۰ نفر
۲۵ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۴:۴۶

قدرت سخت ایران باید از اهداف ملی در بکارگیری قدرت نرم مانند عدالت جویی، برابری، آزادی خواهی و عدم مداخله در امور داخلی دیگران حمایت کند و بطور متقابل قدرت نرم ما باید بازتاب دهنده، متناسب و متکی به میزان توانایی ما در تجمیع منابع قدرت و ثروت جهانی باشد. بدون این نسبت، قدرت سخت ما متجاوزانه به نظر خواهد رسید و قدرت نرم ما مبالغه آمیز.

واژه «جنگ نرم» بي ترديد از واژه «قدرت نرم» که بيش از هر کسي با نام جوزف ناي استاد بازنشسته علوم سياسي دانشگاه هاروارد پيوند خورده، الهام گرفته است. وي که مدتي هم عضوي از وزارت امور خارجه آمريکا بود، قدرت نرم را در رابطه نزديک با جهاني شدن تکنولوژي ارتباطات و در نتيجه، دگرگون شدن کيفيت تناسب ميان قدرت و تابعيت بکار گرفت و به ايالات متحده پيشنهاد داد تا در عصر جهاني شدن که گاهي دومين انقلاب صنعتي ناميده مي شود، از تمامي ظرفيت هاي قدرت اقناع بهره بگيرد و در عوض کاربرد قدرت عريان و خشن، ديگران را مجذوب فرهنگ و ارزش هاي آمريکايي سازد تا تثبيت هژموني را با کمترين هزينه به پايان برساند . او به درستي با تفکيک ميان انوع نحوه اعمال قدرت يعني استفاده از زور، تطميع، تهديد و تحبيب، نوع آخر را روش مورد نظر در قدرت نرم معرفي مي کند.

درمقابل، عبارت «جنگ نرم» را ايرانيان براي نخستين بار و به منظور مقابله با آنچه تهاجم فرهنگي غرب ناميده مي شود به کار بستند. طبق اين ديدگاه غرب با استفاده از ابزارهاي رسانه اي و ارتباطي مي کوشد ساير ملت ها را از فرهنگ هاي بومي تهي سازد و آن را با فرهنگ برتر آمريکايي و با درون مايه ليبرال دموکراسي، سکيولاريزم و ماده گرايی مطلق جانشين سازد. در برداشت ايراني، اکنون غرب در مقام مهاجم و ديگران در جايگاه مدافع و به ويژه قرباني سياست هاي فرهنگي و نابودکننده غرب قرار دارند. چنين تصور مي شود که غرب مي کوشد تا با تهي ساختن ارزش هاي بومي فضاهاي فرهنگي نويني را پديد آورد که بر اساس تابعيت از فرهنگ هژمون سازمان دهي مي شود. آنتونيو گرامشي در ابتداي دهه 1930 همگان را با مفهوم هژموني فرهنگي آشنا ساخت. او در دست نوشته هاي مشهور «نامه هاي زندان» و در کوران مباحثات مارکسيزم، خاطر نشان کرد که سلطه طبقاتي تنها زماني حاصل مي گردد که پيش از آن سلطه بر فرهنگ عمومي بدست آمده باشد. اگر در دوران گذشته برقراري اين سلطه از طريق گردهم آيي ها، انتشار کتاب و روزنامه ها و همچنين اعزام گروه هاي ميسيونري فراهم مي شد اکنون با انواع فيلم ها، رسانه هاي تصويري و جهان سايبر که به پديداري آنچه مک لوهان «دهکده جهاني» نام نهاد، ممکن مي گردد.
سلطه فرهنگي که خود تابعي از ميزان قدرت فني و اقتصادي است، سريع ترين، ارزانترين و مطمئن ترين راه چيرگي بر ذهن ها و قلب هاست. از آنجا که منافع ملي همچنان مهمترين مقصد سياست خارجي در روابط قدرت ها را تشکيل مي دهد، پيگيري آن در چنين اوضاعي مستلزم درک فضاي جديد به همراه دسترسي به ابزارهاي متناسب با آن است. به بيان ديگر، استفاده از قدرت فرهنگي راهي ارزان تر از ساير راه ها در متقاعد نمودن ديگران به انجام کارهايي است که ما انتظار داريم، انجام دهند. با اين وجود نبايد تصور کرد که بهره گيري از قدرت فرهنگي موضوعي تازه و بي سابقه در روابط کشورهاست. چون انسان دوپا موجودي است اساساً فرهنگي که مناسبات خود با اطرافيان را بر اساس مجموعه پيچيده اي از ارزش ها، اعتقادات و تلقياتي که ريشه در فرهنگ و شيوه زندگي آنها دارند، تنظيم مي کند. همين انسان متفکر که هر آنچه در پيرامونش مي بيند، معنايي برايش دارد نه تنها رفتارهايش را در بسترهاي ويژه فرهنگي شکل مي بخشد و اين فرهنگ است که معاني مادي و اجتماعي را نزد او مفهوم مي سازد بلکه کاملاً برعکس، هويت فرهنگي اوست که وي را در برابر ديدگان ديگران تشخص مي دهد و به فرد يا گروهي با مشخصات ويژه تبديل مي کند و نحوه برخورد خاص ديگران با او را به عنوان فرد يا گروهي متمدن يا وحشي، صلح جو يا جنگ طلب، دوست يا دشمن، خوب يا بد مشخص مي سازد. طبق اين برداشت آنتولوژيک تاريخ روابط اجتماعات انساني به صورت حکومت- شهرهاي يونان باستان( 700- 300 ق.م)، مشترک المنافع ايران هخامنشي، چين در دوران فرمانروايي سلسه چو (1122-221 ق.م) ، عصر امپراتوري ها و سرانجام کشورهاي ملت پايه از سده هفدهم بدين سو، سرشار از اعتراضات، شورش ها، انقلاب ها،منازعات و خويشتن داري هاي فرهنگي است.

