۰ نفر
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۱۴:۳۸

نقش فردوسی در احیای حکمت باستان (که تأثیر آن را در حکمه‌الاشراق سهروردی می‌بینیم) و نیز استوار ساختن زبان فارسی بی‌بدیل است.

الف. حکیمان فردوسی و خیام:
استاد جلال خالقی مطلق در مقاله وزین خود با عنوان «شاهنامه فردوسی»(مذکور در دانشنامه زبان و ادب فارسی) آبشخور اصلی برخی اندیشه‌های خیامی در موضوع ناپایداری و بی‌اعتباری جهان را شاهنامه فردوسی می‌داند. معنایی قابل تامل و البته قابل بحث.

فردوسی حکیم بلندمرتبه ایران در سال ۳۲۹ هجری پا به جهان گشوده و به سال ۴۱۱ هجری از جهان رخت بربسته یعنی دقیقاً ۱۶ سال پیش از آن که غیاث‌الدین ابوالفتح عمربن ابراهیم خیام نیشابوری دیده به جهان گشاید.(سال ۴۲۷) بنابراین حکیم ابوالقاسم فردوسی از جمله قَدَرمردان قرن چهارم هجری در متن فرهنگ ماست و حکیم عمر خیام از جمله قَدَرمردان قرن پنجم.

پس از لحاظ تاریخی امکان بهره بردن خیام از اثر سترگ فردوسی که بنا بر روایت تاریخ بسیار خوش درخشیده و در قرن پنجم آشنای جان و جهان بسیاری مردمان ایرانی بود وجود دارد. در این باب گزارش ابن اثیر در الکامل فی التاریخ شنیدنی است که در شرح حوادث سال ۴۲۰ هجری ق می‌نویسد: در جنگ میان محمود با مجدالدوله دیلمی، محمود به قصد سرزنش مجدالدوله، که به جنگ کسی نیرومندتر از خود آمده بود، از او پرسید: آیا شاهنامه را که تاریخ ایران است خوانده‌ای؟ مجدالدوله پاسخ داد خوانده‌ام و البته گزارشات دیگر همچون گزارش اسدی طوسی از شاهنامه خوانی در نخجوان یعنی دورترین نقاط شمال باختری ایران.

اما این که از نظر مفهومی نیز، خیام از فردوسی بهره برده باشد، جای تأمل دارد. این تأمل، از نخستین نظره به شخصیت متفاوت این دو مرد حاصل می‌شود. در حالی که همه مورخان و عالِمان، حکیم عمر خیام را فیلسوفی برجسته، ریاضی‌دانی کامل، ستاره‌شناسی قَدَر و رباعی‌سرایی کامل می‌دانند و حتی لقب «حجت الحق»‌اش می‌دهند و یار دبستانی نظام‌الملک و حسن صباح می‌خوانند و رباعیاتش را ورد زبان بسیاری مردمان عصر خویش می‌دانند، حکیم ابوالقاسم فردوسی حکیمی است بلندمرتبه در احیای زبان بلند فارسی و اسطوره پرداز جهان افسانه و اسطوره ایران باستان. حکیمی شیعه مذهب که در زندگی ۸۲ ساله خود ناملایمات بسیاری را تحمل کرد و در پایان عمرش به جرم رافضی بودن حتی حق دفن در آرامگاه مسلمین را نیافت.

نقش فردوسی در احیای حکمت باستان (که تأثیر آن را در حکمه‌الاشراق سهروردی می‌بینیم) و نیز استوارساختن زبان فارسی بی‌بدیل است و بدون تردید هیچ کس را در این معنا نمی‌توان همسنگ و همپای او دانست. اما در حالی که خیام فیلسوفی است عالِم به اندیشه‌های فیلسوفانه عصر خویش و مهم‌تر شاگرد ابن سینا (به تعبیر صریحش در الکون و التکلیف) و حتی ترجمه و شرح خطبه الغرای شیخ الرئیس، فردوسی فیلسوف را بسیار گویی می‌داند که عمد دارد خلاف رای و نظر او عمل کند.
آیا فلسفه دان بسیارگوی بپویم 
به راهی که گویی مپوی 
(داستان اکوان دیو، بیت ۵)

حکیمی که تمامی دانش بشر را در شناخت حضرت حق، بیچارگی مطلق می‌داند، بیچارگی مطلقی که باید بر آن گریست:
همه دانش ما به بیچارگی‌ست
بر بیچارگان بر بیاید گریست
(داستان اکوان دیو، بیت ۳)

