معمولاً چه قالبی میتواند شعر، قصه یا نقد ادبی را از نسلی به نسلی دیگر مانا نگه دارد؟ جواب، ساده است: کتاب. کتاب البته قادر است جریانساز هم باشد و مخاطب را به جمعبندی درباره آثار یک مؤلف هم برساند؛ با این همه نمیتواند یک حرکت جمعی را پایهریزی کند. نمیتواند ذائقه «ادبی – نسلی» مخاطبان را تحت شعاع قرار دهد مگر اینکه با نوابغی روبهرو باشیم که خود بتوانند به تنهایی نقش یک «رسانه» را بازی کنند؛ بنابراین ادبیات، نیازمند یک یا چند رسانه است با طیف وسیع مخاطبان که بتواند حرکتی رو به پیش داشته باشد [گاهی هم این حرکت، «پس روانه» است چرا که رسانه، همان طور که میتواند نقشی مترقی داشته باشد قادر است با اتکا به طیف گسترده مخاطبانش، نقشی ارتجاعی هم ایفا کند.] در دهههای اخیر، ادبیات ایران از چهار رسانه تلویزیون، رادیو، مطبوعات و اینترنت برخوردار بوده و گرچه این برخورداری در همهی دههها یا نیمدههها، از کمیت و کیفیت یکسانی برخوردار نبوده اما حضوری مستدام داشته [مگر اینترنت، که همهگیریاش در ایران، نوتر است و کمسن و سالتر] در این میان، حضور شعر و قصه و نقد و خبر عرصهی ادبیات در هر رسانه، اگر بخواهیم به تفکیک، سراغشان برویم، در دهههای مختلف با صعود و نزول آماری روبهرو بوده؛ دهه شصت، در میان دهههای اخیر، احتمالاً پرازدحامترین حضور شعر را در رادیو و تلویزیون شاهد بوده.
«قصه» در تلویزیون دههی شصت، حضوری قابل توجه نداشته اما در رادیو این حضور چشمگیر بوده چه به شکل «قصه ظهر جمعه» با صدا و اجرای «رضا رهگذر» و چه به شکل قصهخوانیهای هر روزه از شبکههای محدود رادیویی آن زمان و چه در قالب تبدیل رمان و قصهی کوتاه به نمایشنامهی رادیویی. نفوذ قوی رادیو در میان مخاطبان دهه شصت [این دهه را میتوان رادیوییترین دههی ایران پس از دهه بیست دانست به دلیل خبررسانی وسیع و قوی رادیو در موقعیت جنگی و دسترسی آسان به آن در همه مناطق کشور] توانست به تربیت نسلی از قصهنویسان بینجامد که در دهه هفتاد به عرصه قصهنویسی کشور پیوستند و این دهه را به پرازدحامترین دهه[از لحاظ ظهور قصهنویسان تازه نفس] بدل کردند. همچنین حضور مؤثر قصه در رادیوی دههی شصت توانست به نامآوری قصهنویسان جدیدی که پس از انقلاب وارد این عرصه شده بودند بینجامد و جانی تازه به اقتصاد نشر قصه دهد. شمارگان بالای رمان و قصهی کوتاه ایران، هم در حوزه ادبیات بزرگسال و هم در حوزه ادبیات کودک و نوجوان دههی شصت، مؤید این تأثیر است. رادیو در دهههای بعدی، کمکم این نقش را به دلیل کم مخاطب شدن خود و افزون شدن مخاطبان تلویزیون از دست داد گرچه باید به این نکته هم اشاره کرد که به تعداد برنامههای ادبیاش، کیفیت این برنامهها و تعداد شبکههایی که این برنامهها را پخش میکردند به طور چشمگیری افزوده شد اما مشکل، همان اُفت تعداد مخاطبان بود. در دههی هشتاد، رادیو در عرصهی شعر، قصه و نقد ادبی، مسیری دیگر را برگزید که به نتایج مثبتی نه در ایران که در اروپا و امریکای شمالی انجامید. شبکههای برونمرزی ایران توانستند مخاطبان فارسی زبان آن سوی مرزها را با روند ادبیات