هرچند اندیشوران ولایتمدار با بیان و بنان، معارف فاطمی را ارائه کرده‌اند، لیکن بضعه‏ای از مآثر آن در طی اصولی مرقوم می‌گردد:

اصل يكم. حضرت فاطمه(س) بر اثر آگاهي از اسماي حسناي الهي به مقام منيع خليفه خدا شدن نائل آمد؛ زيرا تمام عناصر محوري استخلاف در هويّت آن حضرت جمع شد، چون آل‌عمران، و تطهير، احزاب، و موّدت مردمي كه اجر رسالت است، و ايثار و اطعام مسكين و يتيم و اسير «هل اتي» و سرانجام «كوثر» الهي را به نحو جمع سالم جمع كرد، و كوْن جامعي بود كه شايسته هبوط امين وحي «جبرئيل»(ع) و دريافت مصحف شد كه در آن ملاحم سالف و آنف ثبت و غيب و شهادت مشهود بود. ادراك كنه چنين انسان كامل و جامعي ميسور نيست:

«...لانّ الخلق فُطموا عن معرفتها»،1 ليكن آنچه مقدور نيست، مورد دستور نيست و آنچه مورد تكليف است، معسور نيست.
سرّ لزوم شناخت بانوي آفتاب، ضرورت مودّت وي چونان سائر اهل بيت عصمت و طهارت(ع) است و وداد بدون معرفت محبوب متصوّر نيست. هر اندازه عرفان آن گوهر ملكوتي بيشتر، مودّت قلبي نسبت به آن ذات قدسي افزون تر خواهد بود.

ليله‌القدر بودن حضرت فاطمه (س)

اصل دوم. حضرت فاطمه كه از منظر برخي از معصومان(ع) باطن ليله‌القدر است، بيانگر روند تكاملي اسلام و جهش تصاعدي حاملان راستين قرآن و عترت(ع) است؛ زيرا مُلك سليمان با همه احتشام، بر بال «غدُوّها شهرٌ و رواحُها شهر»2 مستقر بود، لذا سرعت آن محدود بود، ليكن ملكوت حضرت ختمي مرتبت(ص) بر شهبال «ليله‌القدر خيرٌ من ألف شهر»3 استوار است؛ لذا جهش آن طوري است كه مي‏توان يك شبه ره صد ساله را پيمود و پيمانه اين پيمودن به دست هم‌پيمانان ولايت فاطمي است كه در صدد ادراك ليله‌القدرند، وگرنه براي ليله‌القبري‏ها چنين سيري ميسور نيست؛
تو ليله‌القبري برو تا ليله‌القدري شوي
چون قدر مر ارواح را كاشانه شو كاشانه شو

اگر مركب رسول خدا(ص) هنگام معراج بُراق بود كه هر قدم او به شعاع ديد بود؛ خُطاهُ مدّ بصره،4مطيّه رهوار امّت هنگام عروج نسبي، نماز است كه عمود دين مي‏باشد و با اقامه صحيح آن مي‏شود ظاهر و باطن ليله‌القدر را به قدر هستي خويش ادراك كرد و از آن سكوي پرواز استعانت جست و طبق ظرفيت ظريف و طريف روح مجرّد، طرفه فاطمي را زيارت نمود.
ديدم سحر آن شاه را بر شاهراه «هل اتي»
در خواب غفلت بي خبر زو بوالعلي و بُوالعلا

اگر انسان كاملي خود باطن ليله‌القدر باشد، تمام گام‏هاي استوار او چنان است، هر لحظه راه هزار ماهه مي‏رود. كدام چابك سواري به گرد وي مي‏رسد تا به گرد او طواف كند. مركب توده دوستان بانوي آفتاب چوبين است و اسب چوبين چون پاي چوبين استدلاليون بي‌تمكين است:
اسب چوبين برتراشيدي كه: اين است اسب من
گر نه چوبين است اسبت، خواجه يك منزل بتاز

