این مصاحبه که توسط من با مهران مدیری انجام شده و در شماره 577 هفته نامه سینما( 17/2/82) به چاپ رسیده. بازخوانی اش خالی از لطف نیست

مصاحبه شاهین امین با مهران مدیری در هفته نامه سینما

کجا به دنیا اومدی ؟

 میدان بروجردی . سر آسیاب دولاب.

جایی گفته بودی که طعم فقر را چشیده ای ؟

 این مورد استثنایی نیست. خیلی از آدم​های همسن و سال من این طعم را چشیده​اند. بافت خانواده​ها یا کارگری بود یا کارمندی.

الان نسبت به فقر چه حسی داری ؟

 الان تفسیرم با دوران کودکی و نوجوانی فرق دارد.

بعد از نوجوانی همه ما یک دوران بی پولی را طی کردیم. الان هم هر لحظه ممکن است بی پول شویم.

 اما این فقر خیلی سینمایی نیست که گاهی پول توی جیبمان نباشد. ولی از آن موقع خیلی از چیزهایی که دوست داشتیم داشته باشیم نداشتیم. خیلی از استعدادها مسیرش عوض می​شد. در عین حال کمک می​کند به رشد بعضی از استعدادها. مثلا ممکن است داشتن یک ساز برای آدم تبدیل شود به یک آرزوی دست نیافتنی.

کدام بخش از آرزوهایت بخاطر فقر از دست رفت ؟

 من در کودکی هیچ وقت آرزوی مشخصی نداشتم.

 یعنی هیچ آرزویی نداشتی ؟

 چرا. منتها خیلی از نوجوانان هستند که قاطعانه می​دانند چه می​خواهند. مثلا خیلی​ها می​خواهند خلبان شوند و این را از 12 تا 20 سالگی می​گویند. ولی من آرزوی طولانی​ای نداشتم که به آن نرسیده باشم.

 یعنی آرزوهایت زیاد و کوتاه مدت بودند ؟

 بله . دمدمی بودم.

 مثلا ؟

دوست داشتم زیست شناس شوم. هنوز هم دوست دارم.

 تئاتر خواندی؟

 بله. ولی از بچگی با کتاب​های برادرم که زیست شناسی خوانده بود ورمی​رفتم. شاید طولانی​ترین آرزویم این بود. کارهای تحقیقی درباره زندگی حیوانات. هنوز هم خیلی علاقه​مندم. فیلم​های مورد علاقه​ام فیلم​های مستند است.

 الان هم آرزوهای دمدمی داری؟

 نه این مساله مربوط به ناپختگی​های دوران نوجوانی است.

 الان آرزوهایت چیست؟

 زود رسیدیم به اینجا. این مساله مال آخربحث بود.

 آخر می​خواهیم زود تمامش کنیم. راستش نمی​خواهیم خیلی زمانی جلو برویم حرفهای​مان را می​زنیم. چون خیلی هم خود شیفته​ایم فکر می​کنیم همه از حرف​های ما خوششان می​آید.

 طبیعتا یک بخشی از آرزوها مربوط به حرفه ماست. این که می​خواهیم به کجا برسیم راجع به این حرفه توضیح واضحات است و معلوم.

 یعنی چه معلوم است؟ اغلب سینماگران آرزوهای بلندی در این حرفه دارند. مثلا خیلی​ها دوست دارند که جایزه اسکار بگیرند. هیچ بد هم نیست. یا مثلا در فیلم​های بین​المللی ظاهر شوند. تو چه آرزویی داری؟

 من یک چیزی که نمی​دانم آرزوست یا نه. فیلمسازی است آن هم در نوع جدی تا طنز.

 چرا؟

چون به کار جدی بیشتر از طنز علاقه دارم. اصلا اتفاقی وارد کار طنز شدم. طی یک اتفاق علی عمرانی پیشنهاد همکاری در نوروز 72 را داد. این طوری کار طنز شروع شد. در واقع پیشنهاد علی عمرانی بود. او با داریوش کاردان و مرحوم خسروی ارتباط داشت و قرار بود با یک مجموعه طنز برای شروع سال 72 همکاری کند. گفتم من چه کار باید بکنم، گفت نمی​دانم هیچ طرحی ندارم. آن نوع کار ترکیبی هم تا حالا در تلویزیون انجام نشده بود. بعد هم هرکسی هر کاری توانست کرد. از آنجا قضیه طنزپردازی ما شروع شد. قبل از آن هم دوتا کار تئاتر داشتم که طنز بود. یکی از آنها «پانسیون» بود که در تالار مولوی سال 66 اجرا شد.

 چند تا کار صحنه ای کردی؟

18 ،19 تا که به غیر از یکی که به عنوان آهنگساز همکاری کردم ، بقیه اش بازیگر بودم. مثل سیمرغ و هملت با دکتر صادقی، کیسه بوکس کار علی مؤذنی و ... .

 در عرض چند سال این کارها را کردی ؟

 از زمان انقلاب تا سال 71. بعد چند کار تلویزیونی داشتم ، یکی با خانم ثریا قاسمی و چند کار مذهبی با مجتبی یاسینی، قبل تر از آن هم کار رادیو می​کردم.

 چه سالی وارد دانشگاه شدی؟

 سال 1365 .

 بعد از خدمت سربازی؟

نه قبل از آن.

 قبل از آن؟

 ماجرای تحصیل من پیچیده است، اصلا واردش نشویم. سربازی، دانشگاه نصفه، بعد سربازی و ...

 زمان جنگ جبهه هم بودی؟

 بله خیلی جبهه ها بودم. ، مرصاد، حلبچه .

