرصت براي نسل ماست. پس اگر يک درصد شانس موفقيت وجود داشته باشد، يک نسلي ممکن است بتواند فرصت حضور پيدا کند. يک نفر به من بفرما زده، بايد از اين بهعنوان نماينده نسلم استفاده کنم. دو دليل ديگر، يکي اينکه اگر آمدي و موفق شدي و توانستي در اينجا کاري کني، شايد آنهايي که اينجا نشستند، بفهمند هرکس از ايران رفته، خارجي نيست. طرفدار گذشته و جاسوس استکبار نيست. اين ديدگاه که هرکس از ايران رفت، غيرقابلاعتماد است، شايد برافتد که اتفاقا ميتوانيم از سرمايه ايرانيان خارج از کشورمان در دولت استفاده کنيم؛ چون الان دليلي که بخش خصوصي در خيلي از موارد موفق است، اين است که از اين سرمايه استفاده ميکند؛ اما دولت استفاده نکرده. با همين باور. هنوز هم حتي نقدهايي ميبينم در فضاي مجازي که چرا کارشناس از خارج آورديد. درحاليکه من يک کارشناس خارجي نيستم. يک ايراني هستم که زبان خودم را صحبت ميکنم. يک علم را اکتساب کردم...
اساسا فرض کنيم کارشناس خارجي بياورند. آيا اين به نظر شما بد است؟ از ديدگاه تخصصي ميپرسم.
مسلما نيست. براي اينکه مهم اين است که در چه جايگاهي و کجا از آن استفاده کنيد. تعامل با خارجي و يادگرفتن از خارجي ايرادي ندارد. به او ياد دهيد که مشکل ما چيست. اين هم ايده غلطي است که نه، خارجيها ما را درک نميکنند، مسائل ما را نميفهمند. من در اين سالها به هر کشوري ميروم که زبانش را نميفهمم، مترجم بين من و مثلا يک کشاورز صحبتها را منتقل ميکند. او به من نميگويد خارجي تو مشکل من را نميفهمي؛ ولي در مملکت خودم، با زبان فارسي صحبت ميکنم، صددرصد حرفهايم را افراد ميفهمند، به من ميگويند خارجي و تو درک نميکني و حالا دليل چهارم که از همه مهمتر است، این است که همه بچههاي ايراني که به من گفتند نرو، همه آنهايي که از دور نگاه ميکردند، مدرک ميگيرند، دکترا ميگيرند و دنبال کار هستند، نميدانند جاي خوبي هست يا نه، همه آنها ايستادند که ببينند که آيا اين باور درست است که ما نميتوانيم به ايران برويم و کار کنيم يا نه. اگر کاوه مدني مقداري موفق شود، اميد براي آنهايي ايجاد ميشود که تمايل براي برگشت آنها ايجاد ميشود. واقعيت اين است که از ميان اين چهار دليل، اين از همه براي من مهمتر است. اگر يک درصد همه اين شانسها وجود داشته باشد، ميارزد که اين کارها را بکنم.
خيليها با آمدن شما به محيط زيست اميدوار شدند، به نظرتان چه تأثيري ميتوانيد روي وضعيت کلي بگذاريد؟
خود شما خبر مسئوليت من را توييت کردي، برو پاسخها را ببين. نوشتند درياچه اروميه قرار است حالش خوب شود. مشکل ريزگردها حل شود. آلودگي هوا مشکلش حل شود. درحاليکه من معاون آموزش، پژوهش و بينالملل سازمان محيط زيست هستم و در خيلي از اين حوزهها اصلا نقشي ندارم و نميتوانم کاري کنم. بهتازگی بحث انتقال آب ونک بود، ببينيد در اينستاگرام چند گروه گفتند که اين پيج اوست، حمله کنيم و فحش بدهيم. آن روز من آلمان بودم. در اجلاس تغيير اقليم بودم. براي همکارانم در ايران نوشتم که چه شده که من دارم فحش ميخورم؟ اين را ميخواهم بگويم که اين داستانها را داريم؛ يعني افکار عمومي داريم که خيلي زود خوشحال ميشود، خيلي زود ناراحت ميشود و فحش ميدهد. اميدوارم که اين حرفم توهين نباشد؛ ولي خيلي به اين اعتقاد پيدا کردم که ما ايرانيان خيلي سريع يک نفر را بزرگ ميکنيم، بعد جفت پا توي صورتش ميرويم و او را له ميکنيم. زمان بين اين فازها هم زمان زيادي نيست. ما اين کار را زياد کرديم. با رئيسجمهورمان کرديم، با دولت، وزيرمان، هنرمندمان و با فوتباليستمان کرديم. اين چيز خيلي خطرناکي است.
