برای پرداختن به وجوه اجتماعی دعوای دو مربی خارجی حاضر در فوتبال ایران، فقط دو گزاره فوتبالی را به عنوان مقدمه برمیشمرم:
■ کیروش بارها و بارها برایمان ناز کرده و استعفا داده. در یکی از جدیترینها، تقدیم استعفایش را به بعد از قرعهکشی مقدماتی جام جهانی موکول کرد و درست لحظه ای که قرعه ها از تنگ درآمدند و دید برای صعود به جام جهانی نسبت به گروه دیگر، مسیر هموارتری دارد، تلویحا استعفایش را پس گرفت و ماندنی شد. خودش زودتر و بهتر از هر کسی فهمید که اگر بماند و تیم ملی را به روسیه ببرد، به رکوردی دست خواهد یافت که هیچ سرمربی دیگری آن را در اختیار ندارد؛ "چهاربار حضور در جام جهانی." یک بار با پرتغال و یک بار با آفریقای جنوبی و دوبار با ایران. کیست که دوست نداشته باشد اسطوره شود؟!
■ برانکو ایوانکوویچ هم بعد از نتایج نسبتا ضعیف با تیم ملی در جام جهانی 2006 آلمان و خدشهدار شدن غرور و اتوریتهاش (که اوجش برنیامدن از پس علی دایی به عنوان کاپیتان و فیکس هر سه بازی در دوره افول توانایی های دایی و لگد علی کریمی زیر ساک ورزشی کنار نیمکت ذخیره ها بعد از تعویض توسط برانکو بود) به خودش زحمت برگشت به ایران را نداد و به روایتی شهامت روبرو شدن با انتقادها و پاسخ دادن را نداشت. یکراست از آلمان به کرواسی رفت و نیامد و نیامد تا پارسال که نشست روی نیمکت پرسپولیس. او هم بهتر از هر کسی می داند که بزرگترین بخت قهرمانی در لیگ برتر در مشت اوست و دلش نمی خواهد به هیچ قیمتی، نکتهای حاشیهای، جام را از دستهایش بدزدد.
پس هر دو در شرایط نسبتا مشابهی هستند؛ یک موفقیت رویایی بزرگ روبروی آنهاست و این موفقیت از مسیری می گذرد که اگر نخواهند هم، در رسیدن به آن رویا با هم تلاقی خواهند داشت و بخشی از طی این مسیر منوط به عدم کارشکنی دیگری است. یعنی هر کدام در رستگار شدن دیگری دخیل است.
حالا فضای فرهنگی-قانونی-اخلاقی جامعه ما چگونه است که این دو نفر به خود اجازه می دهند در ظاهر برای منافع میلیونی مردم یقه بدرانند اما در باطن، جنگی شخصی را پیش ببرند؟!
■■■
سالها پیش که افشین قطبی به فوتبال ما وارد شد، چند هفته و چند مصاحبه کافی بود تا همه از ادبیات متفاوت و محترمانه او حرف بزنند و حضور چنین شخصیتی را در فضای مسموم و پر از بی احترامی فوتبال ایران به فال نیک بگیرند، اما اهالی تیزبین جامعه و پیگیران رسانه ای فوتبال، در خاطرشان هست که وقتی قطبی از ایران رفت، چندین و چند پرخاش و بی احترامی به داور و کمک داور و دیگر مربیان و خبرنگاران را در کارنامه خود داشت.
