مهدی یزدانی خرم/ میگویند جی،لوید ساموئل که سه سال در استقلال درخشید بیجان شده و من به یاد میآورماش. پسر سیهچردهی تاج را. مرگِ فوتبالیستها عجیب است، از بس تنشان در جانداری و عرق و تپش روایت شده کمتر کسی می تواند تصور کند، مردهگیشان را.
در دنیای به گندکشیدهشدهی امروز فوتبال، بردها و باختها آلام بسیاری چون من را تسکین موقتی میدهند. جنگی میانهی میدان حال هر کس هر چه می خواهد بگوید که فلان است و بهمان. چه اهمیتی دارد؟ چهطور می توانم فراموش کنم این هافبکِ آرام را که در بدترین سالهای بعد قصهی هشتاد و هشت به تاج امد. استقلال آن سالها یکی از دلخوشیهای من بود که تمامِ نشریاتی که درشان کار میکردم توقیف شده بود، بسیاری به زندان بودند و نشرِ چشمه هم در محاقِ تعلیق. تنها بودم در خانهی نارمکام. مریم هنوز نبود. فقط می خواندم و می نوشتم و گاه بازیهای تاج را میدیدم که درشان این مرد میدرخشید.
از انگلیس آمده بود، از بولتون و استونویلا. قوی بود و زورمند و گلساز. گلهای نابی هم زد برای استقلال. و مثلِ همهی بازیکنها روزی رفت و حالا خبر آمد بعد رساندن فرزندش به مدرسه تصادف کرده و دیگر در هیچ زمینی نخواهد دوید. و این کلمات احترام من هستند به او. مردی که بازیهای درخشاناش کمی تحمل، برخی از بدترین روزهای زندهگی را برایام آسانتر کرد. شاید بسیاری بخندند و بگویند مگر میشود؟ بله شدنیست. ایمان دارم همین دو شب که پرسپولیس و تاج حریفانِ خود را شکست دادهاند قلبهای بسیاری شادترند.
بگذارید افیون باشد، چه باک. فکر کنید این ساز و کاریست برای فراموشی، چه باک. فراموشیای که یک فوتبالی دچارش میشود خلسهایست محض، ناگهان در یک مناسکِ باستانی با زندهها و مُردهها خیره میشود به جایی سبز که مردانی جوان درش می تازند و عیش و غم رقم میزنند. مثل ساموئل، هافبکی میانی و قدرتمند که از کشوری دور به ایران آمد و در روزهایی تلخ درخشید در قالبِ یک تیمِ باشکوه و حالا مُرده.همه میمیرند، همه فراموش میشوند و همه شکاریام یکسر پیش مرگ. اما در این قطعیت شکافی وجود دارد و آن اینکه من و هزاران چون من هافبکی را به خاطر خواهیم سپرد که مبارزی تمامعیار بود، یک جانِ خوش. و این جبر فوتبال است که همه را در خود غرق میکند و از نو میآفریند.
43 43
نظر شما