فرض کنيد در پايان چهار سال، از ديدگاه خودتان در چه صورتي خودتان را موفق ميدانيد؟
يک يا دو فاکتور خيلي براي من مهم است که جنسش شايد حتي جنس محيطزيستي نباشد. مقداري فراتر از محيط زيست است. دو فاکتوري که خيلي براي من مهم است، يکي اميد و ديگري مستند صحبتکردن و بحثکردن است. من احساس ميکنم اگر بخواهم اثري در جامعه بگذارم، اين است که اميد ايجاد کنم؛ اميد براي بهبود. به نظر من، ما ملتي هستيم که در بين ما كساني باور کردهاند سرنوشت ما تعيين شده است يا قرار است از سوی کسان ديگري تعيين شود که يا دشمن ما هستند يا دولت و ما نقشي در آن نداريم. من بهشدت با اين مخالف هستم و اعتقاد دارم اگر اميد از جامعه رخت ببندد، محيط زيست يکي از اولين قربانيان است. براي اينکه جامعه بتواند براي محيط زيست کار کند، بايد باور کند که ميتواند کاري کند. وقتي از ٨٠ ميليون محيطبان صحبت ميکنيم، يعني اول بپذيريم که دولت، هيچ موقع نميتواند بهتنهايي مشکل محيط زيست را حل کند. اصلا مشکل محيط زيست دولتي نيست. دوم اينکه مشارکت همه در اين قضيه واجب است. هر کسي هر جا نشسته ميتواند کاري کند. دوم اينکه حرفها و صحبتها مستند باشد؛ اين چيزي بود که قبلش هم دنبالش بودم. همان موقع که از خرافات آب صحبت کردم؛ مصاحبه کردم و فحش خوردم. ما بايد به جامعه ، ژورناليست، سمن و به مسئول ياد بدهيم که بايد مستند صحبت کند.
يعني به نظر شما الان اينطور نيست؟
صددرصد اين وجود ندارد. يعني ما مردمي هستيم که متأسفانه مرجع دانشمان از ويکيپديا به تلگرام افت کرد.
رئيس الان خودتان، آقاي کلانتري، دو، سه سال پيش در اظهارنظري گفته بود اگر مسئله و بحران آب همينطور ادامه پيدا کند، ٥٠ ميليون ايراني بايد جابهجا شوند. من بهعنوان يک خبرنگار اين را نمونهاي از يک صحبت غيرمستند و هيجاني و مخرب ميدانم. آقاي کلانتري در سابقه خود از اين تجربهها زياد دارد. نظر شما دراينباره چيست؟
خيلي ممنون که اين سؤال را کرديد. در چند روز گذشته چيزي مطرح شده که کاوه مدني، که آن طرف ميز آن حرفها را ميزد، الان به اين طرف ميز رفته است. من يک سخنراني خرافات آب دارم که اتفاقا در يکي از اسلايدهايم درباره همين عبارت حرف زدم. البته نحوه بيان افراد متفاوت است. من بهعنوان يک آدم علمي، هيچ موقع جرئت ندارم که چنين حرفي بزنم؛ اينکه عدد بدهم. ولي همانجا هم اين را گفتم که اولا افراد، نحوه بيانشان متفاوت است. دوم اينکه اين يک ايراد فرهنگي است. ما براي اينکه بتوانيم جلب توجه کنيم، براي بیان يک مشکل جدي خيلي وقتها از اغراق استفاده ميکنيم. حتي استادان دانشگاه هم چنين عبارتهايي بهکار میبرند.
آقاي کلانتري چقدر از شما نظر ميخواهد و شما چقدر روي او تأثير داريد؟ مثلا ميخواهد اظهارنظري کند يا تصميمي بگيرد، آيا از شما مشخصا مشورت ميگيرد؟
جايگاه من معاون آموزش و پژوهش و بينالملل است. در اين حوزه هر چه هست، نظر بنده را ميخواهد و تا حالا حداقل چيزي نبوده که به من ديکته شود و من با آن مخالف باشم؛ تا حالا اين اتفاق نيفتاده اما علاوه بر اين، در بعضي مسائل حوزه آب هم با وجودي که من معاونت آموزش و پژوهش هستم، از من نظر ميخواهد. من ممکن است خيلي از جلسات وزارت نيرو را بروم؛ البته نه همه موارد. چون بعضي موارد اصلا به حوزه من مربوط نميشود. خيلي از اينها با اينکه در حوزه ديگری است، من فحشش را ميخورم. ولي اين را ميخواهم بگويم؛ چيزي که من را خوشحال ميکند، چون از من ميپرسند که محدود نشدي؟ حتي خبرنگار به من گفته جامعه ميگويد اين را آوردند، دهانش را بستند، حالا چيزي نميتواند بگويد؛ من ميگويم آن اشتباه محاسباتي شماست. چون اگر از من انتظار داريد کاوه مدني استاد دانشگاه باشم که در مقابل دولت نشسته و عملکرد دولت را نقد ميکند، من در آن جايگاه نيستم. من الان در جايگاه متفاوتي هستم. همانطور که الان نميتوانم غر بزنم که اينجا چرا ترافيک است. چون من انتخاب کردم که به تهران بيايم. بااینحال من در قديم بايد راجعبه آب ژرف ١٠ مصاحبه ميکردم، به اين اميد که کسي بشنود و گوش کند و توجهش جلب شود اما امروز جايي نشستم، در جلسه شوراي معاونان، ممکن است موضوع آب ژرف مطرح شود يا آقاي کلانتري به من ارجاع بزند و بگويد نظرت را بده و من راجعبه آن نظر تخصصي ميدهم؛ آن نظر لحاظ ميشود.
الان ارتباط شما با دانشگاه چه شده؟
من از دانشگاه مرخصي گرفتم. در واقع اين يکي از شرطهاي ما بود. کرسي من کرسي استادي دائم است. الان بهطور موقت جاي من يک نفر را استخدام ميکنند. براي چند سال اسم من حالت استاد مدعو ميشود. يک نفر را جاي من گذاشتهاند و قرار شده من برگردم؛ هر موقع که خواستم. ولي چون ويزاي من ويزاي کار بوده، دوباره بايد اين مراحل تکرار شود. یعنی براي من ويزا درخواست دهند که من بتوانم برگردم.
۴۷۴۷
نظر شما