ابراز نگرانی کارگردان سینما از حذف طبقه‎ای اجتماعی که حامی فرهنگ بود

ابراهیم وحیدزاده، کارگردان سینما می‌گوید در گذشته طبقه متوسطی وجود داشت که الان دیگر وجود ندارد؛ طبقه‌ای که دل‌مشغولی‌‌اش حمایت از کالاهای فرهنگی بود.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، چگونگی ساخت فیلم کمدیِ باکیفیت بهانه‌ای شده است برای گفت‌وگو با سیروس ابراهیم‌زاده و ابراهیم وحیدزاده که در این عرصه کارنامه قابل اعتنایی دارند؛ گپی که حاصلش در سالنامه 1396 روزنامه شرق آمده است.

همان‌طور که می‌دانيد، بدنه سينمای ايران راغب است که فيلم‌های کمدی ساخته شود. دليل واضح آن، اين است که تهيه‌کنندگان و سرمايه‌گذاران معتقدند فيلم‌های کمدی مخاطب دارند و مردم از آن‌ها استقبال می‌کنند. در‌ عين ‌حال منتقدان و کارشناسان معتقدند که بيشتر اين نوع کمدی‌ها سخيف و فاقد عمق هستند و اصلا در چارچوب تعاريف کمدی که نوعی متعالی از اثر دراماتيک است، نمی‌گنجند. در تاريخ هنر‌های نمايشی نیز هم‌زمان با تراژدی، کمدی هم خلق شده. به طور نمونه شکسپير به‌عنوان يکی از بزرگ‌ترين نمايشنامه‌نويسان جهان در همه اعصار، هم تراژدی‌ نوشته و هم کمدی؛ اما سؤال مهم اين است که چرا روند فيلم‌سازی کمدی - غير از معدودی از فيلم‌ها - در ايران ضعيف و کم‌بنيه است. تحليل‌تان از اين موضوع چيست؟

ابراهيم‌زاده: محصولات فرهنگی-هنری در هر جامعه‌ای ارتباط مستقيمی با مسائل اجتماعی، سياسی و تاريخی آن جامعه دارد و اين‌ طور نيست که بتوان پديده‌ای را بدون در نظر ‌گرفتن پشتوانه، کمبودها و خصوصياتش تحليل کرد.

درست است که فيلم کمدی طرفدار و فروش خوبی دارد و در حقيقت سرمايه‌های اصلی در فيلم کمدی در اين ٣٠، ٤٠ سال و حتی قبل از انقلاب به همين شکل بوده ‌است. يکی از شاخص‌های فرهنگی در يک جامعه که ارزيابی می‌شود، اين است که مردم تا چه اندازه آسان‌پسند هستند و کدام ‌يک از مسائل برای آن‌ها اساسی و جدی است. گاهی اوقات آدم‌های بافرهنگ و فرهيخته جامعه ما نمی‌توانند با اين نوع فيلم‌ها ارتباط برقرار کنند. اگر امروزه مضامين فيلم‌های کمدی را تحليل کنيد، با جامعه‌ای دارای اختلاف طبقاتی مواجه می‌شويد که افراد در آن دو دسته هستند: مال‌داران و کسانی که مال ندارند. طبقه کم‌درآمد و فقير فرصت و امکان اين را که به مسائل جدی‌تر بپردازد يا کشف يا حتی نقد کند، ندارد! و فقط دوست دارد فيلمی ببيند که از آن لذت ببرد و کوچک‌ترين زحمتی هم در مواجهه با آن نکشد؛ چون آن‌قدر در زندگی خود درگير مشکلات هستند که توقعی نمی‌توان از آن‌ها داشت.

از سويی هم نزديک به ٧٠-٨٠ درصد طبقه ثروتمند جامعه ما به نظر می‌رسد خانواده‌های تازه به ‌دوران ‌رسيده هستند؛ يعنی به مباحث عميق فرهنگی- هنری، تاريخی و اجتماعی نه اعتقاد دارند و نه آشنايی! آن‌ها در شرايط خاصی توانستند ثروتی به دست آورند که هيچ ارتباطی با مسائل فرهنگی نداشته؛ بنابراين اصلا مصرف‌کننده محصولات فرهنگی نيستند؛ اما به‌ خوبی می‌دانند چگونه می‌توان در بهترين رستوران‌های شهر مثلا چگونه پول خرج کرد. می‌دانند چقدر انعام دهند تا پيش‌خدمت رستوران برای‌شان تا زانو خم شود. جالب است الان در تهران بوتيک‌هايی وجود دارد که قيمت اجناس آن حتی از پاريس و نيويورک که مرکز مد جهان هستند، گران‌ترند! اين طبقه غنی خودش را اسير مسائل فرهنگی و تاريخی نمی‌کند.

از سويی همه مکرر می‌شنويم يا می‌خوانيم که سوابق تاريخی متمدنانه و درخشانی داريم؛ اما متأسفانه اين سوابق را بايد امروزه در طاقچه‌ها، صندوقخانه‌ها و موزه‌ها جست‌وجو کنيم. اين تناقض به ‌وضوح در جامعه ما ديده می‌شود!

