۰ نفر
۲۷ مهر ۱۳۹۷ - ۰۹:۳۸

«مغزهای کوچک زنگ زده» یک پیشنهاد جدید در حیطه ژانر، درام پردازی، کارگردانی و اجرا در کارنامه سازنده‌اش و البته سینمای تک ژانری سینمای ایران است.

هومن سيدي هرچند به واسطه نقش آفريني هايش در سينما، تلويزيون و... در ذهن مخاطبان مانده، اما واقعيت اين است كه دغدغه اصلي او حتي قبل از ورود به حيطه سينماي حرفه اي فيلمسازي بوده است. به همين دليل تعداد زيادي فيلم كوتاه ديده نشده دارد كه از ميان آنها چهار فيلم؛ «دندان آبي»، «تمام وسايل شخصي من جابه جا شده»، «35 متري سطح آب» و «اصغر، پيكان، همسرش و زندگي كمي غيرعادي تر» در چند جشنواره به نمايش درآمده اند.

ورود به حيطه فيلم بلند براي او با فيلم تجربي «آفريقا» رقم خورد كه يك درام شخصيت پردازانه و پرتنش از يك گروگانگيري با حضور بازيگراني همچون شهاب حسيني، امير جديدي و جواد عزتي بود كه جزو بازيگران پركار امروز سينماي ايران هستند.

«سيزده» به عنوان دومين فيلم سيدي با محوريت بحران دوران بلوغ در پسران، فيلمي جسورانه و پرالتهاب از سويه هاي پنهان اين بحران است كه به زيرپوست روابط و مناسبات جوانان پرداخته و تبديل به تصويري دراماتيك از يك نسل مي شود.

سيدي در «اعترافات ذهن خطرناك من» با تكيه بر جهان ذهني و اوهام و توهمات كاراكتر اصلي، قصه اي تو در تو از تداخل واقعيت و خيال را بر بستري نامتعارف روايت مي كند كه به واسطه پيچيدگي هاي مكرر و فقدان نقطه ثبات و تكيه گاهي كه مخاطب را بر يك هدف حتي كمرنگ متمركز كند، نمي تواند ارتباطي فراگير برقرار كند.

«خشم و هياهو» اما مانور اين نويسنده- كارگردان بر بستر قصه اي واقعي و آشنا در فضاي جامعه بود. فيلمي كه با تكيه بر خط محوري ماجراي زندگي ناصر محمدخاني كه به مرگ دو زن زندگي اش ختم شد، خوانشي متفاوت و شخصي از اين داستان دارد. كنار هم قرار دادن دوسويه از يك ماجرا يا چه بسا دو زاويه ديد و دو روايت مختلف از يك داستان واحد، ايده جذاب و البته استفاده شده اي است كه بناست در فيلم قضاوت مخاطب را درباره كاراكترها و طبعا آدم ها و جهان واقعي به چالش بكشد. اما رويكرد صفر و صدي به اين دو روايت باعث شد، آن تعادل نگاه و اجتناب از قضاوت، در خود اثر جاري نشود و طبعا نتواند كاركرد اجتماعي مهم خود را در جامعه و بين مخاطبان پيدا كند.

با اين كارنامه هومن سيدي گام در حيطه ساخت پنجمين فيلم كارنامه اش گذاشت و در عين حال يك ويژگي مهم را به عنوان مولفه مشترك در فيلم هاي خود نهادينه كرد. اينكه او همه فيلم هاي بلند خود را بر اساس فيلمنامه هايي از خودش به تصوير درآورده، علاوه بر امكاني كه براي تحليل دغدغه مندي، تفكر و انديشه او در فيلمسازي ايجاد مي كند؛ اين نكته مهم را در پي دارد كه مسير حركت او را به عنوان يك فيلمنامه نويس كه دست به تجربه هاي متفاوت و دور از هم مي زند، مورد تحليل كيفي قرار دهد.

تجربه همين پنج فيلم با تكيه بر قصه هايي متفاوت كه فاصله اي حساب شده از هم دارند و ساختارهاي روايي كه متناسب با تمايز قصه ها براي داستان گويي انتخاب شده، اين نكته را موكد مي كند كه او به عنوان نويسنده؛ قالب از پيش تعيين شده و محدودشونده اي براي روايت داستان هايش ندارد و اين قصه است كه او را به سمت انتخاب فرم داستان گويي رهنمون مي كند.

به همين دليل وقتي سيدي در پنجمين فيلمش پس از تجربه هاي مختلف در روايت، رجعتي به روايت خطي ساده از داستاني پرالتهاب و پركاراكتر را در گونه گانگستري و مافيايي دارد، مي توان نشانه هاي قوام يافتگي را در درجه اول در كاراكتر (فيلمنامه نويس) او دنبال كرد.

هرچند از ابتداي كار؛ همواره كاراكتر مهارنشدني (كارگردان) سيدي يك گام جلوتر از كاراكتر (فيلمنامه نويس) اش بوده و جلوه هاي غريبي از نگاهش به سينما را به نمايش گذاشته، اما مي توان اين قوام يافتگي در نوع نگاه او را به همپايي كاراكتر (كارگردان) و (فيلمنامه نويس)اش در «مغزهاي كوچك زنگ زده» تعميم داد كه نقطه طلايي كارنامه او محسوب مي شود.

«مغزهاي كوچك زنگ زده» قصه اي از مردمان پايين دست در نقطه اي ناديده از شهر است كه زندگي شان با قاچاق و مافيا درآميخته است. قصه محله اي نفرين شده كه تقابل دو گروه درگير قاچاق و باندبازي، پيشبرنده درام اوليه آن است اما آنچه از وراي اين بستر برجسته شده و خط و ربط درام را به دست مي گيرد، بحران هويت جواني به نام شاهين است.