■■■
از سکوها می گذرم که به روایتی همه جای دنیا همین است و عده ای طرفدار تیفوسی، ابراز هر واژه و عبارت و شعاری را بر خود مجاز می بینند؛ هر چند همین ها هم تاثیر منفی شدیدی بر افراد می گذارند تا آنجا که از معدود تحصیلکردگان فوتبال ما هم -علی دایی- از کوره درمی رود و همه آن عبارات رکیک را به خواهر و مادر و خانواده همان فحاشان برمی گرداند. پس نمی شود گفت این جلوه از جامعه، کمرنگ و کم تعداد و بی تاثیر است. آنها هم برشی از همین اجتماع هستند؛ گاهی صدای گروهی شان را در استادیوم می شنویم، گاهی حمله های بی پروای شان را در صفحات اینستاگرامی می بینیم و گاهی در کوچه و خیابان، رفتار و گفتارشان به چشم و گوش رهگذران می رسد. پس چرا نباید جنس دیگری از همین رفتار سراسر بی منطقی و پرخاشگرانه و پر از لجبازی و تلافی جویانه را در دو مربی بزرگ خارجی حاضر در فوتبال مان نبینیم؟! کاری که کی روش و برانکو دارند با هم و به طریق اولی، با جامعه ما میکنند، آیینهای است از جامعه ای که در آن مشغول کارند و معلول علتی که از نهادهای مسئول تا آحاد مردم این جامعه، پردازشگر و سازنده آن هستند.
■■■
از علل مردمی این تاثیر که بگذریم، وضع در نهادهای مسئول و تصمیم گیر هم بهتر نیست. جامعه و کشور، وزارت و وزیر ورزش دارد برای چه؟ برای کدام روز؟ فدراسیون فوتبال دارد برای کی؟ رئیس فدراسیون دارد برای حل کدام معضل؟ رسانه های پرشمار ورزشی دارد برای بازکردن کدام گره؟ اینهمه هیئت ورزشی و دانشکده و آکادمی و آئین نامه و جلسه دارد برای عبور از کدام مشکل؟ هر خارجی دیگری، نه در فوتبال که در هر عرصه ای به این کشور بیاید و بخواهد کار کند، آن هنگام که این جامعه و این رفتارها و این بی قانونی ها و این بی اخلاقی ها را ببیند، یا دمش را می گذارد روی کولش و می رود یا می ماند و جاری در جریان می شود.این جامعه ماست و این خود ماییم که اجازه می دهیم کی روش برایمان ناز کند و شاخ و شانه بکشد و بارهای بار، تهدید به استعفا کند و...
پس قرارداد و توافق و امضا و قانون برای کدام روز مبادا و کدام مشکل لاینحل، تعبیه و پیش بینی شده؟!
■■■
تا وقتی وزیر ورزش در مباحث کلان مثل تیم ملی، در موضع عدم دخالت در کار فدراسیون به سر می برد... تا وقتی برای دورزدن قانون، هزار راه حتی قانونی در میان قوانین ما وجود دارد... تا وقتی برای رسانه های خصوصا ورزشی ما، پنچرکردن فلان بازیکن در راه تمرین و سرماخوردگی فلان مربی از هدایت اخلاقی مخاطبان و هواداران مهمتر است... تا وقتی باشگاههای ما که الحمدالله همه هم لقب فرهنگی را در نامشان یدک می کشند، نهایت کار فرهنگیشان، گرامیداشت یاد و خاطره فلان کس و یا تبریک و تسلیت بخاطر مناسبتی تقویمی پیش از آغاز بازی است نه کاری جدی و عملیاتی و غیرشعاری برای بهبود و ارتقای سطح آگاهی و اخلاقیات هواداران... وقتی هر سال پرونده های نزاع در محاکم قضایی رشد دارد (در دعوا هم که نقل و نبات خیر نمیکنند)...تا وقتی برنامههای ورزشی 50 دقیقه روی آنتن به این می پردازند که توپ خورد به دست یا دست خورد به توپ... و ... چرا باید توقع داشته باشیم، فردی خارجی بعد از مدتی حضور و کار در متن این جامعه، همرنگ جماعت نشود؟!
نظریه پنجرههای شکسته که استاد محسن رنانی، اقتصاددان در مسائل سیاسی و اقتصادی مطرح می کند، فقط محدود به آن حوزه ها نیست.
این پاسگلها را خودمان به حریف می دهیم، پس چرا گل نزند؟!
* روزنامه نگار و مجری تلویزیون
۴۷۴۷
نظر شما