بگذاريد خاطره‌ای تعريف کنم. چندی پيش همراه يکی از دوستانم برای اولين بار به يکی از معروف‌ترين موزه‌های جهان رفتم. در آن جا انواع آثار هنری تجسمی از همه نقاط دنيا وجود داشت. من که مست فراوانی سفره رنگين هنر شده بودم، پرسيدم هزينه‌ها و درآمد اين مرکز بزرگ چگونه تأمين می‌شود. دوستم گفت بايد تو را به جايی ببرم تا جواب سؤالت را دريافت کنی. وارد سالن خلوتی شديم که فقط يک ميز داشت؛ ولی ديوارهای سالن پر از لوح‌هايی بود که اسم افراد روی آن نوشته شده بود. اين افراد کسانی بودند که در صد سال گذشته به اين مؤسسه بزرگ کمک کرده بودند. ارقام به شکل حيرت‌آوری بالا بود. جالب‌ترين بخش ديگر اين سالن ديواری بود که نام افرادی روی آن نوشته شده بود که برای ١٠ سال آينده در نوبت هستند تا کمک‌های مالی خود را واريز کنند! حيرت کردم. پرسيدم چرا مسئولان موزه اين کمک‌ها را الان دريافت نمی‌کنند؟! دوستم پاسخ داد وقتی مسئولان موزه نمی‌توانند پولی را خرج کنند، آن را نمی‌گيرند!

آن‌ها مثل ما نيستند که پول‌ها را يک جا دريافت و انبار می‌کنيم! با اين ‌حال همواره دو مسئله برای من مورد سؤال است که هيچ وقت نمی‌توانم فراموش‌ کنم. اول اين که اين مؤسسه چقدر معتمد است که به افراد متمول می‌گويد لطفا به من پول اضافه ندهيد! زمانی به من پول بدهيد تا بتوانم از آن درست و به‌ موقع استفاده کنم و دوم اين که طبقه مرفه، صاحبان صنايع و... خود را مسئول می‌دانند که به ‌این ‌چنين مؤسسات فرهنگی- هنری کمک کنند تا فرهنگ و هنرشان منحصربه‌فرد باقی بماند؛ بدون اين که مبلغی از دولت کمک بگيرند! خب تفاوت‌های فرهنگی در چنين بزنگاه‌هايی خودش را نشان می‌دهد.

قطعا زيرساخت‌های آن کشور از سوی دولتمردان خود به‌گونه‌ای پايه‌ريزی شده که مردمش لنگ ابتدايی‌ترين احتياجات زندگی خود نيستند و ديگر اين که امر آموزش‌وپرورش و توجه به مقوله هنر و فرهنگ در آن جا جدی گرفته می‌شود؛ اما با وضعيت موجود در کشورمان چگونه می‌توان امر فرهنگی- هنری و به طور مشخص سينما را پيگيری کرد؟

وحيدزاده: به نظرم امر هنری به‌ويژه سينما، کاملا تعاملی و دوطرفه است. هنرمند اثری را که خلق می‌کند، بايد مخاطب داشته باشد؛ چون اگر مخاطبی وجود نداشته باشد، به جايی نمی‌توان رسيد!

در گذشته طبقه متوسطی موجود بود که الان ديگر وجود ندارد! در‌ حالی ‌که طبقه متوسط به دليل دل‌مشغولی‌های خود از کالای فرهنگی حمايت می‌کرد. وقتی که او از کالای فرهنگی حمايت می‌کرد، طبقه فرودست و متمول برای اين که از اين قافله عقب نماند، به دنبال طبقه ‌متوسط راه می‌افتاد. در رويداد‌های هنری مانند تئاتر و فيلم شرکت می‌کردند؛ حتی اگر چيزی نمی‌فهميدند! به صرف اين که فقط بگويند ما هم آگاه هستيم، حضور داشتند و چه بسا نکاتی هم دريافت می‌کردند. الان اين طبقه متوسط وجود ندارد! کارگردان يا تهيه‌کننده فيلم ايرانی ناگزير است برای عامه مردم فيلم بسازد.

تعريف شما از طبقه متوسط چيست؟ اين طبقه چه ويژگی‌هایی دارد که مخاطب اصلی آثار هنری محسوب می‌شود؟

وحيدزاده: طبقه متوسط کسانی هستند که از حداقل امکانات رفاهی برخوردارند. دستشان در حد نياز به دهانشان می‌رسد و به‌شدت مشتاق و علاقه‌مند دانش هستند. به دليل همين اشتياق سراغ شاخص‌های فرهنگی مثل کتاب، تئاتر، فيلم و... می‌روند.

