آخرین ضلع پادشاه ایران

حالا ما از پله‌های زمان بالا آمده‌ایم و رسیده‌ایم به سالگرد انقلاب. رسیده‌ایم به پدیده‌ای که بهمن ماه سال 1357 نمایان شد و شگفتی برانگیخت...

اگر بخواهی از پدیده‌های بزرگ بنویسی، کار سختی است. بهتر است بگویم نشدنی است. چون خودت باید به اندازه آن پدیده بزرگ باشی و یا اینکه آن را با همه یاخته‌های وجودت درک کرده باشی. اما معمولاً می‌نویسیم. چطور؟ با کوچک کردن آن پدیده، تا جایی که بشود هم‌قد ذهن‌مان. وقتی اندازه ما شد، درکش می‌کنیم و از آن می‌گوییم و می‌نویسیم.
حالا ما از پله‌های زمان بالا آمده‌ایم و رسیده‌ایم به سالگرد انقلاب. رسیده‌ایم به پدیده‌ای که بهمن ماه سال 1357 نمایان شد و شگفتی برانگیخت. نوشتن از انقلاب آسان نیست. نمی‌شود حریف بزرگی آن شد. اینکه می‌گویم ابعاد آن با اندازه‌های ذهنی ما نمی‌خواند اغراق نیست. حتی به معنی توصیف و تمجید انقلاب هم نیست؛ واگویی یک حقیقت است. به هر ضلعی از منشور انقلاب نزدیک شوی چنین است. اگر بخواهی رفتار رهبر انقلاب را تعقیب کنی، از درگذشت آیت‌الله بروجردی تا دستگیری‌اش در 15 خرداد 1342، از آزادیش در فروردین 1343 تا تبعید به ترکیه در 13 آبان همان سال، شکیبایی 13 ساله او در نجف، میدان‌داری سیاسی‌اش در سال‌های 56 و 57 و بالاخره گرفتن همه فرصت‌های زندگی از سلطنت پهلوی، بی‌بدیل است. اگر بخواهی خیزش مردم را از اول آبان 56 دنبال کنی و به نوزده دی قم، بیست و نه بهمن تبریز، دهم فروردین یزد و جهرم برسی و بعد اگر توانستی به شعله‌های سینما رکس آبادان و پیکرهای خاکستر شده آن بنگری و خون‌فرش میدان ژاله تهران را تماشا کنی و یا اعتصاب‌های دانش‌آموزی، دانشجویی، کارگری و کارمندی را بشماری و ذلت حکومت نظامی در 12 شهر و سپس دولت بی دست و پای نظامی را در آيینه آن ببینی، تا برسد به زانو زدن پادگان‌ها و مراکز نظامی در برابر مردم، نظیری برایش پیدا نمی‌کنی. و یا پنهانی سری به آمار شهدای انقلاب اسلامی از سال 42 تا 57 بزنی و هزینه انسانی آن را تماشا کنی، که نسبت به کشوری چون الجزایر که استقلال خود را با دادن یک میلیون کشته به دست آورد و یا ویتنام که ده‌ها هزار قربانی تقدیم میهنش کرد، و ایران ما با رقمی دور و بر پنج هزار شهید به پیروزی رسید، شگفتی‌ات برانگیخته نمی‌شود؟ و اگر می‌توانستی از حساب و کتاب خداوند در حمایت از این انقلاب سر در آوری، این شگفتی تا کجا که اوج نمی‌گرفت.
خوب است در این منشور، نگاهی کوتاه به ضلع آخرین پادشاه ایران بکنیم و بیندیشیم که چطور محمدرضا پهلوی در عرض چهار ماه از اوج قدرت به دره ناکامی افتاد. او در پنجم تیر ماه 1357 در گفت‌وگو با مجله «اخبار امریکا و گزارش‌های جهان» چنین گفت: «هیچ کس نمی‌تواند مرا سرنگون کند. من از پشتیبانی 700 هزار نیروی مسلح و کارگران و بسیاری از مردم برخوردارم. به هر جا که می‌روم تظاهرات و اجتماعات باشکوهی به طرفداری از من برپا می‌گردد. من قدرت دارم و نیروی مخالف به هیچ وجه نمی‌تواند با قدرت دولت مقابله کند.»(1)