 چرا نمیخواهی توضیح بدهی؟

اولا از ساعت هفت صبح سر کار بودم و خیلی خسته​ام و نمی​توانم تاریخ​ها را بیاد بیاورم. ثانیا، بیوگرافی من نهایتا به چه درد می​خورد؟

 خب آدم​ها از یک جایی شروع میکنند و به یک جایی می​رسند. قطعا تجربه​های جوانی و نوع تحصیل روی کارهای آنها تاثیر می​گذارد. جان فورد بوکسور بوده، در بندر کار می​کرده و ... .

 یک بخشی بیوگرافی آدم​هاست.

 بله ما هم یک بخشی از حرفهای​مان درباره زندگی خصوصی توست. گفتی اتفاقی وارد کار طنز شدی. قبل از آن فکر نمی​کردی آدم خوشمزه​ای هستی؟

 نه اصلا بازیگری برایم تعریف دیگری داشت. ولی نوروز 72 که ضبط شد دیدم جزییاتی در کار طنز وجود دارد که جالب است. در همین فکرها بودم که پیشنهادهای بعدی شروع شد و قضیه ادامه پیدا کرد.

به نظر می​رسد که هر جایی دوست داری می​توانی سرک بکشی؟

 منظورت موسیقی و آواز است؟

 نه کاملا. تو گفتی که به کار طنز فکر نکرده بودی و وقتی پیش آمد دیدی خوب است. بعد می​روی جلو. خب پس ظاهرا روحیه سرک کشی و تجربه را داری؟

 سراغ خیلی چیزها نرفتم به چند دلیل. شاید هم استعدادش را نداشته باشم ، مثل نقاشی.

 منظور استفاده از فرصت​هاست نه کار.

 بله اگر فرصتی باشد تجربه می​کنم. البته در مورد کارهایی که فکر می​کنم می​توانم حتی یک درصد انجام دهم. مثل همین آواز. البته من صدای خودم را دوست ندارم. اما حس و حال خواندنم را دوست دارم. وقتی که می​خوانم خودم خیلی لذت می​برم ، اشتباهی فکر می​کنم دیگران هم همین لذت را می​برند !

 نوارت ظاهرا پر فروش هم شده؟

بد نبوده.

 نوارت را تقدیم کردی به محمد نوری؟

بله بدلیل علاقه​ای که به صدای محمد نوری دارم. وقتی کار شروع شد فکر کردیم جنس کار خیلی نزدیک است به آواز او. البته این پیشنهاد فردین خلعتبری بود که سریع پذیرفتم. حتی شعرها هم خیلی نزدیک به نوع کارهای نوری بود.

 باز هم نوار بیرون می​دهی؟

 مشغول یک کاست مشترک هستیم با هومن نبوی.

 تحصیلات آکادمیک در زمینه موسیقی که نداری؟

 نه ، برادرم پیانیست بوده و هست، و همیشه موسیقی کلاسیک در خانه ما شنیده می​شد.

 و با گام​های مختلف و دیگر مسائل موسیقی آشنا شدی؟

حداقل ریتم را به لحاظ شنیداری خیلی خوب شناختم و در استودیو بدون آزار کسی خواندم. ریتم و سر ضرب​ها و... درست بود.

 فالش هم نخواندی؟

 نه. چند نفری هم تعجب کردند که با یک​بار تمرین ، اجرا صورت می​گرفت. شنیدن زیاد موسیقی این حسن را داشت.

 در واقع موسیقی را با شنیدن آموختی؟

 نه فقط شنیدن. تحصیلات آکادمیک نداشتم، سلفژ به صورت علمی نخواندم ، اما می​دانم چایکوفسکی در شنبه سال فلان از کنسرواتور که بیرون آمد کجا رفت و به مادام فون مک چی گفت و باعث خلق چه اثری شد. شاید تاریخ موسیقی کلاسیک را به خوبی بدانم. شروع هر اثری را که برایم بگذارید می​گویم مال کیست ، چه سالی است ، چه سبک و چه دورانی است و تحلیلش چیست.

 پس چطور به سمت موسیقی نرفتی؟

امکانش پیش نیامد. به دلایل مختلف ، خودم هم تنبلی کردم. برادرم خیلی اصرار داشت که شروع کنم. یادم نیست چرا ولی می​دانم که بالاخره نشد. الان به این فکر افتادم، و به کلاس گیتار میروم.

ش: در نوجوانی و جوانی پر شر و شور بودی که گوش نکردی؟

م: عموما نه. اما یکی دو سال چند تا دوست مرا خیلی شر کردند. اما از بچگی دوست داشتم یک گوشه بنشینم و موسیقی گوش کنم و کتاب بخوانم. خیلی به معنای عام کودکی نکردم. وقتی بچه​ها در کوچه بودند من عمدتا نبودم. از جمع گریزان بودم. الان هم این خصلت​ها را دارم. تنهایی موسیقی گوش کردن را خیلی دوست دارم و فکر کردن زیاد در ساعات طولانی. خیلی آدم اجتماعی نیستم.

 حتما به تو گفته اند که صورت تلخی داری؟

 بله، خیلی​ها از این هم فراتر می​روند و می​گویند آدم غمگینی هستی. خیلی وقت​ها درست است. در طول روز غمگینی​ام به شادی​هایم می​چربد. زود هم خودش را نشان می​دهد. به قول یکی از دوستان غم اگر به جاهای ناجور نکشه، چیز خیلی بدی نیست. می​تواند منشا خلاقیت هم باشد. ظاهرا در شرق برای غم اصالت بیشتری نسبت به شادی قائلند.

 چطور شد آدمی که خلوت را دوست دارد ناخواسته بعد از ساعت خوش یک​دفعه اینقدر حاشیه برایش درست می​شود - که بخش عمده​ای از آنها دروغ بود - و سه سال و نیم نمی گذارند کار کند و بیکار می​ماند؟

 خیلی به شخصیت من ربط پیدا نمی​کرد. ما در دورانی «ساعت خوش» را ساختیم که جای این نوع کار بسیار خالی بود. شاید یک بخش از موفقیت آن به خلاقیت فردی و همکاری خوب گروهی برمی​گشت. اما بخش دیگر موفقیت آن به خاطر خلا این نوع کارها و این شکل از شادی در آن دوران بود.