البته فردوسی نیز از بیچارگی بشر می گوید و انجام و فرجام عالم را غیر قابل ادراک می‌داند:
نداند بد و نیک فرجام کار
نخواهد ازو بندگی کردگار
چو دانا توانا بد و دادگر
ازیرا نکرد ایج پنهان هنر
چنین است فرجام کار جهان
نداند کسی آشکار و نهان

اما این رای او بسیار متفاوت است با بی چاره گی، فلاکت و نیست انگاری هستی که در اشعار منسوب به خیام هست:
در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست
و
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود
ورنیک نیامد این صور عیب کراست

فردوسی برای پروردگار عالم، عظمتی مافوق ادراک آدمی و برای عالم مکانتی مافوق تصور انسان قائل است:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارنده بر شده پیکرست
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه

اما این نیست انگاری هستی را از زبان خیام بشنوید:
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
پندار که نیستی چو هستی خوش باش

بنابراین تلخ گرای اندیشمندی چون خیام نمی‌تواند بهره مند از رای و نظر حکیمی چون فردوسی باشد که جهان را در نهایت جمال و کمال و زیبایی می‌شناسد.

در مقاله جداگانه‌ای نسبت حکمت با فلسفه، در شاهنامه را به تفضیل بررسی کرده‌ام و نشان داده‌ام که فردوسی متکلمی خردگراست که از اندیشه‌های دینی خود دفاع می‌کند، نقش این مدافع را بوذرجمهر بازی می‌کند که در پاسخ به موبدان سخنانی نغز و حکیمانه دارد چون:
هر آن‌کس که او کرده‌ کردگار
بداند گذشت از بد روزگار
پرستیدن داور افزون کند
ز دل کاوش دیو بیرون کند
بپرهیزد از هرچ ناکردنی‌ست
نیازارد آن را که نازردنی‌ست
به یزدان گراییم فرجام کار
که روزی ده اویست و پروردگار

از منظر فردوسی گردون دادگر است و هوشمند و با آدمی همان می کند که او با گردون:
دگر گفت کای مرد روشن‌خرد
ز گردون چه بر سر همی‌بگذرد
کدام‌ست خوش‌تر مرا روزگار
ازین برشده چرخ ناپایدار
سخن گوی پاسخ چنین داد باز
که هرکس که گشت ایمن و بی‌نیاز
به خوبی زمانه ورا داد داد
سزد گر نگیری جز از داد یاد

حال مقایسه کنید با این رباعی خیام:
گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی
احوال فلک جمله پسندیده بُدی
ور عدل بُدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی

البته می‌پذیریم شاهنامه در مواردی زبان تلخی دارد لیک این موارد اغلب شِکوه و ناله شاعر از اوضاع زمانه در باب تنگدستی و بی‌توجهی اهل زمانه به ویژه حاکمان است اما هیچ کدام از این شکوه ها وی را به نقد تقدیر حاکم بر عالم وا نمی‌دارد بلکه برعکس هنگامی که تقدیر و نظام عالم سخن می‌رود حکیم عالی‌ترین مضامین را به کار می‌گیرد.

ب. حضور شاهنامه در حلقه عارفان:
سعدالدین وراوینی در مرزبان نامه (باب سوم و ذیل داستان سه انباز راهزن با یکدیگر) و در شرح محاسبت نفس، نقل قولی شگرف از حکیم ابوالقاسم فردوسی به نقل از امام احمد غزالی دارد. روایتی که از ورود و حضور شاهنامه در محفل و مجلس بزرگان عرفان اسلامی چون احمد غزالی (صاحب سوانح العشاق) نشان دارد. وراوینی می گوید: «و در فواید مکتوبات خواندم که امام احمد غزالی رحمه الله روزی در مجمع تذکیر و مجلس وعظ روی به حاضران آورد و گفت: ای مسلمانان هر چ من در چهل سال از سر این چوب پاره شما را می‌گویم فردوسی در یک بیت گفت‌ست:
ز روز گذر کردن اندیشه کن 
پرستیدن دادگر پیشه کن
و کفی بالموت واعظا خود داد این معنی می‌دهد.(مرزبان نامه ص۲۰۶)

