یک.
از میان ۲ عید بزرگ اسلام، عید «قربان» یا «اضحی» ریشه در سنت گذشته دارد، اما عید «فطر» آیینی جدید، ابداعی و مختص به دین محمدی است. میدانیم در سال دوم هجرت به مدینه بود که پیامبر زکات فطره و برگزاری نماز عید را بر پیروانش واجب و روز اول ماه شوال را با این کلمات عید اعلام کرد: «عید فطر، هدیه خدا است به امتم ... که پیش از این به کسی نداده است»... اما این آیین جدید، علاوه بر کارکردهای اجتماعی و اقتصادی، بیشک حامل پیام مهمی نیز بوده است. باید بپرسیم مفهوم و پیام این آیین چیست؟
دو.
نام عید فطر کلید مهمی برای یافتن پاسخ این سؤال است. ریشه «فطر» ۲۰ بار به اشکال مختلف در قرآن آمده است. تنها یکی از این بارها متعلق به آیات مدنی و باقی همه مکی است. (به نمودار نگاه کنید.) میدانیم که آیات مکی، بیشتر، از ساختار نظری دین اسلام میگویند؛ از خدا و پیامبر و رستاخیز و فرشتگان، و آیات مدنی، از چهارچوب عملی آن؛ از تقنین و تشریع. تکرار ریشه فطر در آیات مکهزاد میگوید هرچند آداب و زمان وضع این عید، اجتماعی و مدنی است، اما پیام و محتوای آن باید معرفتی و مکی باشد.
واژههای ساختهشده از ریشه «فطر» در قرآن، بیشتر با واژه آسمان و زمین، و سپس با ضمایری چون من و ما و شما همنشینند: فاطر السماوات و الارض، الذی فطرنی، فطرنا...، فطرکم... در این آیات خداوند است که فاطر است و زمین و آسمان و بندگان را خلق کرده است! اما سؤال اینجا است که چه تفاوتی میان «خلق» و «فطر» است؟ آن چیست که در آسمان و زمین و آدمی (جهان اصغر و اکبر) مشترک است؟ چیست که «خالق» برای وصفش رسا نبوده و «فاطر» به کارش آمده است؟ شارحان هم بهدرستی نمیدانند!
سه.
مفسران هریک معانی گمانی مختلفی برای «فطر» آوردهاند. بعضی شکافتن گفتهاند و برخی بیرون کشیدن از میان شکاف، چون سبز شدن دانه گیاهان، و دیگران ابداع و اختراع و الخ. حتی ابنعباس، پسرعموی پیامبر، پدر تفسیر و اول شارح قرآن، میگوید معنای دقیق واژه را نمیدانستم تا آن را در مشاجره ۲ اعرابی بر سر حلقهچاهی شنیدم. بنابراین میتوان گفت «فطر» ریشهای آشنا و کاربردی در زبان عرب نبوده و این دلالت و توسع معنایی که در قرآن دارد ابداع خود قرآن است. خلاصه اینکه: معما است این فطر!
چهار.
اوج معمای معنای «فطر» آیهای است که در سوره روم نشسته است؛ آیه موسوم به آیه فطرت که از آشناترین آیات قرآن است و به کرات در مباحث اعتقادی و اخلاقی به آن ارجاع میشود: «...فطرت الله التی فطر الناس علیها، لا تبدیل لخلق الله...». این سرشناسی بیسببی نیست! سوره روم از آخرین سور مکی است و به عبارتی این آیه، جمعبندی همه اشاراتی است که در سالهای قبل و آیات مختلف آمده، و عصاره قرآنی هر آنچه پیش از آن از فطر سخن رفته است...