پيشينه قدرت نرم
شايان توجه است که اروپاييان پيش از اين به خطر جهانگير شدن فرهنگ آمريکايي پي برده بودند اما هرگز از به راه انداختن جنگ فرهنگي با ايالات متحده حمايت نکردند. ما بايد بدانيم که اگر امروز ايالات متحده خود را قادر به ايجاد اين نوع هژموني ( فرهنگي ) مي داند، نه تنها ناشي از توانايي هاي اين کشور در بسيج رسانه ها در مقياس جهاني و تکنولوژي رسانه اي برتر و رقابت ناپذيرش است بلکه به اين دليل نيز هست که از بزرگترين اقتصاد دنيا، تجارت مسلط و نيروي نظامي بي رقيب بهره دارد. به عبارت ديگر، ايالات متحده توانايي خود در به راه انداختن تلاش براي کسب هژموني فرهنگي را هنگامي به دست آورد که در اغلب عرصه هاي شناخته شده بشري به برتري چشمگيري دست يافت. در همين زمينه هوبرت ودرين (Hubert Védrine) وزير خارجه سابق فرانسه در عبارات مشهور و مکرراً نقل شده، خاطر نشان کرده بود : «امروز تفوق ايالات متحده به اقتصاد، پول رايج، حوزه هاي نظامي، سبک زندگي، زبان و توليدات انبوه فرهنگي که سرتاسر گيتي را پوشانده، وسعت يافته است و در همان حال که افکار و انديشه ها را شکل مي دهد، حتي براي دشمنان ايالات متحده نيز تاثيري فريبنده و جادويي بر جاي مي گذارد».

اگرچه در مواردي شاهد اعمال محدوديت هاي بي نتيجه بر خريد وفروش و پخش محصولات هاليوودي در جوامعي مانند فرانسه و روسيه بوديم اما در همان دوران نيز هيچ کس از آغاز جنگ فرهنگي با ايالات متحده سخن نگفته بود؛ شايد به اين دليل که تفاوت هاي فرهنگي اروپا و آمريکا به اندازه تفاوت فرهنگي مجموعه غرب و کشورهاي شرقي و اسلامي نبوده و نيست.از طرفي، اروپاييان مي دانند که برتري فرهنگي ايالات متحده نه تنها استثنا نيست بلکه نمونه هاي تاريخي فراواني دال بر تلاش براي ايجاد سلطه فرهنگي پس از کسب برتري نظامي و سياسي وجود دارد. براي مثال نه تنها برتري نظامي ايران هخامنشي موجب شد تا اسکندر مقدوني شاگرد ارسطو پس از شکست دادن داريوش به ستايش از فرهنگ ايراني بپردازد و گماشتگان يوناني (سلوکيان) راه و روش ايرانيان را در اداره سرزميني در پيش بگيرند و همتاي آن يعني روم باستان پس از تسخير سرزمين هاي پهناور ديگر تمدن هاي اروپايي را با خود همراه سازد بلکه وجود اين رابطه مستقيم ميان برتري اقتصادي و نظامي و برتري فرهنگي کمک کرد تا فتوحات اسلامي نيز با اشاعه فرهنگ خاوري شامل جهان بيني، زبان و سبک زندگي مسلمانان تا دورترين نقطه اروپا مورد استقبال قرار بگيرد. اشاعه فرهنگ اسلامي تا عمق جان اروپا هرگز پايان نيافت و از چنان اثري بهره مند بود که جان هابسون محقق نامدار بريتانيايي، گسترش سرمايه داري در باختر زمين را مرهون فرهنگ اسلامي در ساليان مربوط به گسترش اسلام در آن خطه مي داند: «اسلام توانسته بود سرزمين هاي مجاور بسياري را فتح کند و اين مسئله بيش از همه قابليت هاي بسيارش را براي اشاعه در بخش هاي بزرگي از جهان و گسترش سرمايه داري محقق ساخت... گسترش قدرت اسلام بعد از قرن هفتم آنچنان بود که درياي مديترانه به صورت بخشي از سرزمين هاي اسلامي و اروپاي شرقي، دماغه اي در ميان اقتصاد جهاني آفريقايي - آسيايي ظاهر شد». اين اتفاق هرگز رخ نمي داد اگر مسلمانان قدرت به انقياد گرفتن سرزمين هاي اروپايي را نداشتند و نمي توانستند با ورود به صفحات اروپا قدرت نظامي و روحيه سلحشوري مسلمانان را به رخ بکشند و نقشه ژئوپوليتيکي جديدي ترسيم کنند. نبايد فراموش کنيم که به لحاظ تاريخي تاکيد زياد بر قدرت نظامي اغوا کننده است چراکه شواهد فراواني سراغ داريم که مهاجمين غالب در فرهنگ جوامع مغلوب مجذوب گشته اند: مغولان در هند؛ ترکان و اعراب در ايران و اقوام موسوم به وحشي- سلت ها و ژرمن ها- در امپراتوري رم. همچنين مواردي مانند ناکامي اروپاييان در آمريکاي جنوبي و روس ها در آسياي مرکزي و جبال قفقاز که نه تنها جامعه مغلوب فرهنگ مهاجمان را نپذيرفت بلکه موجب مقاومت هاي تاريخي و طولاني مدت از جانب آنان و به ويژه در آمريکاي جنوبي شد که بعضاً تا به امروز نيز تداوم داشته است. آنجا که قدرت غالب توانسته به جامعه مغلوب بقبولاند، موفقيت آنها ناشي از فرهنگ و شيوه زندگي آنهاست، اشاعه فرهنگي غالبان سريع تر انجام گرفته و آنجا که آنها موفق به اين اقدام نگشته اند، مقاومت هاي محلي در برابر آنان قد برافراشته است. جنگ فرساينده عراق که در مارس 2003 آغاز شد، آخرين نمونه تاريخي ناکامي در برقراري سلطه فرهنگي يک قدرت فاتح بود.

بدون فرهنگ نه تنها آتن قادر به يک کاسه کردن حکومت- شهرهاي پراکنده يوناني نمي بود و شهرکوچک روم نمي توانست با مرده ريگ يونان بخش وسيعي از اروپاي آن زمان را به اطاعت از خود درآورد بلکه پويايي هاي جداکننده از درون امپراتوري هاي بزرگ که منجر به فروپاشي آن عصر و تشکيل کشورهاي ملت پايه شد نيز روي نمي داد. تشکيل امپراتوري مقدس رم در قرن نهم ميلادي بدون ترديد مرهون فرهنگ نصراني بود که بعدها موفق شد پايه هاي فکري اروپاي واحد را هم پي ريزي کند.

