حاج محمد کریمخان رئیس شیخیه، دستی در علوم قدیم و جدید داشت، و به همین دلیل، می‌کوشید با روش ویژه خود، بر اساس نگره‌های شیخی-شیعی، داده‌های علوم طبیعی و نجوم قدیم و گاه جدید، برخی از مسائل جاری دینی را که به نظر نیاز به فهم بهتر داشت، تبیین کند. یک نمونه، بحث از طی الارض بود که برای شیخیه، مسأله جالبی بود. به درخواست شاهزاده قاجاری، رساله‌ای در این موضوع نوشت تا آن را امری طبیعی و هماهنگ با دانش طبیعی و نجوم کرده یا دست‌کم، فهم آن را آسان و مشکل ذهنی شاهزاده را بر طرف کند. این اثر را می‌توان یک تجربه جالب از تلاش‌هایی در تاریخ تفکر دینی برای هماهنگ کردن میان علم و دین دانست.

مقدمه

ریشه مسأله طیّ الارض به کجا می رسد، نیاز به کاوشهای بیشتری دارد که امیدوارم در این زمینه پژوهشهایی صورت گرفته باشد. عمده مطلب از نظر پرسش زمینی این است که چطور این حرکت سریع صورت می گیرد. در امر معراج رسول (ص) هم این مسأله بوده و متدینان، از قدیم، به آن باور داشته اند. 

و اما رساله زیر، از حاج محمد کریمخان (1225 ـ 1288 ق)، موسس مذهب شیخیه است، از رقبای اصلی باب که سعی کرد مسیر جریان ایجاد شده توسط شیخ احمد حسایی و سید کاظم رشتی را در راهی که خود می شناخت، قرار دهد، چنان که باب آن مسیر را به سمت خواسته های خود برد. محمد کریم خان شیخی، با قاجاریه روابط خوبی داشت، و رساله زیر را هم در پاسخ سوال محمد ولی میرزا پسر فتحعلی شاه، از چهره های مهم سیاسی قرن سیزدهم هجری ایران، نوشته است. محمد ولی میرزا، اهل کتاب بود و دستخط او روی بسیاری از نسخ خطی برجای مانده است. سالها در ایالات مختلف، از جمله کرمان، حکومت کرد. خودش سفرنامه حجی هم دارد که در سال 1374 در مجموعه ای تحت عنوان «بسوی ام القری» منتشر کردم و بعدها در سفرنامه های حج قاجاری هم آمده است. رساله حاضر در ربیع الاول سال 1266 نوشته شده است.

این دوره که عملا آغاز دوره ناصری است، عصری است که تجدد و دانش غربی هم به تدریج و آرامی وارد ایران می شود. طبعا حکام، نخستین افرادی بودند که با این مسائل آشنا می شدند، و برای آنان سوالاتی پیش می آمد. ممکن است محمد ولی میرزا، در این فضا، فکری به ذهنش رسیده است که مسأله «طیّ الارض» به چه معناست و چطور قابل توجیه است. روشن است که غالب علمای شیعه، سر از امور جدید در نمی آوردند، و در این میانه، حاج محمد کریم خان، شاید به دلیل این که در کرمان بود و با خارجی هایی که از هند و دریا می آمدند و به اصفهان و طهران می رفتند، آشنایی اندکی با این مسائل داشت، و خودش هم چنان که از آثارش پیداست، علاقه خاصی به این امور پیدا کرده بود. در رساله های برجای مانده از او و به پیروی از او، برخی از دیگر مشایخ شیخیه، از این دست مسائل یافت می شود. به هر حال، محمد ولی میرزا که بسا علقه ای هم به او داشته، از وی خواسته است تا در باره طی الارض و توجیه آن مطلبی بنویسد و او هم این رساله کوتاه را نوشته است.

هدف از نگارش این رساله چه بوده است؟ بر اساس آنچه گفتیم، هدف این بوده است که دو نکته روشن شود. نخست و مهم این که در فضای تولید شده فکر شیخی که احسایی و سید کاظم به آن دامن زدند، و افکار شگفت هورقلیایی مطرح کردند، جای طی الارض کجاست. این نکته اول، که خواهیم دید، حاج محمد کریمخان در آن ید طولایی دارد و سخت در سرهم بندی مطالب استاد است. و اما نکته دوم، توجیه طی الارض بر اساس طبیعات قدیم و احیانا شبهاتی است که در عصر جدید پدید آمده است. به عبارت دیگر، حال که دنیا به سمت روشنایی جدید علمی رفته است، و بسا اختلالالی در فکر امثال محمد ولی میرزا پدید آمده، جای مقوله طی الارض در کجاست؟ به هر حال، سالها بود که قطار در هند راه افتاده بود، خبرهایی هم از اروپا می رسید و بشر با مفهوم «سرعت» آشنا شده بود. هزاران سال بشر، با اسب و الاغ و شتر و قاطر به آرامی حرکت می کرد، اما حالا تجهیزاتی آمده بود که مفهوم سرعت را در ذهن بشر فعال کرده بود. سوال این بود که در این شرایط چطور می شود توجیه کرد که کسی به سرعت برق و باد، از این شهر به آن شهر برود. مورد خاص، چنان که از سوال هم بر می آید، مربوط به روایت آمدن امام جواد علیه السلام بر بالین پدر در جریان شهادت امام رضا (ع) است.

اگر کسی بخواهد صرفا دینی مسأله را حل و فصل کند، با استناد به برخی از مطالبی که در تاریخ انبیاء آمده، و گهگاه در قرآن هم به آن اشاره شده، می تواند توجیهاتی برای یک متدین داشته باشد تا بر اساس احترامی که برای ادبیات دینی قائل است، در حدی که قرآن به آن تصریح کرده یا در روایات مقبول آمده، آنها را بپذیرد. اما در اینجا باید یک نکته افزوده هم باشد، و آن این که علاوه بر استفاده از ادبیات دینی، باید از معلومات «دانش طبیعی» هم استفاده شود. این دانش طبیعی، شکل قدیمش، همان مطالبی است که از ابن سینا و به پیروی از او، از بسیاری دیگر برجای مانده و اساسش یونانی است، طبیعیات قدیم. اما در علوم جدید هم اشاراتی جسته گریخته در باب نجوم و جز اینها وجود داشت که شاید از آنها هم می شد استفاده کرد.

اکنون چشم خود را ببینید و در خاطر خود، نگاهی به ادبیات دینی یک صد سال اخیر بلکه بیشتر داشته باشید. فکر کنید ما چه قدر تلاش کردیم ابهامات پدید آمده درباره برخی از مسائل دینی یا به طور خاص، جهانشناسی دینی را با استفاده از کشفیات جدید علمی حل و فصل کنیم. ابهام در خیلی از زمینه ها بود، و ما باید با استفاده از آنچه دانشمندان به عنوان نظرات متفاوت گفته بودند، راه خود را از میان آنها باز می کردیم. من الان می توانم چهار جلد پرسشها و پاسخ های مذهبی را که پیش از انقلاب در قم چاپ شد، پیشنهاد کنم که برای این طرح مورد بررسی قرار گیرد.

