اگر بتوانیم تنها چند ثانیه خود را جای این موجودات سبزپوش قرار دهیم آن وقت است که ابعاد فاجعه را احساس میکنیم! وقتی گوشهای از بدنمان به خارش میافتد، نمیتوانیم خویش را کنترل کنیم چه رسد به این که بر ساق هایمان تبر فرود آید! بسیاری از مشکلات ما از عدم درک خود و دیگر همسایههای زمینیمان نشات میگیرد.
از تاثیر آلودگی بر سیستم تنفسی آدمها حرف میزنیم اما از سرفه جوجه گنجشکها و کبوترهای ساکن درحاشیه اتوبانها یا خانههای قدیمی هیچ نمیگوییم و دلمان هم نمیخواهد از تنگی نفس ناشی از سرب کرمهای خاکی، حرف و حدیثی به میان آوریم!حدود 160 سال پیش، رئیس یکی از قبایل سرخپوست در نامهای به رئیس جمهور وقت آمریکا، حرفهای انسانی زیبایی گفت که بسیار مهم بودند.
او میگوید: «ما همه بخشی از زمین هستیم و زمین، مادر همه ماست. اگر زمین، بیمار شود همه بیمار میشوند.» و کاش اهمیت این حرفها را درک کنیم.حالا که بحث از زمین و درخت به میان آمد، به یاد شعر «سیاوش کسرایی» افتادم، شعری درخشان و زلال برای درخت... تقدیم درخت و شما!
تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پُر از ستاره و جانت پُر از بهار
زیبایی ای درخت
وقتی که بادها
در برگهای درهم تو لانه میکنند
وقتی که بادها
گیسوی سبزفام تو را شانه میکنند
غوغایی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تو
این جا شب است و شب زدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است
تو روز را کجا؟
خورشید را کجا؟
در دشت دیده، غرق تماشایی ای درخت
چون با هزار رشته با جان خاکیان
پیوند میکنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت
سر بر کش ای رمیده که همچون امید ما
با مایی ای یگانه و تنهایی ای درخت!
60
نظر شما