هرگونه مطالعات تاريخي تنها با اين هوشياري مي تواند کامل شود که نقش فرهنگ بصورت عمده مورد ملاحظه قرار بگيرد. اگر بپذيريم که فرهنگ تا بدين حد مهم بوده است ، پس نمي توانيم ديده بر ارتباطات فرهنگي ببنديم که از طريق داد و ستدها، مهاجرت ها و برخورد هاي نظامي به مناسبات اجتماعي و انساني آن دوران شکل مي داد. احتمالاً برخي ارقام ارقام خيره کننده در دنياي امروز و در ارتباط با گسترش جهاني تکنولوژي هاي ارتباطي، برخي دولت ها را نسبت به نفوذ کالاها و انديشه هاي بيگانه درون مرزهاي کشورشان نگران مي کند. اما آنها معمولاً توجه ندارند که با وجود شگفت آور بودن شرايط جديد، هر عصري به نوبه خود در واقع عصر اطلاعات بوده است. چنانکه پيشتر گفتيم، در دوران بسيار دور، سفرهاي اکتشافي که بازرگانان و ماجراجويان انجام مي دادند، هربار دنيايي پيش روي آنان مي گشود که همراه با اطلاعاتي نو نسبت به سبک زندگي، مذاهب، زبان ها و کالاهاي مورد استفاده در آن سرزمين ها، چالش هاي تازه اي را نيز با خود به ارمغان مي آورد. از قرن ششم ميلادي ايرانيان، عربان، هندي ها و چيني ها و يهوديان راه هاي تجارت جهاني را گشودند و در واقع اقتصاد جهاني ويژه خود که تقريباً سراسر جهان را دربرمي گرفت، تشکيل دادند. با تسلط عباسيان و فاطميان از آسياي باختري تا مديترانه نظام اقتصاد جهاني که نيمه ديگر آن توسط امپراتوري مقدس رم اداره مي شد، با جابه جايي انواع کالاها مانند پارچه، ادويه و دانش آن روزگار، در نوع خود نمي توانست چيزي غير از عصر اطلاعات باشد.

پس از افول قدرت جهاني اسلام و امپراتوري هاي هند و چين که برتري اروپاييان را در تکنولوژي و صنعت دريانوردي به دنبال داشت( که تا حدي ميراث تمدن هاي آسيايي بود) عصر اطلاعات نه تنها متوقف نشد بلکه بر حجم و اهميت آن نيز افزوده شد. بارتولوميو دياز کشف کرد که قاره هند و آفريقا به هم متصل نيستند. واسکودوگاما با عبور از اقيانوس هند به کلکته رسيد و اسپانيولي ها با عبور از اقيانوس اطلس قاره جديد را کشف کردند. اين اکتشافات اگرچه منادي نخستين عصر اطلاعات نبود اما تاثيري به مراتب عميق تر بر تمدن هاي زمان خويش داشت. با فرارسيدن عصر اطلاعات اروپا و تداوم سلطه اروپاييان بر مهمترين منابع اطلاعاتي آن دوران، روند پرشتاب پيشرفت تمدن مدرن توانست آنچه را که بعدها مدرنيته ناميده شد، به واسطه تلگراف، پست و تلفن به دورترين نقاط جهان انتقال دهد. در همين دوران بود که گوتنبرگ موفق شد با اختراع دستگاه چاپ، علاوه بر سرعت بخشيدن به انتقال علم و دانش در سرتاسر کره خاکي، کتاب هاي مذهبي و جزوات سياسي را در سرتاسر اروپا گسترش دهد. جزوات چاپي نقشي بسزا در وقوع انقلاب هاي آزادي خواهانه فرانسه و آمريکا و همچنين انتقال پرحرارت مسيحيت به کشورهاي دورافتاده آسيايي داشت. قرن ها طول کشيد تا پيشرفت هاي اطلاعاتي به صورت امروز درآيد اما جهان هيچگاه شاهد عصر بدون اطلاعات از جمله نقش آفريني اطلاعات و متاثرساختن مردم و واحدهاي سياسي از نفوذ اطلاعات به دورن کشورها نبوده است.

شگفت آنکه، واکنش حکومت ها و مردمانشان به جريان اطلاعات اغلب پذيرفتن و سازگاري با شرايط و دانش جوامع گوناگون بود. سفرا، تجار و جهانگرداني که از جانب حکومت ها به سرزمين هاي ديگر فرستاده مي شدند پس از بازگشت با گزارشات و سفرنامه هاي خود انبوهي از عناصر فرهنگي آن سرزمين ها را نيز با خود مي آوردند و گاهي نيز جامعه خود را سخت متاثر مي ساختند. اما تفاوت شايان توجهي را که مي توان ميان جهان کنوني با همه دوران هاي قبل از خود حداقل در زمينه اطلاعات و نقش آن در شکل دادن به پديده ها، اعتقادات و جريان هاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي تشخيص داد، گستردگي، دسترسي انبوه و سرعت خارق العاده انتشار اطلاعات از يک نقطه از سياره زمين به نقطه ديگري هزاران کيلومتر دورتر از آن است. به اين ترتيب، اکنون همه جا مي توان انواع گوناگون تکنولوژي ارتباطاتي مانند تلويزيون، راديو، تلفن همراه و کامپيوتر و ده ها وسيله اطلاع رساني ديگر را که موجب به هم پيوستن و يکپاچه شدن تقريبي جغرافياي زمين شده، مشاهده کرد. همه کشورها حتي فقيرترين آنها اگرچه کمتر و با کيفيت نازلتر اما به اين ابزارهاي ارتباطي مجهز هستند. به تبع پراکندگي تکنولوژي ارتباطات، دسترسي مردم نيز به همان نسبت به انواع وسايل ارتباط جمعي افزوده شده و سرعت بالاي انتقال اطلاعات که خود ناشي از بهبود شيوه هاي اطلاع رساني به همراه کاهش قيمت استفاده از کالاها و خدمات ارتباطي است، دهکده جهاني را در قلمرو ارتباطات واقعيت بخشيده است. براي مثال، تعداد وب سايت ها در اينترنت در ابتداي دهه 1990 تنها پنجاه عدد بود که در پايان همان دهه به 5 ميليون رسيد و همچنان اين روند با رشد 100 درصدي سالانه در حال افزايش است. شگفت آور است که در ابتداي قرن حاضر،610 ميليارد اي- ميل در فضاي مجازي که بيشتر از 2 ميليارد صفحه وب در اختيار دارد، ارسال شده است. در آخرين دهه قرن بيستم، بيش از 80 درصد کاربران اينترنتي و دارندگان تلويزيون، راديو و تلفن همراه در کشورهاي گروه هشت مي زيستند اما اين رقم اکنون به کمتر از 60 درصد تقليل يافته است. بديهي است که با اين پيشرفت ها اولاً نمي توان عصر اطلاعات قرن جديد را با نمونه هاي مشابه گذشته کاملاً تطبيق داد و اهميت آن در اين دوران را با استناد به کهنه بودن مسئله نقش آفريني اطلاعات ناديده گرفت و ثانياً در جهاني که پراکنش هاي انساني با سرعتي خارج از تصور در حال شکل دادن به کاراکتر فکري مردم است، نمي توان مسير اطلاعات را بسادگي و با موفقيت مسدود کرد. به ويژه آنکه تکنولوژي اطلاعات در حال ايجاد راه هاي گريز تازه اي است تا هرچه بيشتر بر مخاطبان اطلاعات بيفزايد.

