عرب‌ها که از قرن سوم هجری و به نوعی از قرن هفتم هجری و پس از تهاجم مغول و انحلال عباسیان، قدرت خویش را به طور کامل در تمدن اسلامی از دست داده بودند، هم‌زمان با ضعف دولت عثمانی در نیمه دوم قرن نوزدهم، تبلیغات استقلال‌خواهی خود را آغاز کردند و در این زمینه، به ایجاد گفتمانی در جهت مبارزه با ترک‌ها و دولت عثمانی دست زدند. این مقاله که سال 1301 ق منتشر شد، گزارشی از این گفتمان است.

غلبه عنصر ترکی و حذف عرب
نابودی خلافت عباسی در سال 656 هجری به یک معنا، خاتمه یک دوره تاریخی است، دوره ای که با عنوان «خلافت» ظهور یافته بود. «خلافت» با دو مفهوم دیگر بهم پیوسته بود. یکی «تسنن» و دیگری «عرب». البته، اگر تسنن در تمام آن نزدیک به هفت قرن اول هجری، غلبه نسبی اما محوری داشت، اما «عرب» از قرن سوم هجری تدریجا، و به مقدار زیادی کنار گذاشته شده بود. با این حال، به طور نسبی می توان این سه مفهوم را در آن دوره، بهم متصل دانست. 

از زمان غلبه ممالیک بر بخش غربی جهان اسلام، در نیمه دوم قرن هفتم، و بویژه از دوره غلبه کامل عثمانی از دهه سوم قرن دهم هجری بر تمام ممالک اسلامی، عنصر «ترک» به طور کامل جای «عرب» را گرفت. پس از غلبه عثمانی ها، زبان ترکی و سپس عربی و فارسی مطرح بود، اما از خود عرب و قبایل عربی جز در بیابانها خبری نبود.

این ماجرا ادامه داشت تا آن که در اوائل قرن بیستم، از مکه صدای «عرب» و استقلال آنها برخاست، آن هم توسط شریف حسین به عنوان نخستین منادی استقلال از میان عربها. در این مقطع، وقتی دولت عثمانی رو به انحلال می رفت، و تمام قومیت های مختلف در هر سوی از بلاد عثمانی، از بالکان گرفته تا یمن و نقاط دیگر، به فکر استقلال افتادند، عربها هم حرکت خود را آغاز کرده و به یاد شکوه دیرین افتادند.

در اینجا لازم بود عربها تحلیلی از گذشته تاریخی خود داشته باشند و این را روشن کنند که از چه زمانی سر آنها کلاه رفته و همه چیز را از دست داده اند. آنها باید می گفتند که نقش عرب در تاریخ گذشته چه بوده، و جای ترکان که اکنون بر سرنوشت عالم اسلامی تسلط یافته اند، کجا بوده و چرا به این نقطه رسیده است. این تحلیل ها از دل کارهای تبلیغی آنها علیه ترکان، دیده می شد.

این زمان دولت عثمانی به سرکردگی سلطان عبدالحمید (خ: 1293 ـ 1327ق /1876 ـ 1909) تلاش می کرد تا دنیای اسلام را زیر لوای خلافت عثمانی متحد کند. با این حال، رنگ ترکی مهم بود و باید این اسلام، شکل ترکی آن غلبه می کرد. آنها می کوشیدند تا همه جا، حتی در مکه و مدینه، زبان ترکی را غالب کنند. اما به نظر می رسید، دست و پا زدن ترکها، مانند دست و پا زدن کسی بود که آخرین تلاش را برای زنده ماندن می کرد و البته سودی نداشت.

در این سوی، علاوه بر جنبه های استقلال خواهی در اقوام، حضور قدرت های استعماری در منطقه، و تلاش برای حمایت از اقوام مختلف برای نابود کردن کامل خلافت عثمانی ادامه داشت. عربها هم از این قاعده مستثنا نبودند. به خصوص در منطقه خلیج فارس که قرنها بود فرنگی ها حضور فعال داشتند و همه نیروهای منطقه را کامل می شناختند. آنها در بالکان از اقوام یهودی و مسیحی و ارمنی و در این ناحیه هم از عربها حمایت کردند تا این گوشت قربانی خلافت را کاملا تجزیه و تقسیم کنند. در سال 1915 رسما دولت بریتانیا استقلال عربها و پادشاهی ملک حسین را پذیرفت مشروط بر آن که در کنار آنها علیه دولت عثمانی و متحدان آن وارد در جنگ شوند.

آغاز جنگ عرب و ترک
در چنین فضایی، گفتمان رایج عربی، از نقطه نظر سیاست و تاریخ، در مبارزه با خلافت عثمانی و ترکی، بر چه اصولی قرار داشت؟ عظمت گذشته چطور تفسیر می شد؟

عربها در پی تجدید قدرت و عظمت گذشته خود بودند و برای این کار، باید سیاست تبلیغاتی خاص خود را برای تحریک عرب ها طراحی می کردند. اصول این سیاست، چه بود؟ آدمی گاهی فکر می کند کارهایی هم که غربیها در این دوره در باره تمدن اسلام و عرب کردند، گویی علیه ترکها و تقویت عربها بود.

اینجا می خواهیم، یک متن از این نوع نگرش را در دفاع از عرب، محکومیت خلافت عثمانی و رد مشروعیت آن، و نیز برکشیدن عربها به عنوان وارثان اصلی تمدن و خلافت مرور کنیم. یک متن تبلیغی روزنامه ای که روی نکات خاصی انگشت گذاشته و ما را با ادبیات و گفتمان ماجرای استقلال خواهی عرب در مقابل ترک آشنا می کند.

در این زمینه، مقالاتی در مطبوعات وقت منتشر می شده است که منادی این سیاست بوده و هدفش تجدید قدرت عرب در مقابل ترک بوده است. هر نوع تجدید قدرتی، باید ناظر به نقاط عطفی در تاریخ گذشته باشد، نقاطی که بتوان با تکیه بر آنها، رهنمودی برای احیای مجدد داد. در این میان، دو مفهوم مهم ومحوری بود. یکی خلافت و دیگری ترک که بای نقد می شد. این دو باید در سیاست جدید، به گونه ای تفسیر شوند که مشروعیت دولت عثمانی و وضع موجود زیر سوال برود تا شرایط برای تغییر آماده شود.

خلافت اولیه، شرط قریشی بودن و به نوعی عربی بودن داشت، این خلافت، در دولت عثمانی، از دست عربها خارج شده و ترکی شده بود. در این صورت، باید در این زمینه روشنگری صورت گیرد. خلافت چه بوده و چه شده است؟ ترکها چه کسانی بودند و ریشه آنها چگونه بوده و ارتباطشان با تاتارها و مغولها چه بوده است؟ چه کسی «خلافت ـ عرب» را نابود کرد و این که اکنون چه باید کرد. و این که خلافت عثمانی، چطور فاسد و مستبد شده و از ارزشهای اولیه خلافت فاصله گرفته است.

در دوره ای که این مباحث منتشر می شد، مقاله ای در این باره نوشته شده و توسط دستگاه قاجاری، برای ناصر الدین شاه ترجمه شده است. این مقاله، الگوی نسبتا جامعی از این سیاست تبلیغاتی و گفتمان ضد ترکی ـ عثمانی را بدست می دهد. ترجمه چندان روان نیست، اما مترجم، عباسقلی بن لسان الملک که آن را در سال 1301 ق ترجمه کرده، تلاش کرده تا به هر شکل، مقصود را برساند و همین برای ما کافی است. علی القاعده، مقاله همان وقتها نوشته شده و با توجه به سقوط عبدالحمید در سال 1327 باید گفت، سلطان عثمانی تا 26 سال بعد از آن هنوز حاکم بوده است. بنابرین باید توجه داشته باشیم که این نوشته، بسیار پیش از استقلال خواهی شریف حسین است که تا سال 1917 شریف مکه و تا سال 1924 پادشاه حجاز خوانده می شد.

