اصولا مصیبتها باعث کسب تجربه میشوند و کسب تجربه هم، باعث پخته شدن انسانها و لازم به توضیح نیست که بعد از قرمهسبزی، هیچ چیزی بهتر از یک آدم پخته و جاافتاده نیست!
همان طور که میدانید ما آخر مصیبتیم - خصوصا در این چند ماه اخیر- و در نتیجه مملو از تجربه ، پختگی ، درایت و فهم و شعوریم!
اما در عین حال، با دیدن خیلی از مسائل- خصوصا در این چند ماه اخیر- آنقدر فهممان رفته است بالا که از این به بعد باید نگران این باشیم که بالا نیاوریم. اجازه دهید مسئله را با ذکر چند مصداق به شرح ذیل بازتر کنم و بروم رد کارم:
۱- اولین تجربه: زلزله 4 ریشتری با کلی تلفات! چندین سال پیش در سینمایی بودم که زلزله آمد. خوشبختانه زلزله خرابی به بار نیاورد اما متاسفانه خیلی از مردم در زیر پا ماندند و آسیبهای جدی دیدند! درست مثل این روزها که با یک حرکت 4 ریشتری جناب ترامپ خودمان پدر خودمان را درآوردیم و خیلی شیک و مجلسی همدیگر را له و لورده کردیم! بدمان نیاید مثل گرسنگان آفریقایی در زمان دیدن ماشین غذا عمل کردیم. هر چیزی را که توانستیم داخل تشک ها و انبارهایمان برای روز مبادا پنهان کردیم. هر هموطن را یک آلترناتیو فرض کردیم و فقط فقط شکم خودمان را پر کردیم. تهدیدات فعلی را نوعی فرصت برای پولدار شدن قلمداد کردیم و به معنی واقعی کلمه احتکار و دلالی را تجربه کردیم و در این راه هم به هیچکسی رحم نکردیم. انگار در یک مسابقه برای شکست دادن رقیب شرکت کردیم! میگویند دوست را باید در سختیها شناخت و اگر ناراحت نمیشوید باید بگویم اصلا دوستان خوبی نبودیم! این بود فرهنگ غنی 2500 ساله؟ ما حتی به تاریخ مان هم رحم نکردیم کارگری بیکار شده خود را به آتش کشید اما ما باز صف خرید دلار و روغن را ول نکردیم! راستش را بخواهید بجای تحریم مقاومت اقتصادی را دور زدیم!
۲- دومین تجربه: تو ماهی من آب گل آلود! در این چند ماه دستمان آمد که جناحهای سیاسی برای رضای خدا و خلق خدا خدمت نمیکنند - البته تا حدودی هم میدانستیم!- چون خیلی از جناحهای مخالف جناح حاکم؛ بجای اینکه بیایند اوضاع را آرامتر و شرائط زندگی مردم را جفت و جورتر بکنند، با خوشحالی هر چه تمامتر(!) آمدند و از این آب گل آلود ماهی گرفتند و با معاملاتی هدفمند هم تسویه حسابهای جناحی کردند و هم کلی سود کردند!
۲- سومین تجربه: خندیدن ژنهای خوب به ریش مردم! دستمان آمد عده کثیری از مرفهین بیدرد ژن خوبی هستند که بشدت از مرض سادیسم رنج میبرند! یعنی با مصیبتهای مردم حال میکنند. بعبارتی هر چقدر اوضاع مردم بیریختتر میشود معشوقهای که در بغلشان و خودروهایی که زیرپایشان بود خوشگلتر میشود تا مردم «سوختهدل» با دیدن آنها دماغشان هم بسوزد! اینکه چرا له کردن کسانی که به زمین افتادهاند تا این حد کیف دارد بروید از یک روانشناس بپرسید! امان از پول مفتهایی که انسانها میخورند و بعد؛ این مفت خوریها بلایی به سرشان میآورند که آنها میتوانند بدون عذاب وجدان انسانهای دیگر را براحتی قورت بدهند.
