بهار عالم امکان دمد به بوی محمد(ص) کمال صورت انسان بود به روی محمد(ص)
ز زمهریر عدم گر رهیده گنبد گردون چه بوده است ضمانش جز آبروی محمد(ص)
اگر فتاده به کوه و دمن اشعه مهری فروغ جلوهی حسنی بود ز کوی محمد(ص)
اگر ترانهی گل را سروده بلبل بیدل به یمن جرعهی ذوقی است از سبوی محمد(ص)
اگر شنیده در و دشت سوز ناله رودی ز پیچ و تاب طریق است و جستوجوی محمد(ص)
اگر که ابر بهاری بگرید از سر دردی نمانده در دل پاکش جز آرزوی محمد(ص)
اگر که نوح نگردد غریق ورطه طوفان گرفته دست تضرع به تار موی محمد(ص)
اگر بماند خلیل و نسوخت مادر موسی رسیده نفخهی رحمانشان به بوی محمد(ص)
اگر مسیح فرو افتد از عوالم والا ره نجات نجوید، مگر به سوی محمد(ص)
هلال ظاهر آدم در آسمان نبوت نموده باطن خود را به بدر روی محمد(ص)
نکو نگر به نشانش -به ماهتاب جمالش - چهار و ده مه رخشنده بین به «هو»ی محمد(ص)
یکم، محمد خاتِم (ص)؛ میان، محمد عالم (ع) پسین، محمد قائم (ع)؛ رد نکوی محمد(ص)
جهان گرفته ثباتی از آنکه گردش دوران قرار گیرد و صبری، چنانکه خوی محمد(ص)
خروش بحر بخسبد به وقت بانگ اذانی که سر گرفته نمازی پی وضوی محمد(ص)
چو گرد فتنه برآمد ز چار گوشه عالم ز راه چاره نشد گم، مگر عدوی محمد(ص)
نرفت قطرهی آبی ز ابر و چشمه و جویی که جست جای امیدی کنار جوی محمد(ص)
به نغمههای هزاران و با ترنم قرآن جهان پر است هماره ز گفتوگوی محمد(ص)
نظر شما