ترکیب نوشته ای که به صورت دستنویس مانده، در واقع ترجمه مقاله یا دو مقاله برای ناصرالدین شاه است. مقاله اول از «روزنامه» ای است که در باب حریت و استقلال، نوشته شده و در همان آغاز می گوید که « ده هزار لیره انگلیس برای انشاء و ایجاد این صحیفه مقرر گردیده است، و برای آنان که دوست امت عرب هستند، تا ده سال انشاء می شود» و به همه جا ارسال خواهد شد. بعد از آن مقاله دیگری هم آمده که در نشریه دیگری بوده اما محتملا در ادامه همین مقاله اول، به نقل، آمده است. به هر روی محتوا مهم است که مرور خواهیم کرد و بعد هم عین آن را خواهیم آورد.

مبارزه با مشروعیت دولت عثمانی از طریق نقد خلافت
در این نوشته، از کسی یاد می کند که عرب است، اما مقاله ای در دفاع از آل عثمان نوشته و دولت عثمانی را به عنوان خلافت مشروع عنوان کرده است. این مقاله که مورد نقد قرار گرفته در باره منشأ خلافت بوده و گویا کسی در مکه آن را نوشته است. تعجب وی از «مردی اعرابی از امت پیغمبر» است که «عقل خویش را در چنبر تکلیف و تسخیر اسیر ساخته، و اندیشه و فکر خود را در اختلاف و بیهوده گردانیدن» سیر داده و از قومی تاتار دفاع می کند. هدف نویسنده آن مقاله این بوده است تا «مسلمانان هند و بلاد عرب» را تحریک کرده «وسوسه نماید که سلطان عبدالمجید، خلیفه شرعی و امام صادق ایشان است، و هر کس به خدای او ایمان دارد، بر وی واجب است که اعتراف نماید بر اینکه سلطان عبدالمجید، امیرالمومنین و ظلّ الله علی الارض، و اطاعت او و خلیفه رسول واجب است، و در اسلام امام و پیشوایی جز او نیست». این دورانی است که عبدالحمید سخت در تلاش بود تا زیر لوای خلافت، همه مسلمانان را متحد سازد تا هر وقت خواست و حکم جهاد داد از وی اطلاعت کنند.

نویسنده می خواهد آن مقاله را نقد کرده و بگوید که خلافت عثمانی فاقد مشروعیت است و برای این کار، به بحث از «تاریخ منشاء خلافت در جماعت عرب» و چگونگی زوال آن می پردازد واین که چطور آل عثمان بر امر خلافت به ناحق مسلط شدند و در واقع «تا مردم لبیب عاقل از مطالعت آن معلوم نمایند که خلیفتی را که سلاطین آل عثمان برای خویشتن مخصوص می دانند، و آنچه حق دیگران است از خود می شمارند محض بیهودگی و خرافه است».

در اینجا شروع به ماجرای پدید آمدن امر خلافت بین عرب کرده، و این که پس از رحلت رسول (ص)، «بعضی از صحابه با ابوبکر» بیعت کردند و «علی ابن ابی طالب علیه السلام امتناع نمود». بعد از او عمر «به این امر نزدیکی داد، و علی ابن ابی طالب علیه السلام خویشتن را درخور می دانست، لکن او را باز داشتند». در این دوره مسلمانان بر دیار شامیه و بلاد بین النهرین و مصر و خراسان مسلط شدند». عمر به دست برده ای از فارس کشته شد. عثمان به خلافت رسید و اندکی بعد «در میانه فتنه برخاست، و بر وی بتاختند، و او را در مدینه طیبه بکشتند، و خلافت به امام علی ابن ابی طالب منتهی گردید». در این وقت، طایفه ای پیمان شکنی کردند و « گروهی به فسق و فجور رفتند، و انبوهی چنانکه تیر از کمان، از دین بیرون رفتند». تا به شهادت رسید. آنگاه خلافت به دست امویان دمشق افتاد. پس از آن عباسیان آمدند اما امویان هم در اندلس ماند. مدتی بعد بنی فاطمه در قیروان حکومتی را تشکیل دادند، و زمانی بود که سه خلافت با هم وجود داشت. اموی در اندلس، عباسی در شرق، و فاطمی در مصر و افریقا.

خلافت عثمانی وارث هولاگو خان نابود کننده دولت عرب!
این بود تا مغولان از راه رسیدند و «هلاکوخان تتری بر خلفای بنی عباس در سال یک هزار و دویست و پنجاه و هشتم عیسوی غلبه کرد، و بر مملکت ایشان غالب شد، و خلافت را از میان عرب برانداخت، و از خلافت نامی بر جای نماند». اسما کسی از این خاندان را در مصر نگاه داشتند اما فقط جنبه دینی داشت نه سیاسی: «این خلافت مزعومه در مصر که فقط بر انتصار امور دین منوط بود».

در این وقت، با انحلال دولت ممالیک توسط سلیم اول، «عثمانی ها غالب گردیدند». سلیم در مصر، پسر آخرین خلیفه عباسی را «بگرفت و به قسطنطنیه برد».

اینجا یک نقطه کلیدی هست، چه کسی ردای خلافت را بر دوش سلیم اول انداخت. نویسنده این مقاله گوید: «آنان که ناصر خلافت آل عثمان هستند، چنان گمان می کنند که این خلیفه مذکور، خلعت خلافت اسلام را از دوش سلطان عثمانی بیاویخته». به نظر نویسنده «این احتجاج، سست تر و بی پایه تر از تار عنکبوت است». فرض کنیم چنین باشد، مگر خلافت با انداختن ردا درست می شود؟ خلافتی خلافت است که «اجماع بزرگان مسلمانان و رضای خاطر ایشان، به آن کس که سزاوار آن مقام باشد تفویض شود، به طریق مبایعه و عقد».

وی در اینجا، به مخالفت گروهی از مسلمانان از جمله شیعیان، وهابیان و شماری از اهل سنت ساکن در مدینه با خلافت عثمانی ها اشاره کرده و با اشاره به این که آنها «بر خلافت شرعیه در آل عثمان اعتراف ندارند» می کوشد تا مشروعیت عثمانی ها را از بین ببرد.
گویا در همین جا، و در ادامه این مطلب، مقاله ای از نشریه دیگری به نام «نحله» نقل کرده می نویسد: «این مقاله را از نحله نقل کردیم». مقاله ای که در ادامه آمده، از زوایای دیگری به نقد خلافت عثماین پرداخت و عنوان آن این است: «الخلافة فی آل عثمان خرافة».

لحن این مقاله تندتر و انتقادات اجتماعی تر و سیاسی تر است، تلاشی که شماری از عربها، برای بی اعتبار کردن دولت عثمانی، و فراهم کردن زمینه برای احیای عرب بکار می رود. به گفته نویسنده، امروز دیگر دوره جهل و نادانی گذشته، و «بنیان کید و حیلت ایشان» یعنی عثمانی ها«دستخوش ویرانی است». برای همین به دست و پا افتاده اند تا جایگاه خود را با تبلیغات و مقالات میان خلق استوار کنند.

خلفای عثمانی بر کرسی استبداد
نکته جدی انتقاد از دولت عثمانی به خاطر اشتباه و خبط و خطاها از منظر دینی است، قرار بوده است مطابق آیه «تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا والعاقبة للمتقین» متقین حکومت کنند، در حالی که خلافت عثمانی به استبداد و جور عمل می کند. این در حالی است که «استبداد در اسلام روا نیست» و «میان خلافت نبویه و جور استبداد بینونت عظیم و فرق کلی است».