ليكن «كرم دودة طاها و ياسين بكند كار خويش»، زيرا خود آن بانو در خطبه فدكيّه، خاندان عصمت را كه به تجمّل مي‏نشينند و به جلالت مي‏روند، وسيله معرفي كرد و چنين فرمود: «فاحمدُوا الله الذي بنوره و عظمته ابتغي من في السموات و من في الارض اليه الوسيله؛ فنحنُ وسيلتُه في خلقه و نحن آل رسوله و نحن حجّه غيبه و ورثه انبيائه».5
آنچه در توسّل معتبر و متوقع است، اين نيست كه خداوند به سبب آن وسيله به بنده خود نزديك شود يا كلام او را بشنود يا به رفع نياز او توانا گردد، تا گفته شود خداي سبحان بر بنده خود «اقربُ من حبل الوريد» است6 و نيز خداي سبحان «بكلّ شئ سميع» است يا «علي كلّ شئٍٍ قدير»7 است و مانند آن، بلكه به سبب آن وسيله شخص محتاج، شايسته تقرّب گردد و لائق شود كه كلام او مورد اعتنا واقع شود و نيازش برطرف گردد. به هر تقدير، اصل ابتغاي وسيله مورد دستور خداوند است: «وابتغوا إليه الوسيله».8 تعيين مصداق عام يا مطلق به عهده عموم يا اطلاق خود دليل لفظي نيست، بلكه با دليل جداگانه مي‏توان وسيله بودن چيزي يا شخصي را ثابت كرد كه در اين خطبه، وسيله بودن اهل بيت عصمت(ع) بيان شد.

اسوه بودن سيره و سنت فاطمي
اصل سوم. حضرت فاطمه با سيره رائج و سنّت معصومانه دارج خود اسوه همگان بوده و هست، ليكن در رفتارهاي خاص خويش قدوه صنف مخصوص است؛ مثلا در سير دروني و ذكر، اسوة عارفان شاهد و در انديشه و فكر ذهني، قدوة حكيمان و متكلمان و فقيهان و صاحبان فنون ديگر است. تحليل خطبه معروف آن حضرت، سند صلاحيّت ائتساي خردمندان علوم عقلي و نقلي به آن ذات قدسي است.

به عنوان نمونه جمله «ابتدع الأشياء لا من شئ كان قبلها»9 است؛ اين تعبير تابنده حل برخي از شبهات مادي‌گرايان مُلحد را به عهده دارد، زيرا شبهه الحادي آنان عبارت از اين است: اگر جهان مبدأ فاعلي دارد و آن مبدأ چيزي را آفريد، آيا اولين مخلوق خود را از «شئ» آفريد يا از «لاشي» اگر از «شئ» خلق كرد، پس آن «شئ» كه مادّه خام آفرينش جهان بود، ازلي است و نيازمند به مبدأ فاعلي نيست، و اگر از «لاشئ» آفريد، لاشئ عدم محض و صلاحيّت مادّه خام خلقت را ندارد، و هيچ چيزي از دو طرف نقيض بيرون نيست؛ يعني ارتفاع نقيضان ممتنع است.

پاسخ چنان شبهه‏اي در اين كلام نوراني ارائه شد و آن اينكه نقيض «من شئ»، «من لاشئ» نيست، بلكه نقيض آن «لامن شئ» است؛ يعني خداوند جهان را به طور ابداع و بدون آنكه نيازي به مادّه خام داشته باشد، انشا فرمود. همين تعبير فنّي كه درس‌آموز اهل حكمت و كلام است، بعد از حضرت فاطمه(س) ميراث علمي حضرت علي بن ابيطالب(ع) واقع شد و در خطبه‏هاي علوي تجلي نمود. اين‏گونه از اصول بديع عقلي كه زمينه تفريع مجتهدانة حكيمان و متكلمان است، در بيانات آن بانوي آفتاب كم نيست؛ چه اينكه تفسير آيات ارث و اشارت به عموم و اطلاق آن از يك سو و عدم تقيد آن به قيد خاص از سوي ديگر، و استقرار توارث بين اعضاي خاندان نبوت از سوي سوم، مي تواند قدوه فقيهان و مفسران باشد.

كثرت‌گرايي سياسي در سايه اصالت وحدت
اصل چهارم. حضرت فاطمه كثرت‌گرايي و پلوراليزم سياسي و اجتماعي را در ظلّ اصالت وحدت و لزوم انسجام امّت و هماهنگي ملت مسلمان با سنت حسنه خود پذيرفت و آن را امضا كرد و از هرگونه چالش داخلي و تنش محلي و منطقه‏اي پرهيز نمود، و همانند امير مؤمنان از تشتّت و شقّ عصاي مسلمانان جدّا تحاشي داشت و استحكام نظام اسلامي را در برابر دشمنان خارجي لازم مي‏دانست.

