۰ نفر
۱ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۰۴

محمدرضا مهاجر

هر چه تلاش کرده بود روزهای قبل برای سحری نتوانسته بود بیدار شود.

اهالی خانه یک طوری بلند می‌شدند و سحری می‌خوردند که بیدارش نکنند به خیال اینکه پدرشان آن روز را روزه نگیرد.

و پیرمرد هر روز را بی سحری روزه گرفته بود.

نزدیکی‌های افطار که شد دختر بزرگش لیوان آب در یک دست و قرص‌ها در دست دیگر خواست وارد اتاق پدر شود که پدر را بی‌حال وسط اتاق دید.

*
از فردا اول از همه پدر را برای سحری بیدار می‌کردند.

5757

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 778831

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 0 =