 شاید هم یک جور واکنش بخاطر نبود خیلی از همین شادی​ها بود.

 بله، بعد این مساله آنقدر درشت شد که خیلی از مسائل جامعه را مثل آموزش وپرورش و جوان​ها را تحت تاثیر قرار داد. شنیدم آموزش و پرورش رسما از صدا و سیما شکایت کرد، چون آن سال افت تحصیلی وحشتناکی بروز کرد و آن​ها علتش را «ساعت خوش» می​دانستند. حتما همه بچه​ها سر کلاس از برنامه دیشب حرف می​زدند. به جایی رسید که عکس من پشت تی شرت و آدامس چاپ شد. تلویزیون وقتی این وضعیت را دید ترجیح داد اول جلوی برنامه را بگیرد. چرا که میزان عواقب آن راحدس نمی​زد. من اصلا نمی​گویم این عواقب خوب بود یا بد، ولی وجود داشت. بعد از آن هم حرف حدیث​ها در جامعه وجود داشت. ما هنوز در جامعه بودیم.

 و می​توانستید سوژه باشید؟

 بله این​هایی که می​گویم کسی به من نگفته. من فکر می​کنم این​ها دلایل آن مسائل بود. بعد از قطع برنامه هم خود ما حذف شدیم.

 آن دوران تا چند ماه روزی نبود که نشریات زرد به آدم​های گروه ساعت خوش به سخیف​ترین شکل ممکن نپردازند.

 بله بعد هم تصمیم گرفته شد ما هیچ کاری نکنیم و این تصمیم به درازا کشید.

 یعنی تلویزیون بدون هیچ دلیلی فقط به خاطر جنجال​هایی که به​وجود آمد، تصمیم گرفت کار نکنید ؟

 بله. و گفتند این آدمها دیده نشوند تا خود ما اعلام کنیم کی وقتش است. فکر نمی​کردیم اینقدر طولانی بشود. خب ممنوع الکاری هم تجربه می​خواهد و ما هم تجربه نداشتیم. فکر می​کردیم فقط 2، 3 ماه بیکار باشیم. تا این که از اواخر 76 من کاری را با محمد صالح علا شروع کردم که تازه گفتند فقط می​تواند بسازد و نه بازیگری. تا 6 ماه گذشت و به برنامه 77 رسیدیم.

 این ممنوع الکاری چرا به تئاتر و سینما هم کشید؟ تو که اهل تئاتر بودی؟

 نمی​دانم چرا در تمام زمینه​های هنری ممنوع الکار شدم.

 یعنی به این نتیجه رسیدند که خود شما هم در این جنجال​ها و مسایلی که پیش آمده مقصر هستید؟

 بله شاید نوع شمایل کلی ما از نظر شکل کار، طنز ، روحیه و ارتباط با بیننده ، شکل معقولی نداشت.

خیلی سنگین نبود؟

 از نظر بعضی بله و باعث شد خیلی​ها مخالفت کنند.

 کار سینمایی هم بعد از ساعت خوش پیشنهاد شد؟

 بعد از ساعت خوش و بعد از کنار رفتن از تلویزیون چندین کار خوب سینمایی پیشنهاد شد. قرار بود «ضیافت» را من بازی کنم تا پای کلید زدن هم رفتیم. روز آغاز آمدند و گفتند فلانی نباشد. سر فیلم «سلطان» هم عین همین اتفاق افتاد. خیلی کارهای خوب سینمایی و تئاتر را در آن سه سال و نیم از دست دادم. ضربه بزرگی بود.

 در این سه سال و نیم چه کار می​کردی؟

 کار. کار تجارت در حد متوسط برای گذراندن زندگی. اما سعی کردم به تمریناتم برای بازی ادامه بدهم و بنویسم، زیاد بنویسم. طرح​های مختلف می​زدم برای روزی که بتوانم دوباره کار کنم و کار طنز بسازم.

 این افکار سراغت نمی​آمد که اگر نتوانم دوباره کار کنم چه خواهد شد ؟

 چرا، همیشه، ولی فکر می​کردم بالاخره یک روزی دوباره کار خواهم کرد. برای این که فکر می​کردم چندان جرم سنگینی نیست. برای خودم تحلیل می​کردم یک دوره​ای این اتفاق افتاده. برای اینکه دوباره کار کنی باید مدتی نباشی. خلاصه سعی می​کردم خودم را حفظ کنم. چون کار طنز به روحیه محکم برای روحیه آفرینی و تسلط به موضوع احتیاج دارد. تا اتفاقات ریز را اطرافتان ببینید و به نمایش برگردانید. برای همین فکر کردم اگر آسیب جدی ببینم به لحاظ روحی ممکن است هرگز نتوانم کار طنز بکنم.

 گفتی حاصل آن نوشته​ها در برنامه 77 بروز کرد ؟

 متن 77 را بچه​ها می​نوشتند. در دوران بیکاری بیشتر به طراحی نوع کار فکر می​کردم تا کار به شکل آیتم نباشد. در واقع در دوران بیکاری به طراحی و فرم جدید یک برنامه طنز فکر می​کردم. که این اتفاق در 77 افتاد. البته پس از سه ماه اول پخش، یعنی دقیقا از شهریور سال 77 کار اصلا عوض شد. در 77 سعی کردیم فاصله را با بیننده کم کنیم و حتی از روبه​رو با او صحبت کنیم. این بزرگترین ویژگی آن برنامه بود. خیلی از حرفه​ای​ها به ما می​گفتند ما می​دانیم شما برشت و فاصله گذاری و... می​شناسید. اما آن کارها را خیلی نمی​توان به برشت چسباند. من فکر کردم بهتر است بیننده هر آنچه را روبه​رو و پشت صحنه اتفاق می​افتد ببیند. کارهای دیگر ما در آن برنامه ادغام پلاتوها و نمایش با هم بود. ارتباط متفاوت خود ما با بیننده بود. ویژگی دیگر این که بازیگران به هیچ عنوان بازی نکنند. اصلا انتخاب​هایم بر این اساس بود.

