۰ نفر
۲۱ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۳:۴۰

محمدرضا مهاجر

اسکناس‌های تا کرده را از جیبش در آورد و گذاشت روی میز بقال محل.

- حسن آقا ببخشید دیر شد. این برج، کارخونه حقوقمو بموقع پرداخت نکردند.

بقال پول‌ها را گرفت و بدون آنکه بشمارد، گذاشت توی دخل.

- آقا ولی. عجله ای نبود.

***

آقا ولی کلید را از جیبش درآورد. تا آمد بچرخاند توی قفل، صدای سلام پسرجوانی را شنید.

- ببخشید آقا ولی. بابام گفت این کیسه خریدتون رو جا گذاشتین توی مغازه.

آقا ولی کیسه را گرفت. جعبه خرما قبل از همه چیز به چشمش خورد. دوهفته‌ای بود که برای خریدن خرمای افطار، امروز و فردا کرده بود.

دستهایش را همزمان با سرش  به آسمان بلند کرد. چندقطره باران با اشکهایش قاطی شد. 

57243

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 782942

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 3 =