به گفته او، پیامبر (ص) نه هیچ گاه تاج بر سر گذاشت و نه «هیچوقت بر کرسی استبداد» جلوس کرد. وی در اینجا به رفتار خلفای اولیه اشاره کرده است که رفتار عادی و مردمی داشتند و بدور از اعمالی بودند که عثمانی ها به آنها آلوده شده اند. «پس او [عثمان] خلافت به امام علی ابن ابی طالب سلام الله علیه پایان گرفت، و در روزگار خلافت زاهدی همام بود، و یکسره در آبادی و فلاحت و زراعت چون زراعت و کدیوری... در آبادی بلاد کوشش فرمود». یک نمونه برخورد او، خاموش کردن چراغ در حال صحبت با طلحه و زبیر بود که برای مسائل دنیایی خود گفتگو می کردند.

فریاد احیای نخوت عربی علیه ترکها
به گفته وی آنان که امروز ادعای خلافت می کنند، با آن خلفای نخست، تفاوت رفتار بسیاری دارند و این که «پس کجایند و چه دورند این کسان که امروز ادعای خلافت می نمایند، از چنین صنادیدی گرام و بزرگان فخام چه قدر دورند سلاطین امروز آل عثمان از ابوبکر و عمر و علی و عثمان»! به گفته وی «سلاطین آل عثمان، امروز اموال مسلمانان و نصارا را به میل و غرض شخصی خودشان تبذیر می نمایند، و اموال امت در هوای زنان و جواری حسان به خرج می برند، و به کار لهو و لعب و عیش و طرب شب به روز و روز به شب می برند».

در ادامه، تحلیل ها، به سمت تحریک عرب بر ترک می رود و با شعار «حیّ علی الاستقلال ایّها الابطال» شروع به تحریک عربها بر ضد ترکها می کند. در اینجا، از اشعار کهن عربی که جنبه حماسی دارد استفاده کرده و از اعراب می خواهد تا با الهام از آنها به صحنه درآیند: « ما بال همتکم العلیا خمدت! ... چه شد آن همتهای بلند شما که خموشی و خمود گرفته». نویسنده از این که اعراب در دستان ترکان قرار گرفته اند و مجد و شرفشان توسط قومی برآمده از چرکس و تاتار به تاراج رفته اظهار گلایه می کند و آنها را به یاد حق موروثی شان می اندازد: «از این خواب غفلت سر برکشید، و غبار ذلّت از چهره پاک کنید، و عهد خویشتن را با سلاطین آل عثمان بشکنید». او مکرز از سلطان عبدالحمید بدگویی کرده و او را فردی پیمان شکن و ستمکار می نامد و می گوید: «ای بنی قحطان و ای نسل عدنان! با سنانهای نرم و سخت و شمشیرهای آبدار هندی، بر وی بتازید و حمله‌ورگردید».

سلطان عبدالحمید شرایط مستعصم را دارد، بجنبید تا سرنگونش کنید
مرز میان قدرت عرب و ترک، از نظر نویسنده، برافتادن دولت عباسی توسط مغولان است. بنابرین در درجه اول این مغولان هستند که حکومت عرب را از میان برده اند. اما این مطلب چه ارتباطی با ترکان عثمانی دارد؟ به گفته وی، هولاکوخان جد همین سلاطین عثمانی است « به یاد آورید کردار جدّ او هلاکوخان تتری را به واپسین خلفای بنی عباس در بغداد در آن روز که عهد او را بشکست، و با او به فریب و نیرنگ درآمد، و به شرّ فریب دچار ساخت، و مملکت را از چنگ او بیرون آورد، و خلافت را از میان عرب زایل ساخت». وی در اینجا به قتل خلیفه عباسی توسط هولاکو با مشورت خواجه نصیر می پردازد و ادامه می دهد: «پس از آن خلیفه را با پسرش بکشت و وزیرش را مؤید الدین علقمی به سخت تر عقوبتی بکشت». حالا از عرب می خواهد انتقام خلیفه عباسی را از تاتارهای عثمانی بگیرند و همان بلایی را سر عبدالحمید بیاورند که جد او، هلاکوخان، بر سر مستعصم عباسی آورد: «پس ای بنی قحطان! شما کاری آزاده و نجیب در دولت بنی عثمان بکنید، چنانکه با خلیفه بنی عباس شما، جدّ او هلاکوخان مرعی داشت». وی می گوید عرب باید از این که به عنوان مردمانی بی هنر و اهل ترید و خوردن شناخته شوند، پرهیز کرده و به یاد آوردند که فرزند عنتره شجاع عرب هستند. آنها باید بعد از سالها در اسارت عثمانی ها بودن، بندها را بگسلند و با استقلال حکومت کنند: «امروز به تمامت مردمی مستقل و امورشان به صلاح و فلاح مستقر و برپای ایستاده بنمایید».

در اینجا، به تجربه اقوام بالکان که علیه عثمانی ها قیام کرده اند اشاره کرده و به اعراب می گوید که مانند آنان باشند و برای استقلال تلاش کنند، درست همان طور که رومیان و بلغاریان و اهالی جبل اسود قیام کردند و «جملگی متفق القول و الرآی به منزله یک تن برپای شدند، و بر اتراک حمله های مردم شجاع و دلیر و سرکشانه و بی باکانه نمودند، و قیود معموله را بشکستند، و با کمال استقلال و استبداد ظفر یافتند». عرب نیز باید چنین کند. در اینجا باز اشعاری از جنگهای جاهلی و شجاعان عرب و بحث جنگ و انتقام جوش و خروش آورده است. به گفته نویسنده، زمان آبستن حوادث تازه ای است و آنها باید برای آن تلاش کنند. به گفته او، امروز وضع خلافت عثمانی، مانند آخرین روزهای عباسیان است و اگر تلاش کنند می توانند این دولت را براندازند. جنگ یونانی ها و ترکها، ثروت عثمانی را از بین برده و فشارهایی که بر آنها وارد شده، و سبب اعزام سربازان ترک به آن نواحی شده، شرایط را مناسب کرده است تا عرب هم کاری انجام دهد: «در این وقت بلاد عثمانیه از سپاهیان خالی می نماید، و آن عرصه و پهنه برای شما خالی است تا هر کار که بخواهید از دست فرو نگذارید».

وی از جنبش ترکها برای تحقق دمکراسی و ترمیم وضع موجود و فعالیت های مدحت پاشا یاد کرده اما به مخالفت عبدالحمید با آن فعالیت ها پرداخته و می گوید که، عبدالحمید دریافت که قانون اساسی، تبری بر شجره استبداد اوست. برای همین به مخالفت با آن پرداخت. در اینجا به تمسخر تعابیری مانند «سلطان البرین و خاقان البحرین و ظل الله علی الارض» پرداخته، و می گوید: «همانا این مرد فراموش کرده است که تکوین او از نطفه تتریه [تاتاری] است که در رحم چرکسیه افتاده، و از آن نطفه کودکی تصویر یافته است» که از علوم و آداب تربیت دور است.

این تبلیغات چندین دهه ادامه داشت تا توانست بر اوضاع تاثیر بگذارد و پس از نابودی دولت عثمانی که عمده عامل آن شورش اقوام، بی عدالتی های حاکم، و فرصت طلبی های دول استعماری از قبیل روسیه و انگلیس و فرانسه در حمایت از اقوام محلی بود، راه را برای ظهور مجدد عرب فراهم کرد. اندکی بعد، نفت به داد عربها رسید و تحول برای برآمدن عربها شد.

در پایان این مقاله آمده است که «عباسقلی بن لسان الملک» در سنه 1301این مقاله را ترجمه کرده است. گفتنی است که یکی از کارهای جاری دارالترجمه ناصری ترجمه مقالات مهم مجلات عربی و ترکی منتشره در کشورهای مختلف برای ناصرالدین شاه و دستگاه قاجاری بود.