البته، مسأله تطبیق معلومات دینی با طبیعیات از قدیم مطرح بوده و نمونه های فراوانی را در ادبیات و میراث معتزله و دیگران می توان از آن یافت. بعدها درباره مسائل نجومی و ایجاد توافق بین مطالب منجمان با برخی از آیات قرآن مطرح شد، اما در دو قرن جدید، تلاش برای تطبیق دین با معارف علمی که ابتدا در ادبیات تطبیق مطالب کتاب مقدس با علوم جدید آغاز شد، در ادبیات اسلامی هم دست کم از اوائل قرن نوزدهم آغاز شد. پیداست که ما یکباره از طبیعیات قدیم وارد عصر جدید فیزیک و شیمی نشدیم. کسانی که در این میانه بودند، به تدریج این مرحله گذار را پشت سر نهادند. حاج محمد کریم خان که مدعی نجوم و پزشکی بود، و از سخت کوشان تطبیق علوم دینی و علوم طبیعی و جدید بود، گاه مقابله با یافته های جدید داشت و گاه آنها را با مثال های دینی و فلسفی و طبیعی قدیم تطبیق داده قبول می کرد، یکی از چهره های فعال در این زمینه و در واقع متقدمین است.

اینها را عرض کردم تا مقدمه ای باشد بر این رساله که یکی از هزاران تجربه برای تطبیق یک مقوله دینی مانند طی الارض با مسائل طبیعیات و شاخه های دیگری است که بین ریاضیات و طبیعیات مثل نجوم وجود داشته است.

و اما تفکر شیخی، نوعی تفکر اسلامی، شیعی، با مختصات شیخی ـ بر اساس یافته ها و بافته های احسایی و رشتی و حاج محمد کریم خان و شماری دیگر ـ است که قرآن و حدیث و عرفان و فلسفه، همه را، به یاری می طلبد تا مساله ای را مطابق «ذوق» یا نوعی عرفان جدید حل کند، و در عین حال معقول و دینی بنمایاند. وقتی شما، رساله ای مثل رساله حاضر را از نظر داده ها تجزیه می کنید، همه نوع گزاره ای در آن می بینید، گزاره هایی که از مآخذ و سامانه های فکری مختلف که بالا اشاره شد، گرفته شده و قرار است تا معضلی را در چارچوب نگرش شبه عرفانی جدید شیخی با محوریت ولایت حل کند.

در آغاز می گوید که محمد ولی میرزا از وی خواسته است تا «در خصوص معنی طیّ الارض و کیفیت آن که به چه قسم واقع می شود و معصوم به چه کیفیت از مدینه طیبه به مشهد مقدس تشریف آوردند» مطالبی را بیان کند. نخستین مسأله این است که ثابت شود «جسم مقدس معصومین» چگونه است. در اینجا به نظریه «نور» که به گفته وی میان شیعه و سنی شهرت دارد، متوسل می شود، همان که باز به گفته وی به نام های دیگری مانند «عقل کل» «روح القدس» «آب» و «قلم» هم نامیده می شود. اینها تعابیری است که در روایات آمده و همه یکی است. این که گفته می شود «اوّل ماخلق الله، نور نبی است ـ صلی الله علیه و آله، یکی آنکه اوّل ماخلق الله عقل است، و یکی آنکه اوّل ماخلق الله روح است، و یکی آنکه اوّل ماخلق الله قلم است، و یکی آنکه اول ماخلق الله آب است، و مراد از همه یکی است». این نور پایین آمده، به عالم مثال و عالم نفسانی رسیده، سپس به عالم طبایع و جسمانی، و بدین ترتیب لباس جسم پوشیده است: «لباس جسمانی در بر فرمود، و به آن لباس پر کرد فضای عالم اجسام را از سماوات و از ارضین، و در هر عالم پر فرمود فضای آسمان و زمین آن عالم را که ذرّه ای از آن عالم خالی از وجود مقدس او نبود». در اینجا تعابیری از زیارات و ادعیه می آورد که «همه جا اهل بیت طاهرین» با این «نور» بودند. به همین جهت «آن انوار مقدسه مجمع اسماء و صفات الهی بودند». اینجاست که به گفته او «رخساره خدا، همان نور مقدس است در هر عالم. پس عقلشان، رخساره عقلانی و روحشان رخساره روحانی، با آنکه جسمشان رخساره جسمانی خداست، و در هر جهت موجود است». این همان تشیع شیخی است که با این نور، تکلیف همه عرش و کرسی و زمین و آسمان و نیز عقل کل و عقول جزئیه را روشن می کند: «از نور روحشان روح های جزییه را آفرید، و از نور نفسشان نفوس جزییه را آفرید، و از نور طبعشان طبع های جزییه را آفرید، و از نور ماده ایشان مواد جزییه را، و از نور مثالشان اشعه جزییه را، و از نور جسمشان جسم های جزیی را آفرید». عالم امکان، همه از همان نور پدید آمده است، و به همین دلیل «حرکات جمیع ذرّات عالم و سکون آنها وابسته به تحریک و تسکین ایشان است». به همین سبب «وجود کلّ مخلوقات وابسته وجود ایشان است».

این ادبیات ادامه دارد و نتیجه اش در باب موضوع مورد بحث یعنی طیّ الارض روشن، با این عبارت که کم کم وارد برخی از اصطلاحات طبیعیات و نجوم قدیم هم می شود: «اصل جسد حقیقی ایشان همان جسد کلی است که پر کردند به آن جسد فضای آسمان و زمین را، و از شدّت لطافت و صفا از دیده های خلایق برتر است، و لطافت آن هفتاد مرتبه از محدب فلک اطلس بیشتر است، و مردم هوا را نمی توانند ببینند، چه جای افلاک، و چه جای جسد مقدس ایشان را». در اینجا به نظریه لطافت فلک اطلس، برای تقریب به ذهن نمودن این که وقتی وجودی لطیف شد، آدمیان آن را نمی بینند، می پردازد.