اجمال آن اينكه هيچ‏گونه كثرت در متن دين حق راه ندارد، به طوري كه صراط مستقيم متعدد باشد و هر كس بتواند از هر صراطي به مقصد برسد و نيز هيچ‏گونه تكثّري در معرفت صائب نيست، به طوري كه معرفت صحيح نسبي باشد و هركس هر برداشتي از متون مقدس داشت، صواب باشد، و هر قرائتي از دين درست و مطابق با واقع باشد، بلكه اصل دين واحد و صراط مستقيم يگانه و قرائت صحيح يكتاست و مجالي براي كثرت حقيقي در اين حرمهاي امن و حريم‏هاي محدود نخواهد بود؛ لذا مباحث كلامي به دور از اعتساف و تحجّر مُفرطانه و تهتُّك مُفرّطانه هماره دائر خواهد بود و از تضارب عاقلانه و عادلانه آرا، بسياري از مطالب روشن مي‏شود، ليكن كثرت سياسي در سطح بين‌الملل و اجتماعي، در قلمرو خاص و زندگي مسالمت‏آميز، با گرايش‏هاي متعدد و عقائد متنوع، هم معقول است و هم منقول، لذا مقبول خواهد بود.

هماهنگي سيره فاطمي(س) با قرآن
سيره عترت طاهرين(ع) كه بانوي آفتاب از مصاديق بارز آن است، هماهنگ با قرآن حكيم است كه معادل آن هستند. در قرآن برنامه‏اي ويژه براي پيروان اسلام معهود و مخصوص است: «إنّما المؤمنون إخوه»،10 و برنامه‏اي براي رهروان اسلام ابراهيمي است: «يا اهل الكتاب، تعالوا إلي كلمهٍ سواءٌ بيننا و بينكم...»11 و دستوري براي جامعه جهاني با هر دين و آيين و مرامي است: «لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين و لم يُخرجوكم من دياركم أن تبرّوهم و تُقسطوا إليهم إنّ الله يحبّ المقسطين».12
وقتي اسلام نداي عدالت و صلاي برّ و قسط را نسبت به كساني كه خارج از مرز اسلامند، سر مي‏دهد، هرگز فتوا نمي‏دهد كه برادران معتقد به خداي واحد، دين واحد، قرآن واحد، قبله واحد، معاد واحد، وحي و نبوت واحد و بسياري از معارف و عقائد و اخلاق و احكام و آداب و سُنن همسان و مشترك، از فيض وحدت و فوز اتحاد محروم گردند؛ چون چنين كتاب آسماني كه از علوم غيب و شهادت سخن مي‏گويد و هدف اصلي آن خردمندپروري است، هرگز كار نابخردانه را امضا نمي‏كند و اختلاف و تشتّت، منشأيي جز فقدان عقل ندارد: «و تحسبُهُم جميعا و قلوبهم شتّي ذلك بأنّهم قوم لايعقلون».13

اگر نفع كاذبي در اختلاف باشد، عائد دشمن مشترك مي‏شود و هرگز بهره مختلفان نخواهد شد. گفتار نغز و پر مغز حضرت علي(ع) اين است: «فايّاكم و التلوّن في دين الله فانّ جماعه فيما تكرهون من الحق خيرٌ من فُرقه فيما تحبّون من الباطل و انّ الله سبحانه لم يُعط أحدا بفرقه خيرا ممنّ مضي و لاممّن بقي...»14 چنين تعبير جامع گذشته و حال و آينده، بيانگر استقرار سنّت تبديل‌ناپذير الهي بر اين است كه صلاح و فلاحي در فرقه نيست و هرجا نجاح نباشد، جز طلاح چيز ديگر نخواهد بود و منشأ هرگونه صلاح تقواست و مبدأ هرگونه طلاح طغوا است.
آنچه از عالمان دين‌باور و مسئولان حوزوي و دانشگاهي متوّقع است، همانا اتحاد ظاهر و باطن خويش است تا توفيق برقراري اتحاد ديگران را به دست آورند. در چنين فضاي باز و پاكي، محاوره فرهنگي به صورت حكمت، موعظه حسنه و جدال احسن ظهور مي‏كند و بارور مي‏گردد، وگرنه هرگونه حواري جز مراء مذئوم و جدال مذموم نخواهد بود و ثمر تلخ آن جز نزاع و فشل و ذهاب شكوه شوكت نيست.