[متن مقاله از شماره اول روزنامه‌ای که در باب حریت و استقلال نوشته شده است]

بسم الله الرحمن الرحیم
نمره اول است از روزنامه که در باب حریت و استقلال و نجاح و اقبال و منشاء خلافت و زوال آن نوشته شده است و افتتاح آن به این آیت مبارک است لا ظلم الیوم «إنّ الله سریع الحساب»

و ده هزار لیره انگلیس برای انشاء و ایجاد این صحیفه مقرر گردیده است، و برای آنان که دوست امت عرب هستند، تا ده سال انشاء می شود، و در ضمن رسائل به سوی شهرهای یمن و حجاز و عراق و هند و افریقیه و مصر و سوریه، و به هر شهری که مردمش بضاد تنطق می نمایند، و برای طلب تعمیم فوائد آن به لغات ترکیه و فارسیه و هندیه ترجمه وارسال می شود، و در حدیث نبوی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ وارد است «انا افصح من نطق بالضاد»، و مقصود این است که آن حضرت از تمامت جهانیان فصیح تراند. در این جا نیز اشاره به این است که این صحیفه برای تمامت اهل زمین بکار آید،

و از اینجا شروع به مقصود می کند، و می‌گوید: «بسم الله الرحمن الرحیم:

مسئلة الخلافة و المسلمون
عنوان در مسئله خلافت و مسلمانان است، خطاب می نماید، ای مسلمانان! این صحیفه ای است که به سوی شما می فرستم تا در میان شما پراکنده و به مطالعتش مبادرت شود. پس در ابواب آن با نظر تدقیق ادیبانه که راسخ در علم و فنون آن باشد بنگرید، و با دیده غرض آمیز که در پرده تعصب پوشیده باشد، و از رای و رویت باز داشته باشد منگرید، بلکه در مسائل و مبانی آن بحث و کاوش نمایید، و براهین و ادله اش را به میزان عقل راجح و خرد دوربین آزمایش، و به چشم حق و انصاف نظر نمایید.

این وقت اگر بر چیزی نگران شدید که از جاده صواب بیرون باشدف به بینه عقلیه، در مقام انتقام برآیید یا به آیتی از کلام یزدان فرسوده و کهنه‌اش فرمایید، و ما جز به طریق حق با شما سخن نرانیم، و به خطا و باطل به مکابرت و محاورت نکوشیم؛ واگر شما به طریق صواب و سداد درآیید، از اهل رشد و رشاد باشید، و ما نیز بیرون از مذهب شما نباشیم، و به راه عناد نپوییم و چون بر سخنان ما بگذرید و بیشتر را به صواب مقرون دانید از خطای اندک چشم باز پوشید که خدای رحیم و غفور است.

تاریخ منشاء الخلافه و زوالها
همانا در مکه مشرّفه مردی برای نصرت دعوی خلافت سلاطین آل عثمان قیام نموده، و در اثبات خلافت پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در این جماعت و انتقال این امر از عرب به این طبقه رساله تصنیف کرد؛ و شگفتی در شگفتی و عجب اندر عجب است که مردی اعرابی از امت پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ عقل خویش را در چنبر تکلیف و تسخیر اسیر ساخته، و اندیشه و فکر خود را در اختلاف و بیهوده گردانیدن اقوالی که ممهد است، برای طریق به بیع امامت در میان امت آن حضرت (ص) که از طبقه عرب باشند و انعطاف این امر به سوی گروهی دور و بیگانه که تتریه [تاتارها = مغولان] هستند موقوف داشته است. (تتر به فتحین جماعتی که حدود زمین ایشان به حد زمین ترک پیوسته است).

و به ما رسید که نیّت مصنف این رساله این است که آن مسلمانان را که در هند و بلاد عرب و دیگر اماکن هستند برآغالاد، واز راه راست باز دارد، و در عقول امت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ وسوسه نماید که سلطان عبدالمجید، خلیفه شرعی و امام صادق ایشان است، و هر کس به خدای او ایمان دارد، بر وی واجب است که اعتراف نماید بر اینکه سلطان عبدالمجید، امیرالمومنین و ظلّ الله علی الارض، و اطاعت او و خلیفه رسول واجب است، و در اسلام امام و پیشوایی جز او نیست. و غرض این مصنف از این رساله این است که تمامت مسلمانان را در تحت لواء خلافت سلطان درآورد، و فرمان او در میان مسلمانان چون امر پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نافذ باشد تا اگر در میان ایشان به جهاد حکم راند، از هر راه و چاهی از پی اجابت فرمانش مسارعت گیرند، و از آنجا که این گمان، منشاءاش از وهم و خیال و در شمار خوابهای شوریده، و اضغاث احلام است که درخور تعبیر و تفسیر نیست، ما از اطلاق عنان و جولان در میدان تفنید و تکذیب او خودداری نمودیم، و به همان بیان کردن تاریخ منشاء خلافت در جماعت عرب، و زوال خلافت از ایشان اقتصار نمودیم تا مردم لبیب عاقل از مطالعت آن معلوم نمایند که خلیفتی را که سلاطین آل عثمان برای خویشتن مخصوص می دانند، و آنچه حق دیگران است از خود می شمارند محض بیهودگی و خرافه است.

بدان هنگام که رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به دیگر سرای خرامید، بعضی از صحابه با ابوبکر صدیق پسر ابوقحافه به خلافت بیعت کردند، جز علی ابن ابی طالب علیه السلام که امتناع نمود، و ابوبکر بر کرسی خلافت برنشست، و بر جمله شهرهای عرب غالب گشت، و بر مملکت عراق مستولی گردید، و مردم روم را از دمشق بیرون کرد، و چون ابوبکر از سرای غرور به تنگنای گور شتافت، عمر بن الخطاب را به این امر نزدیکی داد، و علی ابن ابی طالب علیه السلام خویشتن را درخور می دانست، لکن او را باز داشتند.

و چون کار خلافت بر عمر راست گشت، مردمان را به محاربت مردم فرس برانگیخت، و بر ایشان قاهر و دیار شامیه و بلاد واقعه بین النهرین و مصر و خراسان را برگشود، و از پس این وقایع، بنده ای از اهل فارس بر وی حیلت کرد، و او را در مدینه رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بکشت، و بعد از عمر، خلافت به عثمان پیوست، و بر چار بالش خلافت متکی گشت، و بسیاری جنگ بپای برد، و بر همدان و قبرص و پاره ای شهرها که بر سواحل دیار شامیه واقع است استیلا یافت (قبرس جزیره از روم).

و از آن بعد، در میانه فتنه برخاست، و بر وی بتاختند، و او را در مدینه طیبه بکشتند، و خلافت به امام علی ابن ابی طالب منتهی گردید. و چون آن امر را آراسته و مستقیم فرمود، در میان مسلمانان انگیخته شد، و طایفه از آن کسان نکث بیعت کردند، و پیمان بشکستند، و گروهی به فسق و فجور رفتند، و انبوهی چنانکه تیر از کمان، از دین بیرون رفتند، و دنیا در دیده دیگران جلوه گر گشت، و خود را در دیدار ایشان آرایش داد، و آن مردم آن حضرت را از خلافت خلع کرده، پس از آن ابن ملجم ـ علیه اللعنه ـ بر وی کمین کرده، در حالتی که در نماز و رکوع بود فرق همایونش برشکافت، چنان که میرزامهدی شاعر فارسی در این شعر از جمله قصیده اش می گوید:
و سلّت سیوف الحاجبین لقتلنا /أسیف عَلیٍّ ام حسام بن ملجم

و چون آن حضرت به حق پیوست، در دمشق خلافت با بنی امیه افتاد؛ و بعد از آن قضیه از سال ششصد و شصت و یکم مسیحیه تا سال هفتصد و هشتاد و ششم، این جماعت بر مسند خلافت جای داشتند، و در روزگار دولت ایشان مسلمانان با افریقیه شمالیه جنگها کردند و در قرطنجه (قرطاجنه) اقامت کردند، و از آن پس دیگرباره با قبادویه جنگ کردند، و شهرهای اندلس گشوده داشتند، و در زمان خلفای بنی عباس که در بغداد خلیفه بودند، مسلمانان در سال هفتصد و چهل و نهم میلاد در اندلس انشاء خلافت دیگر نمودند، و در سال نهصد و هشتم میلاد بنی فاطمه در قیروان انشاء خلافت نمودند که خلافت فاطمیه میگویند، و این جماعت بر آن مدعی بودند که از ذریه علی و زوجه او فاطمه علیهما السلام هستند.