به گفته وی، دو بدن در اینجا هست، یک بدن اصلی که از همان نور آمده، و یکی بدن بشری. بدن حاضر معصومین، هم بدن اصلی است و هم بدن بشری. به همین دلیل «همه گفتار و کردار و رفتارش مثل گفتار و کردار و رفتار آن انوار مقدسه شد، چرا که منور به نور ایشان بود؛ پس این بدن هم بدن بشری ایشان است، و آن بدن اصلی در این بدن بشری مانند روح در تن شد، و این بدن مقهور در تحت آن بدن گردید، و اختیارش در دست او شد، به نحوی که اگر تماما بخواهند تغییر و تبدیل در آن بدهند، ایشان را ممکن است». وقتی پای نوری در میان است که همه عالم را پر کرده، چطور امیر المومنین نتواند در یک شب، در چهل جا، مهمان باشد؟ «اگر هزار آینه زیر آفتاب بگذاری، در همه آفتاب است، و اگر هزار آینه زیر ماه بگذاری، در همه ماه است البته، و اگر یک آیینه بگذاری همان یک آفتاب است، و اگر هیچ آیینه نباشد آفتاب در محل خود آفتاب است، و فنا و زوال آیینه ها برای او ضرر ندارد. پس از اینجا معلوم می شود که چگونه حضرت امیر یک شب چهل جا مهمان» بودند. جبرئیل هم، همزمان جبرئیل بود، و گاه در صورت دحیه کلبی ظاهر می شد. به گفته وی «اگر این مسئله را چنان که عرض شد بیابید، شبهات بسیار از همه حل شده، و جواب از همه بفرمایید».
ا
ما ماجرای لطافت وجود معصومین و مقایسه آن با لطافت «محدّب عرش» [عرش در ادبیات اسلامی، منطبق بر فلک اطلس می شود]، امری است که مانند نور سبب می شود در همه عالم ماده نافذ باشد. «اصل جسد آل محمد ـ علیهم السلام ـ در لطافت، هفتاد مرتبه از محدّب عرش لطیف تر است، و در وسعت محیط به جمیع عالم اجسام است، و نافذ در کل عالم، و داخل است در همه چیز». حاج محمد کریم خان، پای را بالاتر گذاشته می گوید این ویژه معصومین نیست بلکه «این نه اختصاص به ایشان دارد، بلکه هر انسانی، جسد اصلی دارد، و این اعراض عنصریه در بودن مانند آیینه است در برابر آفتاب» تفاوتی که هست این که «جسد اصلی سایر مردم کلی نیست، و جسد اصلی ایشان کلی است»، بنابرین آنها همه جا هستند ولی اینها سر جای خودشان هستند. اگر کسی بتواند «جسد عرضی» را تابع «جسد اصلی» کند، (از غیر معصومین هم) می تواند همان ظرفیت را در حد خود داشته باشد. «این مختصر آنچه در این رساله شریفه خواستم اظهار نمایم».

به گفته وی، سوال درباره «طی الارض» با نظریه «جسد اصلی» و «جسد عرضی» تابعیت دومی از اولی، و وصل شدنش به آن نور و آن وقت، وجودش در کرسی و عرش تا همه جای عالم، مشکل را حل می کند.

حالا همچنان بحث «سرعت» مطرح است، نکته ای که اساس «طی الارض» است. کدام شیء در آسمان هست که سرعت زیادی دارد و ما می توانیم مسأله مان را در مقایسه با آن حل کنیم؟ حاج محمد کریم خان خطاب به محمد ولی میرزا می گوید: «بر سرکار واضح است که اهل تقدیر و هندسه، مقرّر داشته اند که فلک اعظم، به قدر آنکه کسی بگوید «واحد» ، هزار و هفتصد و سی و دو فرسخ سیر می کند از جانب مقعر خود، و از جانب محدّب را کسی جز خدا نمی داند». فلک اعظم یا اطلس، در واقع، بالاترین فلک در نظام نجومی قدیم است، مسیری فرضی که سیاره مورد نظر روی آن می گردد. اشاره وی به سرعت آن است، تا از دهن شما عدد یک درآید، این مقدار حرکت کرده است.

وی ادامه می دهد: «اگر این مطلب اندکی مخفی باشد» برای شما مثال دیگری می زنم و آن این که «قطر آفتاب، موافق تقادیر، هفتصد هزار و پانصد و شصت و هشت فرسخ است که جرم کره زمین است، و چون از افق طالع شد، به قدر دو سه دقیقه بیش طول نمی کشد که کل آن از هر افق، طالع می شود». منظورش ظاهرا سرعت نور، از حرکتش از خورشید تا رسیدن آن به زمین است. این هم یک سرعت استثنایی است که به ما کمک خواهد کرد تا معنای طی الارض را بفهمیم.

و مثال دیگر «قطر کوکب زحل، چهارده هزار و صد و بیست و پنج فرسخ است، و جرمش یک صد و هفتاد و دو ضِعف زمین است، و همین که طلوع کرد، دقیقه ای نمی گذرد که همه طالع می شود» و نیز «ستاره های ثابته اعظمش دویست و بیست و دو ضِعف زمین است، بنابر نقل بعضی؛ و همین که ظاهر شد به لمحه ای ای، به کلیه، طالع است».به یک اشاره همه دنیا را پر می کند.

آنگاه می گوید: «این مثل ها برای آن آوردم که بدانید، می شود جسمِ صاحب طول و عرض و عمق به واسطه لطافت سریع السیر می شود». نتیجه آن که «پس وقتی که افلاک چنین باشد، چگونه خواهد بود آن جسم که لطافت آن هفتاد مرتبه از لطافت محدب فلک الافلاک بیشتر است؛ پس ایشان به نهایت اسرع السیر باشند از آفتاب و ماه و ستارگان و فلک الافلاک».

وی باز هم مثالهایی در باره سرعت سیر در افلاک، یعنی حرکت سیارات روی مسیر فرضی خود از نقطه شروع آن سیاره تا رسیدن به جای اول، بیان کرده است.

و بعد فلک مقعر ثوابت را اهل تقدیر مقرر کرده اند که سی و... چهار هزار و ششصد و نه فرسخ است تخمینا از مرکز عالم... این مسافت را در یک شبانه روز قطع می کند، و این حرکت شبانه روزی از فلک الافلاک است که هر یک از این افلاک را با هر چه در خود آن است به این طور حرکت می دهد، و جمیع آنها را در یک شبانه روز دور عالم می گرداند». نتیجه آن که «پس وقتی که از فلک الافلاک، چنین عملی ناشی شود که در آن یک شبانه روز آن قدر حرکت کند، و این همه اجسام را حرکت دهد، پس از چه روا نبود که ابدان ایشان که الطف و اعظم از محدب فلک الافلاک است، هفتاد مرتبه این مشتی بدن عنصری را گرد تمامی عالم بگرداند در طرفة العینی».