تقریباً چهار ماه بعد در دوازدهم آبان 1357 زمانی که دولت جعفر شریف امامی ناکام از رویارویی با اعتصاب‌های گسترده، به ویژه اعتصاب کارگران صنعت نفت و تظاهرات هر روزه مردم در آستانه سقوط قرار گرفت، شاه با تأیید امریکا تصمیم به روی کار آوردن یک دولت نظامی گرفت. زبینگو برژنسکی مشاور امنیت ملی امریکا ساعت 9 صبح همان روز به شاه تلفن کرد. او از طرف جیمی کارتر رئیس جمهور امریکا دستور داشت با شاه صحبت کند و حمایت تمام قد امریکا را از او اعلام دارد. برژنسکی می‌نویسد: «پشت خط تلفن منتظر بودم. از جریانی که در آن طرف خط در تهران رخ می‌داد شگفت‌زده شدم. یک گارد یا مأموری از این قبیل، پیش از آنکه شاه پشت خط تلفن حاضر شود، با صدای بلند چند بار نام او را با عنوان کاملش صدا زد ... من به شاه گفتم که ایالات متحده در بحران کنونی به طور تام و تمام و بدون هیچ گونه قید و شرطی از شما حمایت می‌کند. شما از حمایت کامل ما برخوردار هستید. ثانیاً ما از تصمیم شما چه راجع به شکل و چه راجع به ترکیب حکومت مورد نظرتان حمایت خواهیم کرد... شاه پاسخ داد که از این پیام بسیار سپاسگزارم ... (گفتم:) مشکل شما این است که باید دست به یک سلسله اقدامات خاصی بزنید که اقتدار شما را به نحو مؤثری نشان دهد. شاه به سادگی پاسخ داد: چشم.»(2)
موقعیت ذلت‌بار شاه موجب شد که ویلیام سولیوان سفیر امریکا در تهران شش روز بعد یعنی در هجدهم آبان، زمانی که دولت نظامی ارتشبد ازهاری اهرم‌های قدرت را در دست گرفته بود، در گزارشی به امریکا چنین پیش‌بینی کند: «آیت‌الله خمینی پیروزمندانه به ایران بازمی‌گردد و مرتبتی مانند گاندی به دست می‌آورد و در قانون اساسی جدید، رژیم سلطنتی به جمهوری اسلامی تبدیل می‌شود.» سولیوان ادامه داد: «اعتماد به شاه و تکیه بر ارتش در مقابله با تهدید خمینی تنها راه مطمئنی بود که تا کنون در پیش گرفته بودیم. اما اگر این راه به شکست منتهی شود و شاه مجبور به کناره‌گیری گردد، ناگزیر باید در اندیشه فکر کردن به آنچه فکر نکردنی است باشیم.»(3)
می‌گویند خداوند دو جا خنده‌اش می‌گیرد. یکی، زمانی که همه اراده می‌کنند کاری صورت گیرد، اما خداوند اراده‌ای خلاف آن دارد؛ و یکی، زمانی که همه می‌خواهند کاری صورت نگیرد و خداوند اراده می‌کند که آن کار تحقق یابد.
خدا در 22 بهمن 1357 خندیده است.

1- یواس نیوز اند ورلد ریپورت، 26 ژوئن 1978.
2- اسرار سقوط شاه، ص 36 و 37.
3- تاریخ 25 ساله ایران، ج 2، ص 174.

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 396772

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 7 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۰۹:۵۵ - ۱۳۹۳/۱۱/۰۷
    6 1
    موضوع دیگر در رابطه با اراده خداوند است . اراده نیز از صفات انسانی و بشری است . برادر من خدا برای انجام کارها اراده نمی کند بلکه شائی می شود . شائی شدن جدا از اراده کردن است . چون اراده به تصمیم نیاز دارد و خدا تصمیم نمی گیرد بلکه شائی می شود و بی درنگ اتفاق می افتد
  • آذر A1 ۰۵:۱۴ - ۱۳۹۴/۰۱/۱۰
    1 2
    خدايا راضييم به رضاي تو ، گاهي سكوت كردن و مشمول گذر زمان ، بيانگر همه چيز خواهد بود . هرچه خواست خداباشد همان اتفاق خواهد افتاد.....