معناي الگو بودن حضرت فاطمه (س)
اصل پنجم. حضرت فاطمه اسوه سالكان كوي حق، به‌ويژه براي زن و معارف مربوط به زنان است؛ چنان‏كه هركدام از دو وزنة وزين قرآن و عترت(ع) قدوه محقّقان علمي و متحققان عملي است؛ معناي الگوبودن يك شئ عتيق و كهن كه مصون از اندراس و كهنگي و منزّه از گذشت تاريخ مصرف و مبرّاي از افيون و افسون و افسانه است، دعوت به انجماد، تحجّر، ارتجاع و ركود نيست؛ چه اينكه تحليل آن به تجويز تفسير به رأي و توجيه اختلاف قرائت (به معناي پلوراليزم)، تفسيري بدون اصل ثابت نخواهد بود؛ زيرا كتابي كه مدّعي حيات‌بخشي است، با قفل قلب و يُبس دل و ركود ذهن موافق نيست و دفتري كه داعيه ثبات و دوام دارد، با زمانمندي و زوال مخالف است، بلكه معناي عريق آن مرهون ارزيابي عقل در هندسه دين و شريعت است.

ساختار و هندسه دين و ارزيابي عقل
لازم است عنايت شود كه اولا دين عبارت از حكم خداست؛ ثانيا منبع دين (يعني حكم خداوند)، علم ازلي و اراده ذات اقدس خداست؛ ثالثا كاشف از حكم خدا، يعني دين يا عقل برهاني است يا نقل معتبر؛ رابعا عقل برهاني اعم از تجربي و تجريدي است، به طوري كه از قياس و خيال و گمان و وهم پالوده بوده و به هيچ‏كدام آنها آلوده نگردد، وگرنه حجت كاشف نخواهد بود؛ خامسا نقل معتبر اعم از قرآن و سنّت معصومان(ع) است، به طوري كه نه نسخه «حسبنا كتاب الله» شنيده شود و نه نعره مشئومه تحريف قرآن معاذالله و خروج آن از صحنه استدلال؛ سادساً كاشف سنّت معصومان(ع)، يا خبر است يا اجماع يا شهرت؛ خبر يا واحد است ـ اعم از مستفيض و غير مستفيض ـ يا متواتر است، اعم از لفظي و معنوي؛ اجماع يا محصّل است يا منقول؛ شهرت يا روايي است يا فتوايي...

با طرح اين ساختار كه توليت استيفاي مباحث آن به عهده فنّ اصول فقه است، از برخي تقابل‏هاي ناموزون پرهيز مي‏شود و هر حجّتي در جاي اصلي خود قرار مي‏گيرد؛ مثلا از رويارويي سنّت و اجماع جلوگيري خواهد شد، زيرا هرگز اجماع در برابر سنت نيست، چون حجيّت اجماع، به هر تقديري باشد، به عنوان كشف از سنت معصوم(ع) است، نه آنكه خود به صورت مردمسالاري مطلق و بدون پسوند ديني معتبر باشد؛ چه اينكه از تقابل ناميمون عقل و دين اجتناب مي‏شود، زيرا عقل برهاني كه مفيد قطع رياضي يا طمأنينه عقلايي باشد، در برابر نقل است، نه در قبال دين و در مقابل سمع است، نه در برابر شرع، يعني بايد گفت: فلان مطلب ديني با عقل ثابت شد يا با نقل، با عقل معلوم شد يا با سمع، نه آنكه فلان مطلب عقلي است يا ديني، عقلي است يا شرعي.