مهم در طیّ الارض این است که در مسیر حرکت، ابدان، از حالت طبیعی خارج نشوند و این مثالها به گفته ایشان، همین را ثابت می کند: «پس موافق آنچه یافتید، ایشان می توانند که همین بدن عنصری را در طرفة العینی در مساحت جمیع آسمان ها و زمین ها وجب به وجب آن بگردانند، و پس آورند، و هیچ از امور طبیعیه خارج نگشته است؛ چنانکه اگر سنگی فی المثل بر قمر بیاویزند در یک شبانه روز، آن سنگ دوره عالم را طی کند».

اما اگر کسی بگوید، سرعت زیاد، باعث فساد آن شیء می گردد، به گفته وی این درست نیست. البته «اگر حافظی و فاتری نداشته باشد و فساد فاسد و بقاء باقی به واسطه طبیعت کلیه عالم است، و طبیعت کلیه عالم طبیعت ایشان است، وقتی که ایشان خواسته حفظ کنند می کنند که فتوری به آن نرسد».

اکنون مثالهای دیگری هم می زند تا از راه تمثیل مشکل را در ذهن حل کند. اول این که وقتی این ممکن است که باد، «خاک را گاه باشد صد فرسنگ و زیاده ببرد و می شود که، باد، جامه را برداشته در یک روز صد فرسنگ راه ببرد، وقتی که از بادی این خواسته است که روزی صد فرسنگ راه برود، چه شود که ایشان هم به طی الارض این بدن خود را به ساعتی یا دو ساعتی یا روزی به مسافت بعیده ببرد، و فتوری به آن دست ندهد، چنانکه جامه را که باد می برد به آن فتوری به آن دست نمی دهد». اینها تازه در عالم ماده است، و بحث ایشان، نور است، هرچند چون در جسد درآمده، لاجرم باید این مشکل حل شود.

در پایان یک توجیه دیگر هم می آورد که شگفت است: «و آن چنان است که چون جسد ایشان در جمیع ذرّه ذرّه این عالم هست، وخالی از ایشان جایی نیست، می شود که این بدن بشری را در این جا معدوم فرمایند، یعنی متفرق کنند به یک چشم بر هم زدن، چنانکه به درخت حکم فرمودند که متفرق شد، هم چنین این بدن را در مدینه مثلا متفرق فرمایند، و جسدی دیگر در طوس ترکیب فرمایند، مثل آنکه جبرئیل به صورت جسمانی دحیه می آمد، جسدی از نو می گرفت، و جبرئیل همان جبرئیل بود، و چنانکه حضرت امیر چهل جا میهمان شدند، و هر یک جسد حضرت امیر بود حال می شد که جسدی را در بلدی متفرق کنند، و در بلدی دیگر در همان آن جسدی دیگر ترکیب کنند، و به خود گیرند، و از آن ناطق شوند».

راه حل دیگری که پیشنهاد می کند این است: «ممکن است که قطعه از زمین طوس را، مثلا امر فرمایند که نزدیک شود به زمین موضع قیامشان، و سایر زمین ها در آن مابین در هم پیچیده شود نه بر استقامت که کسی بگوید شهرها چطور می شود، بلکه بر انحناء. امام قدم خود را برداشته بر آن زمین بگذارد و زمین بعد از هم گشوده شود در یک طرفة العین»؛ مقصود این است که زمین مثل کتاب بسته شود، امام یک قدم بردارد، و باز زمین مفتوح گردد. و فرض دیگر: «و می شود که خدا باد را امر به حمل جسد ایشان کند، و به نهایت سرعت ببرد به آن زمین؛ چراکه سرعت و بطؤ باد، مختلف می شود، و چون مامور شود به نهایت سرعت برود».

و یک راه دیگر: «می شود که ملائکه را امر کنند که بالهای خود را گسترده سوار شوند و به زودی سیر کنند که سوار بر حیوانی شوند، و آن حیوان را به اقسام مزبوره حرکت دهند، چنانکه یک دفعه هم چنین فرمودند».

نهایت اینکه، مگر خداوند در این که امامی را در آنی از این شهر به آن شهر ببرد، عاجز است؟ این آخرین نکته است، نکته ای که بهتر بود، همان آغاز بگوید و خیال همه را راحت کند: «خلاصه بعد از آنکه این مقدمه را دانستند، دیگر به جمیع اقسام جواب می توانند بدهند، و از هیچ امری عاجز نیستند».

اشاره شد که این رساله در ربیع الاول سال 1266 نوشته شده است. ما دو نسخه از آن داشتیم و خبری هم از چاپی نگرفتیم. یکی که در سال 1275 کتابت شده و در مسجد اعظم به شماره 3030 در فهرست آمده، و دیگری نسخه شماره 2242 مجلس (ص 613 ـ 618)که از قضا سفرنامه حج محمد ولی میرزا هم در همین نسخه بوده و بیست و پنج سال پیش بنده بر اساس آن، آن سفرنامه را منتشر کردم. (24 مرداد 1397). این دو نسخه اختلافاتی هم با هم داشت که سعی کردم اهم آنها را در متنی که ذیلا می آید، رعایت کنم.

رساله در معنی طی الارض و کیفیت آن
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و رهبطه المخلصین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.

چنین گوید بنده اثیم کریم بن ابراهیم که از سرکار عظمت مدار، نواب کامیاب، صاحب مسند ابهت و جلال، و مالک ممالک فضل و کمال، اعنی شاهزاده اعظم اکرم، و ملک زاده افخم سلاله دودمان سلطنت و شهریاری، نتیجه خاندان جلالت و مملکت مداری، سرکار عظمت مدار شاهزاده اعظم محمد ولی میرزا ـ لا زال مؤیّداً بتأییدات الله، مسددا بتسدیدات الله ـ دستخطی صادر شده بود به افتخار این مخلص حقیر بی بضاعت، و در ضمن، فرمایش فرموده بودند در خصوص «معنی طیّ الارض و کیفیت آن» که به چه قسم واقع می شود، و معصوم به چه کیفیت از مدینه طیّبه، به مشهد مقدس تشریف آوردند؛ و امتثال امر ایشان از جمله لوازم است، اقدام نموده به جهت خدمت ایشان، این رساله را تصنیف کرده که به دربار معدلت مدار ایشان انفاذ شود. پس در خصوص تحقیق این مسئله محتاجیم به بیان مقدمه و چهار فصل.