اصول کاربست منطقی قدرت نرم
بالا بودن هزينه هاي جنگ همزمان با نامطمئن بودن از نتيجه آن، ابزارهاي فرهنگي را در روابط بين ملت ها اهميتي دوچندان بخشيده است. امروز بيش از هر زمان ديگري اين گفته فرانسيس بيکن فيلسوف انگليسي درست به نظر مي رسد که «اطلاعات قدرت مي آفريند». اما چگونه بايد اين قدرت بيکران را به انقياد گرفت؟ در گذشته استفاده از ابزارهايي مانند سانسور و مسدود کردن مجاري اطلاع رساني يکي از شايع ترين نحوه هاي مواجهه با اشاعه اطلاعات بود. تا چندي پيش که هنوز تکنولوژي اطلاعات، انقلاب بزرگ را پشت سر نگذاشته بود، استفاده از اين شيوه ها مي توانست پاسخگو باشد. بسياري از کشورها به ويژه اتحاد شوروي و اقمار آن مي کوشيدند مردم را از منابع اطلاعاتي جهان سرمايه داري دور نگه دارند. از اين رو مسابقه نه چندان مهم خبرگزاري هاي غربي در شکل دادن به نظام آگاهي هاي مردم ممالک اروپاي شرقي به سرعت با تشکيل و ايجاد خبرگزاري هاي تاس و نووستي در مسکو مهار مي شد. با افزايش مجاري اطلاع رساني که با انقلاب ريزتراشه هاي الکترونيکي به وقوع پيوست، تعداد بيشتري از مردم جهان توانستند به شبکه هاي ماهواره اي، سيستم کامپيوترهاي خانگي و اينترنت بطور غيرقابل جايگزيني دست يابند. عصر اطلاعات انبوه استراتژي هاي جديدي را مي طلبد که با ويژگي خودسازندگي و انباشتي اطلاعات تطابق بيابد. به اين ترتيب، استراتژي هايي که در پيروزي جنگ هاي اطلاعاتي مهم هستند عبارتند از: سازگاري، خلاقيت، کنترل، اعتبار و گفتگو.

سازگاري(Adaption): سازگاري را در اينجا مي توان به انعطاف تکنولوژيکي و فکري ساختارهاي سازماني در هماهنگ ساختن خود با ابداعات جديد تعريف کرد. اين اقدام را آمريکا در يک نوبت و پس از شکست در جنگ ويتنام انجام داد. بعدها، اسرائيل نيز مدرنيزاسيون ارتش و استراتژي هاي نظامي را آغاز کرد که در نبرد 1973 خود را کاملاً کارآمد نشان داد. در گذشته نيز سازگاري به همين اندازه مورد توجه بود. آگوستوس امپراتور رم مسيحيت را به اين دليل پذيرفت چون تعداد زيادي از مردم آن را به عنوان مذهب اعتراضي پذيرفته بودند و هر آن ممکن بود پيروان اين کيش جديد جبهه اي عليه امپراتور ايجاد کنند. اسکندر مقدوني پس از فتح ايران همسري از ميان ايرانيان برگزيد و دستور داد ده ها نفر از فرماندهانش نيز چنين کنند. امپراتوري هاي اروپايي نيز پس از اختراع باروت رويه مشابهي را در نوسازي ارتش هاي خود آغاز کردند.

اهميت سازگاري به معناي امروزين را شايد نخستين بار آلوين و هايدي تافلر در مجموعه آثارشان درباره فرارسيدن موج سوم تمدن خاطرنشان ساختند. به باور آنان، تمدن موج اول يا کشاورزي، تمدن موج دوم يا صنعتي اکنون با گذار ديگري به جامعه دانش/ قدرت يا آنچه که آنها تمدن موج سوم مي نامند، مواجه است. اين نوع تمدن از جوامع فوق صنعتي آمريکاي شمالي و اروپاي غربي آغاز گرديد اما به سرعت از سوي کشورهاي ديگر مورد استقبال اجتناب ناپذير قرار گرفت.

تحت چنين شرايطي، موارد بسياري از سازگاري کشورها با شرايط نوين تکنولوژيک وجود دارد که شايد موفق ترين آنها را بتوان در آسياي خاوري جست. در ميانه سال هاي 1989 تا 1998 ژاپن موفق شد تعداد کابران کامپيوتر و تلفن را به ميزان 35 ميليون نفر افزايش دهد. اين روند که ناشي از سازگاري کم مانند ژاپن با انقلاب تکنولوژيک دهه 1990 بود سبب شد تا اين کشور در سال 2000 پس از آمريکا رتبه دوم را در استفاده از تلفن هاي همراه داشته باشد. ژاپن گذار مشابهي را در 1860 و طي انقلاب ميجي از موج اول تمدن به موج دوم آن به سرانجامي مطلوب رسانده بود.

مالزي به عنوان نمونه ديگر موفقيت استراتژي سازگاري، توانسته است، 25 ميليون تلفن شبکه اي را در ميانه سالهاي 1991 تا 1997 واگذار کند. ماهاتير محمد معمار توسعه مالزي، 129 فعاليت اقتصادي را با موفقيت خصوصي اعلام کرد و يک نمونه پيشگام مدرنيزاسيون در ميان کشورهاي اسلامي را به نمايش گذارد. کره جنوبي، سنگاپور، تايوان و فيليپين نيز در زمينه توليد تکنولوژي هاي الکترونيک پيشرفت هاي چشمگيري داشته اند. اکنون در سنگاپور به ازاي هر سه خانواده يک دستگاه کامپيوتر وجود دارد که با نسبت موجود در ايالات متحده برابري مي کند. در برخي کشورهاي اروپايي نيز استراتژي سازگاري حيرت آور بوده است. سوئد و سوئيس با در اختيار داشتن 67 تلفن ثابت در ازاي هر صد نفر از آمريکا که 66 تلفن ثابت به همان نسبت دارد، پيش افتاده اند. نروژ و دانمارک نيز رتبه مساوي با آمريکا دارند.

