۰ نفر
۳ تیر ۱۳۹۶ - ۱۴:۰۲

محمدرضا مهاجر

وارد بنگاه شد و قیمت ماشین خوش آب و رنگی را که دل می‌برد پرسید.

- قیمتش روی کاغذ زیر برف پاک کن نوشته. شما بپسند پای معامله یه خرده پایین بالا می‌کنیم.

چرخی دور ماشین زد و سوال بعدی را پرسید:سالمه؟ موتور؟ گیربکس؟

- آقا میشه خواهش کنم بعد افطار بیای؟ هر امری داشته باشی روی جفت چشام .

با تعجب پرسید مگه الان با دو ساعت دیگه چه فرقی داره؟

- داداش! راستش بی‌دروغ نمیشه ماشین فروخت. با زبون روزه هم نمیشه دروغ گفت.

از بنگاه آمد بیرون. بعد از افطار برگشت. سوالی نپرسید. دسته چکش را از جیبش درآورد و بدون اینکه چانه بزند قیمت ماشین را توی برگ چک نوشت. امضا کرد و داد به صاحب بنگاه. به آرامی گفت: «فردا دم ظهر میام سند می‌زنم.»

- خدا برکت بده. انشالله چرخش همیشه بچرخه.

****

26 سال است حاجی همان ماشین را سوار می‌شود. هر وقت حرف ماشینش وسط کشیده می‌شود می‌گوید سرم کلاه نرفت چون هرچی پول دادم ده برابرش صداقت خریدم.

 

57243

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 679996

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 1 =