مقدمه: در مجملی از معرفت جسم مقدّس معصومین ـ صلوات الله علیهم اجمعین
بدان ایّدک الله که خداوند عالم ـ جلّ شأنه العزیز ـ واحدی است معرّا از شایبه کثرات، و اَحدی است منزّه از مشابهت مخلوقات، و ذاتی مبرّا از آلایش صفات بود در قدس خود، و حال آنکه هیچکس جز او نبود؛ نه موجودی و نه مفقودی، و نه اثباتی و نه نفی؛ چرا که نفی هم چیزی است. چنان که حضرت صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند. پس خداوند عالم خواست از محض کمال و کرم و جود که ایجاد فرماید خلق را، پس ابتدا فرمود به خلقت نوری مقدّس و مبرّا و منزّه از جمیع نقص ها، و او را مجمع صفات و اسماء و کمالات خود قرار داد، و آن نور مقدس به اجماع شیعه و سنی نور مقدس خاتم النبیین ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ است، و تعبیر از همان آورده می شود به عقل کل، و به روح القدس، و به آبی که حیات جمیع احیاء به آن است، و به قلم؛ و اینها همه عبارت از یک جوهر است، و از این جهت اخبار متعدده است که، اوّل ماخلق الله، نور نبی است ـ صلی الله علیه و آله، یکی آنکه اوّل ماخلق الله عقل است، و یکی آنکه اول ماخلق الله روح است، و یکی آنکه اوّل ماخلق الله قلم است، و یکی آنکه اول ماخلق الله آب است، و مراد از همه یکی است.

و جهّال را گمان آن است که اخبار مختلف است، ولی در نزد حکما اختلاف نیست. چون شعور عالم به آن نور است، عقل گفته [4] می شود، و چون حیات عالم به اوست، روح گفته می شود، و چون به او همه چیز در عالم امکان ثبت شده قلم گفته می شود، و چون مجمع صفات و اسماء است محمّد ـ صلی الله علیه و اله ـ گفته می شود، و همه در حقیقت یکی است، و از جهات نظر به اسماء، عدیده نامیده می شود؛ چنانچه شخصی را می گویی زید و سلطان و کاتب و قاری و مصلی و صائم، و امثال اینها و یک شخص است.
پس آن ذات مقدّس بود، هزار هزار، و هرگز هیچ مخلوقی نبود، و در آن عرصه مخصوصه پر کرده بود جمیع فضای آن عرصه را به وجود خود، گنجایش احدی سوای او نبود.

خداوند آن ذات مقدس را امر به ادبار و تنزّل فرمود تا به نور جمال خود، جمیع اصقاع عالم امکان را نورانی و آبادان فرماید. پس تنزّل فرمود صبح به عرصه ارواح، و لباس روحانی در بر کرد، و به آن جلوه و لباس پر کرد عرصه عالم ارواح را؛ و تنزّل فرمود به عالم نفسانی، و لباس نفسانی در بر کرد، و به آن لباس پر کرد جمیع عالم نفوس را؛ و تنزّل فرمود به عالم طبایع، و لباس طبیعی در بر فرمود، و به آن جلوه و لباس پر کرد جمیع فضای عالم طبایع را؛ و تنزل فرمود به عالم مثال، و لباس مثالی پوشید، و به آن لباس پر کرد فضای عالم مثال را؛ و تنزّل فرمود به عالم اجسام، و لباس جسمانی در بر فرمود، و به آن لباس پر کرد فضای عالم اجسام را از سماوات و از ارضین. و در هر عالم پر فرمود فضای آسمان و زمین آن عالم را که ذرّه ای از آن عالم خالی از وجود مقدّس او نبود.

همه جا اهل بیت طاهرین او با او بودند، یعنی همه یک نور و یک طینت و یک روح بودند؛ چنانکه در زیارت می خوانی که «أشهد أنّ أرواحکم و نورکم و طینتکم واحدة» یعنی شهادت می دهم که روح شما و نور شما و طینت شما یکی است. پس همه آن انوار مقدسه که یک نور بودند، پر کرده بودند همه فضاهای عالم ها را. این است که در دعای رجب است که «بهم ملأت سمائک و ارضک حتی ظهر أن لا اله الا أنت»، یعنی خدایا به آل محمد پر کردی آسمان و زمین خود را تا ظاهر شد که خدایی جز تو نیست.

پس چون آن انوار مقدّسه، مجمع اسماء و صفات الهی بودند، در هر منزل و مقام این است که خدا می فرماید «أینما تولّوا فَثَمّ وجه الله» یعنی به هر جهت که رو کنید در آنجا وجه الله موجود است، و رخساره خدا همان نور مقدس است در هر عالم. پس عقلشان رخساره عقلانی، و روحشان رخساره روحانی، با آنکه جسمشان رخساره جسمانی خداست، و در هر جهت موجود است.

[5] بعد که فضای عرصات را از ایشان تعمیر کرد، از نور عقل ایشان عقول جزییه را آفرید؛ چنانکه از آفتاب کلی در آینه ها آفتاب های جزیی کوچک پیدا می شود، و همه به رنگ و شکل آفتابند، و از نور روحشان، روح های جزییه را آفرید، و از نور نفسشان ،نفوس جزییه را آفرید، و از نور طبعشان، طبع های جزییه را آفرید، و از نور ماده ایشان، مواد جزییه را، و از نور مثالشان، اشعه جزییه را، و از نور جسمشان جسم های جزیی را آفرید. پس در هر عالم، از نور ایشان عرشی و کرسی و افلاکی و عناصری و موالیدی آفرید، و همه اینها از نور مقدس ایشان خلق شده، چنان که احادیث عدیده در این خصوص وارد شده است که احصای آن نتوان کرد، و البته به نظر مبارک رسیده، و مرحوم مجلسی بسیاری از آنها را در کتاب های فارسی خود ضبط کرده، و در کتب عربی که بلا احصا است.

پس از شعاع ایشان، عالم امکان معمور گردیده، وجود جمیع اشیاء از نور ایشان پیدا شده. پس به این جهت خداوند در قرآن، پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را چراغ روشن کننده نامیده که از نور او، عالم بالتمام روشن شده، و چون بالتمام از نور ایشانند حرکات جمیع ذرّات عالم و سکون آنها وابسته به تحریک و تسکین ایشان است، چنانچه در زیارت حضرت امیر ـ علیه السلام ـ است که «مقلّب الاحوال» یعنی زیر و رو کننده احوال عالم؛ و در زیارت حضرت امام رضا ـ علیه السلام ـ است «بکم تحرّکت المتحرّکات و سکنت السواکن»، یعنی به شما حرکت کردند حرکت کنندگان، و ساکن شدند ساکن شوندگان. چنانکه اگر در زمین صد هزار آینه بگذارند، عکس آفتاب در همه جلوه گر شود، و اگر آفتاب حرکت کند، همه آن عکس ها حرکت کنند، و اگر ساکن شود، همه ساکن شوند، و اگر رو گرداند، همه معدوم شوند، و اگر التفات کند، همه یک دفعه بلامهلت پیدا شوند. بد نگفته است:
به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را / اگر نازی کند از هم بپاشد جمله قالب ها