 یعنی آدم​هایی را انتخاب کردی که عین شخصیت​ها باشند ؟

 دنبال آدم​هایی می​گشتم که می​خواستم، کاری هم نداشتم که بازیگرند یا نه؟ که خودشان را جلوی دوربین بیاورند. این تاکید همیشگی من به بازیگران بود. با خیلی از آن ها هم به صورت اتفاقی آشنا شدم.

 خودت هم جلوی دوربین خودت بودی ؟

 کاملا. مگر در مواقع تیپ​سازی که یک بحث دیگر است. این خود بودن، این ارتباط بدون پوشش در پلاتوها، بر خلاف قواعد اصلی کار در تلویزیون بود که مردم به آن عادت داشتند. حتما آبروریزی می​کردیم. چون واقعیت بود وقتی بوم می​آید در تصویر اگر بیننده هم ببیند چه اشکالی دارد؟ شاید این یک فکر روانشناسانه پشتش باشد. برداشتن استانداردهای موجود در تلویزیون از کارهای ما در 77 بود و باعث شد کار خودش را نشان دهد.

 احتمالا فکرهای فراوان در دوران بیکاری باعث شد که 77 - به نظر من - قوام یافته​ترین کار شما باشد.

 خیلی از دلایل همین​ها بود. مردم گفت و گوها و درگیری​های زن و شوهرها را خیلی دوست دارند. چون هر کس خودش را جای آن کاراکترها می​گذارد و همذات پنداری می​کند. خیلی درباره خودم حرف نزنم بهتر است.

 اما مصاحبه با توست؟
 بله، ولی گروه، گروه قوی و خوبی بود. آدم​هایی مثل سروش صحت، آرش عرفانی که نویسنده بودند. مثل رضا کاظمی​نژاد و بقیه که حضور ذهن ندارم نام ببرم. این​ها واقعا همین جوری فکر می​کردند و متن​هایی که می​دادند خیلی وقت​ها من را حیرت زده می​کرد. یعنی دقیقا فهمیده بودند، نبض موفقیت کار چیست و همان​ها را درشت نمایی می​کردند. به قول سروش صحت هیچ کس باور نمی​کند که 77 همین جوری 10 ماه روی آنتن بود، و شب وقتی خداحافظی می​کردیم برای فردا صبح، هیچ چیز وجود نداشت. نه قصه، نه طرح؛ نه متن.

 یعنی صبح می​آمدید و بسم الله. نویسنده​ها شب متن​ها را می​نوشتند؟

 خیلی وقت​ها با متن می​آمدند خیلی وقت​ها بدون متن موضوع گفته می​شد. تا من می​رفتم نور و جای دوربین​ها را تنظیم کنم، آکسسوار را مشخص می​کردم و بچه​ها می​نوشتند. این بچه​ها واقعا یک سال آن​چنان شرافتمندانه و دلسوزانه کار کردند، که این برنامه هر شب 45 دقیقه روی آنتن بود. با این درصد از موفقیت.

 بهترین و موفقترین برنامه​هایت کدام بودند ؟

باید دید از چه نظر . 77 پر بیننده​ترین برنامه تاریخ تلویزیون شناخته شده است. اما الان که خودم نگاه می​کنم دیگر آن نوع طنز را دوست ندارم.

 الان چه شکل طنز را دوست داری ؟

 بحثش مفصل است.

خوب درباره همان برنامه​ها بگو.

 

 نمی​توانم بگویم آن​ها را دوست ندارم. اما به نظرم خیلی از لحظات 72 ضعیف است و خیلی از لحظات خوب است. ساعت خوش خیلی از قسمت​هایش ضعیف است و خیلی از لحظاتش جاودانه. بعضی از صحنه​های 77 را دوست دارم، خیلی​اش را هم نمی​پسندم.

 خب این که طبیعی است. تو که فیلم سینمایی یکپارچه نساختی. اما در کل کدام یک را ترجیح می​دهی؟

 در کل نمی​توانم بگویم. هر کدام ویژگی​های خاص خود را داشتند. از نظر خیلی​ها «ببخشید شما» که گفت و گو با مشاغل بود درخشان است. در حالی که آیتم​های طنزش اصلا خوب نبود.

چه چیز «ببخشید شما» جذاب بود ؟

 همان قسمت پته​ رو آب ریختن آن! رسما یک کسی می​آمد می​نشست و می​گفت از کارم نمی​زنم و درآمدم روزی هزار تومان است. می​گفتم دروغ می​گویی. جلوی 50 میلیون آدم.

 این آدم​ها چطور انتخاب می​شدند ؟

 خیلی​ها خودشان می​آمدند و خیلی​ها توسط مدیر تولید انتخاب می​شدند.

 یعنی این آدم​ها متوجه نمی​شدند شما جلوی تمام مردم ایران به آن ها می​گویید داری دروغ می​گویی؟

 چرا.

 پس برای چی می آمدند؟

 چون برخوردها آنقدر واقعی بود و غیر تصنعی که یک گپ خصوصی تلقی می​شد.

 گپ جلو 60 میلیون آدم؟

 بله ، ولی به دلیل همین برخورد واقعی و صمیمی قضیه برایشان دوست داشتنی شده بود. مثلا آدمی که از شغلش دو میلیون در می​آورد. وقتی می​گفت من آب باریکه دارم می​گفتم تو دروغ می​گویی بهش برنمی​خورد.