نگاهي به تاريخ اين پيشرفت ها و واکنش دولت ها و مردم نشان مي دهد که استراتژي سازگاري با عصر اطلاعات همواره بيش از رد و سرکوب آن مورد استفاده قرار گرفته است. گسترش خطوط تلفن و تلگرف که از 1850 آغاز شد، مي توانست واجد خطراتي براي رژيم هاي سياسي باشد که مايل به ورود انديشه هاي نو نبودند اما در عمل و تدريجاً همه اين کشورها به سوي پذيرش تکنولوژي هاي جديد و تطابق دادن آن با منافع ملي پيش رفتند. ارتباطات تلفني برون مرزي در 1890، حمل و نقل بين قاره اي در 1919، تلگراف فرااقيانوسي در 1903 و امواج راديويي فرااقيانوسي از 1901 به بعد نه تنها از سوي کشورهاي مختلف پذيرفته شد بلکه همه اين کشورها تلاش کردند تا راه هاي استفاده از آن را در راستاي منافع ملي بياموزند و بر دانسته هاي خود اضافه کنند. امکان مکالمات بي سيم طي جنگ اول جهاني به سازمان دهي بهتر نظامي درون جبهه جنگ ياري رساند و تکنولوژي تلگراف، زمينه هاي اتحاد فراآتلانتيکي را از 1866 فراهم ساخت. همچنين راديو و تلويزيون ابزاري قرار گرفت در راستاي تحکيم ملاط روحيه ملي در زمان صلح و بسيج سياسي مردم در زمان هايي که جنگ نياز به فراخوان سربازان آماده به خدمت را ضروري مي ساخت. بر کسي پوشيده نيست که امروزه صنعت سينما در جهان، يکي از قابل اطمينان ترين ابزارهاي انتقال پيام ها، معاني و ارزش هاي سياسي رهبران به مردم و شکل دادن افکارعمومي در جهت ارزش هاي مورد نظر رهبران است. با اينکه که هرکدام از تکنولوژي ها مي توانند خطراتي را براي دولت ها بوجود بياورند اما به نظر مي رسد منافع ناشي از آن ها بيشتر از مضراتشان جلب توجه نموده است. اوج اين نفع جويي از تکنولوژي ارتباطات ايجاد خط تلفن ميان کرملين و کاخ سفيد موسوم به «خط قرمز» (Red Line) بود که بدون ترديد در جلوگيري از وقوع جنگ عالمگير هسته اي موثر افتاد.

خلاقيت(Creativity): توانايي فني نخبگان و تکنسين ها در افزودن بر اختراعات است تا جايي که برابري استراتژيک با رقيبان يا برتري بر آنان را حفظ کند. سخن از اين خلاقيت ها نه تنها مي بايست دربرگيرنده اختراعات مربوط به تجهيزات و ابزار ارتباطي و تامين اعتبارات مربوطه گردد بلکه مستلزم انديشيدن پيرامون ارتباطات اجتماعي نيز هست. براي نمونه تلاش براي تشکيل نهادهاي تقويت کننده ارتباطات منطقه اي، شبکه هاي اجتماعي فراملي مانند کنفرانس راديو و تلويزيون کشورهاي اسلامي مي تواند نوعي خلاقيت در بدست گرفتن ابتکار عمل و تبادل تجربيات و امکانات بين کشورهاي اسلامي شمرده شود. اقدامات مشابهي در کشورهاي آمريکاي لاتين و کشورهاي عضو اتحاديه اروپا نيز صورت گرفته است. در حال حاضر ايالات متحده با صرف بيشترين بودجه تحقيقاتي در جهان، بيشترين سازگاري را با «جهان اطلاعات پايه» از خود نشان داده است. دانمارک، فنلاند، ژاپن و انگلستان رتبه هاي بعدي را به خود اختصاص داده اند. چين نيز به دنبال کشورهايي نظير، تايوان، کره جنوبي، سنگاپور، مالزي و فيليپين مي کوشد تا در اين رتبه بندي جايگاهي شايسته براي خود بيابد.

براي به ثمر رسيدن اين خلاقيت ها علاوه بر اختصاص هزينه هاي اقتصادي قابل رقابت با قدرت هاي بزرگ و نقش آفرين در زمينه تکنولوژي اطلاعات، توجه به ابعاد انساني و مطالعات اجتماعي که پيشروي تکنولوژي را با افکار و انديشه هاي نو فراهم کند، بخش مهمي از زمينه سازي خلاقيت در اين رقابت جهانگير مي باشد. اين امر تا اندازه اي مهم است که برخي کشورها با سياست هاي جذاب مهاجران نخبه از کشورهاي ديگر و يا بکارگرفتن آنها در کشور مادر، ميزان خلاقيت بيشتري را در بازتوليد فکري و سرمايه اي نشان دهند. ايالات متحده، کانادا، استراليا، بريتانيا و فرانسه، نروژ، فنلاند و دانمارک از اين لحاظ به يک جامعه تماماً خلاق تبديل شده اند. آمريکا به «کشور شکوفايي فرصت ها» شهرت يافته است، سالانه هزاران مهاجر مولد را به صورت سرمايه گذاران در بخش هاي مالي به دورن خود مي پذيرد. ميليون ها دانشجو از سرتاسر جهان به آروزي تحصيل در دانشگاه هاي معتبر اروپا و آمريکا به سوي غرب سرازير مي شوند و شمار بسياري از همين تحصيل کردگان با جذب شدن در مراکز عملي و فرهنگي آن کشورها در نهايت به خدمه فرهنگي و سياسي آن و بخشي از هويت غرب تبديل مي شوند. خلاقيت نه تنها به عنوان يک استراتژي بلکه به عنوان يک نهاد در اين کشورها دروني شده است. تيراژ روزنامه ها، مجلات، مراکز فکري، هنري و فرهنگي متعدد و دانشگاه هاي فعال، آزاد و کوشايي که قادر به تامين اعتبارات علمي پژوهندگان خود باشد، نشانگر نهادينه شدن خلاقيت در يک جامعه فرهنگي است؛ جامعه اي که بسياري از مردم را فارغ از مليت و نژاد و جنسيت به سوي خود مي کشاند.

