فاطمه صدرعاملی، همسر مرحوم صادق طباطبایی *

شهریورماه سال ١٣٥٧ است. چند روزی در آن ایام، امام‌موسی‌صدر و خانواده در خانه ما، در بوخوم، یکی از شهرهای غرب آلمان، بودند. حضور امام‌موسی‌صدر در منزلمان به زندگی‌مان نور و نیرو می‌بخشید. برنامه سفر به لیبی پیش‌رویشان بود و پس از اقامت کوتاهی در آلمان به لبنان بازگشتند تا با هم‌سفران خود عازم لیبی شوند. قرار بود طباطبایی هم در این سفر همراه آنها باشد، ولی به دلیل کار زیاد، از این سفر و همراهی امام بازماند. جزئیات سفر؛ ساعت و روز آن را طباطبایی می‌دانست. من چندان سؤال نمی‌کردم و می‌دانستم با همراهان به لیبی پرواز کرده‌اند.

خودم را برای سفری به ایران آماده می‌کردم. روز قبل از سفر متوجه شدم طباطبایی حالش خوب نیست. بسیار کلافه است و آرام و قرار ندارد. به من نمی‌گفت نگران چیست و علت آشفتگی‌اش کدام است. خواستم سفر به ایران را لغو کنم، اما با این کار مخالفت کرد. من و دخترم به ایران رفتیم و او با نگرانی‌هایش تنها ماند. به ایران که رسیدم، خبردار شدم علت درهم‌پیچیدگی و آشفتگی او چه بوده است.

رابطه امام‌موسی‌صدر و دکتر صادق طباطبایی- این دایی و خواهرزاده - رابطه‌ای استثنایی بود. او دایی را بسیار دوست می‌داشت و دایی نیز به او توجه ویژه داشت. او دایی را نماد تحقق آرزوهایش در فعالیت برای اصلاح اجتماع می‌دانست و دایی نیز وی را ادامه‌دهنده راهش برای انجام مسئولیت‌های اجتماعی. دایی در فعالیت‌های خود جهانی فکر می‌کرد و طباطبایی نغمه افکار او را در دنیای فراتر از بیروت و به‌ویژه در غرب به گوش دیگران می‌رساند. دایی می‌گفت تنگ‌نظر نباشید و کسی را به‌دلیل آنکه طرز تفکر دیگری غیر از شما دارد، طرد نکنید. او در حوزه‌های مختلف از مذهبی گرفته تا دانشگاهی، طرز تفکر دایی و گفت‌وگو و مدارامحوری او را معرفی می‌کرد.

دایی می‌گفت از مخالفت دیگران نهراسید و به مصداق آیه «ولا یستخفنک الذین لا یوقنون» از طعن دیگران ناراحت نشوید و با مدارا جواب دهید. او در برابر بدگویی‌ها و دروغ‌پراکنی‌ها و تهمت‌هایی که مخالفان به دایی می‌زدند، ساکت نمی‌نشست و با متانت در پی روشن‌کردن دروغ آنها برمی‌آمد و اذهان را روشن می‌کرد. حتی اگر لازم می‌شد، به سفرهای دورودرازی در این راه می‌رفت.

امام‌موسی‌صدر در آغاز اقامت طباطبایی در آلمان، به او گفته بود خانه‌ات به صورت جایگاهی باشد برای فامیل و آشنایان که اگر بخواهند سفری به غرب داشته باشند، محیط آشنایی برای توقف در اختیارشان باشد. او هم سفارش دایی را پذیرفته بود و نه‌تنها سعادت آن را داشت که گه‌گاهی خود دایی در کنار سفرهای رسمی، در منزل او اقامت می‌گزیدند و بعضی وقت‌ها با خانواده می‌آمدند، بلکه دیگر فامیل‌ها نیز ما را با آمدن به منزلمان دلخوش می‌کردند. علاوه بر آن، افتخار آن را داشتیم که بزرگان دیگری هم در آن خانه حضور پیدا می‌کردند. امثال کسانی مانند آقای هاشمی‌رفسنجانی، آیت‌الله دکتر بهشتی، دکتر چمران، آقای حبیبی و ... در سفرهای خود به غرب به خانه طباطبایی می‌آمدند. بسیاری از دانشجویان تازه‌وارد نیز تا پیداکردن جا و مکان و محل تحصیل در منزل ما اقامت می‌گزیدند.

