۰ نفر
۲۸ شهریور ۱۳۹۱ - ۰۸:۲۱

کمی مشکوک است اینکه آدم در نگاه اول احساس می‌کند این شعر همین دیروز سروده شده در وصف حال این همه صفای اقتصادی و قدرت خرید مردم...ولی این شعر زیبا برای 20 سال قبل است!

جیبهایی سوراخ
و خیالاتی چند
در گذرگاه چه بوی جگری می‌آمد
من در این راسته، گویی پی چیزی بودم
پی نانی، پی مرغی، پی گوشتی، شیری
یا نه، شاید
پی دوغی و پنیر و کشکی
پشت آن صندوق پست
که به رنگ رخ من می‌مانست
یک سوپر مارکت بود
پشت ویترینش ماندم
گوش خواباندم
چشم گرداندم
این فروشگاه پنیر کوپنی هم دارد؟
چه خیال عبثی!
موشی از شیشه نوشابه سری بیرون کرد
و آن طرف‌تر
به روی حلب روغن،
گربه‌‌ای پیر
به او می‌خندید
راه افتادم
چند متری پس از‌ آن میوه‌فروشی دیدم
که به اندازه یک نیروگاه
نور می‌افشاند
و در آن منظره نورانی
همه‌جور میوه خوش‌رنگی بود
من هلو را دیدم
زرد‌آلو را دیدم
آلبالو را حس کردم!
موز را فهمیدم!
و به جرأت می‌گویم
آناناس را بوییدم!
و به خود گفتم:
من چه خوشبختم امروز
و چه اندازه لبم خندان است
نکند اندوهی
عیش امروز مرا کور کند
چه کسی پشت درختان است؟
شاید از خیل طلبکاران است
... فصل تابستان است
و همه می‌دانند
میوه این فصل فراوان است
میوه‌هایی بی‌لک
بچه‌هایم... طفلک!
بی‌نصیبند از این عیش که امروز مرا مهمان است
شکمم خالی نیست
معده لبریز و پر از احساس است!
و نشستن و تماشاکردن
راستی ارزان است!
آری
تا که زیبایی هست
زندگی باید کرد!
در دلم چیزی هست
ورم معده، زخم اثنی عشری
-‌ یا نه، شاید،
چیز دگری!
و چنان بی‌تابم
که دلم می‌خواهد
«بدوم تا بن دشت
بروم تا سر کوه»
و بخوانم به آواز بلند
کارمندم من و با این همه...
من خوشبختم!

 

 

هفته نامه گل آقا. تابستان 1372

6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 244013

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۱۲:۵۴ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۵
    1 4
    هیچی