اساس تشکيل چنين جامعه اي وجود «رابطه آزاد» ميان افراد و ايده هاست؛ بدون آنکه لازم باشد از هزاران فيلتر سياسي و اجتماعي عبور کند. وظيفه دولت در چنين جوامعي، نه تنها حمايت از افراد بلکه حمايت از حفظ همان رابطه آزادانه ميان افراد آن جامعه است تا هر کسي بتواند در جايگاهي که شايستگي خود را قبلا به اثبات رسانده قرار بگيرد. يک جامعه خلاق با نفي مطلق انديشي، نقص ابدي انسان و لزوم حرکت او را به سمت کمال مي پذيرد و از اين رو به انديشه ها و خلاقيت هاي نو هرچند که مخالف با انديشه ها و ارزش هاي حاکم باشد، بها مي دهد و اينگونه است که خلاقيت به اعتبار مي انجامد.

کنترل: يعني به دست گرفتن کانون سرمايه، تکنولوژي و نيروي انساني ماهري که بتواند با برتري بخشي در فضاي رقابتي، امکانات قدرت نرم را سازماندهي و اجرا نمايد. اگر در سراسر قرن نوزدهم بريتانياي کبير اين مرکزيت را در اختيار داشت و در دوره نظام دو قطبي، اتحاد جماهير شوروي و ايالات متحده آمريکا قادر بودند شمار کشورهاي بيشتري را در مدار خود گرد هم آورند، اکنون ايالات متحده بطرز چشمگيري از اين توانايي و به صورت يکجانبه برخوردار است. بايد يادآوري کنيم که نقش ايدئولوژي در اين سازماندهي انکار ناپذير است. ايدئولوژي هاي ليبراليزم، سوسياليزم، دموکراسيزم و اکنون گلوباليزم، در سازمان دادن به قدرت نرم، قابل پذيرش ساختن و دفاع پذير ساختن آن، نقش عمده اي داشته و دارند. ايدئولوژي هايي بهتر مي توانند وظيفه سازماندهي را به انجام برسانند که دايره شمول گسترده اي داشته باشند و طيف مخاطبان آنها تعداد افزون تري از مردم را به رغم مذاهب گوناگون، رنگ پوست، نژاد و جنسيت در بربگيرند. برعکس ايدئولوژي هايي که به پيروان مذاهب، نژادها و جنسيت خاصي اشاره دارند، کمتر مي توانند مقبوليت بيابند. اين گونه از ايدئولوژي ها حتي اگر توانايي هاي مادي و فکري بالايي در بکاربستن قدرت نرم داشته باشند، بدليل سازماندهي نارسا موفقيت چنداني کسب نخواهند کرد. آلمان نازي و اتحاد جماهير شوروي به سبب آنکه جامعه هدف ايدئولوژي سياسي آنها ويژه نژاد ژرمن و طبقه کارگران بود، نتوانستند از ظرفيت هاي قدرت نرم بهره کافي و لازم را ببرند. اسرائيل نيز تا زماني که ايده ملت بودن خود را محدود به قوم يهود مي داند، در بهره گيري از قدرت نرم با مشکل مواجه خواهد بود. از آنجايي که ايران نيز نتوانسته است ايدئولوژي خود را براي مخاطبان مسلمان غيرشيعي و غيرمسلمانان تدارک ببيند، تنها براي مسلمانان شيعه مذهب جذابيت و گيرايي دارد و در عوض همان ايدئولوژي موجب بي اعتمادي ها و هراس ها از قدرت گرفتن ايران در ميان جوامع يهودي، مسيحي و مسلمان غيرشيعي گشته است. آيا يکي از دلايل موفقيت ليبرال دموکراسي در ايجاد شائبه فرارسيدن پايان تاريخ اين نيست که بر طبيعت انساني و حقوق ذاتي او فارغ از مليت ها، نژادها و ديگر معيارهاي تفاوت بخش اجتماعي استوار شده است؟ اگرچه اسلام در ذات خود جهانشمولي و دربرگيري بي نظيري در ميان اديان الهي دارد اما تاکنون متاسفانه هيچ نسخه اي از اسلام که مسلمانان بدست داده اند، نتوانسته از اين ظرفيت بي کران بهره مند گردد؛ اين در حالي است که جهان مسيحيت پس از قرن شانزدهم موفق به عبور از اين مرحله و گشودن چهره واقعي و جهانشمول مسيحيت در برابر هواداران مطلق حاکميت کليسا شد.

اعتبار (Credibility): در گذشته برخورداري از منابع مادي مانند معادن، جمعيت، نيروي نظامي بزرگ و خزانه هاي سرشار از طلا براي پيروزي در جنگ ها و کاربرد قدرت سخت کفايت مي کرد. در عصر اطلاعات که شهروندان هرچه بيشتر وارد پروسه سياست هاي جهاني شده اند، به کار بردن قدرت نرم به منبع ديگري يعني اعتبار () نيز نياز دارد. در عصر فرمانروايي اطلاعات، برخوداري از اعتبار اهميت شاياني در نايل شدن به اهداف دارد. کشورها و نهادهايي که از اعتبار بيشتري نزد عموم مردم برخوردار باشند، بهتر مي توانند از سرچشمه هاي قدرت نرم بهره بگيرند و برعکس هنگامي که کشور يا نهادي نتواند اعتبار کافي براي نظرات و ديدگاه هاي خود دست و پا کند، قادر نخواهد بود مخاطبان بيشتر و در نتيجه خريداران بيشتري براي خود جلب کند.