آیه را کامل ببینیم و در قبل و بعد جملات بالا مداقه کنیم: «فَأَقِم وَجهَك لِلدّين حنيفا؛ فطرتَ اللّه الّتی فَطَر النّاس عليها، لا تَبديل لِخلقِ اللّه! ذلك الدّينُ القَيّم وَ لكنَّ أكثر النّاسِ لا يعلمون!» یعنی «حقطلبانه رویت را به دین بدار؛ فطرتی است خدایی که مردمان را بدان سرشته، آن را تغییر نیست! این همان دین استوار است که بیشتر مردمان نمیدانند!» شگفت آنکه هر دو جمله قبل و بعد درباره معنای دین است. همان دین حنیف که عین حقطلبی و حقیقتجویی است اما بیشتر مردم معنای آن را درنمییابند!
پنج.
آیتالآیات «فطرت»، نهتنها در تعریف این مفهوم جدید، یعنی فطر، که همزمان در تعریف «دین» حنیف است و میگوید دین همان چیز استواری است که تبدیلناپذیر و لایزال در وجود آدمی مندرج است و او را به جستوجوی حق راه میبرد...
بیش از این جایی برای سخن باقی میماند؟ قرآن حقیقت دین را همان حقجویی و حقطلبی سرشته در «فطرت» مشترک آدمیان تعریف میکند. پیامبر نیز بزرگترین آیین اختصاصی اسلام را عید «فطر» مینامد. آیا محمد، پسر عبدالله و پایان پیامبران، که درود بیپایان بر او باد، با صدایی بلندتر از این میتوانست بگوید که در کیش او، اصل دین، روح دینورزی و جوهر دینداری، قدم برداشتن در مسیر همان حقجویی فطری و ذاتی آدمی است؟ گفت... و بیدرنگ گفت که بیشترینمان باور نمیکنیم!
شش.
پاسخ بخشی دیگر از معمای معنای فطر را در واژه «حنیف» باید جستوجو کرد. در قرآن ۸ بار این واژه در توصیف دین ابراهیمی و ۴ بار در توصیف مطلق دین یا دینداران (حنفا) به کار رفته است. پیامبر پیوسته و با صراحت، خود و پیروانش را به آیین ابراهیمی و حنیف خوانده است. چنانکه برخی گفتهاند «مسلم» و «اسلام» در پایان قرن دوم هجری مصطلح شد و پیش از آن، یعنی حدود ۲۰۰ سال، پیروان آیین محمدی را «حنیف» و آیین او را «حنیفیت» میخواندند!
حنفا در فرهنگ عرب کسانی بودند که سازشكاری را کنار مینهادند و بر آیین رایج میشوریدند. اینان اغلب بابت ركگوییشان رنج و آزار میدیدند و گاه بر اثر نابردباری جامعه، بهناگزیر، دور از قبيله خود در خارج از شهر و آبادی به سر میبردند. این توصیف شما را به یاد مردی بلندبالا و لاغراندام به نام ابوذر نمیاندازد؟ آنکه سالها ترک آیین پدری گفت و از نخستین گروندگان به آیین محمدی بود و پس از پیامبر نیز بازگشت مناسبات قدرت و ثروت را برنتافت و به بیابانها بازگشت...
هفت.
بگذارید این وجیزه عیدانه را به حافظ بسپاریم. خواجه که لسان غیب است و خود نام از حفظ قرآن دارد، بارها در دیوانش برای عید صیام دست میفشاند. (پیوند جستوجو) اما شگفت آنکه هرجا از عید صیام میگوید، به بادهنوشی و بدنامی رند خراباتی در برابر زاهد و شیخ نیز اشاره میکند! میانگارم حافظ این ظرایف را در نظر داشته که گفته است: «عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم | کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم | می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار | این موهبت رسید ز میراث فطرتم»...
یا: «ساقی بیار باده که ماه صیام رفت | درده قدح که موسم ناموس و نام رفت... | دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت | گمگشتهای که باده نابش به کام رفت!»
و نیز: «از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است | وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است... | حافظ منشین بی می و معشوق زمانی | کایام گل و یاسمن و عید صیام است!»
هشت.
عید فطر، عید آنان که روی از حقطلبی برنمیدارند و در برابر باطل، حنیف و نابردبارند، آنها که چون حافظ ننگ ز نام دارند و نام ز ننگ، مبارک. آنان امروز وارثان زمینند.
نظر شما