[سه خلافت در جهان اسلام در یک زمان]
و این وقت در اسلام در یک عصر، سه مسند خلافت گسترده می شد: یکی در اندلس، دوم در بغداد، سیم در قیروان، و هیچ در آن اندیشه نبودند که تعداد خلافت بر فساد آن دلالت دارد، و از آن بعد آن خلافت در بغداد درنگ داشت تا هلاکوخان تتری بر خلفای بنی عباس در سال یکهزار و دویست و پنجاه و هشتم عیسوی غلبه کرد، و بر مملکت ایشان غالب شد، و خلافت را از میان عرب برانداخت، و از خلافت نامی بر جای نماند، جز اینکه بعد از پنج سال مردی در مصر که او را عمر الحاکم بامرالله می‌نامیدند قیام نمود، و مدعی بر آن گردید که از ذریه خلفای بنی عباس است که منقرض شدند، و او را بیبارس مملوک سلطان مصر که زاهر لقب داشت، خلیفه اسلام گردانید.

[شروع خلافت عثمانی]
و این خلافت مزعومه در مصر که فقط بر انتصار امور دین منوط بود، بپای ماند تا عثمانیون غالب گردیدند، به همین اسم در مصر در عهد سلیم اوّل بعد از آنکه آن جماعت در قسطنطنیه از سال یکهزار و پانصد و شانزدهم عیسویه مالک بودند، و چون سلطان سلیم بر مصر غلبه کرد، پسر خلیفه اخیر را بگرفت و به قسطنطنیه برد.

و آنان که ناصر خلافت آل عثمان هستند، چنان گمان می کنند که این خلیفه مذکور، خلعت خلافت اسلام را از دوش سلطان عثمانی بیاویخته، و این احتجاج، سست تر و بی پایه تر از تار عنکبوت است، و به هیچ وجه برای اثبات خلافت مسلمانان در آل عثمان سودمند نیست. چه خلافت ردایی نیست که خلیفه بر هر کس تواند بپوشاند بلکه انشاء خلافت در صورتی درست می افتد که به اجماع بزرگان مسلمانان و رضای خاطر ایشان، به آن کس که سزاوار آن مقام باشد تفویض شود، به طریق مبایعه و عقد.

پس با این تفصیل، خلافت به وجه مبایعه مذکوره به آل عثمان متصل نشده، بلکه علت آن خلعتی است که ایشان گمان کرده اند.

و به همین سبب است که می بینم فرَق مختلفه عدیده از مسلمین، مانند جماعت وهابیین، و مردم شیعی و جز ایشان از اهل سنت که در مدینه جای دارند، بر خلافت شرعیه در آل عثمان اعتراف ندارند.
این مقاله را از نحله نقل کردیم:

الخلافة فی آل عثمان خرافة
یعنی دعوی خلافت در آل عثمان عین خرافت و گزاف و دروغ است، و خلافت چیست و چه تو را باز نمود که خلافت چه می باشد!
همانا خلافت در آل عثمان نوعی از خرافت و حماقت است، و اصحاب حیلت و مکیدت، این دروغ را پدیدار کرده اند، و دام نهادند تا در میان بندگان خدای مستبد و مستقل و بر گردنهای مردمان مستولی و سوار گردند. در قرون و سالیان، جهل شدید که مردمان در عرصه ظلمتها و پهنه تاریکیهای نادانی دچار بودند، و چون مردم به خویش آمدند و از ظلمت جهل برستند، و به مصباح علوم و تواریخ، راه پیوستند، اذکیای آن جماعت معلوم کردند که روزگاری است که جدود و حظوظ ایشان در غرور و جهل بوده است. پس بر آن شدند که این پرده جهل و نادانی و ابر و دود غفلت و اوهام را از چشم جهانیان برافکنند؛ و از آن سوی اصحاب خلافت نگران شدند که بنیان کید و حیلت ایشان دستخوش ویرانی است. پس همت و خیال برخی نویسندگان و صاحبان اقلام را به مواعید و اموال بر آن موقوف داشتند تا دعوی ایشان را در میان خلق تایید نمایند.

و این وقت، لشکر فریقین در میدان مسابقت تلاقی نمودند، و سپاه در سپاه درافتاد، و نیزه ها در نیزه ها تصادم نمود، قیل و قال و جنگ و جدال به طول انجامید و غوغا بلند شد تا گاهی که انصار حق به هجوم و نزال پیش جستند، و گفتند: ای کسانی که یاری دارایان تاج و چنگال را می نمایید، غرض شما چیست؟ آیا اراده و مقصود شما به خلافت، دست یافتن به دنیا و زیب سرای فریب است با اینکه این آیت مبارک شنیده اید: «تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا والعاقبة للمتقین» می فرماید: سرای آخرت را برای آنان که در اندیشه علو و فساد در ارض نیستند مقرر فرموده ایم، و سرانجامِ نیک مر پرهیزکاران راست.

آیا اراده شما به خلافت این است که به استبداد و جور کار کنید، و دهان از مال مسلمانان چنانکه شتر از علف بهاری، آکنده و انباشته نمایید و فرو برید.

با اینکه می دانید استبداد در اسلام روا نیست (یعنی نباید کسی به تنهایی به استبداد رای و هوای نفس خویش کار کند و هیچکس را دخیل نداند بلکه تمامت مسلمانان شریک هستند) و در میان خلافت نبویه و جور استبداد بینونت عظیم و فرق کلی است.

آیا فراموش شده است شما را که پیغمبر صلی الله علیه و آله رحمة للعالمین رسول گشت.

برخلاف اصحاب استبداد از آل عثمان که ضربتی بر پرهیزکاران و عابدان شده اند، همانا خداوند گوشهای شما را کر و دیده، قلوب شما را کور گردانیده است که به این طور از حق و راه حق دور و کور مانده اید، و هیچ به یاد نمی آورید که رسول خدای ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در مدت عمر تاج بر سر نگذاشته، و هیچوقت بر کرسی استبداد جلوس نفرموده، و در میان مسلمانان مانند سلاطین تتر [تاتار] از آل عثمان حکم نرانده، سوگند می دهم شما را به خدای اگر در این دعوی خویشتن بر امتی سخن می‌سپارید، اقامت بینه نمایید.

آیا می توانید در چاشتگاه روز و فروغ خورشید منکر راه حق و سخن حق باشید.

آیا فراخاطر نیاورید که اول خلیفه پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ابوبکر صدیق در زهد و تقوی حذو النعل بالنعل و قدم در قدم با آن حضرت متابعت کرد، و هیچ طمع در تاجوری و بر استبداد و چوگان مُلک خاطر نبست، و در میان او و کوچک ترین مسلمانان امتیازی آشکار نبود، و هم چنین گاهی که عمر بن الخطاب خلیفتی یافت به درع زهد و عمامه تقوی درآمد، و رنج فقر به داروی صبر علاج نمود و به خشت مالی روز گذاشت، و به عرق جبین کار معیشت بساخت، و به جهان اندر از راه علو و برتری برنیامد، و زیب و سر در سرای غرورش نفریفت، و چون عثمان به خلافت برنشست، به رضای خدای جهان کار کرد، و چشم خویش به تاج و سریر نگشود، و در پوشش جامه زر تار طمع نکرد.