در سياست قدرت کلاسيک بر اساس برخورداري از قدرت نظامي و اقتصادي، مهار قدرت از طريق استراتژي هايي مانند ائتلاف، اتحاد و يا جنگ صورت مي گرفت. اما قدرت اطلاعاتي موازنه پذير نيست؛ زيرا اطلاعات بر اساس درستي و نادرستي آزمون مي شود و لاجرم نمي توان انتظار داشت که دو منبعي که اطلاعات کاملاً متناقضي را صادر مي کنند، همزمان مورد پذيرش قرار بگيرند. بنابراين در رقابت هاي اطلاعاتي همواره يک منبع اطلاعات، برتري خواهد يافت و ديگري ناگزير به حذف يا سازگاري با منبع برتر خواهد شد. براي مثال آمريکا و متحدانش در برابر افکار عمومي جهاني از وجود تسليحات کشتار جمعي در عراق خبر مي دادند و دولت عراق اين اطلاعات را دروغ و خود را فاقد اين تسليحات مي خواند. مردم جهان نمي توانستند بپذيرند که هر دو کشور اطلاعات درستي از وجود تسليحات در عراق مي دهند. يکي از آنها مي بايست دروغ گفته باشد و از آنجايي که منبع اطلاعاتي آمريکا داراي اعتبار بيشتري در جهان بود و دولت عراق يکي از بي اعتبارترين منابع به شمار مي رفت، نتيجه به سود آمريکا رقم خورد؛ هرچند که آخرالامر معلوم شد حق به جانب دولت عراق بوده است.
اما چگونه کشورها مي توانند اعتبار لازم را بدست آورند؟ منظور از اعتبار دربرگيرنده اعتبار مادي و اعتبار اخلاقي است. کشوري که قصد دارد شمار مخاطبان بيشتري را قانع کند، بايد از ثروت و موفقيت کافي برخوردار باشد؛ بگونه اي که به ديگران نشان دهد بر اساس روش تفکر و زندگي ويژه اي توانسته است، موفقيت کسب کند. هرچه کشوري ثروتمندتر باشد، ديگران بيشتر به حالش غبطه خواهند خورد. اين همان اعتبار مادي است. اما اعتبار اخلاقي مهمتر از آن است چراکه اگر ثروت در کشوري ثروتمند بطور چشمگيري غيرعادلانه توزيع شده باشد، حسادت کمتري را برخواهد انگيخت. رهبراني که دچار فساد مالي و اخلاقي هستند، رهبراني که بر اساس تقلب، کودتا و ديگر شيوه هاي غيردموکراتيک حکومت مي کنند، کشوري که مدام به همسايگانش تعدي مي کند و دولتي که مردمش را مورد آزار و تعقيب قرار مي دهد، از اعتبار اخلاقي برخوردار نيستند. اگر چنين کشوري اعتبار مادي نيز داشته باشد، احتمال کمي وجود دارد که بتواند ديگران را به درستي عقايد و اقداماتش متقاعد سازد. در همين رابطه بايد دو نکته را هم اضافه کنيم: نخست اينکه اعتبار منبع ناپايداري براي قدرت نرم محسوب مي شود. چراکه بيش از اندازه ذهني و وابسته به اعتقادات و قضاوت هاي مردم است؛ مردمي که به سرعت دستخوش تغييرات بنيادين در عقايدشان مي گردند.

اعتبار کشورها ممکن است به همان سرعت روند نزولي يا صعودي را طي کند. براي مثال، اعتبار آمريکا تا قبل از فاش شدن دروغ هاي مربوط به وجود تسليحات کشتار جمعي عراق در مقايسه با دوران پس از آن آشکارا از رتبه بالاتري برخوردار بود. همچنين افشاي تصاوير مربوط به شکنجه زندانيان عراقي در ابوغريب اعتبار ايالات متحده را به شدت مخدوش کرد. سرکوب مسلمانان در ايغور بدست دولت چين به کاهش اعتبار چين انجاميد و سرنوشت مشابهي نيز در انتظار روسيه پس از حمله به گرجستان بود. در هيچيک از اين موارد اهميتي ندارد که دولت هايي که اعتبارشان را از دست دادند چه اندازه در تصميماتشان بر حق بودند و بر اساس چه ضرورت ها يا اولويت هايي دست به اين اقدامات زده اند. مهم اين است که ديگران چگونه اين اقدامات را تفسير مي کنند. به همين ترتيب کاهش اعتبار ايران پس از حوادث انتخابات رياست جمهوري سال 1388 و افزايش اعتبار ترکيه پس از برگزاري رفراندوم تغيير قانون اساسي نمونه هاي ديگري از نوسان اعتبار در سياست بين المللي است. اعتبار در بستر زمان و نسبت به ديگران مفهومي کاملاً نسبي است.

دوم آنکه، لزوماً رابطه مستقيمي ميان اعتبار و قدرت کلاسيک وجود ندارد. مي توان از کشورهاي کوچکتري مانند فنلاند و کره جنوبي نام برد که از اعتبار بالايي بهره مند هستند و نيز کشورهاي قدرتمندي مانند چين و ايالات متحده که اعتبارشان متناسب با قدرتشان نيست. بنابراين منابع قدرت نرم پراکنده تر و در دسترس تر از منابع قدرت سخت است که اين امکان را فراهم مي کند تا کشورهاي بيشتري بتوانند به اين منابع دست يابند. اما چرا برخي کشورها از برخي ديگر معتبرتر هستند؟ چگونه مردم اعتبار کشورها را تشخيص مي دهند يا درباره آن قضاوت مي کنند؟
به منظور پاسخ به اين پرسش ها، مي توان از «شناخت تاريخي»، «رفتارها» و «الگوهاي مملکت داري» به منزله سه خاستگاهي نام برد که مي توان درجه اعتبار کشورها را با مطالعه آنها مشاهده کرد. بعضي از کشورها ديرينه تاريخي بهتري از سايرين دارند. کشورهايي که در گذشته به ندرت دست به تجاوز به همسايگانشان زده اند و سابقه اي در گسترش طلبي سرزميني ندارند، از منظر شناخت تاريخي از اعتبار فزاينده اي برخوردار هستند. چين و مصر در زمره اين کشورها محسوب مي شوند. در سوي ديگر، بريتانيا، اسپانيا، روسيه و ژاپن نيز در چنين ديدگاهي، به موجب پيشينه نامطلوب تاريخي در مستعمره سازي و کشورگشايي هاي ناموجه از وجود اعتبار اندک رنج مي برند. خاستگاه دوم رفتارهايي است که يک دولت در شرايط حاضر يا کمي دورتر از خود نشان داده و مي دهد. اغلب معيار قضاوت درباره اين رفتارها «شعور جمعی» است. اصول اخلاق پذيرفته شده جهاني مانند حقوق بشر، اصل عدم تجاوز و حق تعيين سرنوشت، احترام به حاکميت ساير کشورها، نقش بنياديني در شکل دادن به شعور جمعی و در معرض قضاوت گذاشتن عملکرد دولت ها ايفا مي کند. آگاهي يافتن از اهميت اين امر سبب شده است تا کشورهايي هم که به معيارهاي جهانشمول اخلاقي بي اعتنايي مطلق را پيشه خود ساخته اند، براي پرهيز از متهم شدن شان نزد افکار عمومي جهاني، گوشه چشمي به اينگونه ظرافت ها داشته باشند. مناظره قلمي ديميتري مدودف و ميخائيل ساکاشويلي در خلال جنگ کوتاه و اخير روسيه و گرجستان که در روزنامه تايمز مالي انجام گرفت، تلاشي بود از سوي رهبران دو کشور در راستاي سلب مسئوليت خود نسبت به آغاز جنگ در پيشگاه افکار عمومي جهاني.
با مطرح شدن رفتارها و عملکرد دولت ها به عنوان يکي از وجوه اعتبار، امر تبليغات برون مرزي اهميت خود را بيش از گذشته نشان مي دهد. روزنامه ها، خبرگزاري ها و مجلات پرتيراژي که اضافه بر شهرت داشتن به اعتبار، خوانندگاني از سراسر دنيا را به خود جلب مي کنند، شبکه هاي تلويزيوني پربيننده و فيلم هاي سينمايي عوام پسند که براي مثال در آمريکا تحت عنوان «سينماي امنيت ملي» شناخته مي شود، براي هر کشوري مزيت برتر به حساب مي آيند. از اين روست که دخالت دولت ها در توليد و نشر رسانه ها و حمايت از ناشران، نويسندگان و فيلم سازان به تدريج رو به افزايش نهاده است. سومين خاستگاه يعنی الگوهای مملکت داری با ميزان دموکراتيک بودن کشورها پيوند خورده است. يک دولت قانون سالار و پاسخگو که به حق رای مردم احترام می گذارد، همچنين از استعدادهای نيروی انسانی برای خلاقيت بهره می گيرد و رفاه قابل توجهی را برای شهروندانش فراهم می آورد، دارای اعتبار اخلاقی بالايی به منظور کاربرد قدرت نرم خواهد بود.