پس از انقلاب آشنا کنند. رادیو، همچنین از دههی هفتاد به این سو، جایگاهی ویژه را به نقد ادبی اختصاص داد و همین امر باعث شد که گاه با جلوههایی از نقد ادبی در این رسانه روبهرو باشیم که جایش در مطبوعات کشور خالی بود و هست. [علاوه بر همهی این موارد باید به حضور چشمگیر «شعر هر دهه» در این رسانه اشاره کرد حضوری که در دههی شصت به شعر انقلاب و جنگ منحصر بود و در دهههای بعدی، حوزههایی دیگر را هم شامل شد.] اما حضور چشمگیر «شعر» در تلویزیون دهه شصت، همان طور که توانست به شمارگان ده و پانزده هزار نسخهای کتابهای شعر بینجامد و نتیجهاش چاپهای متعدد کتابهای شعر باشد، در حرکتی معکوس و در دو دهه بعد، به اُفت این شمارگان و به افسانه پیوستن «چاپهای متعدد» انجامید. با افزایش تعداد شبکههای تلویزیونی و افزایش تولیدات تلویزیون ایران در حوزه سرگرمیسازی، شعر آنقدر عقبنشینی کرد که پس از مدتی منحصر شد به برنامهای که در ساعاتی کم مخاطب و در «اجتماع با موسیقی» عرضه میشد. قصه هم در این دو دهه، تقریباً از این رسانه رخت بربست و تنها نقد ادبی بود که بیشتر در «شبکه چهار» نمود یافت که آن هم میان نقد آثار فلسفی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی، چندان نتوانست «مخاطبان خاص» این شبکه را مشتاق ارتباطی وسیعتر با خود نگه دارد. خب، میتوان به صراحت، بخش مهمی از اُفت اقتصادی [در حوزه جذب مخاطب] ادبیات خلاقه را در دو دهه اخیر، متأثر از این رویکرد تلویزیون دانست. این ضربه، در حوزه تربیت مخاطبان جدید و اختصاصی ادبیات و توجهشان به این حوزه [به جای مثلاً سرگرمیهای رایانهای یا ورزش یا...] بسیار سنگین بود. مطبوعات دههی شصت، به عنوان مکمل نقش رادیو و تلویزیون عمل کردند. در این میان، نقش «هفتهنامه»ها انکارناپذیر است که به طور مشخص میتوان از صفحات شعر «اطلاعات هفتگی»، «جوانان» و «صحیفه» [ویژهنامه روزنامه جمهوری اسلامی] نام برد که تقریباً 80درصد شاعران جوان دهه هفتاد، برای نخستین بار آثارشان را در این نشریات به چاپ رساندند و به همنسلانشان معرفی شدند. این هفتهنامهها البته در حوزه قصه یا نقد ادبی، چندان نتوانستند فعال باشند و این جای خالی را بعدها، ماهنامهها پر کردند که «مفید» تأثیرگذارترینشان – به رغم شمارههای محدود و شمارگان محدودش- بود و پس از آن «آدینه» و «دنیای سخن» و «تلخ» [باز با شمارگان محدود]؛ با این همه به نظر میرسد که ماهنامه سوره از 1367 به بعد [بعدها با دو رویکرد جدا و در قالب ماهنامه «شعر» و «ادبیات داستانی»] توانست با توجه به مخاطبان بیشترش که حاصل شمارگان بیشتر و پخش وسیعتر بود، تأثیر عمیقتری بر روند ادبیات کشور بگذارد. این نقش هنوز تداوم دارد و البته منحصر به یکی دو نشریه نمانده و حوزه هنری نشریات تخصصی بیشتری را روانه بازار نشر کرده. [همچنین در دهه شصت باید از ماهنامه «گلچرخ» نام برد که در حوزه شعر توانست به ادامه منطقی «سخن» بدل شود.] در دهه هفتاد، مؤثرترین ماهنامهای که توانست در حوزه قصه و نقد آن فعال باشد [با طیف وسیع مخاطبان] «ادبستان» بود که توسط مؤسسه «اطلاعات» منتشر میشد. علاوه بر کیفیت مطالب که متوجه ذائقه ادبی بالای گزینشگر آن صفحات بود [علیاصغر شیرزادی که خود یکی از چهرههای قصهنویسی پس از انقلاب است این صفحات را اداره میکرد] این امر که برای نخستین بار، قصهنویسان کم یا بیاشتهار میتوانستند صرفاً با اتکا به کیفیت آثارشان «حقالتألیف» دریافت کنند، به انگیزهشان برای بهتر نوشتن و همچنین به رونق روزافزون این ماهنامه افزود. «ادبستان» عمر مستدامی نیافت و دلیل تعطیلیاش در اخبار مستند و غیرمستند، مشکلات اقتصادی عنوان شد. در همین دهه، گردون، آدینه و کارنامه هم توانستند در هر سه حوزه شعر، قصه و نقد ادبی [باتوجه به شمارگان محدودشان ] شاعران و نویسندگان و منتقدانی را به جامعه ادبی معرفی کنند اما نتوانستند بر افزایش شمارگان کتابهای ادبی تأثیرگذار باشند و حوزه هنری از این لحاظ، موفقتر عمل کرد هم به این دلیل که نشریات تخصصیاش در شمارگان بیشتری عرضه میشد و هم به این دلیل کاربردی که چهرههای معرفی شده توسط این نشریات، در مدت زمانی کوتاه، آثارشان در شمارگانی قابلقبول و با پخشی غبطهبرانگیز، در سطح کشور و توسط حوزه هنری منتشر میشد. در دهه هفتاد، یک اتفاق مهم دیگر را هم شاهدبودیم. روزنامهها، درحوزه ارائه مستقیم شعرو اختصاص صفحاتی به نقد شعر، گوی سبقت را از هفتهنامهها و ماهنامهها ربودند. این حرکت ابتدا با صفحات ادبی «بشنو از نی» روزنامه اطلاعات شروع شد که زیر نظر علی رضا قزوه و عبدالرضا رضایینیا، اداره میشد و به اشتهار برخی شاعران «کمتر نامآشنا» انجامید که محتملاً زندهیاد «بیژن نجدی» نامدارترین شان شد و آثارش حتی به کتابهای درسی دبیرستان و دانشگاه هم راه یافت. نیمه دوم دهه هفتاد را می توان پرازدحامترین دوران حضور شعر و نقد ادبی در روزنامههای ایران دانست. تعداد کثیر روزنامهها و رایجشدن صفحات شعر و نقد در آنها باعث شد که مردم ابتدا به «ادبیات روز» توجه کنند و بعد به دلیل عدم اعمال نظارت کیفی، از آن دلزده شوند؛ با این همه «جامعه» با ارائه شاخصترین آثار در حوزه نقد ادبی توانست در بالابردن کیفیت نظری «جامعه نقد ادبی ایران» مؤثر باشد [البته نباید از یاد برد که این رویکرد، همچنین به تولید منتقدانی هم انجامید که با درک نادرست «مبانی نظری نقد»، به رکود روزافزون اقتصاد نشر شعر، کمک کردند!] و بالاخره در دهه هشتاد، اینترنت حجم بالایی از آثار ادبی را عرضه کرد اما مخاطبان اینترنت به این آثار به منزله «خبر» نگریستند و هرگز به آنها در چارچوب «روند لذتآفرین ادبی» مجوز ورود به ذهنشان را ندادند بنابراین اینترنت به رغم وسعت روزافزون مخاطبانش نتوانست جای خالی تلویزیون و مطبوعات را در این عرصه پر کند. حضور ادبیات در دهه هشتاد و در رسانهها- مگر در اینترنت- قلتگرا بود. روزنامهها، دیگر چندان توجهی به ادبیات نداشتند [به جز در حوزه نقد] و دو روزنامهای که بیشترین نمود را دراین عرصه یافتند «ایران» و «شرق» بودند که حتی «شرق» هم نتوانست آن تأثیر شگفتآور صفحات شعر «ایران»- در اوایل دهه هشتاد- را بر مخاطبان، تجربه کند. پایان ماجرا: نقطه سر خط!