و خوب است که آن شعر را اینجا بخوانند که گفته است:
ای سایه مثال گاه بینش / در حکم وجودت آفرینش
و آن شاعر عرب هم خوب گفته:
یا جوهر اقام الوجود بک /الناس بعدک کلّهم عرض
یعنی ای جوهری که همه وجود بدو برپاست، و جمیع مردم بعد از تو عرضند، چنان که آن عکس ها در آینه ها همه عرضند، نسبت به شمس، و هیچ استقلالی ندارند؛ پس وجود [6] کلّ مخلوقات وابسته وجود ایشان است، خدا همه را از نور مقدس ایشان در هر مقام و مکان و زمان آفریده، و در هر مرتبه ایشان کلی می باشند، و فضای آن عالم را به لباس خود که در آن مرتبه دارند، پر کرده اند، به طوری که ذرّه خالی از وجود ایشان نیست، بله وجود ایشان در هر مرتبه مهیمن به جمیع کاینات است، چنانکه از کتاب و سنّت ظاهر گردید، و اصل جسد حقیقی ایشان همان جسد کلی است که پر کردند به آن جسد فضای آسمان و زمین را، و از شدّت لطافت و صفا از دیده های خلایق برتر است، و لطافت آن هفتاد مرتبه از محدّب فلک اطلس بیشتر است، و مردم هوا را نمی توانند ببینند، چه جای افلاک، و چه جای جسد مقدس ایشان را.

و بعد از آنکه خداوند از نور مقدس ایشان، عرش و کرسی و افلاک و عناصر را آفرید، از این اصول بنی نوع بشر را آفرید، بدنی در میان بنی آدم از جنس بدن ایشان خلق کرد، مانند آینه آن را مواجه با بدن مقدس اصلی ایشان کرد. پس نور مقدّسِ آن جسد اصلی در این قالب بشری تابید، و سرتاپا به نور آن آفتاب، آفتاب تابان منوّر گردید، و ناطق به سخن ایشان و بیننده به بصر ایشان، و حرکت کننده به حرکت ایشان، و ساکن شونده به سکون ایشان گردید، و همه گفتار و کردار و رفتارش مثل گفتار و کردار و رفتار آن انوار مقدّسه شد، چرا که منوّر به نور ایشان بود؛ پس این بدن هم، بدن بشری ایشان است، و آن بدن اصلی در این بدن بشری مانند روح در تن شد، و این بدن مقهور در تحت آن بدن گردید، و اختیارش در دست او شد، به نحوی که اگر تماما بخواهند تغییر و تبدیل در آن بدهند، ایشان را ممکن است. چنانکه در حدیث جابر در عوالم است که حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ به صورت حضرت باقر ـ علیه السلام ـ شد، و حضرت باقر ـ علیه السلام ـ به صورت حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ و همچنین می توانند که ده صورت دیگر بشری بگیرند برای خود از اجزای این عالم، بلکه هزار صورت می توانند بگیرند برای خود، و در همه جلوه گر شوند، وهمه محمد (ص) باشند، و همه علی، و همه حسن، و همه حسین، یا غیر ایشان از ائمه معصومین علیهم السلام؛ چنانکه اگر هزار آینه زیر آفتاب بگذاری، در همه آفتاب است، و اگر هزار آینه زیر ماه بگذاری، در همه ماه است البته، و اگر یک آینه بگذاری همان یک آفتاب است، و اگر هیچ آیینه نباشد آفتاب در محل خود آفتاب است، و فنا و زوال آیینه ها برای او ضرر ندارد. پس از اینجا معلوم می شود که چگونه [7] حضرت امیر یک شب چهل جا مهمان، و همه حضرت امیر و ناطق به علم و صاحب معجزه بودند حقیقتاً، و در یک آن در صد هزار جای عالم بر سر صد هزار میّت حاضر می شوند، و حال آنکه یک تن است، اما یک تن کلی، و آن مقهور در تن بشری نیست، و این را می تواند واحد و متعدد کند، تغییر و تبدیل دهد، مثل آنکه ایشان پر کرده اند فضای عالم را و مع ذلک در جثّه کوچکی جلوه می کنند.

جبرئیل ـ علیه السلام ـ است که به جثه خود فضای آسمان چهارم را با هر چه در اوست پر کرده، و با وجود این به صورت دحیه کلبی جلوه می گردد، و به صورت اعرابی به مسجد می آید، و به صورت دو جوان، میهمان ابراهیم و لوط شدند، بلکه حال که جبرئیل به صورت اعرابی در مسجد می رود، نه آن است که آن جثه اصلی آن افسرده می شود، یا بهم کوبیده و کوچک می شود، بلکه از اجزای عنصری این عالم برای خود لباسی می گیرد، و آن لباس مثل آینه مواجه با آفتاب جسد می شود، چرا که بر آن طبع می شود، پس جبرئیل در آن جلوه گر می شود، و تا می خواهد آن جسد برقرار است، و همین که خواست پنهان شود، آن جسد را پراکنده می کند، و هر عنصر آن را به کره خود برگرداند، و مانند آن اجزا را متفرق کند، و خود در محل خود همان طور که بوده است، و اگر خواهد که از برای خود هزار تن بگیرد، و از همه ناطق و ناظر و فاعل گردد، و اعمال جبرئیلی کند.

و اگر این مسئله را چنان که عرض شد بیابید، شبهات بسیار از همه حل شده، و جواب از همه بفرمایید.

خلاصه از آنچه عرض شد، معلوم شد که اصل جسد آل محمد ـ علیهم السلام ـ در لطافت، هفتاد مرتبه از محدّب عرش لطیف تر است، و در وسعت، محیط به جمیع عالم اجسام است، و نافذ در کل عالم، و داخل است در همه چیز، نه مثل دخول چیزی در چیزی، و خارج است از همه چیز نه مثل خروج چیزی از چیزی، بلکه اشبه اشیا به آن، بودن روح است در جسد که در همه جای جسد هست، و در بدن، نه مثل آب در اندرون کوزه است، بلکه روح در غیب کل بدن است، و هیچ عضو آن خالی از آن نیست، هم چنین ایشان به جسم خود در تمامی این عالم نافذنذ، و از هر چشمی بینا و از هر گوشی شنوا و از هر دستی توانا، و از هر زبانی گویا و از هر پایی پویا و از هر دلی جویا. شعر:
یار نزدیک تر از من به من است واین عجب تر که من از وی دورم
باری جسد اصلی امام آن است، [8] و این جسد بشری آیینه است در زیر آن جسد، و احکام آن بدین جاری می شود از جهت متابعت [مطابقه]، و این نه اختصاص به ایشان دارد، بلکه هر انسانی، جسد اصلی دارد و این اعراض عنصریه در بودن مانند آینه است در برابر آفتاب، لکن جسد اصلی سایر مردم کلی نیست، و جسد اصلی ایشان، کلی است، و سایر مردم اصلشان مقهور این جسد عرضی شده، و تابع این گردیده، و ایشان برعکس عرضی، تابع اصلی کرده اند، و اگر کسی جسد عرضی را تابع اصلی کند، و آن را در مملکت این سلطان، فرمان روا کند، و احکام آن را بر این جاری کند، حکم، حکم او خواهد بود، و از او هم چیزها به قدر ظرفیت خودش و جزئیت خودش جلوه خواهد کرد. اگر امور کلیه از دستش جاری نشود، امور جزئیه جاری می شود بلامانع، و آیتی از آن اشخاص کلیه خواهد شد.
این مختصر آنچه در این رساله شریفه خواستم اظهار نمایم.