يعنی شاخص‌های اقتصادی، ميزان رويکردهای فرهنگی- هنری را تعيين می‌کند؟

وحيدزاده: دقيقا. الان قشر متوسط يا کوچ کرده‌اند يا به دليل بحران‌های اقتصادی از بين رفته‌‌اند و توانی برای حمايت از کارهای فرهنگی- هنری ندارند. در نتيجه گروهی که کار هنری می‌کنند، مخاطبان آن‌ها عامه مردم هستند. اين قشر هم از نظر اقتصادی ضعيف هستند و سينما برای آن‌ها محل گريز و فرار از مشکلات محسوب می‌شود! آن‌ها می‌خواهند دو ساعت فکر و خيال خود را کنار بگذارند و فقط بخندند و تخليه احساسی شوند؛ بنابراين هر کاری که نياز به انديشه نداشته باشد، بيشتر مورد اقبال قرار می‌گيرد.

در اين شرايط چه بايد کرد؟

وحيدزاده: طبعا کسانی که می‌خواهند فيلم درست و حسابی درست کنند؛ يا بايد این کار را رها کنند يا بايد متوليان فرهنگی فکر اساسی برای آن‌ها بکنند. در کشورهای ديگرِ دنيا فقط به تماشاگران خود بسنده نمی‌کنند. آن‌ها معتقدند ما کالای فرهنگی ايجاد می‌کنيم و اين کالای فرهنگی می‌تواند نظر مخاطبان خارج از مملکت‌مان را جلب کند. اگر حتی اين کالا در داخل کشور هزينه‌های خود را برنگرداند، با فروش در خارج از مملکت سودی هر چند کم کسب می‌کند و اين سود کم هم باعث می‌شود که حيات هنری ادامه پيدا کند يا برای سوددهی فيلم، دولت از آن‌ها ماليات دريافت نمی‌کند.

به‌ويژه در کشورهای غربی ماليات يکی از راه‌های درآمدزايی دولت‌هاست.

ابراهيم‌زاده: به‌همين‌دليل کسانی که کمک‌های بی‌دريغی به مؤسسات فرهنگی- هنری می‌کنند، به دليل اشاعه هنر و فرهنگ از معافيت کامل مالياتی برخوردار می‌شوند.

به‌همين‌دليل سلبريتی‌هايی مثل مايکل جکسون، آنجلينا جولی و... در خيريه‌های بشردوستانه مشارکت می‌کنند.

ابراهيم‌زاده: بله، در اينجا نکته‌ای از تئاتر می‌گويم که بعدا با سينما ارتباط پيدا می‌کند. حدودا ٢٠ سال پيش وزارت ارشاد مقاديری پول برای اعتلای تئاتر خرج می‌کرد؛ يعنی گروه‌های تئاتری که تشکيل می‌شد، خرج‌شان را تقبل می‌کرد. گيشه هم فروش خوبی داشت و کمک می‌کرد تا تئاتر ادامه حيات دهد؛ ولی الان دولت نه ‌تنها کمکی نمی‌کند؛ بلکه وزارت ارشاد سالن‌های مجهز خود را به گروه‌های تئاتری کرايه می‌دهد! يعنی به جای اين که به تئاتر کمک کنند، از تئاتر کمک مالی می‌گيرند. حالا اين که چرا تئاتر شلوغ شده و شبی ٨٠ نمايش اجرا می‌شود، بحث ديگری است. کم‌کم آدم فکر می‌کند که دولت نه‌ تنها کمک نمی‌کند؛ بلکه هنرمندان بايد به دولت کمک کنند و هنرمندان جزو عواملی هستند که بايد پول دربياورند!

اما در ‌اين ‌ميان چگونه سليقه مخاطب عام ارتقا پيدا خواهد کرد؟ ما در ايران واقعا نمی‌دانيم دقيقا سليقه مخاطب مثلا در فيلم کمدی به سمت چه نوع کيفيتی است!

وحيدزاده: وقتی که قرار است فيلمی توليد شود، به دليل هزينه‌های فراوانش بايد روی آن سرمايه‌گذاری شود؛ چون مثل شعر گفتن و رمان‌ نوشتن نيست که هنرمند در کنجی بنشيند و اثری را خلق کند. کسی هم که سرمايه را فراهم می‌کند، نمی‌خواهد پا را فراتر بگذارد و ريسک کند؛ بنابراين اگر فقط سليقه عامه را در نظر بگيرد، طبيعتا فيلم خوبی خلق نمی‌شود! حتی در ايران شاهد تهيه‌کنندگانی هستیم که فقط برای شهرستان‌ها فيلم می‌سازند و حتی مخاطبان تهرانی برايشان مهم نيستند. وقتی چنين وضعيتی وجود دارد، طبعا فيلم‌سازی کمی پيچيده می‌شود.

زمانی در دهه ٦٠ وزارت ارشاد فيلم‌ها را درجه‌بندی می‌کرد: الف، ب، ج! کسی که کارش با معيارهای درست بود، رتبه الف می‌گرفت و می‌توانست از پول بيشتری بهره‌مند شود. در نتيجه همين تشويق‌ها، سرمايه‌گذار و تهيه‌کننده به ساخت فيلم بهتر ترغيب می‌شدند. بعدا دوستانی که برای شهرستان فيلم می‌ساختند، وارد گود شدند و آن‌ قدر چوب لای چرخ گذاشتند که شرايطی پيش‌ آمد که صاحبان سالن‌های سينما، فيلم‌ها را انتخاب می‌کنند و نه صاحبان فيلم‌ها! و نهايتا الان اگر کسی فيلم خوب ساخته و بخت يارش باشد، می‌تواند فيلمش را در گروه هنر و تجربه اکران کند.

