یک:
بلیط را در دست فشار میدهم و روی صندلی مینشینم. بی گمان این فیلم قرار است فیلم متفاوتی برای من باشد: فیلمی درباره «برادر و برادری» و برادری که قرار است برادر من باشد... بیماریهای روانپزشکی آن قدر شیوع دارند که هر کدام بتوانیم برادر یا خواهر خود را در شخصیتهای بیمار فیلم بیابیم... منتظر میمانم تا فیلم شروع شود و از خودم میپرسم چقدر تحملش را خواهم داشت؟
دو:
خوشحالم که این فیلم ساخته شده. خوشحالم که نام بیماری دوقطبی به سینما آمده. خوشحالم فرصتی برای همدلی با بیماران روانپزشکی فراهم شده. اگر هم نقدی هست، تنها آرزویی است که فیلم میتوانست بهتر باشد، وگرنه هزاران بار باید بگویم که خوشحالم این فیلم ساخته شده.
فیلم در تمام لحظات خود به شیوه روایتگری پایبند میماند و به نظر میرسد به عمد، از وارد شدن به تکگوییها و فضاهای ذهنی افراد، به خصوص دو نفری که در فیلم بیمار معرفی میشوند، خودداری میکند. فضایی تا این حد واقعی و مستند، اگر عناصر آن به دقت و هوشمندی انتخاب شده باشند، میتواند مخاطب را برای همدلی بیشتر با شخصیتها، از نوع واقعگرایانه و بدون آلوده شدن به همدردیِ احساس زده و زودگذر، فراهم کند و از این حیث نقطه قوت و امتیاز فیلم است.
شروع فیلم، که دو برادر را، یکی خسرو مبتلا به دوقطبی و دیگری ناصر، دندانپزشک به ظاهر موفق و سالم در کنار هم قرار میدهد، آن هم با همان شیوه روایتگرانه که از آن سخن رفت، با نوعی توازن میان آنها همراه است. هر کدام از آنها دغدغهها و مشکلات خود را دارد و به شیوه خود تلاش داشته تا آنها را حل و فصل کند. توازنی که به ما کمک میکند بتوانیم دنیا را از دریچه چشم هر کدام از آنها ببینیم و به همدلی با آنها برسیم. اما با پیشرفت فیلم، ناصر تبدیل به شخصیتی هیولاصفت میشود. شخصیتی که نه تنها با خسرو، که با همسر افسردهاش نیز سر جنگ دارد. او با طرحریزی برنامهای که به شدت بیمایه مینماید، یعنی اصرار به همسرش برای بچه دار شدن، سعی دارد او را از محیط کار دور نگه دارد و اجازه پیشرفت به او را ندهد. و در انتها میبینیم که با دادن داروی اضافه و سپس کتمان آن، نقشی همتراز یک قاتل را ایفا میکند.
شاید بیشتر ما دوست داشته باشیم تا پایان فیلم همچنان ناصر را در جایگاهی ببینیم که علی رغم همه دغدغههای متفاوتش با خسرو، باز شخصیتی کمی خاکستریتر داشت و میشد با او همدلی کرد. نکتهای که برای من روانپزشک، باز اهمیتی مضاعف پیدا میکند، چراکه دوست ندارم بر این باور بیمارگونه که: «همه با من دشمناند» و در اوج علایم بیمار موجب آزار خود و اطرافیان او میشوند، صحه گذاشته شود و راه را بر ادامه درمان او ببندد. توضیح آن که بیماران دوقطبی، همچون بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا و برخی دیگر از بیماران روانپزشکی، در زمان اوجگیری علایمشان، مستعد برداشتهای نادرست از محیط اطراف، نوعی بدبینی به شدت افراطی و حس تهدید از طرف محیط هستند. حسهایی که میتواند خشونت و پرخاشگری علیه خود یا دیگران را در آنها برانگیزد. همان موقعیتی که همدلی با آنها را به شدت برای اطرافیانشان دشوار میکند.
با آن که توضیحات به شدت آشکار و آموزشی دکتر فیلم درمورد بیماری دوقطبی به مذاق برخی منتقدان خوش نیامد (و من به آنها حق میدهم)، باز خوشحالم که این قطعه کوتاه در فیلم وجود داشت تا شاید بتواند فقر بسیار زیاد دانش در زمینه بیماریهای روانپزشکی را تا حدی جبران کند. اما بیشتر دوست داشتم که با حضور متخصصان سلامت روان در تیم تهیه کننده فیلم، فضای درمان، اندکی به واقعیت نزدیکتر بود وباز آن کلیشه «دکتری که به خانه بیمار میآید» (و ما تا به حال چنین صحنه ای را در واقعیت رویت نکرده ایم)، تکرار نمیشد. به جای آن، راههای واقعیتر موجود برای مراجعه و درمان نشان داده میشد.
سه:
از سالن بیرون میآیم و به چهرهها دقت میکنم. سعی دارم بفهمم چه برداشتی از فیلم داشتهاند. چیزی نمیفهمم. به جدول فروش فیلم نگاه میکنم... از فیلم مینویسم تا شاید آنها که ندیدهاند، اندکی راغب شوند به دیدن فیلمی که این قدر از ساخته شدنش خوشحالم. گویی سهم مرا هم در نگاه مثبتتر و همدلانهتر به بیماران روانپزشکی به انجام رسانده است.
* روانپزشک
47234
نظر شما