فصل: بدان که بعد از معرفت کلی بودن این اجساد اصلیه و تابع بودن این اجساد اصلیه، و تابع بودن آن اجساد عرضیه از برای آن اجساد اصلیه، دیگر حقیقتاً اشکالی در غالب مسائل متوقفه این مسئله نخواهد ماند، لکن چون فرمایش شده است که این مسئله به خصوص بیان شود، در مقام تفصیل برآمده، عرضه می دارم که در مقام تفصیل، انحاء بیان را می توان عرضه داشت.

یکی آنکه بر سرکار واضح است که اهل تقدیر و هندسه مقرّر داشته اند که فلک اعظم، به قدر آنکه کسی بگوید واحد، هزار و هفتصد و سی و دو فرسخ سیر می کند از جانب مقعر خود، و از جانب محدّب را کسی جز خدا نمی داند.

و اگر این مطلب اندکی مخفی باشد، قطر آفتاب، موافق تقادیر هفتصد هزار و پانصد و شصت و هشت فرسخ است که جرم او سیصد و بیست و هشت ضعف کره زمین است؛ و چون از افق طالع شد، به قدر دو سه دقیقه بیش طول نمی کشد که کل آن از افق، طالع(ظاهر) می شود.

و قطر کوکب زحل، چهارده هزار و صد و بیست و پنج فرسخ است، و جرمش یک صد و هفتاد و دو ضِعف زمین است، و همین که طلوع کرد، دقیقه ای نمی گذرد که همه طالع می شود، و ستاره های ثابته اعظمش دویست و بیست و دو ضِعف زمین است، بنابر نقل بعضی؛ و همین که ظاهر شد به لمحه ای ای به کلیه، طالع است.

و این مثل ها برای آن آوردم که بدانید، می شود جسم صاحب طول و عرض و عمق [9] به واسطه لطافت، سریع السیر شود. پس وقتی که افلاک چنین باشد، چگونه خواهد بود آن جسم که لطافت آن هفتاد مرتبه از لطافت محدب فلک الافلاک بیشتر است؛ پس ایشان به نهایت اسرع سیراً باشند از آفتاب و ماه و ستارگان و کرسی و فلک الافلاک البته.

و بُعد فلک مقعر ثوابت را اهل تقدیر مقدر کرده اند که سی و سه هزار بیست [کذا] و چهار هزار و ششصد و نه فرسخ است تخمینا از مرکز عالم، پس قطر آن ضِعف این، و دوره آن شش مساوی این است که یک صد و چهل و هفت هزار و ششصد و پنجاه و چهار فرسخ است، و این مسافت را در یک شبانه روز قطع می کند، و این حرکت شبانه روزی از فلک الافلاک است که هر یک از این افلاک را با هر چه در خود آن است [جوف آن است] به این طور حرکت می دهد، و جمیع آنها را در یک شبانه روز بر دور عالم می گرداند.

پس وقتی که از فلک الافلاک، چنین عملی ناشی شود که در آن یک شبانه روز، آن قدر حرکت کند، و این همه اجسام را حرکت دهد، پس از چه روا نبود که ابدان ایشان که الطف و اعظم از محدب فلک الافلاک است، هفتاد مرتبه این مشتی بدن عنصری را گرد تمامی عالم بگرداند در طرفة العینی، و حال آنکه این عرش بر محور حرکت می کند، و بدن ایشان بر قطب و میان این دو حرکت فرق بی شمار است؛ چنان که به حق فرموند: نحن ناشئة القطب و اعلام الفلک.

پس موافق آنچه یافتید، ایشان می توانند که همین بدن عنصری را در طرفة العینی، در مساحت جمیع آسمان ها و زمین ها، وجب به وجب آن بگردانند، و پس آورند، و هیچ از امور طبیعت خارج نگشته است؛ چنانکه اگر سنگی فی المثل بر قمر بیاویزند، در یک شبانه روز، آن سنگ دوره عالم را طی کند.

و اگر کسی گوید، سرعت موجب فساد اجزای سفلی می گردد، می گویم، بلی، اگر حافظی و قاسری نداشته باشد و فساد فاسد و بقای باقی به واسطه طبیعت کلیه عالم است، و طبیعت کلیه عالم طبیعت ایشان است، وقتی که ایشان خواستند حفظ کنند، حفظ می کنند که فتوری به آن نرسد.

و هیچ عجب نیست باد، خاک را گاه باشد صد فرسنگ و زیاده ببرد و می شود که، باد جامد را برداشته در یک روز صد فرسنگ راه ببرد، و می شود که باد جامه را برداشته در یک روز صد فرسنگ راه ببرد، وقتی که از بادی، این خواسته است که روزی صد فرسنگ راه برود، چه شود که ایشان هم به طیّ الارض این بدن خود را به ساعتی یا دو ساعتی یا روزی [10] به مسافت بعیده ببرند، و فتوری به آن دست ندهد، چنانکه جامه را که باد می برد، به آن فتوری به آن دست نمی دهد.

و آنها که تعجب می کنند به سبب آن است که همین جسم بشری را می بینند، گمان می کنند که غیر از این هیچ نبوده. و به ایشان می گویم که:
جاهلا! این نور عینی است / نه همین جسمی که تو می بینی است
پس این یک وجه که پس از معرفت آن مقدمه سهل و آسان است و موافق حق واقع.

فصل: وجهی دیگر که به آن نحو هم ممکن است، و شاید سر زند ایشان، و آن چنان است که چون جسد ایشان در جمیع ذرّه ذرّه این عالم هست، وخالی از ایشان جایی نیست، می شود که این بدن بشری را در این جا معدوم فرمایند، یعنی متفرق کنند به یک چشم بر هم زدن، چنانکه به درخت حکم فرمودند که متفرق شده و هباء گردید، ، هم چنین این بدن را در مدینه مثلا متفرق فرمایند، و جسدی دیگر در طوس ترکیب فرمایند، مثل آنکه جبرئیل به صورت جسمانی دحیه می آمد، جسدی از نو می گرفت، و جبرئیل همان جبرئیل بود، و چنانکه حضرت امیر چهل جا میهمان شدند، و هر یک حضرت امیر بود، حال می شد که جسدی را در بلدی متفرق کنند، و در بلدی دیگر در همان آن، جسدی دیگر ترکیب کنند، و به خود گیرند، و از آن ناطق شوند.