آقای وحيدزاده! شما بعد از انقلاب فيلم‌های کمدی ساختيد تا سال ٨٨ و بعد از آن ديگر فيلم نساختيد. چرا؟ نگاه شما به کمدی چه بود؟

وحيدزاده: من با کمدی راحت‌تر می‌توانم حرفم را بزنم. من شيفته کمدی بوده و هستم. خنديدن و خنداندن برای من همواره مهم بوده. معتقدم کسی که کار هنری می‌کند، رسالتی دارد و قرار است نقد اجتماعی کند تا عامه مردم آگاه‌تر شوند. فکر می‌کنم در فيلم‌های اوليه‌ام مثل «تحفه‌ها»، «مجسمه» و «عشق‌ فيلم» موفق‌تر و از اين سه فيلم راضی‌ بودم؛ اما بعدا به نقطه‌ای رسيدم که امکان ادامه راه به آن شکل ميسر نبود.

چه موانعی پيش پای شما وجود داشت؟

وحيدزاده: موانع اين بود که من نتوانستم با تهيه‌کننده کنار بيايم! برای آن سه فيلم افرادی سرمايه گذاشتند که بيرون از معادلات اقتصادی سينما بودند و به دليل عشق و علاقه و آشنايی با من پول گذاشتند تا فيلم‌هايم ساخته‌ شوند؛ اما آدم‌های مشتاق هم هميشه زياد نيستند تا بتوان با آن‌ها ادامه داد. وقتی هم شانس آوردم تا با تهيه‌کنندگان ديگر کار کنم، ناگزیر شدم که از ايده‌آل‌هايم کمی پايين بيايم. هر چند فيلم‌های بعدی را تأييد می‌کنم و نمی‌گويم که کار بدی انجام دادم؛ ولی رضايت خاطرم کمتر شد! هر چند همواره اميد داشتم تا ايده‌آل‌هايم را دوباره دنبال کنم؛ ولی اين انديشه راه به جايی نبرد و در مقطعی متوقف شد. هنوز هم نااميد نيستم. آن‌قدر فيلمنامه می‌نويسم و ارائه می‌دهم تا دوباره بتوانم کارم را از سر بگيرم.

اما واقعيت تلخ‌تر از اين حرف‌هاست. فيلم‌های کمدي پرفروش اين سال‌ها کپی دست‌سوم فيلم‌های نصرت‌الله وحدت، گرشا رئوفی، محمد متوسلانی و منصور سپهرنيا است. الان اغلب تهيه‌کنندگان به قول خودشان دنبال «کله» هستند؛ يعنی بازيگران مشهوری مثل شفيعی‌جم، مهران غفوريان و... می‌خواهند تا فيلم «برفوش» بسازند!

ابراهيم‌زاده: شما خيلی ماهرانه، بلافاصله مباحث کلی را قطع کرديد و وارد اصل قضيه شديد. اين جا چند مسئله هست که بايد جداگانه درباره آن صحبت کنيم. فکر می‌کنم از دولت و کسانی که با سينما کاسبی می‌کنند، به اندازه کافی گله‌ کرديم؛ اما سينمای معاصر ايران آن ‌چنان جايگاهی در ايران و جهان پيدا کرده که تاريخ معاصر ايران وامدار سينمای ماست؛ يعنی در دو دهه اخير بی‌اغراق نگاه جهان به واسطه سينمای ايران به مردم و کشورمان تغيير کرده است.

بنده به طور تجربی متوجه شدم که وقتی در جايی صحبت عباس کيارستمی می‌شود، بلافاصله ايران را به ياد می‌آورند؛ بنابراين سينمای ايران در کل سينمای موفقی است و در اين ترديدی نيست. بسياری از مردم جهان به اين نتيجه ‌رسيدند که ما مردمی نيستيم که بتوان ما را با گروه‌های تروريستی مقايسه کرد. اين واقعيت است و بايد پذيرفت و به آن افتخار کرد. با اين نگاه تعداد فيلم‌های کمدی‌ با همه اقبالی که از سوی عامه مردم می‌شود، از فيلم‌های غيرکمدی کمتر است. در جشنواره‌ها هم تعداد فيلم‌های کمدی بسيار کم است.

بله. فيلم‌های کمدی خوب به تعداد انگشتان يک دست هم نمی‌رسد. مگر ما چند فيلم کمدی مثل «اجاره‌نشين‌ها»، «ليلی با من است» يا «تحفه‌ها» داريم! منتها بحث من کميت فيلم‌ها نيست؛ بلکه کيفيت است. فيلم‌های کمدی در اکران قابل دفاع نيستند. وضعيت تلويزيون هم مشخص است. يکی از برنامه‌سازان تلويزيون می‌گفت «وقتی روزهای جشن و اعياد مذهبی می‌رسد، ما عزا می‌گيريم که چگونه مردم را شاد کنيم.»