 یعنی هیچ کس راست نمی​گفت ؟

 

 به غیر از مشاغل هنری فقط یک نفر در مشاغل آزاد راست گفت. ایشان تولیدی داشت. پرسیدم شما تولیدی دارید، گفت بله. گفتم جزو آن دسته از آدم​ها هستید که مثلا در باب همایون یک انبار دارند. لباس​ها را می​دوزند و بعد از این مارک​های 5 ریالی خارجی دسته دسته می​خرند و می​چسبانند روی لباس. گفت بله. و خیلی​ها فکر می​کنند جنس​هایش خارجی است.

 بعد او بدبخت و ورشکست نشد؟

 خبرندارم ولی معمولا کسی که حقیقت را می​گوید خوشبخت می​شود. این رک گویی​ها باعث شیرینی شد که در بطنش خیلی تلخ بود.

 خب حالا بگو چه نوع طنزی را دوست داری ؟

 آن مساله​ای که گفتم فقط به نوع بازیگری و ارایه مربوط می​شود. سوژه ها همیشه ثابتند، پرداخت​ها متفاوت است. به لحاظ ساختار همان نوع طنز را می​پسندم و ادامه می​دهم فقط کار جدیدم پر از فانتزی است. آنقدر زیاد که گاهی به انیمیشن نزدیک می​شود. اما سعی می​کنیم باور کردنی باشد.

 یعنی الان فانتزی را بیشتر کردید ؟

 بله. ما نوع طنزی را که در کارهای​مان تا حالا انتخاب کرده بودیم کاملا بی منطق و پیش زمینه بود. مثل​ هات شات. هنوز هم همین کار را می​کنم. ولی فکر کردم درست تر این است جنس بازی فانتزی را حذف کنم. به نظرم طنزی بسیار قوی است که شما فانتزی قوی برایش ساخته باشی. سوژه​های موضوعات انسانی و اجتماعی باشد و اما بازیگرها فانتزی نباشند.

 در واقع می​خواهی کنتراست ایجاد کنی بین فضا ، اتفاقات و نحوه بازیگری ؟

 بله. میخواهم از بازیگران به شدت جدی استفاده کنم و برویم به سمت کمدی اتفاق.

 شما می​گویی در «ببخشید شما» رسما به طرف می​گفتی دروغ می​گویی، در واقع همان پته رو آب ریختن اما به شکل صمیمانه. این کار در برنامه طنز 80 هم به شکل دیگری دیده می​شد. اغلب این حس وجود داشت که به بیشتر مهمانان از بالا نگاه می​کنی به جز چند مثلا مصاحبه با مهدی سجاده چی و چند نفر دیگر. انگار یک جوری ضعف​هایشان را به رخشان می​کشیدی. مثل این​که از پته روی آب ریختن خیلی بدت نمی​آد ؟

 

 این مساله را خیلی​ها گفتند و من بابت آن واقعا ناراحت شدم. قسم می​خورم هرگز دلم نمی​خواست این اتفاق بیفتد. نمی​دانم چرا این جوری شد. شاید هرگز فکر نمی​کردم بچه​ها این طور پاسخ بدهند یا فکر نمی​کردم نوع نشستن، میزانسن و نوع گفت و گو این توهم را ایجاد کند، که من می​خواهم کسی را خراب کنم یا چیزی را به رخ بکشم. این خیلی غیر انسانی است. آن هم با بچه​هایی که خودم یک جوری وارد این حرفه کردم، کسانی که در طول کارهایی که با هم کردیم خیلی زحمت کشیدند. تمام کارهای ما حاصل خلاقیت گروهی این بچه​ها بوده. شاید وقتی برنامه پخش شد خودم هم دیدم که من از یک موضع خیلی بالاتر سوال می​کنم و وقتی او در جواب دچار اشکال می​شود، این حس را القا می​کند که عمدا این کار را کردم. اما واقعا اینجور نبود. آن هم درباره کسانی که خیلی من به آن ها مدیونم. من هیچوقت تنها به این نقطه فعلی نمی​رسیدم . این شعار نیست. اگر الان من دارم گفت و گو می​کنم یک گروه باعث این اتفاقات بود که من به این نقطه برسم و من باعث شدم بچه​ها به آن نقطه برسند.

 شاید با همان حس کار کردید که انگار پشت صحنه است و خیلی راحت حرف بزنید.

شاید این کار مصطلح نبوده. نمی​دانم.

 شاید بجای اینکه در جایگاه پرسشگر باشی بیشتر در همان حس مدیر برنامه بودی ؟

 این حس تداعی می​شد. در صورتی که من همان ارتباط عادی را با بچه​ها را داشتم. اما من اصلا مجری نیستم و کما این که در یک برنامه سینمایی جدی افتضاح کردم.

 آن برنامه چگونه کار شد؟

 یک روز در شبکه 5 داشتم می​رفتم دیدم کسی، یک آقایی آمد جلو. گفت آقای مدیری یک لحظه بیا، گفتم من کار دارم. گفت: یک دقیقه. بعد رفتیم . گفت: الان داریم می​رویم استودیو. بعد گفتند هر شب باید 4 برنامه سینمایی ضبط کنیم. گفتم خیلی خب من دوست دارم برنامه سینمایی اجرا کنم اما یک لحظه بگویید موضوع چیست. بعد رفتم داخل استودیو دیدم خانم درخشنده و مجید مظفری نشسته اند و باید سوال کنم. اصلا نمی​دانستم چی باید بگم.

یعنی ما باور کنیم که مهران مدیری آنقدر خجالتی است که یقه اش را بگیری ببری داخل استودیو و برنامه ضبط کنی ؟

 خجالتی نیستم. کسی که من را صدا زد، برد پیش تهیه کننده ای که دوست من بود و او گفت اگر امشب این برنامه ضبط نشود حیثیت من بر باد رفته. گفتم باشد فقط همین امشب. چون کار من نیست.