و اگر گویی پس این جسد جدید، آن جسد عتیق نیست، جسد امام که اصلی است، همان کلی است، و این عرضی است که درهمان یک بدن هم دایم در تحلیل است، و بدل ما یتحلل می رسد، و اما بدن اصلی در هر دو هست، و این اعراض و رنگ و شکل سبب تعیین اصل ذات نمی شود، چنانکه زید، در قبای آبی زید است، و در قبای زرد، زید است، و در قبای قرمز، زید است، و هکذا، بفهم که چه گفتم که قدری مشکل است، اگر چه آسان گفتم.

فصل: می شود که بدن (جسد) معروف را در بلدی معدوم نکنند، ولکن مخفی کنند از انظار، چنانکه ام کلثوم را مخفی کردند که هیچ دیده نشود، و در بلدی دیگر بدنی آشکار فرمایند، و از آن ناطق شود، و بر شکل بدن اول بسازند. آن هم امری ممکن است و هیچ استبعاد ندارد.

فصل: ممکن است که قطعه از زمین طوس را، مثلا امر فرمایند که نزدیک شود به زمین موضع قیامشان، و سایر زمین ها در آن مابین در هم پیچیده شود نه بر استقامت که کسی بگوید شهرها چه طور می شود، بلکه بر انحناء، و امام قدم خود را [11] بر آن زمین بگذارد، و زمین بعد از هم گشوده شود در یک طرفة العین، و می شود که خدا باد را امر به حمل جسد ایشان کند، و به نهایت سرعت ببرد به آن زمین، چراکه سرعت و بطؤ باد، مختلف می شود، و چون مامور شود به نهایت سرعت برود.
و می شود که بر ابری سوار شوند و به نهایت سرعت برود.
و می شود که ملائکه را امر کنند که بالهای خود را گسترده سوار شوند و به زودی سیر کنند.
و می شود که بر گلیمی نشسته باد را بفرمایند که آن را بردارد و به سرعت ببرد. مثل آن حکایت سلمان و حسنین علیهما السلام و سیر ایشان.
و می شود که سوار بر حیوانی شوند، و آن حیوان را به اقسام مزبوره حرکت دهند، چنانکه یک دفعه هم چنین فرمودند.
خلاصه بعد از آنکه این مقدمه را دانستند، دیگر به جمیع اقسام جواب می توانند بدهند، و از هیچ امری عاجز نیستند.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
کتبه العبد الاثیم کریم بن ابراهیم
فرغ منه عصر یوم السبت الاربع عشرین من شهر ربیع المولود سنه 1266 حامداً مصلیاً مستغفرا!
قد اسودت الورقة فی عصر یوم الاثنین الاحدی عشر من شهر رجب المرجب سنه 1275

 

رسول جعفریان

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 797315

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 14 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 5
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • شمس تبریزی IR ۲۳:۴۰ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۴
    6 10
    تمام این حرفهایی که زده با یک جمله باطل میشه و آن هم اینه که مرتاض های هندی هم طی الارض را بلد هستن در حالی که پیامبر هم نیستن و این صحبتهای شیخ به فرض صحت درباره پیامبر درباره مرتاض ها درست نیست. مرتاض ها از روی زغال گداخته پا برهنه رد میشن و این در فیلمها هم هست و پایشان هم آسیب نمیبینه. توجیه علمی اش چیست؟ مگر علم باید بتواند هر چیزی را توضیح دهد؟ ماده ای که بدن مرا میسازد الان ساعت 4:10 صبح پنجشنبه 25 مرداد 97 تقریبا در عرض شمالی 35.6892 درجه و طول شرقی 51.3890 قرار دارد. به من بگویید دقیقا 10 سال دیگر این ماده در کدام مکان قرار دارد؟ سوال من یک سوال فیزیکی است و هر کسی ادعا دارد علم برای هر سوالی پاسخ دارد باید بتواند جواب مرا بدهد.
    • شمس تبریزی A1 ۱۴:۳۶ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۵
      0 1
      نوشتم « مگر علم باید بتواند هر چیزی را توضیح دهد؟». این جمله نیاز به توضیح مفصل داشت که بگویم منظورم چیست اما دیدم کامنتهام خیلی طولانی میشه و ممکنه چندان ارتباطی به مقاله هم نداشته باشه. اینه که صرف نظر کردم.
    • بی نام RU ۱۹:۱۳ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۶
      1 1
      وقتی یک عالم دین درباره یک موضوع اظهار نظر میکند مهم ترین دستاویزش احادیث وقرآن هستند بسیاری از چیزایی که در قرآن و احادیث هست را نمیشه با علم جدید توجیه کرد مثلا سد ذوالقرنین یا در قرآن هست که ذوالقرنین به جایی رسید که خورشید در چشمه ای از گل فرو رفت یا داستان یونس یا تبدیل عصای چوبی به اژدها وبسیاری از این قبیل وقتی کسی اینا رو قبول نداشته باشه دیگه صحبتی و جایی برای استدلال نیست ولی این مطالب جالبه که درباره سرعت نور که طول میکشه برسه نور خورشید به زمین صحبت شده چون در ان زمان فکر نکنم در این باره حداقل توی ایران کسی دراین باره چیزی اصلا شنیده باشه.
  • بی نام DE ۰۶:۴۳ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۶
    0 0
    یه هزار سال دیگه هم تلاش کنید تا یه تجربه موفق دیگه هم در این زمینه به دست بیارید.
  • فريبرز A1 ۱۳:۱۱ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۹
    0 0
    سلام و احترام متن قابل تاملي بود بنده در جايي نديدم كه عالم شيخي قلم و اب و ... را اول ماخلق الله نامبرده باشند ؟ رسول الله و ايمه را نام برده اند دوم اينكه در علم بايد كمي صعه صدر داشت نديده ايد فرموده اند بجز ١٢ نفر در زمان ارايه امام زمان عج اول فرار خواهند كر يعني زمان ارايه اسلام ؟ مگر اين موارد هم در همان فريم نمي تواند جاي بگيرد گاليه را كشتند چون زمين از نظر انها گرد نبود بعنوام نه ليه و نه عليه متن فوق، موضوع را بسيار عميق فهميدم البته خدا دانست . در ضمن از استاد جعفريان انتظار نداشتم كه در ابتداي مطلب گوينده را بكوبند با "استاد ...." ديگر رغبتي براي خواندن نمي ماند پس چرا خود را بزحمت انداختيد و متن را تحرير فرموديد. جستجو گردم نام ايشان را به عنوان عالم رباني