دایی در خانه خواهرزاده با وجود امکانات ساده دانشجویی احساس امنیت می‌کرد. او آن خانه و محفل خودمانی را به هتل‌هایی که به‌عنوان میهمان رسمی مقامات آلمانی در اختیار داشت، ترجیح می‌داد. دایی می‌خواست هرچه بیشتر فرصت هم‌صحبتی با طباطبایی را درباره اهداف، آرزوها، دغدغه‌ها و نگرانی‌هایی مشترک داشته باشد.

از همسایگی تا هم‌خانگی
اینک به عقب برگردیم و زمینه این هم‌بستگی دایی و خواهرزاده را جست‌وجو کنیم. خانه پدری طباطبایی در قم، در کنار خانه آیت‌الله صدر بود. خانه‌ای که در آن، امام‌موسی‌صدر رشد کرد، دیواربه‌دیوار خانه‌ای بود که طباطبایی در آن زندگی می‌کرد. بین این دو خانه دری هم به هم باز می‌شد. به‌طوری که دیدار افراد خانه‌ها با هم بدون واسطه کوچه انجام می‌شد. این نزدیکی و همجواری، امکان تأثیر‌پذیری طباطبایی را که دارای استعداد درخشانی بود، فراهم می‌کرد. دایی از موفقیت‌های درسی و درخشش در فعالیت‌های جانبی صادق، باخبر بود و او را تشویق می‌کرد. دایی در مواقع مختلف در جمع‌های فامیلی از وظایف و مسئولیت‌های انسان و مسلمان صحبت می‌کرد. دیدارها با دایی هیچ‌گاه به گفت‌وگوهای روزمره نمی‌گذشت، بلکه ایشان به واقعیت‌های زندگی روزمره اشاره و از طریق آنها درس‌های اخلاقی، معنوی و علمی مطرح می‌کردند و بچه‌ها را به آن توجه می‌دادند.

این‌چنین بود که رابطه‌ای تنگاتنگ بین امام و طباطبایی شکل گرفت و در طول زندگی به‌طور مستمر ادامه داشت. صادق سفرهای زیادی نیز برای دیدار ایشان به لبنان می‌رفت و از ایشان برای توسعه نواندیشی اسلامی و فعالیت‌های مبارزاتی الهام می‌گرفت. همچنین تجربیات خود را از دنیای غرب و فعالیت‌های دانشجویی در اختیارشان می‌گذاشت. صادق بعد از آنکه از دایی بی‌خبر ماند، به همراه فامیل و دوستان فعالیت گسترده‌ای را برای یافتن ایشان در پیش گرفت. در اوایل انقلاب، به دلیل عضویت در دولت جمهوری اسلامی، از امکانات سیاسی ایران نیز برای پیگیری بهره جست و بسیار تلاش کرد خبری از دایی به‌دست آورد.

علاوه برآن، در سال‌های بعد هم از هر فرصتی برای معرفی شخصیت و افکار ایشان استفاده می‌کرد؛ از روزنامه گرفته تا رادیو، تلویزیون، سخنرانی در محافل مختلف و نوشتن مقاله و انجام مصاحبه. از تهران گرفته تا سراسر کشور در این راه سفر می‌کرد. بارها برای سفر به خارج از تهران به مشکلات وسیله سفر برمی‌خورد. این اواخر به او می‌گفتم اکنون توان تو مانند گذشته نیست و این سفرها با وسایل نامطمئن و تأخیرها و سختی‌ها، متناسب با سن شما نیست. اما گوش ایشان به این حرف‌ها بدهکار نبود. او در شهر‌های دور و نزدیک افکار دایی را معرفی می‌کرد و در این راه سر از پا نمی‌شناخت. در مسئله پیگیری سرنوشت امام‌موسی‌صدر بیقرار بود. زیاد پیشنهاد می‌داد. آن‌قدر پیش رفت که به او گفتند و از او خواستند بهتر است برای دست‌یافتن به نتایج مطمئن، فعلا سکوت کند. او هم سکوت تلخی اختیار کرد و بارها با حسرت می‌گفت: «حیف دایی‌جون» و اکنون دوست دارم من هم بگویم: «حیف دایی‌جون و حیف صادق».

* منبع: روزنامه شرق

/6262

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 452396

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 4 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • وحید زنجان اوغلی A1 ۰۹:۵۵ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۹
    32 19
    اسم امام موسی صدر میاد اشک تو چشام حلقه میزنه،نمونه واقعی از یک مرد آزاده که اگر بود شاید الان رژیمی به نام اسرائیلی تو صحنه دنیا نبود.
  • بی نام A1 ۱۰:۰۴ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۹
    4 0
    کسانی که از مرجعیت امام موسی صدر در حراسن ایشان را مخفی نگه داشته اند.