 خود کسانی که در طنز 80 با آنها گفت و گو کردی این حس را نداشتند که از بالا با آنها برخورد می​شود. نگفتند مهران دستت درد نکند که ما را خراب کردی ؟

 نه. آنهایی که نیامدند مصاحبه کنند این حس را داشتند و به همین دلیل شرکت نکردند، شاید آنها که سری اول بودند بدشانس بودند.

 در اغلب برنامه هایت ساختمان اصلی بر مبنای نقش خودت است. حتی در برنامه 77 که شما یک زوج بودید و داخل پلاتو آیتمهای مختلف قبل یا بعد از کارها پخش میشد اگر خودت را حذف کنیم ساختمان میریزد.

 چرا می​گویید اگر حذف کنیم ساختمان می​ریزد؟

 مثلا در همین 77 اگر نقش خودت و خانم صبوری را حذف کنیم اصلا حلقه ارتباطی از بین میرود و اتفاقا جذابترین قسمت 77 اغلب همان قسمت میانی تو و خانم صبوری بود.

 آگاهانه نبود. دو دلیل داشت که باعث شد این وضعیت ادامه داشته باشد و شدیدتر شود. یکی اعتقاد خود شبکه است. من بارها از شبکه 3 خواستم بازی نکنم و فقط کارگردانی کنم به شدت مخالفت شد.چیزی که شبکه میگوید مردم است. دلیل دیگرش این است که نویسنده ها این کار را نمیکنند. بارها گفتم بنویسید فلانی رفته مسافرت. در نود شب آنقدر التماس کردم که چندبار این کار را کردند. اما نویسنده ها هم میگفتند نمیشود، چی بنویسیم !

 گفتی که به شدت مایلی به سمت کارگردانی سینما بروی. چطور شد که تا حالا نرفتی ؟

 فرصتی پیش نیامد. چند بار این موقعیت پیش آمده ولی بدلیل (شاید اشتباه کردم ) درگیر بودن با تلویزیون نتوانسته ام. این تصمیم برای امسال دیگر جدی است.از بس قرارداد پشت قرارداد و کار پشت کار آمده فرصت نکردم. دلم میخواهد که با یک فیلمنامهء طنز فوق العاده که جایش در سینما به شدت خالی است، و با سبک و فانتزی مورد نظرم وارد سینما بشوم. شاید یکی دیگر از دلایلی که تا کنون چنین تجربه ای نکردم همین وسواسم در انتخاب یا نگارش یک فیلمنامه فوق العاده باشد.

 

این فیلمنامه الان آماده است؟

 در حد طرح آماده است و باید نوشته شود.حتی دلم نمیخواهد کار متوسطی از آب درآید، دلم میخواهد عالی باشد. باید امکانات را هم در نظر گرفت، تا این ایده ای که در ذهن دارم - و خیلی هم محیرالعقول نیست - را بتوانم عملی کنم.

به عنوان یک هنرمند تلویزیونی، فکر نمیکنی بهتر است پیش از اقدام به فیلمسازی، مراحل دیگر سینما را تجربه کنی ؟

 به همء اینها فکر کردم، به اینکه با تجربهء بازیگری میتوانم به شناخت بیشتری در مورد سینما برسم. همهء این فکرهاست که باعث شده تا وضعیت موجود ادامه یابد و نتوانم تصمیم قاطعی برای اینکار بگیرم. ولی فکر میکنم که الان وقتش است . نه به این دلیل که سینما را ساده میبینم، به این معنی که با پیش زمینه های فکری ، شرایط را برای این کار مساعد میبینم.

 گفتی که اوایل اصلا به طنز فکر نمیکردی و دوست داشتی باریگر جدی ای باشی در سینمای جدی. ولی الان باز به فکر ساختن یک طنزی.

 نه، برای اولین کار سینمایی، باید سراغ موضوعی بروم که روی آن تسلط دارم ، وگرنه درنهایت علاقه ام ساخت یک فیلم جدی است. به خاطر تجربه ای که در طنز دارم، فکر میکنم ریسکش کمتر است.

این علاقه ای که به سینمای جدی داری ، در عمل منجر به ساخت چه فیلمهایی خواهد شد. در سینمای جدی میخواهی به چه چیزهایی اشاره کنی ؟

 الان نمیتوانم بگویم. اولا که این محدودیت وجود ندارد که من راجع به یک مقولهء مشخص تصمیم گرفته باشم از طریق سینما حرفم را بزنم. سینما میتواند بستر خیلی از حرفها باشد.

 میخواهم سلیقهء مهران مدیری در سینمای غیر طنز را بدانم. مثلا الگویی از سینمای خارجی داری که بدانیم میخواهی در آن راستا حرکت کنی ؟

 مثالی که میزنم نه به خاطر شکل ایده آل سینما، بلکه بعنوان سینمایی است که دوست دارم. مثلا کارهای هال اشبی در اروپاست، فیلمهایی مثل کراسینگار یا در ایران فیلم هامون علاقهء شخصی من ، سینمایی است که به روابط انسانی میپردازد، به طراحی آدمها، به عشق، به احترام و به خیلی چیزهای دیگر میپردازد.