راهی به سوی آینده
واژه "جنگ نرم" به خودی خود دارای بار منفی است. چراکه اين تصور را به ذهن متبادر می سازد که دولت در پيش گيرنده اين سياست، قصد دارد با موضع گيری خشن و انعطاف ناپذير از تاثيرگذاری قدرت نرم کشور مقابل بکاهد. به فرض که چنين سياستی موفقيت آميز هم باشد، قادر نخواهد بود که بطور متقابل از قدرت نرم بهره بگيرد؛ چون جنگ نرم با ملاحظه بار منفی اش که همراه است با بستن فضاهای باز مجازی (سانسور)، گشودگی فضاهای اجتماعی برای تبادل آرا، تجارب و ديدگاه ها به منزله شرط ضروری برای بکاربستن قدرت نرم را نقض می کند. در اينصورت قدرت محدود کننده گشودگی، ناگزير، فرصت های خلاقيت، کنترل و اعتبار را از دست خواهد داد. بايد توجه داشته باشيم که فضای مجازی به دليل نوپا بودنش فاقد قوانين و مقررات جامع و روشن است.

اين خلا قانونی تا جايی پيش رفته است که اکنون اصطلاح «جنگ سايبری» يا خرابکاری های اينترنتی که می تواند خسارت های مادی به دولت يا فردی که مورد حمله قرار گرفته، وارد سازد، به اصطلاحی رايج بدل شده است. جنگ های سايبری اغلب هنگامی رخ می دهند که دو کشور و افراد تابع آن بطور رسمی اعلان جنگ نکرده اند؛ با اين وجود در معرض آسيب های مادی قرار دارند که تلويحاً از شرايط جنگی سرچشمه می گيرد.بدون ترديد اين نارسايی ها در فضای مجازی بايد با قوانين حمايـت کننده برطرف شوند؛ اين اتفاق نخواهد افتاد مگر آنکه در سوی ديگر، دولت ها، گشودگی فضاهای مجازی را به عنوان اصل خدشه ناپذير در زمان صلح بپذيرند. اين گشودگی مجال خواهد داد تا گفتگوی ارزش ها از مجاری رسانه ها ابعاد جهانی بيابند. مفهوم "تعامل سازنده" که دولت حسن روحانی به تبعیت از خط مشی ارائه شده از جانب رهبری مروج آن است، باید راهی بسوی کاربست آن در فضای مجازی بیابد. در این کاربست استراتژی ایران باید منهای جنگ قلمداد کردن عرصه رویارویی های قدرت نرم ترسیم شود و بعلاوه باید بتواند ارتباط منطقی و قابل دفاعی را میان قدرت نرم و قدرت سخت برقرار کند؛ بدین معنا که قدرت سخت ( نظامی و اقتصادی) ایران از اهداف ملی در بکارگیری قدرت نرم مانند عدالت جویی، برابری، آزادی خواهی و عدم مداخله در امور داخلی دیگران حمایت کند و بطور متقابل قدرت نرم ما بازتاب دهنده، متناسب و متکی به میزان توانایی ما در تجمیع منابع قدرت و ثروت جهانی باشد. بدون این نسبت، قدرت سخت ما متجاوزانه به نظر خواهد رسید و قدرت نرم ما مبالغه آمیز. به نظر می رسد که به دنبال جنگ سوریه قدرت نرم ایران را تا حد زیادی از دست داده ایم و از آن بدتر اینکه تناسب میان قدرت سخت و قدرت نرم ایران بخاطر عدم حمایت متقابل آنها از یکدیگر از میان رفته است. ما باید بزودی راهی برای جبران این به هم ریختگی در شیوه ها، استراتژی ها و ابزارهای استفاده از قدرت پیدا کنیم بنحوی که قدرت نظامی و اقتصادی ایران از سوی تعداد بیشتری از کشورها مورد استقبال قرار بگیرد و قدرت نرم ایران در شبکه دوسویه و حمایت کننده ای از قدرت سخت ما، متقاعد کننده تر به نظر برسد.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 646544

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 9 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • رضا ۰۴:۵۱ - ۱۳۹۵/۱۲/۲۵
    2 0
    چرا عزيزان پيراهني مي پوشند كه يقه اش اينقدر زشت هست، يقه معمولي چشه، حالا كراوات نمي زنيد عيب نداره اما براي چي بجاي زيبا كردن خودتون رو زشت مي كنيد
  • سجاد IR ۰۷:۴۴ - ۱۳۹۵/۱۲/۲۶
    0 0
    عالی