۰ نفر
۵ آذر ۱۳۹۰ - ۰۶:۲۳

یک شعر قدیمی

صدای قدم هایت را می شنوم

صدای در را آرزو می کنم

و سکوت.

 

صدای در را می شنوم

تو را آرزو می کنم

و سکوت.

 

صدایت را می شنوم.

دستت را آرزو می کنم.

قلبم نمی زند.

همه جا به طرز عجیبی سرد می شود.

دیوارها دیوانه، پنجره ها مضطرب

و زنگ تلفن ،

و سکوت.

 

از این شعر پاکت می کنم.

به کمی هوای دریا

و خودم نیاز دارم.

رفتن و ماندنت به خودت بستگی دارد

و سکوت چیز عجیبی نیست

رفت و آمدی ست میان من وخیال:

صدای قدم هایت را می شنوم

زنگ تلفن و اشتباه گرفته ای را.

و سکوت.

و سکوت.

و سکوت.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 186559

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 9 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۶:۳۸ - ۱۳۹۰/۰۹/۰۵
    1 0
    این شعرهای عاشقونه تو این هوای برفی تهران که شکرخدا یه ریز میباره آدم رو حالی به حالی میکنه...
  • علی خوشی IR ۰۲:۴۷ - ۱۳۹۱/۰۷/۲۹
    0 0
    همیشه شعرهای صاحبان زند را دوست داشته ام...چرا شعر جدیدی از او آپ نمی کنید؟