 بعد از 77 به نظر میرسد وسواست کمتر شده ، کارهایت تولیدی تر شده ، موافقی ؟

حرف شما را قبول دارم . اگر خودمانی تر بگوییم افت کرده. قبول دارمولی نه به دلیل اینکه وسواسم کمتر شده ، بلکه به این دلیل که ادامه دادن این کار خیلی سخت است. محدودیتها و ضوابط تلویزین از یک طرف و برنامه هایی که باید هرشب روی آنتن برود ، کار ما را سخت میکند . فکر کردم راه نجات - شاید - این باشد که از برنامه های روتین هرشب به سمت سریال برویم . یعنی چند قسمت شسته رفته ، با فیلمنامه ای از قبل نوشته شده که دکوپاژ شده اند بسازیم . طوری که کار را ضبط کنیم و کنار بگذاریم و سپس پخش کنیم . این راه نجاتی بود که به فکرم رسید . ولی شبکه بشدت اصرار در پر کردن برنامه نود شب داشت. این نود شب برنامه ای مثل 77 بود . یعنی یک خانه محدود و بسته ای که یک زن و شوهر در آن ساکنند .و دقیقا با همان موضوعات ، فقط یک کمی جنس بازیهایش عوض شده بود . بازیگر مقابل من عوض شده بود و خیلی چیزهای جزیی . تغییر اساسی نکرده بود . اما به خودم گفتم که یا دیگر این کار را نکن و یا اگر میکنی باید خیلی متفاوت باشد ، به لحاظ طراحی ، به لحاظ بازی ، به لحاظ هر چیزی . کار جدبدم را با این فکر شروع کردم .

 در زندگی آدم خود محوری هستی یا نه ؟!

 بله ، ولی سعی میکنم منعطف باشم. تصمیمی که میگیرم معمولا درست است ، مگر اینکه قانع شوم که اشتباه کرده ام . این را البته خیلی نمیشود به برنامه سازی ربط داد . دلیل خودمحوری من در زندگی ، خود محوریم در برنامه نیست . چرا که اصلا خود محوری نیست و ما گروهی کار میکنیم .

 منظورم ارتباط متقابل زندگی و شغل است ؟

 معمولا در طول کار ، به حرف بچه ها گوش میدهم . یکی از تصویربردارها یکروز گفت : « تو خیلی خوب گوش میدهی و با مهربانی پیشنهادات را میپذیری ، ولی بعد کار خودت را میکنی . » البته همیشه اینگونه نیست . نمیدانم شاید درست میگوید ، ولی زاویه ای که من نگاه میکنم ، یک زاویه دیگر است . به این معنی نیست که او اشتباه میکند . میل و علاقه شخصی است . درست و غلط اصلا معنا ندارد .

 گفتی که در برنامه ببخشید شما ، فردی را می آوردی که وضع مالی خوبی داشت ولی جلوی 50 میلیون نفر به دروغ اظهار تنگدستی میکرد . تو خودت مگر در زندگی دروغ نمیگویی ؟

 چرا . ببین من در همین مصاحبه ، تا حالا سعی کردم دروغ نگویم . میگویی خودمحوری ، میگویم آره . یعنی دلیلی ندارد جلب ترحم کنم . یک واقعیاتی درباره خصلت آدمها وجود دارد . بعضی دروغها پنهان بود و من از آنها میگذشتم . مثلا از دبیر آموزش پرورش پرسیدم که شما در کارتان دزدی هم میکنید ؟ میگفت: « دزدی یعنی چی ؟ » ، میگفتم دزدی یعنی کم کاری ، یعنی کم درس دادن و کم دلسوزی کردن . میگفت: « نه » . من به این دلیل ادامه ندادم که او شغل فرهنگی داشت . وگرنه میتوانستم بگویم مثلا نشده که ساعت ده صبح بیایی سر کلاس ؟ ، نشده پرسش شاگردی را بی جواب بگذاری ؟ اینها همه به نظر من سرقت است . ولی از کسی که لوازم یدکی اتومبیل میفروشد ، نمیگذرم . ان هم یکی از شغلهای جامعه است و قابل احترام ، ولی دروغش آنقدر گنده است - که میگوید درآمد من یک آب باریکه است - که هر بچه ای میفهمد .اگر من نگویم دروغ است چه کسی بگوید ؟ البته من خودم هم دروغ میگویم ، اما تنها زمانی که احساس کنم راست گفتنم باعث آزار مخاطب میشود ، یا به ضرر خودم تمام شود . تا آنجایی که از دستم بر می آید سعی میکنم در این مواقع نیز دروغ نگویم . یعنع از راهی بروم که نه جوابش را داده باشم و نه جوابش را نداده باشم .انتخاب تمهیدی که « حال » اش را خراب نکنم . سعیم را میکنم ولی دروغ هم میگویم .

 چطور شد که پس از این همه کار طنز یکهو وارد مجموعه جدی دردسر والدین شدید ؟

 به خاطر علاقه ام به کار جدی . فرصتی پیش آمد تا در مجموعه ای کار کنم که بازیگران خوبی داشت ، از فیلمنامه محکمی برخوردار بود و این که از مسئولیت خسته شده بودم. دوست داشتم در یک کار جدی بازیگر باشم که بعد از انجام کار به من بگویند خداحافظ . در حالیکه اشتباه میکردم .یعنی سنگینی این مجموعه به قدری بود که مثلا خودم 2 تا کار بسازم . تقریبا در تمام سکانسها هستم و آنقدر وقت کاری فشرده است و ما استراحت نداریم که باعث خستگی مضاعف شد .ولی به دلایل مختلف از کاری که کردم پشیمان نیستم .

 از چه مواردی عصبانی میشوی ؟ بعضی وقتها از کوره در میروی ؟

 آره ، در این نقشی هم که بازی میکنم خیلی عصبانی میشوم . دو مقوله است که من را خیلی عصبانی میکند و در واقع به سرحد جنون میرساند ، یکی آدمهایی که به کاری که به آنها مربوط نیست دخالت کنند و خارج از حیطه خودشان قدم بگذارند ، هرکسی آن کاری را که « باید » انجام ندهد و « نباید » انجام بدهد . به تعبیر برنارد شاو ، 80% آدمها ، انرژیشان صرف کارهایی میشود که به آنها مربوط نیست. دومین مقوله خیلی شخصی است ، اینکه من راجع به یک مساله جدی و مهم که ناراحتم کرده حرف بزنم و بعد ببینم که طرفم باور نکرده و لبخند بزند ، یعنی پوزخند بزند . این میتواند من را بکشد . دیوانه میشوم .

