زنی پیچیده در توری، گویی یک مومیایی است از سالیان دور. نور میآید و زن با چرخشی نرم و آرام، با سر به زیری یک قربانی خود را از تور رها میکند، حال با شتابی تند آخرین چرخ را میزند و تماما از پیچش تور رها میشود.
اینک لباس زن، لباس عروس است نه لباس یک مرده. این زن ناماش دزدمونا است. این اتسمفر شروع نمایش «دزدمونا» است که در ششمین روز جشنواره تئاتر فجر از استرالیا و به کارگردانی آناتولی فروسین به صحنه رفت، یک بازخوانی از نمایشنامه «اتللو» شکسپیر...
در قرن بیستم دو گفتمان بسیار مهم بر تفسیر و نقد آثار ادبی و به طور ویژه نمایشنامههای شکسپیر سایه افکند؛ نقد پسااستعماری و نقد فمینیستی. نقد جدید پس از دو رهیافت فرهنگی یعنی فمینیسم و پسااستعماری وارد خوانش جدیدی از تاریخ، ادبیات، هنر و... شد. در این خوانش در واقع موقعیت «دیگری» در آثار بزرگ تاریخ ادبیات به چالش کشیده شد؛ موقعیت زن، سیاه پوست، شرقی، برده، دلقک، مجنون و... مورد بازنگری انتقادی قرار گرفت.
با به وجود آمدن این رهیافتهای انتقادی، نوع خلق اثری تازه از متون نمایشی گذشته، دگرگون شد و در این نقطه آثار شکسپیر جایگاه خاصی داشت. روایتهای دزدیده شده، سرکوب شده و پنهان این نمایشنامهها با رویکرد اتخاذ شده گروه نمایشی (نمایشنامهنویسان، باخوانان، دراماتورژها، کارگردانان و بازیگران و...) خود را آشکار کردند و به صحنه آمدند.
شکسپیر علاوه بر (یا شاید بهتر است بخوانید به دلیل داشتن) اهمیت پیرنگهای پیچیده و ساختار باز و متحول تراژدیها و کمدیهایش، دارای جایگاهی تاریخی و فرهنگی است. آثار او به لحاظ دراماتیک آنقدر بغرنج و پیچیدهاند که مدام مفاهیم و چالشهای اساسی بشری را در قالب موقعیتهای متفاوت نمایشی زنده کرده و به پرسش میکشند. همین نکات در کنار معاصر بودن موقعیتها و شخصیتها از آثار شکسپیریک فرهنگ ساخته است. بسیاری از اجراها و اقتباسهای قرن بیستم به دلیل همین اهمیت فرهنگی متأثر از گفتمانهای تازه (از جمله فمینیسم و پسااستعماری) بودهاند.
نمایش «دزدمونا» هم متأثر از همین گفتمانهای قرن بیستمی است. یک مونولوگ که توسط دزدمونا دوباره داستان نمایشنامه «اتللو» را روایت میکند. نمایش به شدت کمینهگراست، دو عنصر اساسی فضای اجرا را میسازند، کلام و بدن. کلام که اصلی جداییناپذیر از مونولوگ است و بدن هم جایگاه اساسی ساخت بازی هاست. در این میان نشانههای کوچک دیگری هم وجود دارند، مثل موسیقی و اکسسوارهای کوچکی چون دستمال و چهارپایه و... که یا زیاد به چشم آمدنی نیستند و یا مثل موسیقی بیکیفیت و شلخته استفاده میشوند.
کمینهگرایی نمایش ریشه در همان نگاه متفاوت با تفسیر کلاسیک و گذشته است که شکل میگیرد. اینکه از یک تراژدی کلاسیک بخواهیم به یک اجرای معاصر و انتقادی برسیم چنین تقلیل و کمینه گرایی را لازم میآورد، اما نکته اینجاست که این کمینهگرایی و نگرش خلاصه به یک تراژدی شکسپیری دیگر در تئاتر معاصر اروپا جدید محسوب نمیشود، این تجربهها بارها تکرار شده و برای مخاطب ایرانی هم آشنا و دیده شدهاند (چه در آثار داخلی که شاید آخرین تجربه قابل توجهاش «شاهزاده اندوه» به کارگردانی محمد عاقبتی بوده است و چه در آثار خارجی که در دورههای مختلف به جشنواره فجر آمدهاند).
نمایش «دزدمونا» یک خوانش فمنیستی و روایت زنانه از داستان «اتللو» است. به همین دلیل پیکر زن که یکی از چالشهای اساسی تئاتر اروپا بوده است در نمایش جایگاهی اساسی دارد. همین اتکا به بدن به عنوان یکی از مفردات اساسی نمایش انتخابی درست است که به تفکری که نمایشنامه شکسپیر را مورد خوانش قرار میدهد کمک میکند.
نمایش «دزدمونا» یک اجرای به تمامه معمولی است، به لحاظ تکنیکی چیزی متفاوت و تازه ندارد. صرف نظر از خوانش فمنیستی و رویکرد نقادانهاش به تراژدی شکسپیر (که البته نمومنههای رادیکالتر از آن هم بسیارند) نمیتوان آن را یک اجرای درخشان با کیفیتی قابل اعتنا در بخش مسابقه جشنواره تئاتر به حساب آورد.
5858
نظر شما