و از پس او خلافت به امام علی ابن ابی طالب سلام الله علیه پایان گرفت، و در روزگار خلافت زاهدی همام بود، و یکسره در آبادی و فلاحت و زراعت چون زراعت و کدیوری مردی اسرائیلی (گویا استاد این عمل اند) در آبادی بلاد کوشش فرمود. و آن سود و منافع که از نصیبیه و تعب او بهره ای بود انفاق نمود، و البته چنین شخصی امیرالمومنین و صاحب بیت المال مسلمین خواهد بود. همانا روات ثقات و محدثین راست گوی روایت کرده اند که آن حضرت شبی چراغی افروخته، و به نور آن به محاسبه اموال مسلمانان اشتغال داشت، و چنان اتفاق افتاد که طلحه و زبیر به زیارت آن حضرت حاضر شدند. به هنگام بفرمود آن چراغ را برداشته چراغی دیگر بیاوردند. طلحه و زبیر از این حال در عجب شده عرض کردند یا امیرالمومنین! باعث تبدیل چراغ چه بود؟ فرمود: این چراغ از مال مومنین برای حاجت مسلمین برافروختم و چون حاجت ایشان منقضی گردید واجب بود برگیرند، و در حاجت خودم از مال خودم چراغی روشن نمایند.

خوشا و خنکا، بر آن کس که مانند این خلفای اربعه حرکت نماید که مجتمع نگردید کلمه مسلمانان به واحد مگر در عهد ایشان و خداوند مسلمانان را فتح و نصرت آشکارا بهره نفرمود مگر بر دست ایشان و دین اسلام به وجه بسیط انتشار نیافت مگر به همت ایشان.
پ
س کجایند و چه دورند این کسان که امروز ادعای خلافت می نمایند، از چنین صنادیدی گرام و بزرگان فخام چه قدر دورند سلاطین امروز آل عثمان از ابوبکر و عمر و علی و عثمان، قسم به خدای این خلفا در ضبط و حفظ مال مسلمانان حرص شدید داشته اند.

و سلاطین آل عثمان، امروز اموال مسلمانان و نصارا را به میل و غرض شخصی خودشان تبذیر می نمایند و اموال امت در هوای زنان و جواری حسان به خرج می برند، و به کار لهو و لعب و عیش و طرب شب به روز و روز به شب می برند، و هیچ به کلام خدای عنایت ندارند که می فرماید «إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا»، پس هر کس به این سجیت ذمیم باشد، و به این کردار ناستوده روز سپارد، چگونه سزاوار تواند بود که برای نفس خویشتن چنین مقام و منزلت مقدس و خلافت کبری را درخور و موهوب شمارد و حال آنکه به مراحل عدیده از این مقام دور است.

آری اگر بر سریر دولت عثمانیه خلیفه ای جلوس نماید که در ذات او صداقت ابی بکر و طهارت عمر و تقوی عثمان و حکمت علی علیه السلام جمع باشد، البته مسلمانان چنان بدو چسبند که آهن به مغناطیس و آهن ربا و این انشقاق و نفاق از میان ایشان مرتفع گردد، و به تمامت چون سدی سدید و بنیانی شدید شوند که هیچ چیز در آن رخنه نکند و به هیچ وجه متفرق نشوند و انقسام نپذیرند، و نزد همدیگر بدان منزلت و محل باشند که کلیتین را نسبت با طحال.

اما به سبب بدبختی و سوء حظّی که برحسب قضایای خداوند جهان بر سلاطین آل عثمان جاری شده و اجتهاد انسان قضای یزدان و سپر تدبیر تیر تقدیر را چاره نتواند نمود. گویا به عبدالحمیدخان نگران هستم که با صوتی محزون و اندوهگین این شعر ابن زریق بغدادی را مکرر قراءت می نماید: [الوافی بالوفیات: 21/113]
رُزِقتُ مُلکاً فَلَم اُحسِن سیاستَهُ /کذاک من لایَسوسُ الملکَ یُخلِعُهُ
یعنی به مملکتی عظیم برخوردار شدم، لکن چونان که ببایستی به آداب سیاست و گردانیدن آن به طور شایسته نپرداختم، و هر کس به سیاست ملک راه نیابد، از وی خلع می شود.

حیّ علی الاستقلال ایّها الابطال
ای ابطال رجال! از پی استحکام و استقلال کمر تنگ سازید، ای عرب کرام! ای خلاصه امم عظام! ای سلاله قریش فخام! ای حاجبان کعبه و اصحاب بیت الله الحرام! ای ذرّیه عشره همام! ای بهترین کسانی که آشامیده اند از آب غمام (ابر) ای اهل ظرافت و کیاست، همانا این حدیث حراست و شجاعت بسوی شما راجع است:
ما بال همتکم العلیا خمدت! ما بال نخوتکم العربیة قد همدت! ها کم الدیار قد عمّها الدمار و خذلها العار!
چه شد آن همتهای بلند شما که خموشی و خمود گرفته، و چه شد آن نخوت و بالیدنهای عربی شما که فرو افتاد! دریابید آن خانه های خود را که دستخوش دمار و ویرانی است، و گرد و غبار ننگ و عار جمله را سرپوش گشته، و این قُرُقگاه های شما را که محفوظ و مصون بود، اکنون در اسیری تُرک و اصحاب دیگر غنیمتی گوارا گردیده، این همان سدانت کعبه و مجد امامت و عزّ خلافت و شرف مکه است که به دست قومی که از آمیختگی های چرکس و تتر‌اند درآمده، هیچ به خاطر نمی آورید حق موروثی خود را، و فراموش کرده اید که این مردم را از زمین خود دور دارید، و به یاد نمی آورید آن اشعاری را که جد شما مضاض جرهمی گفته است (مضاض خادم بیت الله الحرام بود و خزاعه او را از آنجا دور ساخت)
کأن لم یکن بین الحجون الی الصفا /أنیس و لم یسمر بمکّة سامر
بلی نحن کنا اهلها، فأبادنا /صروف اللیالی و الجدود العواثر (جمهرة اشعار العرب: 66]

همانا از حالت غربت و روزگار کربت می نالد، و می گوید در میان مکه و صفا انیس نیست، و در مکه مشرفه، هیچکس به حدیثی سخن نکند. آری ما اهل آنجا بودیم و صروف لیل و نهار و حوادث روزگار ما را از آنجا دور ساخت. پس از این خواب غفلت سر برکشید، و غبار ذلّت از چهره پاک کنید، و عهد خویشتن را با سلاطین آل عثمان بشکنید، و با عبدالحمیدخان بگویید که، تو را نزد ما عهد و ذمّتی نیست و ما مردمی آزاده و از بهترین امتها هستیم، و اکنون ستمکاری و جور تو بر ما آشکار شد، و روزگاری برآمد که ما از پیمانه غدر و جام مکیدت و حیلت تو بیاشامیدیم، و این هنگام از عهد تو بیرون شدیم، و آن مخالفت و معاهدت که در سلطنت تو داشتیم بشکستیم، و هم اکنون تو در میان ما معزول و مخذولی، چه در میان امت مرتکب کردارهای شنیع و قبیح شدی.
نحن کنّا الملوک فی سالف الدهر و کنتم لنا قدیما وعبیدا. ما به روزگاران گذشته پادشاهان بودیم، و شما بندگان ما.
ای قوم بیاد آورید که آل عثمان از میان مردم، صنفی هستند که شرّ و فساد ایشان بسیار شده، و دمار و تباهی این جماعت در بلاد شما انتشار یافته، و عمّال و انصار را بر شما مأمور می داند، و آن جماعت با صولتی چون شیر طعمه دیده که در فریسه خود چنگ و ناخن فرو برده باشد، بر شما وارد می شوند، و آن امانت که حق او نیست به عبث و بازی برای خویش می شمارد، و محض گزاف و دعوی دروغ خلافت را خاص از بهر خویشتن بشمار می گیرد، و آن را دامی گردانید که از روی تمویه، چشم های شما را بپوشاند، و دیده بصیرت شمارا در پرده جهل فروپوشد تا از وی چنان در تقوی و اتقاء باشد که از رسول مصطفی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ هستید، و بدان پایه مطیع و منقاد اوامر و نواهی او باشید که ذلیلی کور و زبون خواهد بود. اما نه در راه خدای، بلکه در راه اغراض جورآمیز بیرون از اندازه او.