خلاصه آنكه اگر مطلبي با دليل عقلي معتبر ثابت شد، يا حكم است و يا موضوع حكم و در هر دو حال مدار احتجاج عبد و مولاست و در معاد، معيار پاداش و كيفر است و چنين چيزي حتما ديني و شرعي است. با اين تحليل بسياري از نقدهاي دوران انقلاب و تشكيل حكومت و تبيين مديريت ديني و حقوق محلي، منطقه‏اي و بين‌المللي، تجارت جهاني، الحاق به كنوانسيون و نظائر آن برطرف مي‏شود؛ زيرا وقتي جايگاه عقل و نيز رأي همه مردم و اجماع محصّل مشخص شد، نصاب حجّيت و اعتبار آن، هم به لحاظ درون مرزي كه از گزند مغالطه و آسيب تمثيل منطقي و قياس اصولي و فقهي مصون است و هم به جهت برون‌مرزي كه از تعارض با نقل معتبر محفوظ است، به دست مي‏آيد؛ چه اينكه با تبيين جايگاه نقل، نصاب حجيّت و اعتبار آن، هم به جهت درون بيني كه از آفت «صدور، جهت صدور، و دلالت متن» سالم باشد و هم به لحاظ برون‌بيني كه از تعارض با عقل قطعي مصون بماند، حاصل مي‏شود. در چنين اقليمي پيدايش و پرورش هرگونه تمدني كه با تدّين جامع و باز هماهنگ است، ميسور خواهد بود.

همسويي عقل و نقل
رسالت تدوين رساله هماهنگي تمدّن و تديّن به عهده كارشناسان متون مقدس و خبرگان ماهر قرآن و سنّت معصومان(ع) و عقيله‏هاي فنون تجربي و علوم تجريدي حكمت و كلام است؛ به طوري كه نه تحت سلطه نقل محض قرار گيرند و نه تحت قهر عقل صرف گرفتار آيند، بلكه چونان فرشته‏اي باشند كه «اُولي اجنحه»‏اند و جناح نقل را با جناح عقل همسو بيابند و جناح عقل را با جناح نقل هم‌پرواز، تا قول صادق مصدّق(ع) كه فرمود: «انّ لله علي الناس حجتّين...» 15 امتثال شود و رهنمود عقل مبرهن كه هماره به ضرورت وحي و حتمي بودن اطاعت از آن فتوا مي‏دهد، عمل شود؛ يعني پايايي دين پاينده با پويايي و استمرار و نبعان و جوشش احكام و حكم آن مقرون باشد، و جريان اجتهاد در زير قبّه متون قدسي نه در برابر نص، دستوري است كه از رهبران معصوم(ع) رسيده است: «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع».16

بنا بر اين مجتهد متعهد، هرگز از حوزه تفريع و استنباط فروع از اصول وحياني خارج نمي‏شود و دچار بحران هويّت نشده، تفريع را به تأصيل و تأسيس اصل كه خود بدعتي مذموم است، اشتباه نمي‏كند و تمدّن را در قبال تديّن قرار نمي‏دهد.

حضرت فاطمه (س) متن صراط مستقيم الهي
اصل هفتم. حضرت فاطمه چونان معصومان ديگر، در متن صراط مستقيم بوده و هرگز در معرفت آنكه از مو باريكتر است، اشتباه نكرده است و در پيمودن آنكه از لبه تيز تيغ و شمشير برنده‏تر است، تسامح و تساهل نورزيده است؛ بنابراين همانند قرآن مُمثّل است كه از تطاول تحريف به زياده يا نقصان مصون مانده است.

روز زن و گراميداشت مقام مادر در زادروز بانوي آفتاب، وقتي تبيين مي‏شود كه اجمالي از پيامد مشئوم اومانيسم و به دنبال آن فمينيسم بازگو گردد تا خطر الحاق به كنوانسيون رفع تبعيض زن و مرد معلوم شود؛ گرچه جزم علمي در اين‏باره سهل نيست، ليكن حدس تاريخي آن هم صعب نخواهد بود و آن اينكه تحقير بشر و تعجيز او در تعيين برنامه‏هاي سعادتمندانه و سپردن همه امور به قضا و قدر، غافل از آنكه اقدام مسئولانه و قيام آگاهانه هر فردي در جدول تقدير او جا دارد، سبب شد تا گروهي ديگر بدون رعايت استناد امور به قضا و قدر، انسان‌مدارانه فكر كنند و بشرمحوري تصميم بگيرند و انسان را معيار حق و باطل، صدق و كذب، خير و شر و بالاخره حسن و قبح بدانند و آزادي مطلق را حق مسلم او بپندارند؛ چه اينكه ممكن است حدس شود تضعيف زن و تبعيد وي از ساحت سياست و اجتماع و تحريم بسياري از مزاياي فرهنگي بر او و تحريم وي از بسياري از امور مباح، مايه تمرّد تندروهاي افراطي و پيدايش فمينيسم شده باشد، هرچند دليل معتبري بر اين حدس‏ها اقامه نشده است.