ج. حمدالله مستوفی و حکیم ابوالقاسم فردوسی:
حمدالله مستوفی مورخ و شاعر بزرگ ایرانی (متوفی ۷۵۰ هجری) که ظفرنامه اش را به سبک و سیاق فردوسی سروده، در آغاز کتاب خویش ارجاعی بس لطیف به فردوسی داشته و طی اشعاری زیبا عاقبت بخیری حکیم ابوالقاسم را برای خود نیز آرزو می کند:
برامیّد آن چون سخن گستری
کنم، از خرد باشدم رهبری
مگر بیتی آید در آن آبدار
که بخشد گناهم بدان کردگار
که فردوسیِ خوش نفس همچنین
به یک بیت شد سویِ خلدِ برین
که چون آن هنرور ز گیتی برفت
به پیش آمدش حالتی بس شگفت
یکی شیخ بود اندر آن روزگار
که در طوس مثلش نُبد نامدار
ابوالقاسم گرّگانی به نام
به شیخی مریدش شده خاص و عام
به دین در تعصّب گری پیشه داشت
همیشه در این کار اندیشه داشت
چنین گفت ک:«ین شاعر خوش سخن
همه مدح کفّار گفتی ز بُن
اگر چه سخن خوب و بسیار گفت
چو همواره در مدح کفّار گفت
بود دینِ او پیش من سخت سُست
که از مصطفی نقل دارم درست
«هر آن‌کو بر آیین قومی بود
چنان دان که او نیز از ایشان بود»
ندانم از این رو مؤمن ورا
نه بر وی نماز است کردن روا
نه گورش بَرِ گور اسلامیان
توان کرد، کآن هست در دین زیان
که بی دین به نزدیک مؤمن رود
چو مؤمن در آرامگه نغنود»
برین گفته کردند مردم غلُو
وزین فتنه ای خاست بر نعشِ او
یکی دخترک داشت آن نامدار
ز بهرش یکی باغ کرد اختیار
پدر را سپرد اندر آنجا به گور
که بنشیند آن فتنه و جنگ و شور
شبانگه که در خواب شد شیخ دین
چنان دید جایش به چشم یقین
که جمعی ز فردوس با خُرّمی
رسیدندی از آسمان برزمی
که از نورِ رخسارشان رویِ مهر
همی روشنی یافتی بر سپهر
یکی در میان بهتر از همگنان
شده چاکرش حُور خلد و جنان
به جای کله تاجِ زر و بر سرش
نکو حلّه ای سبزگون در برش
که آن دست خیّاط و زرگر ندید
به قدرت خدا در بهشت آفرید
پر از خنده کردی به شیخ این خطاب
که: «ای شیخ اینت نبُد در حساب
که بر من نکردی به دنیی نماز
همی کردی از گورِ من احتراز
تو گر چه فگندی مرا خوار خوار
نیفگند یزدانِ پروردگار
ره رحمت به من کرد یزدان نگاه
ببخشید هرچ از من آمد گناه
مَلَک را ز مُلک فلک بی نیاز
فرستاد تا کرد بر من نماز
چنین کرد با روح پاکم خطاب
که: ایمن بمان از حساب و عذاب
که گر گرّگانی براندت ز پیش
نراند خدا بندۀ عاقِ خویش
ببخشیدمت هر چه کردن گناه
بهشتِ برین دادمت جایگاه
که تو دُرّ اوصافِ من سفته‌ای
به توحیدم این خوش سخن گفته‌ای
«جهان را بلندّی و پستی تویی
ندانم چه ای، هر چه هستی تویی»
مرا گرچه آمد گنه بی‌شمار
نیم نا امید از خداوندگار
گر از لطف خود بخشدم جُرم پاک
ببخشوده باشد یکی ذرّه خاک
چه‌ام یا که‌ام خود در آن بارگاه
بدان گه که بخشش کند پادشاه

خداوند کریم روح بزرگمردانِ پاک آیینِ ایران زمین چون حکیم ابوالقاسم فردوسی، حکیم عمر خیام نیشابوری، شیخ الرئیس، امام احمد غزالی، حمدالله مستوفی، و سعدالدین وراوینی را که در این وجیزه نامشان رفت، به کرامت بی حد و حصرش، قرین رحمت و مغفرت خاصه خویش بگرداند. ان‌شالله

«هم‌اندیشی ادب و اندیشه از فردوسی تا خیام» با حضور علما، استادان، فرهیختگان و دوستداران علم و دانش روز دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ماه ۱۳۹۷ در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 777182

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 5 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۰۴:۲۹ - ۱۳۹۷/۰۲/۲۶
    0 0
    روحش شاد یادش گرامی انشاا....توس ثبت جهانی شود