وحيدزاده: وقتی قرار است فيلمی با استانداردهای جهانی بسازيم، بايد از ما حمايت شود. يادم می‌آيد زمانی پيش آقايی که در روابط بين‌الملل فارابی کار می‌کرد، رفتم و سؤال کردم که چرا فيلم «مجسمه» را به جشنواره نمی‌فرستيد؟ پاسخ داد الان فيلم‌هايی مورد اقبال قرار می‌گيرد که داستان آن در کوره‌پزخانه‌ها می‌گذرد و بدبختی مردم را نشان می‌دهد و اضافه کرد فيلم کمدی زياد مورد اقبال قرار نمی‌گيرد. دو سال بعد آقای کيارستمی لطف کرد و فيلم «مجسمه» را به جشنواره کن برد و به دوستانش نشان داد. آن‌ها خوش‌شان آمد و گفتند که دو سال از زمان توليد فيلم گذشته و نمی‌توان آن را در بخش مسابقه به نمايش گذاشت. از آن به بعد آقای حقيقت که نماينده کن بود، وقتی به ايران می‌آمد، فقط در سالنی که فيلم‌های مسابقه را نشان می‌دادند، نمی‌رفت؛ بلکه فيلم‌های خارج از مسابقه را هم می‌ديد.

ما در تاريخ سينما دو نفر را که دارای مکتب کمدی هستند، داريم؛ يکی چارلی چاپلين و ديگری باستر کيتون. کدام را بيشتر دوست داريد و چرا؟

وحيدزاده: چارلی چاپلين را بيشتر دوست دارم. نگاه نقادانه چاپلين مشفقانه است. او در نقد به گونه‌ای برخورد می‌کند که مخاطب می‌آموزد. چارلی با آدمی که از او انتقاد می‌کند، به شکل سخيف و توسری‌خور برخورد نمی‌کند. حتی پاسبان‌های فيلم‌های او خلق و خوی انسانی دارند.

آدم‌ها را سياه و سفيد نمی‌بيند؟

وحيدزاده: بله؛ بلکه خاکستری می‌بيند. حتی خبيث‌ترين آدم‌ها نقاطی دوست‌داشتنی‌ دارند و چاپلين هر دو وجهش را نشان می‌دهد.

ابراهيم‌زاده: به ‌همين ‌دليل جهانی است.

آقای ابراهيم‌زاده! شما قبل از انقلاب سريال «اختاپوس» را کار کرديد و سريال موفق «کاکتوس» که از سوی محمدرضا هنرمند ساخته شد، ایده‌اش را از آن سريال الهام گرفته است. چطور شد که در کنار آقای وحيدزاده کار کرديد و اين همکاری چگونه شکل گرفت؟

ابراهيم‌زاده: ايشان آدم بسيار شريفی است. خرده شيشه‌هایی که الان فراوان شده و هرجا برويد، هست، ايشان ندارد. معمولا کمتر اتفاق می‌افتد که هفته‌ای يک بار همديگر را نبينيم. معمولا جمعه‌ها گالری‌گردی داريم و درباره مسائل مختلف با هم صحبت می‌کنيم. او از توانايی من آگاهی دارد و در فيلم‌هايش هم استفاده کرده‌ است. يکی از نقش‌هایی که ايشان برای من نوشت و فراموش نمی‌کنم، در «عشق فيلم» بود. البته من فقط کمدين نيستم و در جدی‌ترين کارها هم حضور داشته‌ام؛ اما در اين نکته با وحيدزاده مشترک هستم که از طريق کمدی آموزه‌های بسيار ارزشمندی را می‌توانيد منتقل کنيد.

وقتی شما يک صحنه خنده‌دار يا موقعيت خنده‌دار ايجاد می‌کنيد و تماشاگر را می‌خندانيد، تماشاگر در روند آفرينش هنری شما شرکت می‌کند. در‌ حالی‌ که در يک فيلم و تئاتر جدی اين اتفاق کمتر می‌افتد. شما ممکن است پيام‌های مهم فلسفی و عميق را هم مطرح کنيد؛ ولی تماشاگر در امر آفرينش شرکت نمی‌کند. وقتی تماشاگر را می‌خندانيد، يخ‌ها آب و ارتباطات خودمانی و نزديک‌تر می‌شود. معتقدم در روح زندگی به طور عميقی مضحکه‌ای است که می‌توانيم از آن کمدی خلق کنيم. به ‌عنوان ‌مثال در بسياری از موارد در مراسم يادبود و ختم عزيزان آدم به اين فکر می‌افتد که زندگی يعنی همين؟ به دنيا بياييم، زحمت بکشيم، به مدرسه برويم و دست آخر بميريم! يعنی اينکه مرگ با زندگی زاده می‌شود. اين حقيقت تلخی است؛ اما شما می‌توانيد از طريق کمدی اين حقيقت را برای خودتان حلاجی و برای تماشاگر باز کنيد.