۴- چهارمین تجربه: سلبریتیهای دلسوزنما! این سلبریتیهای ما معرکهاند؛ چون خیلی دلشان میخواهد تختی باشند و به قول خودشان محبوب شوند تا معروف. لذا آنها در هر موقعیتی یا بهتر بگوییم در هر مصیبتی سعی میکنند نشان دهند شدیدا با مردم هستند و همدرد با آنها! مثلا اگر زلزله آمد با بیخانمان ابراز همدردی میکنند و موزههای دورهمی برگزار میکنند و اگر ساشا سبحانی آمد بشدت ابراز تنفر کرده و او را از سر تا پا محکوم میکنند! این روزها هم که دلار بالا رفته این چهرههای دوستداشتنی از رایشان ابراز پشیمانی میکنند. خلاصه برای رفتن به دل مردم چهها که نمیکنند اما معلوم نیست چرا مردم حرف آنها را با این همه دست و پا زدن همچنان باور نمیکنند! شاید به این دلیل باشد که مردم دیگر حالشان از تظاهر بهم خورده و دیگر برای دلسوزنمایی تره هم خرد نمی کنند. مردم میدانند سلام و علیک این حضرات بی طمع نیست!
۵- پنجمین تجربه: به ما چه؟ خودتان خواستید! در ایامی که هر کس به طریقی دل ما را میشکند حداقل از دولت مردان انتظار داشتیم که اگر نمیتوانند مرهم زخممان باشند حداقل نمک رویش نپاشند. اما آنها پاشیدند!! چرا که دو وزیر محترم حرفهایی زدند که اگر در اوضاع عادیتر و آبرومندتری بودیم عمرا از این حرفها در مورد خودشان میزدند چون با اوضاع فعلی اصولا انتظار میرود چنین حرفهایی از دهان جناح های رقیب بیرون بیاید نه خودشان! خودتان بخوانید و قضاوت کنید: سخن اول از وزیر محترم امور خارجه بود : «این وضعیت چیزی است که خودتان انتخاب کردهاید!» و سخن دوم از وزیر محترم بهداشت : «خودتان رای دادید و باید تحمل کنید!»
۶- ششمین تجربه: بیاعتمادی مردم به دولت در حد لالیگا؟! این اوضاع بلبشو نشان داد که مردم آنقدر ها هم که در زمان رای گیریها و تظاهرات نشان میدهند همراه دولت نیستند و پایش که بیفتد آنرا به امان خدا رها میکنند. بعبارتی نه مردم قابل اعتماد هستند و نه مردم به دولت شان اعتماد دارند.چراکه همین اوضاع برای کشور همسایهمان ترکیه اتفاق افتاد و مردم به خاطر اعتمادی که به دولت مردان شان داشتند جوری عمل کردند که بعد از یکماه بحران شان فروکش کرد. اینکه چرا مردم تا این حد به دولت شان بی اعتمادند و در نتیجه خودشان هم غیر قابل اعتماد شدند چیزی است که باید از یک آدم با کله و سواددار پرسید!
۷- هفتمین تجربه: بازهم سانه میلی عزیزمان! حیف است از رسانه ملی مان هم چیزی نگوییم در این اوضاع نابسامن او هم با آپلیکیشن هایش کلی خودش را سر و سامان داد. مردمی که از هر چیزی قطع امید کرده اند و به دنبال کورسویی هستند برای رسیدن به یک لقمه نان او با قرعه کشی ها و بخت آزمایی ها سعی کرد به مردم مصیبت دیده این مسئله را جا بیندازد که می شود خوشبخت شد و یک پژوی آلبالویی گرفت! مردم دردمند هم به ناگزیر هجوم آوردند اما کسی که خوشبخت شد صاحبین این اپلیکشن ها بودند و رسانه ملی و شومن هایش! همان بخت آزمایی هایی که مرتبا در تلویزیون بر علیه شان برنامه ساخته شد و از مظاهر رژیم فاسد شاه قلمداد شد.
خلاصه ترقهای در شد و دیدید چه صداهایی شنیده شد و شخصیت خیلی از ما بشدت هویدا شد! بله ما همان مسلمان ترین مردم جهان آریایی ترین آریایی ها و باهوش ترین و با فرهنگ ترین ملت جهان هستیم .... خیر پیش!
نظر شما