تكريم انسان و خلافت الهي
قرآن حكيم كه عترت طاهرين(ع) معادل آنند، انسان اعم از مرد و زن را تكريم مي‏كند: «لقد كرّمنا بني آدم»17 و سبب كرامت وي را خلافت الهي مي‏داند: «انّي جاعلٌ في الأرض خليفه».18 خليفه آن است كه قانون مستخلف عنه را اجرا كند، نه هواي وهم و هوس نفس خويش، وگرنه از خلافت معزول و در نتيجه از كرامت محروم مي‏گردد.

چون خلافت بشر از خداي سبحان به روح مجرّد و ملكوتي او برمي‏گردد و روح مجرّد منزّه از ذكورت و انوثت است؛ چه اينكه انبيا براي تعليم كتاب و حكمت و براي تزكيه آمده‏اند و همه اين امور به جان مجرّد انساني رجوع مي‏نمايد، نه به پيكر او، لذا هيچ كمال اعتقادي، اخلاقي كه به روح مجرّد برمي‏گردد، نه مشروط به ذكورت است و نه ممنوع به انوثت.

البته در كارهاي عملي و اجرايي كه مربوط به بدن و جوارح است، كاملا مرزها متفاوت و احكام مفروز و قوانين جداست. به برخي از اين مقررات ويژه زنان اشاره مي‏شود تا معلوم گردد كه نبايد احكام روح با دستورهاي بدن خلط بشود و تفاوت قوانين بدني با تساوي قوانين روحي اشتباه نشده و حكم به برابري مطلق صادر نشود؛ به عنوان نمونه جريان ارث، با اينكه كمبود سهم برخي از زنان ترميم شده است، پيام الهي در اين‏باره چنين است: «لاتدرُون أيّهم أقرب لكم نفعا»19 و جريان آهنگ نرم و رقيق زنانه به اين صورت ترسيم شد: «فلا تخضعن بالقول فيطمع الذي في قلبه مرض»،20 به طوري كه استقصاي كامل تفاوت احكام زن و مرد دشوار است و هيچ‏كدام آنها نشان قُرب مرد به خدا و بُعد زن از آن حضرت نيست؛ به نحوي كه قابل ترميم و جبران نباشد.

بنابراين توسعه سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي اقتضا دارد، فتواي مراجع بزرگ و عظيم‏الشأن تقليد، با نظر كارشناسان موضوع و كيفيّت تطبيق آن تديّن بر اين تمدن، بدون كمترين هزينه نمودن حكم خدا و بدون محجوبيّت از تمدن راقي هماهنگ شود، تا ضمن صيانت تمام احكام الهي، سعادت زن نيز تأمين شود و چون كنوانسيون مزبور فاقد چنين جمع سالم است، لذا تصويب الحاق ايران به آن نارواست و صرف اشتراط ضمني كه با روح حاكم بر آن مخالف است، اعتبار ندارد و اصرار گروهي بر تصويب آن، با اينكه قبلا در بعضي از مراكز قانوني مطرح و مطرود شد، تلاش بر هضم مبناي ديني حضرت زهرا(س) محسوب مي‏شود.
اگر روزگاري گذشت كه اميرمؤمنان(ع) در ضايعه همسر مكرمّه‏اش به مضجع مطهّر رسول خدا(ص) خطاب كرد: «ستنبئك إبنتك بتضافر اُمّتك علي هضمها»،21 امروز نيز موضع‏گيري صريح برخي در قبال مراجع و مراكز رسمي شريعت‌شناسي، زمينه چنان تضافري را تداعي مي‏كند!