خيلی جالب است که ما ايرانی‌ها با وجود اعتقادات‌مان با مرگ ميانه خوبی نداريم. در گورستان‌ها می‌بينيم خانواده‌ا‌ی در خاکسپاری پدرش آن‌چنان گريه و زاری می‌کند که دختر مرحوم، خودش را داخل قبر پدر می‌ا‌ندازد. در کشورهای ديگر که ارزش‌های فرهنگی برايشان مهم است، اين را به آرامی تحمل می‌کنند. در اين مسير شما تمام مسائل و مشکلات انسان را می‌توانيد از طريق کمدی راحت‌تر منتقل کنيد و می‌بينيد که اين مرز‌بندی‌های خوب - بد، سياه - سفيد و زيبا - نازيبا چيزهايی است که برای انسان متفکر امروزی قراردادی است. اين را گفتم که حرف‌های‌مان فقط يک‌سويه و در مسير تخطئه سينمای ايران يا فيلم‌های کمدی نباشد. از طريق کمدی بهتر می‌توانيم حقايق جهان و زندگی را با مردم و تماشاگران به بحث بگذاريم؛ نه اينکه منتقل کنيم يا چيزی به آنها بياموزيم. در وهله اول بايد خودمان باشيم. نقادانه نگاه کنيم؛ نه نگاه واله و شيدا و نه نگرش وحشتناک و نفرت‌انگيز داشته‌ باشيم. با اين نگاه شايد زندگی شيرين‌تر شود؛ چون با کمدی وقتی لبخندی بر لب کسی می‌آوريد، قدرت پذيرش‌مان بيشتر می‌شود. اين سموم نفرت، خشونت و بی‌عدالتی‌ها هم در جامعه ما و هم در تمام دنيا وجود دارد. با لبخند يا قهقهه می‌توانيم راه‌هايی برای تحمل‌کردن، حل‌کردن مشکلات و ادامه حيات پيدا کنيم. ما با کمدی این فضا را می‌شکنيم.

به نکته مهمی اشاره کرديد. شايد به‌همين‌دليل در کشور ما کمدی و طنز خيلی جايگاه بالايی ندارد.

ابراهيم‌زاده: چون کمدی آدم‌های بالا را از جايگاه‌شان پايين می‌کشد و پايينی‌ها را بالا می‌برد و اين دو در وسط به هم می‌رسند. سکانس زيبايی از چارلی چاپلين است که وقتی مست می‌کند، عاشق طرف می‌شود و وقتی مست نيست، با او دعوا می‌کند. اين نشان‌دهنده تضادی است که آدم‌ها می‌توانند ابعاد مختلفی داشته باشند. در دنيای امروز هيچ‌گاه ديگر قديسان ظاهر نمی‌شوند. هرچند جايگاه خودشان را دارند؛ ولی ملت‌های عقب‌مانده برای خود ديکتاتور می‌سازند و ديکتاتورها به‌شدت از اينکه بگويند ما هيچ عيبی نداريم، استقبال می‌کنند.

آقای وحيدزاده! چطور شد که با آقای ابراهيم‌زاده همکاری کرديد؟

وحيدزاده: قبل از انقلاب من ايشان را از طريق راديو و تلويزيون ديده بودم و به ایشان ارادت پيدا کردم. تا اينکه به استخدام تلويزيون درآمدم و من را به واحد نمايش فرستادند. ابتدا آقای فريدون رهنما مسئول آنجا بود و بعد داود رشيدی آمد. آنجا با آقای ابراهيم‌زاده دوست شديم و رفاقت‌مان ادامه پيدا کرد.

وقتی که فيلم «تحفه‌ها» را ساختيد، واکنش‌ها چگونه بود؟

 وحيدزاده: خوشبختانه آن فيلم موفقی بود. آن موقع حدود ٢٥ ميليون تومان فروخت. در‌حالی‌که هزينه فيلم ٨,٥ ميليون تومان شده بود! برايم جالب اين بود که وقتی فيلم‌نامه را به دوستان دولتی ارائه دادم، هيچ کسی تمايلی به کارکردن روی آن نداشت؛ اما وقتی فيلم موفق شد، دو نفر از کسانی که فيلم‌ها را بررسی و نظارت می‌کردند، در جلسه‌ای خصوصی در فارابی بعد از نمايش فيلم به من گفتند که آمده بوديم که اين فيلم را قلع‌وقمع کنيم؛ اما با ديدن فيلم نگاه‌مان عوض شد! تهيه‌کنندگانی که من به سراغ آنها رفته بودم، می‌گفتند اين فيلم «شاخ پشمی» نخواهد فروخت. «شاخ پشمی» اصطلاحی است که به فيلم‌های تاريخی با لباس‌های خاص گفته می‌شود که از نظر آنها نمی‌فروشد. با وجود اينکه فيلم «تحفه‌ها» تاريخ و لباس داشت، خوب فروش کرد و همه آنها تعجب کرده بودند. به این امر معتقد هستم که تا حالا کسی نگفته است ابراهيم وحيدزاده فيلم‌ساز بدی است؛ ولی می‌گويند که فيلم‌ساز کم‌کاری است. کم‌کاری به اين دليل نيست که به کارهای ديگر بپردازد؛ بلکه آدمی بسيار وسواسی است و اين ستودنی است.