 عصبانی که میشوی چه کار میکنی ؟

 آن موقعیت را ترک میکنم . عکس العمل بدی نشان نمیدهم . آن محیط را ترک میکنم . سوار ماشین میشوم و رانندگی میکنم . رانندگی با سرعت زیاد در اتوبانهای تهران آرامم میکند . این دو مورد نقاط ضعف من است . دوست دارم کاری را که به کسی محول میکنم ، آن را به درستی انجام دهد.

 به نظرم اینجا هیچ کس کارش را به درستی انجام نمیدهد . بخاطر همین است که در این وضعیت به سر میبریم.

 اصلا جهان سوم همین شکلی است. شاید پیشرفت اروپا یا خاور دور به این دلیل است که انجام مسئولیت به جانشان بسته است و تمام انرژیشان روانیشان صرف کاری میشود که انجام میدهند .جهان سوم متاسفانه فاقد این است. به قول شما هر آدمی از صبح تا شب مشغول عصبانی شدن است. خود ما هم شامل این حکم هستیم ، همه ما .ولی چون پرسیدی تورا چه چیزی عصبانی میکند ، گفتم.

 در خلوتت چه کار میکنی ؟

 مشغول سکوت میشوم . از آن سکوتهایی که شنیده میشود. فکر میکنم . نمیتوانم بگویم به چه چیزی . و مهمتر از همه موسیقی است ، موسیقی کلاسیک با صدای بلند .

 چه کتابهایی میخوانی ؟

 خیلی وقت است که به خاطر این مشغله ها از کتاب دور شده ام ، ولی طی سالهایی به شدت کتاب میخوردم ! بیشتر از همه نمایشنامه و رمان میخواندم . نویسندگان محبوبم مارکز ، تولستوی و تورگنیف هستند . به شعر هم علاقه خیلی زیادی دارم . شاعر اولم لورکا است، بعد شاملوست ، بعد مارگوت بیکل ، بعد حافظ ... در موسیقی هم کنسرتهای ابوای ویوالدی مرا به حالت جنون ، به حالت پوچی میرساند .خیلی از آثار باخ هم روی من چنین تاثیری دارند . چیزی که بیشتر غمگینم میکند شعر است .

 نگفتی که چطور رشد کردی و به اینجا رسیدی ؟

 من در دبیرستان دلگشا درس خواندم . در دوران تحصیل شاگرد خیلی خوبی بودم . سه برادر دارم . برادر بزرگترم در ایران است و سالهاست در ادبیات و موسیقی فعالیت میکند . دو برادر دیگرم مدت 20 سال است که در سوئد زندگی میکنند . همیشه نمرات زیست شناسی و ادبیاتم عالی بود . گاهی اوقات معلم ادبیات کلاس را در اختیار من میگذاشت و میرفت . در ریاضیات همیشه خنگ بودم . من هنوز که هنوز است علت ریاضیات در جهان را نمیدانم .یعنی بنظرم بیهوده ترین و پوچ ترین درس است و هیچ وقت نمره ای بالاتر از 2 در این درس نگرفتم ! در درسهایی هم که به ریاضی مربوط است مثل جبر ، فیزیک و غیره ، هیچ وقت موفق نبودم . از ریاضی متنفرم . فقط در حد جمع و تفریق مفید فایده است. بیشتر از جمع و تفریق ، نه اینکه به درد نمیخورد ، من آن را درک نمیکنم .

 فکر میکنی چقدر توانایی داری ؟ هم مجری گری کردی ، هم کارگردانی ، هم نوشتی ، هم بازی کردی ، هم آواز خواندی ... فکر میکنی همه این کارها را خوب انجام دادی ؟

 نه ، ولی فکر میکنم خیلی هم بد نیست . شاید هر کس که کار هنری میکند این فکر را کرده باشد ، ولی من با صدای بلند فکر میکنم که توانایی من خیلی بیشتر از آنی است که عمل شده . آن چیزی - از هنر - که در ذهنم میگذرد ، خیلی گنده است . دنبال پیدا کردن راههایی هستم برای گفتن تا تواناییم را اثبات کنم . هنوز دارم تمرین میکنم تا روزی آن چیزهایی را که میخواهم ، بگویم . خیلی دور نیست .

 این احتمال را میدهی که آن چیزهایی که به زعم تو گنده است ، برای دیگران کوچک باشد ؟

 هر احتمالی در جهان وجود دارد . (می خندد)

 گرفتاریهای شهرت باعث آزارت نمیشود ؟

چرا ، تو دیگر زندگی شخصی نداری ، آزاد نیستی ، راحت نیستی و محدود میشوی و همراهانت را هم محدود میکنی. شهرت سرطان است. وقتی هر روز در تلویزیون نشان داده میشوی ، طبیعی است که مشهور میشوی . اما آن چیزی که تو را از دیگران متفاوت میکند چیست ؟ آن آگاهی و تفکر پشت قضیه است و کسی که متفکرانه نگاه میکند ، دیگر شهرت برایش مهم نیست .

 سوال آخر کلیشه ای است ! چه بازیگرانی را دوست داری ؟

 نمیشود بین دنیرو و دوپاردیو یکی را انتخاب کرد . بازیگران مورد علاقه ام یک لیست بیست نفرهء درجه یک را شامل میشود .

 5 تا از این بیست تا را بگو .

 رابرت دنیرو ، ژرار دوپاردیو ، آنتونی کوئین ، مریل استریپ ... کلارک گیبل را دوست ندارم ، همفری بوگارت را دوست ندارم ...

 فیلمهایی که دوست داری کدامها هستند ؟

م: « هملت » کوزینتسف را چهل دفعه دیدم و ممکن است هشتاد دفعه دیگر هم ببینم . « باراباس » یکی از فیلمهای محبوب من است ، « پاپیون » ، « فیلم کوتاهی درباره عشق » و ... .

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 174409

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 3 =