تحشیه:
(١)تحکیم مبانی نظری
حضور جدی و مؤثر «قصه»، «نقد قصه» و «ترجمه قصه» در نشریات کشور، خلاف آن چه که در بدو امر به نظر میرسد، در سه دهه اخیر، نه حاصل عملکرد نشریات بخش غیردولتی با امکانات محدود اقتصادی که محصول نشریات پرشمارگان دولتی بوده است که «اتاق فکر» آن در اواسط دهه شصت و توسط سیدمهدی شجاعی پایهریزی شد؛ روند و نگاهی که نشریات ایران نسبت به هنر قصهنویسی در دهه هفتاد و هشتاد داشتند [حتی نشریات روشنفکرانه یا نیمه روشنفکرانه] نتیجه رویکردی بود که شجاعی آن را در مقدمهای بر نخستین شماره سوره- با نگاه حرفهای و علمی به ادبیات داستانی- تشریح کرد. می توان گفت که نشریات تخصصی کشور از آن دهه تا کنون نتوانستهاند از آن مبانی فراروی کنند. مبانیای که بر دو محور «بچه مسلمانی» و «نقد علمی»استوار بود و این دو محور، به رغم تغییر پوششهایی که در دهههای هفتاد و هشتاد شاملشان شد،هنوز دچار تحولی جدی در عملکرد ادبی نشریات کشور نشدهاند.
(2)پاسدار تداوم «سخن» پارسی
«گلچرخ» یکی از پدیدههای نشریات ادبی پس از انقلاب است گرچه در نگرش و پرداختن به ادبیات مدرن، رویکرد تازهای از خود به نمایش نگذاشت اما توانست همان نقشی را برای شعر معاصر ایران ایفا کند که روزگاری «سخن» ایفا کرده بود یعنی آشتیدادن مردم با بخش متعادل[یا به تعبیری محافظهکار] شعر معاصر که قدرت جذب مخاطبان عام را داشت. «گلچرخ» به همت دکتر علی موسوی گرمارودی منتشر میشد که در آن زمان هنوز دارای دکترای رشته ادب و سخن پارسی نبود و انتشار این نشریه مصادف شد با پذیرش او در دوره دکتری. «گلچرخ» متأسفانه از عمری طولانی برخوردار نشد اما در عمر کوتاهش توانست هم نظر مساعد صاحبنظران دانشگاهی را متوجه خود سازد و هم مخاطبان عام شعر را جذب خودکند. مقالات ادبی «گلچرخ» یکی از وزینترین آثار تحلیلی حوزه ادبیات کلاسیکاند که تاکنون درنشریات پارسیزبان به چاپ رسیده.
(٣)جهان تازهای که «ادبستان » ساختش!
هنگامی که نسل نوی قصهنویسی ایران به دهه هفتاد پا نهاد، هیچ نشریهای پیدا نمی شد که به صدای این نسل گوش دهد و آن را منعکس کند حتی نشریات حوزه هنری هم این نسل را چندان جدی نمیگرفتند [خلاف عملکرد امروزشان که در حمایت از نسل جدید سنگ تمام میگذارند] بنابراین انتشار «ادبستان» واقعاً یک «اتفاق» بودکه این «اتفاق» با برگزاری نشستهای ادبی پنجشنبه در تحریریه روزنامه اطلاعات [که آن موقع هنوز در مکان سنتیاش نزدیک پارک شهر تهران بود] کامل شد. ترکیب عملکرد آن نشست با انتشار قصه نویسندگان جوان در ادبستان [هر دو به همت علیاصغر شیرزادی] باعث شد که نویسندگان «شهرستانی درمحاق مانده» و «تهرانی مورد کم توجهی قرار گرفته»، اعتماد به نفسی بیابندکه قصهنویسی ایران را از بنیان دچار تحول کند. از این نظر، اگر منصف باشیم شیرزادی نهتنها به عنوان یکی ازچهرههای قصهنویسی سه دهه اخیر که مضافاً، به هیئت یک روزنامهنگار ادبی، شایسته لقب «پدر رسانهای قصهنویسی نوین » ماست.
نظر شما