مشکلاتی که از سر گذرانده‌ام، واقعا خنده‌دار هستند؛ مثلا در فيلم «تحفه‌ها» گفتم برای استقبال باشکوه گاو قربانی کنيد که نشان دهد چقدر اينها را دوست داريد. روزی که قرار شد فيلم‌برداری صورت گيرد، عوامل تدارکات رفتند و يک بز آوردند! حالا تدارکات يا تهيه‌کننده يا هر کسی نقش داشت، صدای من را درآورد که اين چيست؟ گفتند برای تماشاگر چه فرقی می‌کند؟ گفتم اين جزء تاريخ و سنت است. گاو‌کشتن يک احترام است. وادارشان کردم که بز را ببرند و گاو بياورند. تازه قرار هم نبود گاو را بکشيم. قرار بود حيوان را روی زمين بخوابانيم و بعد با پاشيدن خون پمپاژ‌شده اين افکت را به وجود بياوريم که گاو را قربانی کرديم. خب من روی اين مسائل حساس هستم.

ابراهيم‌زاده: دقيقا، عين اينکه در کمپوت به جای ميوه، هسته بريزيد.

استانداردهای يک فيلم کمدی چيست؟

  وحيدزاده: اين بحث طولانی است؛ ولی به طور فشرده بايد بگويم که تماشاگر به مشکلی می‌خندد که خودش آن مشکل را ندارد؛ ولی قهرمان قصه با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند که تماشاگر احساس غرور می‌کند که خودش در گذشته آن مشکل را داشته و بر آن فائق آمده و حالا که قهرمان داستان نتوانسته بر آن فائق آید، به او می‌خندد. اين اصلی است که برای خنداندن در سينما لحاظ می‌شود؛ يعنی اگر تماشاگر اين ويژگی را در خودش ببيند، احساس خوشايندی خواهد داشت و همسو خواهد شد و با فراغت خاطر می‌خندد؛ ولی اگر فکر کند که اين خود من هستم يا آينه‌ای است که جلوی من قرار گرفته، در برابر آن گارد می‌گيرد و ديگر فيلم کمدی موفق نخواهد‌ بود.

ابراهيم‌زاده: يکی از زمينه‌هايی که مورد توجه کمدی در تئاتر و سينما قرار می‌گيرد، بررسی تضادهای زندگی است. يکی از خنده‌دارترين موضوعات زندگی من که فراموش نمی‌کنم، اين بود که يادم می‌آيد در مجلس ترحيم آقايی که خيلی مورد احترام اهالی محل بود، حضور داشتم و فضای مراسم مملو از گريه و ناله بود. دختر و پسر جوانی خود را تکه‌و‌پاره می‌کردند. دختر موهايش را می‌کند و پسر خودش را کتک می‌زد و ديگران آنها را ساکت نگاه می‌کردند. يادم است پرسيدم که اينها چه نسبتی با مرحوم ازدست‌رفته دارند. کسی گفت خواهرزاده، ديگری گفت دخترعمو و بقيه گفتند نمی‌دانيم. خلاصه کسی جواب منطقی و درستی نداد. مجلس که تمام شد، معلوم شد که آن دو کيف همه ميهمانان را زده‌اند؛ يعنی اين دو نفر مأموريت ديگری نداشتند غير از دزدی! فکر می‌کنم يکی از خنده‌دارترين و تأمل‌برانگیز‌ترين کمدی‌ها همين تضادهاست.

فيلم‌های کمدی اين سال‌ها را چگونه تجزيه و تحليل می‌کنيد؟

ابراهيم‌زاده: به‌تازگی آزادی‌هايی هست که اگر به جاهايی برنخورد، مانعی ندارد؛ ولی من هنوز معتقد هستم يکی از ترمزهای مهم ما مميزی است و اين قضيه در کمدی خيلی بيشتر احساس می‌شود؛ چون بايد خيلی از ساختارها را ويران کرد؛ اما شکستن تابوها را برنمی‌تابند.

آقای ابراهيم‌زاده! چطور بعد از حضور در سريال «اختاپوس» در قبل از انقلاب، پذيرفتيد در سريال «کاکتوس» بازی کنيد؟

ابراهيم‌زاده: همان‌طور که گفتيد، «کاکتوس» در حقيقت سريالی بود که به تقليد از «اختاپوس» ساخته شد و آقای هنرمند هم ابايی نداشت که بگويد الگوی کار من آن است. سه دوره ما برای سريال «کاکتوس» کار کردیم که در نهایت این اتفاق به تعطیلی افتاد و بعد از چندین سال تا به امروز ادامه دارد. مشکل هم آن بود که صاحب کار هر وقت متوجه می‌شد که انتقادهایی به عملکرد فلان مسئول یا تلویزیون در سریال صورت می‌گیرد، جلوی کار را می‌گرفت که خودش هم کمدی بود و حقیقتا شرایط سختی به وجود می‌آورد.