طراحان چنين مطلبي يا در جمع سالم بين تمدن و تدين راجلند، لذا تدين را به قربانگاه تمدّن كاذب مي‏برند يا با افزودن قيد وهمي و بي‏اثر «عدم مخالفت با شرع»، گرفتار جمع مكسّر بين توسعه و ديانت شده‏اند و يا معاذالله دلباخته نيرنگ بيگانه‏اند كه اميد است هرگز چنين نباشد، وگرنه اين‏گونه اصلاح‌طلبي يك بيماري قلبي است كه جز با كوثر وحي درمان پذير نيست.
نداي قرآن درباره اصل چنين بيماري اين است: «فتري الذين في قلوبهم مرضٌ يسارعون فيهم يقولون نخشي أن تصيبنا دائره، فعسي الله أن يأتي بالفتح أو أمر من عنده فيصبحوا علي ما اسرّوا في أنفسهم نادمين»؛22 يعني آن كه دل بيمار است و قلبش كه مركز ثقل هويّت اوست، مريض است، شتابان خود را در جمع دشمنان دين ستيز مي‏رساند و چنين مي‏گويد: مي‏ترسيم اوضاع برگردد و كافران مسلط شوند. خداوند در پاسخ دستور فرمود: اميد آنكه گشايشي يا كار و دستور جديدي بيايد، آنگاه سرسپردگان بيگانه شرمنده مي‏شوند.

پي‌نوشت‌ها:
1 ـ بحارالانوار، ج43، ص65. [زيرا آفريدگان را از شناخت او بازداشته‌اند.]
2 ـ سوره سبأ، آيه 12[باد را براى سليمان [رام كرديم:] كه رفتن آن بامداد، يك ماه، و آمدنش شبانگاه، يك ماه [راه‌] بود.]
3 ـ قدر، 3.[ شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است.]
4 ـ الكافي، ج8، ص376.[ گامش به اندازة چشم‌انداز بود.]
5 ـ دلائل الامامه ، ص32.[خدايي را بستاييد كه هر كه در آسمان‌ها و زمين است، به نور و بزرگي ‌او وسيله‌اي به سويش مي‌جويد؛ و ما وسيله او در ميان آفريدگانش هستيم وماييم خاندان پيامبرش و ماييم حجت غيبش و وارثان انبيايش.]
6ـ سوره ق، آيه 16.[ما از شاهرگ [گردن] به او نزديكتريم.]
7 ـ بقره، 20.[خدا بر همه چيز تواناست.]
8 ـ مائده، 35.[به او توسل جوييد]
9 ـ دلائل الامامه، ص32 ـ 31. [چيزها را پديد آورد، نه از چيزي كه پيش از آن بوده باشد]
10 ـ حجرات، 10.[درحقيقت مؤمنان با هم برادرند]
11 ـ آل عمران، 64.[بگو: «اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم، و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد.»]
12 ـ ممتحنه، 8.[خدا شما را از كسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده‌اند، باز نمى‌دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مى‌دارد.]
13 ـ حشر، 14.[آنان را متحد مى‌پندارى و[لى‌] دلشان پراكنده است، زيرا آنان مردمانى‌اند كه نمى‌انديشند.]
14ـ نهج‌البلاغه، خطبه 176. [بپرهيزيد از دورويى ورزيدن در دين خدا؛ زيرا همبستگى در آنچه از حق ناخوش مي‌داريد، از پراکندگى در آنچه از باطل خوش مي‌داريد، بهتر است. همانا خداي سبحان نه به گذشتگان و نه آيندگان، چيزى را با تفرقه عطا نفرموده است.]
15ـ الكافي، ج1، ص15. [خدا را بر مردم دو حجت است]
16 ـ وسائل الشيعه، ج27، ص62. [بر ماست بيان اصول و بر شماست استخراج فروعات.]
17ـ اسراء، 70.[به‌راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم]
18ـ بقره،30.[من در زمين جانشينى خواهم گماشت]
19ـ نساء،11.[شما نمى‌دانيد كدام يك براى شما سودمندترند.]
20 ـ احزاب، 32.[به ناز سخن مگوييد تا آن كه در دلش بيمارى است، طمع ورزد.]
21 ـ نهج‏البلاغه، خطبه 202. [به‌زودى دخترت تو را خبر دهد که چگونه امتت فراهم گرديدند و بر او ستم ورزيدند]
22 ـ مائده، 52.[مى‌بينى كسانى كه در دلشان بيمارى است، در [دوستى‌] با آنان شتاب مى‌ورزند. مى‌گويند: «مى‌ترسيم به ما حادثه ناگوارى برسد.» اميد است خدا از جانب خود فتح [منظور] يا امر ديگرى را پيش آورد، تا [درنتيجه آنان‌] از آنچه در دل خود نهفته داشته‌اند، پشيمان گردند.]

/6262

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 647707

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 9 =