دیروز دوستی شفیق خبر داد که آیتالله سیدمرتضی نجومی بهحق پیوسته است و مرا بهخاطراتی دور کشانید... اول بار نام او را در سال 1359 شنیدم؛ زمانیکه بهعضویت انجمن خوشنویسان ایران درآمدم و وقتی سخن از بزرگان خوشنویسی میرفت نام نجومی در کنار نام آقا سیدحسین و آقا سیدحسن برغانی، میرزااحمد زنجانی، علیاکبرخان کاوه، گلستانه و. . . درصدر بود.
آثار و خطوط او حکایت از نبوغ و قدرتی بهویژه در خط ثلث میکرد، روایتها هم از مکارم و اخلاق وی چنانبود که آدم شیفته دیدار او میشد. فاصله ما با استاد نجومی از هرحیث زیاد بود، آنقدر که بهخود وعده میدادیم اگر از کرمانشاه گذر کردیم به دیدنش برویم و ساعاتی محضرش را درک کنیم.
در همان ماههای آغازین جنگ که از قضا برای رسیدن به جبهه باید از کرمانشاه میرفتیم، دیدار نجومی یکی از دغدغههای ما در این شهر تاریخی بود؛ آرزویی که تا سالهای پایانی جنگ میسر نشد.
سالها گذشت، راه احوالپرسی هم با دوستی داماد او در دانشگاه هموارتر شده بود تا اینکه یکی از روزهای پایانی جنگ، چندساعتی در کرمانشاه با دوستی نازنین و اهلمعرفت (همو که خبر کوچ استاد را داد) توقف داشتیم، گفتم برویم دیدن آقای نجومی. نشانی نداشتیم اما همه شهر او را میشناختند، بزرگ بود و شریف و مورداحترام مردم. پرسان پرسان راه خانه ساده و صمیمی او جستیم و زنگ را زدیم. آقای نجومی در را گشود، سیدی نورانی و خوشسیما، مهربان و پذیرا گویی که فرزندانش را پس از سالها دوری یافته است، ما را با همان گردجبهه بر سرو روی، درآغوش کشید.
طعم خاطرات شیرین آنروز هنوز بامن است، در شهری که کسی را نمیشناسی، بزرگ آندیار چنان ازتو استقبال کند که گویی خویشاوند دیرین توست. در محضر مهربان و مودب او نشستیم. چای و تنقلات کرمانشاهی آوردند و خوردیم، از ایندر و آن در سخن گفتیم تا به دلبر مشترک یعنی خط رسیدیم، از هاشم بغدادی ثلثنویس معروف که مورد علاقه و اقتدای آیتالله بود یاد شد و از اوجو فرود این هنر اصیل ایرانی - اسلامی در ایران. استاد که در اوج خوشنویسی و کمال هنری بود باما چنان صمیمی رفتار میکرد که جز اعتماد بهنفس نمیافزود.
درودیوار همه حکایت از سالها زحمت داشت. گل و مرغ و بوته و آیه و روایت از همه جای آن هنرسرا میبارید، از او خواهش کردیم تا مجموعههای خطیاش را نشانمان دهد. «تلک آثارنا» را زمزمه کرد و در کمدها را یکایک گشود. الحق گنجینهای بود نفیس و چه ذوق و همت شگرفی در پس این رقص کلمات پنهان بود. این تازه زمانی بود که آثار گزیده را برای نمایشگاهی در اصفهان فرستاده بود و در غیبت آن همه خط ناب، کتابهایش در زوایای خانه پخش شده بود.
همه را با سلیقه قاب کرده بود و به ترتیب و دقت در طبقات چیده بود و با حوصله توضیح میداد. از او خواهش کردم بهرسم یادگار این مشتاق خوشنویسی را بنوازد و. . . سرانجام در کشاکشی لطف آمیز استاد قطعهای مرحمت فرمود که سالها زینت سرای ما در تهران بود و هر بزرگی که وارد خانه ما میشد با دیدن آن اثر یادیاز آیتالله نجومی میکرد و در وصف کمالات و دانش او گفتنیها داشت.
در پایان آنروز مبارک و شیرین، چون پدری دلسوز و بزرگ ما را بوسیدو از آنجا که دوباره عازم خط بودیم دعایی در گوش ما زمزمه کرد و روانه شدیم.
بعدها او را بیشتر شناختیم و از نزدیکان درباره این مجتهد هنرمند بیشتر شنیدیم. معلوم شد آدمی بزرگ بوده که همه اسباب مرجعیت را در حوزه نجف جمع داشته است و پس از انقلاب هم فرصتی برای سیاست درکف، ولی آلوده ظواهر نشده، سیاست و مرجعیت را بهاهل آن واگذار کرده و کاخ بلند ذوق و معنویت هنر و دلهای بیریای مردم را برای سکنی برگزیده بود.
با آنکه او از بزرگان نجف اجازه و سابقه تدریس در کارنامه داشت، پیشینه روحانی خانواده و محبوبیت در شهر هم سببساز مرجعیت او بود ولی از کسب دینی تن میزد. آزاده میزیست، در خانهاش بهروی همه گشوده بود و آغوش پدرانهاش گشاده، مرشد و راهنمای مردم بود ولی از فروش احکام و آیات خدا به آنان ارتزاق نمیکرد و همین شاید اسباب گلایه برخی بود که انتظار داشتند او شئون لازم صنفی را بهجای آورد.
این را من زمانی بیشتر دریافتم که چندسال پیش مهمان یکی از مشایخ تهران بودم، وقتی سخن از آشنای او، استاد نجومی بهمیان آمد سخت گله کرد از اینکه او چرا این همه استعداد و دانش فقه و اصول را به پای هنر ریخته است و به تعبیر او مردم را از فیض مرجعیتی دینی در آن سامان محروم ساخته است!
امروز که تصاویر مردمی گریان را دیدم که بر درهمان خانه مهربان او گردآمده بودند، یاد آنسخن افتادم. تصاویر گویا بود، نجومی مرجعیتی داشت که از دل مردم جوشیده بود ولی این مرجعیت آداب صنفی نداشت، با همه سیادت و دانش و ذوق فاصلهای با مردم نداشت، تکلیفی بر مردم نبود، جامعیت او همه را سیراب میکرد، عتاب و خطاب نمیکرد، محتسبانه سخن نمیگفت، انتظار دستبوسی نداشت، به مردم بهچشم رعیت نگاه نمیکرد، برای خود ولایت و خلافتی قائل نبود، بیت و اندرون او حاجب و دربان نداشت، در برابر میهمان برکرسی نمینشست و شما را بر زمین نمینشاند، لطافت هنری و یکرنگی درکلام و رفتار او جاری بود و نسبتبه اقران و امثال خویش هزارحسن دیگر داشت که شرحآن درین مختصر نمیگنجد.
خدایش بیامرزد که مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد!
اول بار نام او را در سال 1359 شنیدم؛ زمانی که به عضویت انجمن حوشنویسان ایران در آمدم و وقتی سخن از بزرگان خوشنویسی می رفت نام نجومی در صدر بود.
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 25463
نظر شما