در کجایید ای بنی قحطان و ای نسل عدنان! با سنانهای نرم و سخت و شمشیرهای آبدار هندی، بر وی بتازید و حمله‌ورگردید، بدان اتفاق و اتحاد که گویا به تمامت یک تن هستید، و با او بگویید مادرت در مرگت بنالد، هیچ شک و شبهتی نیست که رشته حیات و امید تو بریده شد؛ و این شعر کلیب باری! را در حق او انشاء کنید:
تضرب الهام بالمهند ضربا /و نسوم العدوّ طول السباق
یعنی با شمشسرهای هندی سرها را می افکنیم، و دشمن را به طول سباق و سبقت در رنج و شکنج می اندازیم.
و شما را فریب ندهد قول قائلی که بگوید، عبدالحمیدخان خلیفه رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است، و به یاد آورید کردار جدّ او هلاکوخان تتری را به واپسین خلفای بنی عباس در بغداد در آن روز که عهد او را بشکست، و با او به فریب و نیرنگ درآمد، و به شرّ فریب دچار ساخت، و مملکت را از چنگ او بیرون آورد، و خلافت را از میان عرب زایل ساخت، و فرمان داد او را در پوست حیوانی که به تازه کنده بودند درآوردند، و بر تنش بدوختند، و همچنانش در برابر آفتاب بیفکندند تا به حرارت شمس خشک شود، و او را فروگیرد، و بر وی برجفد، و سخت منطبق گردد، و او را جوعان و نالان چنّه! کند، و چنان بود که هلاکوخان از نخست، از این کار تحاشی داشت، و از این فعل قبیح دوری می گرفت؛ چه معتصم را خلیفه رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می دانستند. پس یکی از پیشوایان (خواجه نصیرالدین] که معتصم را مکروه می داشت، هلاکوخان را وسوسه کرد تا آب و نان را یک روز یا دو روز از خلیفه قطع نمایند. آن وقت اگر دیدی از آسمان بر تو تیر بارید، یا زمین در زیر پای تو به زلزله و زلزال درآمد، این وقت دانسته باش که خدای و رسول او به واسطه این کردار تو با خلیفه خشمناک شده اند، و به هنگام، او را از حبس و بند بیرون آورده، دیگرباره بر کرسی خلافت برنشان، و در خدمت آن از این گناه خویش به استغفار و انابت باش، چه خدای رحیم و آمرزنده است؛ و اگر دیدی در جهان چیزی گریه پدید نگشت، این هنگام دانسته باش که خدای و رسول خدای در حق خلیفه که در میان بندگان خدا در حکم و سیاست به بدی ودرشتی می رود عنایت ندارند، پس او را بکش و مومنان را از شرّ او آسوده گردان، و خلافت را از دودمان او برافکن، و هلاکوخان برحسب دستورالعمل و صوابدید آن امام رفتار نمود، و خلیفه را از آب و نان بازداشت، و هیچ آسیبی و مکروهی به هلاکوخان نرسید، و از پس آن یک طبق آکنده از زر و یکی انباشته از سیم، و سه دیگر از سنگهای پربها برای خلیفه بفرستاد، و بدو پیام کرد که در عوض طعام این را بخور. خلیفه در پاسخ گفت: اینها چیزی نیست که ماکول شود. هلاکو گفت پس به چه علت ذخیره کرده ای؟ اگر با پاره ای آن با ما به صلح رفته یا به وسیله آن سپاهی ساز داده بودی تا در برابر ما بیرون شوند، البته این گزند از تو دور می ساخت. پس از آن خلیفه را با پسرش بکشت و وزیرش را مؤید الدین علقمی به سخت تر عقوبتی بکشت، و شیخ شمس الدین در این شعر به این مطلب اشاره کند و گوید:
یا عصبة الاسلام نوحی و الطمی، حزنا ماخل بالمعتصم؛
یعنی ای بزرگان اسلام بنالید، و طپانچه بر چهره زنید به سبب اندوه آن حادثه که بر معتصم وارد شده است.

[عربها! کاری با خلیفه عثمانی کنید که جدش هولاکو با خلیفه شما مستعصم کرد]
پس ای بنی قحطان! شما کاری آزاده و نجیب در دولت بنی عثمان بکنید، چنانکه با خلیفه بنی عباس شما، جدّ او هلاکوخان مرعی داشت، و هر کس با ظالمی به غدر و حیلت و کین و کمین کار کند به جنایت نرفته باشد، و امر خدای در هر عهدی به مساوات جاری است، و در میان شما به واسطه حجة مذاهب و ادیان انقسامی نیست، چه تمامت ادیان حکم می نماید که شما در روز حشر در حضرت خداوند دیان عود می کنید، و اما بزرگی وآزادگی و شرف شما و استقلال شما که در احکام بلاد بود به تمام باعث نعیم شما و رشک بردن شما در این دنیاست. پس شتاب گیرید بسوی آن با بزرگی و نازیدن های عربی و همت بلند و به هیچ وجه از این مستبدین در انتظار آزادگی و اصلاح نباشید، و من ضامن می شوم که از ایشان به این صفات حمیده قایل نخواهید بود، مادامی که در آسمان ستاره رخشان آشکار خواهد شد.
پس مبادرت جویید و پیشی گیرید، و اگر به تأنّی و سکون کار کنید آمال و امانی خویش را مفقود نمایید.
ما حکّ جلدک غیر ظفرک، فتولّ أنت جمیع أمرک
نمی خارد و نمی ساید پوست تو را جز ناخن تو.
پس تو خود خویشتن متولی تمامت امور خود باید باشی، و شما باید مردمی دلیر و شجاع باشید که زره ایشان حلقه های پیچ در پیچ حدید باشد، نه اهل کاسه چوبین و ترید.
خلق الله للحروب رجالا و رجالا لقصعة و ترید؛ خداوند جماعتی را برای آویختن و خون ریختن و گروهی را برای خوردن و خفتن آفریده است.
آیا سزاوار است که شما مردمی بی‌هنر و اهل ترید باشید، با اینکه از نسل عنتره شجاع و صندید هستید، و اگر گذر روزگار و گردش لیل و نهار، آن کارها و کردارهای اجداد ابطال شما را از نظر شما ربوده است نظر به آن امم و آن جماعت که در مجاورت شما و همانند شما بودند و سالها در اسیری و اطاعت آل عثمان می زیستند، و امروز به تمامت مردمی مستقل و امورشان به صلاح و فلاح مستقر و برپای ایستاده بنمایید، و به همان نخوتها و نازیدنهای ایشان شما نیز نخوت و بالیدن، و به جنبش های ایشان جنبیدن گیرید، و این سخن اصحاب حمایت [حمیّت] و شجاعت را بر زبان برانید: لایسلم الشرف الرفیع حتی یراق علی جوانبه الدم.