فيلم به تبع بستر، قصه و قهرماني كه انتخاب كرده؛ فضا و اتمسفري تازه و غيرتكراري دارد كه محملي براي جاري شدن درامي پرتنش از روابط درون گروهي مافياي مواد مخدر و در اشل كوچك تر؛ روابط دروني خانواده اي دوزخي است كه مناسبات روزمره آنها نيز تحت تاثير همان روابط مافيايي قرار دارد.

نويسنده- فيلمساز با خلق خانواده اي متشكل از شكور، شاهين، شهره و شهروز و پدر و مادر پيري كه درگير روابط و رازهايي در درون خود هستند، قصه شاهين را به واسطه خوانش منحصربه فرد خود از روابط دروني خانواده و روابط بيروني مافياي محله كه شكور سردرمدار آن است، روايت مي كند.

بخصوص در 30 دقيقه ابتدايي به واسطه تعدد كاراكترها و تكيه بر مناسبات و روابطي غيركليشه اي كه بايد اتمسفر جاري شدن آنها ساخته شود، كار سخت معرفي قهرمان و شخصيت هاي پيراموني و روابط و پهن شدن تور قصه به شكلي هوشمندانه صورت گرفته و در لحظه مناسب ضربه اوليه براي حركت قصه وارد مي شود.

پيوند خوردن قصه شاهين به عنوان پسر بي عرضه خانواده؛ به بحران كليدي قصه با ماجراي پخش شدن ويديوي شهره در موبايل اهالي محل آغاز مي شود، به گونه اي ظريف و هوشمندانه صورت گرفته و مساله فيلم را از سركوب و خشونت خانگي عليه زنان به سمت بحران هويت شاهين و در نهايت بي ريشه بودن او مي برد كه به واقع نمي توان اين دو وجه و لايه را از هم متمايز و مجزا كرد.

چراكه نويسنده- فيلمساز چنين قصدي نداشته و اتفاقا در انتها همين دو كاراكتر زخم خورده و آسيب ديده يعني شاهين و شهره را به همدلي از جنسي ديگر مي رساند؛ هرچند مخاطب هم مي داند آنها همخون نيستند، اما به خوانشي جديد از همدلي و انسانيت رسيده اند كه ظريف و ملموس است.

يكي از وجوه مهم و قابل تحسين فيلم را بايد شخصيت پردازي غيركليشه اي كاراكترها دانست كه هر چند همگي نمونه هاي قابل تعميم در جامعه و فيلم هاي مختلف دارند، اما شبيه هيچ كس ديگر نيستند و همين خوانش منحصر به فرد است كه باعث مي شود مخاطب با قهرمان سرخورده، تحقير شده و بي عرضه اي همچون شاهين همراهي كرده و او را از حضيض تا اوج با شگفتي دنبال كند.

كاراكتري كه نويسنده- فيلمساز در ابتداي فيلم با هوشمندي او را آن قدر نابود و حقير شده به تصوير نمي كشد كه در انتها امكان تغيير و رشد نداشته باشد.

اتفاقا همين آسيب پذيري و زخم خوردگي شاهين كه به شكل عيني با زخم پيشاني اش برجسته شده، زمينه هاي انساني درون او را براي ايستادن مقابل ظلمي كه شكور در طول همه سال هاي زندگي اش بر او روا داشته، بيدار كرده و او را قابل ستايش و شايسته عنوان قهرمان مي كند.

فيلم هرچند زمينه رئال و واقعي دارد و به طبقه، گروه، روابط و مهم تر از همه جغرافيايي عيني ارجاع مي دهد كه ملموس و قابل باور هستند، اما از درجا زدن در سياهي و تلخي نشات گرفته از رئاليسم محض فاصله مي گيرد و ارزش گذاري خود را بر تخيلي از جنس واقعيت بر بستر الگوي قصه اي گانگستري قرار مي دهد كه در نوع خود بخصوص در سينماي ايران با بداعت و تازگي همراه است.

قصه اي كه مي تواند، خوانشي ايراني و اينجايي از وقايعي باشد كه تخيل ذهن ناآرام نويسنده- فيلمساز و جادوي سينما آن را امكان پذير كرده تا سينماي تك ژانري ايران را از ورطه فيلم هاي اجتماعي تكراري و تلخ و عاري از خلاقيت نجات دهد.

«مغزهاي كوچك زنگ زده» با نريشني آغاز مي شود كه نگاه تمثيلي به رابطه چوپان و گوسفندان دارد و در ادامه با بسط درام به شكلي زيرپوستي شكور را بر مستند چوپان مي نشاند.

اما وقتي در ادامه، همه خانواده حتي شكور از تراژدي اي كه براي شهره رقم زده اند، به نوعي احساس پشيماني مي كنند، چوپان اصلي نه آدم بلكه تبديل به بار سنت و نگاه عوامانه اي مي شود كه ذهن و اعمال آدم را هدايت مي كند.

وقتي در انتها شهروز به عنوان ادامه دهنده تفكر شكور و همان نگاه عوامانه از زندان آزاده شده و سر راه شاهين قرار مي گيرد، اينجاست كه اين تعبير چوپان وار به چالش كشيده شده و دور تسلسل جايگزيني چوپان و گوسفندان ادامه پيدا مي كند. چوپاني ديگر در تسخير چوپاني بزرگ تر... چه بسا بايد گفت؛ تا وقتي گوسفند هست، چوپان هم هست.

* این یادداشت در روزنامه اعتماد منتشر شده است.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 813539

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 2 =