الان سینمای کمدی ایران بیش از اینکه بخواهد یک موقعیت را تشریح کند، به بازیگر متکی است. چرا؟

وحیدزاده: هنرپیشه‌محوری از ابتدای سینما بوده است. اگر مردم چارلی چاپلین را می‌شناسند، به دلیل چارلی چاپلینِ بازیگر است و نه چارلی چاپلین کارگردان. زمان زیادی گذشت تا آدم‌های نخبه، روشنفکرها و حرفه‌ای‌ها به کارگردان بها دادند و کارگردان هم همان‌قدر برای‌شان مهم شد که بازیگر. اما سینمای کمدی ما هنوز بازیگر‌محور است؛ چون برای تماشاگر ساده سینما خیلی راحت است و تهیه‌کنندگان هم از این طریق پول بیشتری به دست می‌آورند.

ابراهیم‌زاده: مرغوب‌ترین کمدی‌ها، کمدی موقعیت است و کار هر کسی هم نیست. اینجاست که بحث تأمل و تفکر مطرح است؛ اما ما همچنان در کمدی متکی بر بازیگر هستیم. چنین آسیب‌شناسی‌ در کار بازیگران در نقش‌های کمدی و نقش‌های منفی صدق می‌کند. بازیگر هیچ‌وقت از آن مقام رفیع شخصیت خودش پايین نمی‌آید؛ چون ناخودآگاه کنار نقش می‌ایستد و بدون اینکه به زبان بیاورد، می‌گوید من فلان آدم با فلان تحصیلات هستم! به تماشاگر می‌گوید که این من نیستم؛ بلکه من بازی می‌کنم. تیشه به ریشه خودش می‌زند. اگر کمدی است، کنار می‌ایستد و نقش را مسخره می‌کند و اگر منفی است، هم همین‌طور. اتفاقا نقش منفی یکی از بهترین فرصت‌هاست. برای اینکه بازیگر خیلی می‌تواند در آن کار کند. یکی از نقش‌های منفی که خیلی لذت بردم و بازی کردم، در سریال امام رضا (ع) بود که نقش هشام‌بن ابراهیم را بازی می‌کردم. او یکی از مریدان حضرت امام ‌رضا (ع) بود. بعدا این مرد معتکف وقتی می‌بیند که مسائل دنیوی چقدر لذت‌بخش است، به سمت دنیا تمایل پیدا می‌کند.

آقای وحیدزاده! شما آموزشگاهی با عنوان «مکتب کمدی تهران» دارید. لطفا کمی توضیح دهید.

وحیدزاده: تدریس را دوست دارم. قبل از اینکه اینجا را راه‌اندازی کنم، جاهای دیگری به‌عنوان مدرس کار می‌کردم. بعد امکانی پیدا شد که اینجا را تأسیس کنم. به‌این‌دلیل که فکر کردم ما در سینمای ایران دو دسته هنرپیشه داریم؛ یا سیاهی‌ لشکر یا نقش اول و هنرپیشه. وسط این دو، نقش نداریم. این مدرسه برای این کار تأسیس شد. وظیفه‌اش این است که هنرجوهایی را تربیت کنیم که بیایند و این خلأ را پر کنند و در کمدی این خلأ بیشتر حس می‌شد و همان‌طور که شما فرمودید، در سینمای کمدی قبل از انقلاب یک آقای وحدت وجود داشت که تمام بار فیلم را خودش می‌کشید و دیگران عملا هیچ‌کاره بودند و فقط نقش دکور را داشتند. برای اینکه این دکور بشکند و آنها هم برای خودشان شخصیتی باشند، طبیعتا باید آدم‌هایش هم تربیت شوند تا این اتفاق میمون بیفتد و خوشبختانه تا امروز جواب داده است. بچه‌های ما در فیلم‌ها نقش‌های کوتاهی را بازی کردند که هم گروهی که با آنها کار کردند، احساس رضایت می‌کنند و هم خودشان راضی هستند. قرار هم نیست با حضور در اولین یا دومین فیلم‌ سوپراستار شوند. کار آموزش را ادامه می‌دهند و پله‌پله خودشان را بالا می‌کشند تا روزگاری در نقش اول حضور پیدا کنند.

آقای وحیدزاده! قصد فیلم‌ساختن ندارید؟

وحیدزاده: من پنج فیلم‌نامه آماده دارم و درصدد هستم که هر‌کدام که پیش بیاید، بسازم. گفت‌وگوهایی هم با کسانی که می‌توانند سرمایه‌ای فراهم کنند، انجام می‌دهم و به آن امیدوارم. با توجه به اقبال خوبی که مردم به فیلم کمدی دارند، امیدواریم که فیلم کمدی خوب هم ساخته شود. همواره آرزوی ما این است که سینمای ما در همه زمینه‌ها گام‌های متعالی بردارد؛ به‌هرحال نباید امثال اصغر فرهادی و مرحوم کیارستمی را دست‌کم بگیریم. در زمینه سینمای کمدی هم امیدوارم اتفاقاتی عالی بیفتد و امید دارم بتوانم فیلم خوبی بسازم و مثمرثمر باشم.

57242

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 765063

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 2 =