[درس گرفتن از جنبش های بالکان علیه عثمانی]
سوگند می دهم شما را به خدای نظر کنید به اهل بلغار و رومی و اهل جبل اسود گاهی که سینه های ایشان تنگی و دلهای ایشان از انتظار همی خواست به حلق بیاید، سختی ها و سوختها و زحمتها بر ایشان آسان آمد، و جملگی متفق القول و الرآی به منزله یک تن برپای شدند، و بر اتراک حمله های مردم شجاع و دلیر و سرکشانه و بی باکانه نمودند، و قیود معموله را بشکستند، و با کمال استقلال و استبداد ظفر یافتند. آیا شما ای عرب کرام از این طوایف و انام کم نازتر و نخوت تر باشید، آیا شما نه از نسل کلثوم تغلبی هستید که می گوید:
ورثنا المجد قد علمت معدّ / نطاعن دونه حتی یبینا
... الی آخر الابیات
آیا شما نیستید از نسل ابطالی که مهلهل روزی که حارث را ملاقات نمود و حمیت جاهلیت او را فروگرفته بود، در حق ایشان می گوید:
زعم القوم انّنا جار سوء کذب القوم عندنا فی المقال ... الی آخرها
آیا سیر نمی کند در رگها و عروق شما خون جسّاس بن مرّه غارت گر که آن هنگام که قبیله تغلب بر قوم او تعدی کردند، از هر سوی بر ایشان جنگ و جوش برانگیخت، و در خواندن این ابیات شروع نمود و این شعر از آن جمله است:
تأهبّ مثل أهبة ذی کفاح /فان الامر جلّ عن التلاحی
یعنی آماده شو و کار به ساز آر، چون کسی که امری بزرگ در پیش دارد، و ناگهان گروهی بر وی فرود خواهند شد، همانا کار از آن بزرگتر است که بی کار مانی و بیکار گذاری. آیا به خواطر نمی آورید کردار مرّة بن ذهل و کفاره بدیع او را گاهی که پسرش جساس را پاسخ می گوید، و این شعر را قراءت نمود:
لئن تک یا بنی جنیت حربا /فلا وکل ولادت السلاح
می گوید: ای پسرک من! اگر در اندیشه جنگ و جوش و انتقام هستی، نه عجز و ناتوانی داریم، و نه جامه جنگ کهنه و فرسوده است.
همانا قسم به خدای من این رساله را در حالتی نوشتم که خون عربی در عروق من در جوش و آتش غیرت به سبب استقلال یافتن شما در اضلاع من در شعله و خروش است. پس شما مانند من به غیرت و حمیّت درآیید، و چون من زره پیچ در پیچ حمیّت بر تن راست کنید، و این شعر مرة بن ذهل شیبانی را برای اتراک قرائت فرمایید:
ما أنصفت احکامکم فاستنصفت /منها الأسنّة والسیوف بلا افترا
یعنی در راندن احکام به انصاف نرفتید، ناچار نیزه ها و شمشیرها به نصفت و عدالت حکومت کرد و ردیف گردانید. این کلام را به قول مضاض بن عمرو بن حارث جرهمی:
ونحن قتلنا سیّد القوم عنوة /فأصبح منا و هو حیران یجزع ...الی آخرها
رئیس قوم را اسیر و دستگیر مقتول نمودیم، و او بامداد کرد، گاهی که که از نهیب و آسیب ما در جزع و فزع بود.
پس از بیان این جمله، ای قوم بدانید، و بر این علم هیچ مزیدی و تاکیدی نتواند بود که شب به حوادث آبستن است، و چیزهای عجیب از شکم فرو خواهد گذاشت، و اکنون همان زمان فرا رسیده است که برای بروز میدان شمرده و آماده است، و توانی [تأنی] و درنگ شما را دستخوش فریب و نیرنگ نباید بگرداند بلکه فرصت غنیمت شمارید، و به هیچ فرصتی بهتر از اینکه در پیش روی دارید ظفر نیابید. چو در این هنگام، همان حوادثی که بر دولت معتصم بالله در آن زمان فرود گردیده بود نزول یافته، زیرا کمال افلاس و پریشانی خزاین ایشان را از نگاهبانی زر و پاسبانی سیم فراغت و آسایش داده، و نفاق و حسد مردمان قوی و نیرومند و توانایی ایشان را زبون گردانیده، و دول فرنگستان از هر سوی به تحکمات گوناگون و تجشّمات رنگارنگ کار برایشان تنگ ساخته، و جماعت اتراک در اراضی آنها به جنبش و غرش برآمده اند. و مردم ارمن برای خلع آثار و علامت و کوکب بخت و اقبال ایشان از هر سوی شتابان شده اند، و اغریق به اصرار و ابرام در پاره ای از ممالک او دهان طمع برگشوده اند، و ناچار است از افروخته شدن آتش حرب در میان اتراک و اغریق بر وجه ربیع (موضع بالمدینه)، و دولت عثمانی را مضطر و لاعلاج خواهند ساخت به فراهم نمودن تمامت لشکریان خود را در حدود اغریق. و در این وقت بلاد عثمانیه از سپاهیان خالی می نماید، و آن عرصه و پهنه برای شما خالی است تا هر کار که بخواهید از دست فرو نگذارید.
یا لک من قنبرة بمعمر /خلا لک الجو فبیضی و اصفری
کنایت از اینکه میدان از جولان مردان خالی است؛ فرصت غنیمت شمارید و حق خویش باز ربائید پس ای امت عرب غرّا.
این جمله و نفیر کسی است که آرزومند اجابت و معتقد به اصابت است، و من این حدیث برای شما به قول این قائل محض تذکره و یادآوری می‌رانم:
هزَزتُک لا أنّی رأیتُک غافلاً عن الامر لکنی اردت تقاضیا
کنایه از اینکه آنچه ما برشمردیم محض یاد آوردن و تقاضای جنبش نمودن است نه اینکه شما غافل و جاهل باشید.

الخلافة والقانون الاساسی
اذکیا و زیرکان ارکان دولت عثمانی دانسته اند که دعوی نمودن سلاطین ایشان منصب خلافت را بر امت، وبالی عظیم و مانعی جسیم است مر اصلاح یافتن امور را، و باعثی ذمیم است بر استبداد و خرابی تامّی است در عموم مملکت.

پس فکری ثاقب در ایجاد طریقتی مانوس برای ابطال دعوی خلافت در سلطان عثمانی نمودند، و مدحت پاشا که اهل سیاست می باشد در این کار قیام نمود، و قانون اساسی را انشاء، و مجلسی محض اشخاصی که با اهل سیاست حاضر و در کار امت نظر کند، و از مستبد بودن خلیفه در احکامی که برحسب اغراض شخصی جاری می گرداند، قطع نظر نمایند برپا کرد.

و از این طرف عبدالحمید بدانست که قانون اساسی، تبری است که بر اصول شجره استبداد او فرود شده است. از این کار روی بر گذاشت! و به دعوی خلافت اعتصام جهت و در آن امر مستبد گردید. و قانون اساسی را باطل ساخت و آن جماعت را که در آن مجلس حضور داشتند پراکنده گردانید. و هویدا و آشکار از روی جور و ستم ندا کرد و این ندا جز در ذریه او معهود نیست و نخواهد بود.
اما سلطان البرین و خاقان البحرین، و ظلّ الله علی الارض، و خلیفة الرسول، و امیرالمومنین وامری سنّة فی النصاری و المسلمین؛ خدای قبیح گرداند آن کس را که شرمنده نگردد از سخنی و حماقتی از آن برتر نیست.
همانا این مرد فراموش کرده است که تکوین او از نطفه تتریه [تاتاری] است که در رحم چرکسیه افتاده، و از آن نطفه کودکی تصویر یافته است که از شر کنیزکان و جواری نیکوروی که از علوم و آداب دور هستند تربیت یافته است تا گاهی که انداخت او را در تباکات و افکندن های فرنگیانه بر کرسی سلطنت.
این وقت برخاست وادعای خلافت و نیابت خدای را بر روی زمین نمود. تمّ العدد الاول
ترجمه خانه زاد ابد بنیاد عباسقلی بن لسان الملک سنه 1301

رسول جعفریان

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 769938

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 12 =