سایت کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی نوشت:

جواد بشری- در سفینۀ الف قصاید (=هزار قصیده)، نسخۀ شمارۀ 1401 مرکز احیاءِ قم (فهرست مرکز احیاء، ج4، صص 236- 237)، که در اوایل قرن چهاردهم توسّطِ میرزا محمّدابراهیم بن آقابابا گوهری هروی[1]تدوین شده و صراحتاً سالِ1290قبه عنوانِ تاریخ تدوینِ سفینه در دیباچه­ اش ذکر شده، در صفحاتِ 321- 324، قصیده­ ای چهل بیتی در مدح حضرت عباس بن علیع با ردیفِ «دست» دیده می شود. این دست گزینشِ ردیف های دشوار، نوعی «التزام» و هنرنمایی در قصیده سرایی محسوب می شده که تنها مخصوصِ اساتید بوده است.

شاعرِ این قصیده، «اختر» تخلّص می­کرده و گویا نسخه­ ای از دیوانش باقی نمانده است[2]. آقابزرگ، از اثری چاپ نشده از او در کتابخانۀ آستان قدس یاد می­ کند (الذریعة، ج9، ص 61) که اینک می­ دانیم به شمارۀ 11884 در آن کتابخانه نگهداری می­ شود (فهرستوارۀ دستنوشت­های ایران، ج8، ص 931). بنا بر اطلاعِ نادرستِفرهنگِ سخنوران (ج1، صص 47- 48؛ با استناد به کتبِ معصوم علی­شاه و عبرت) او در 1223ق درگذشته است! درحالی که پس از مراجعه به نامۀ فرهنگیان اثرِ عبرت(ص 178)، اختر طوسی را درگذشته در 1334ق در سنّ شصت و شش سالگی می یابیم؛ پس احتمالاً ثبتِ آن تاریخ در کتابِ خیامپور، خطای مطبعی باشد. مناسب است اینجا وصفی از دانسته­ های مفیدی که از این دو منبعِ تذکره­ ای دربارۀ شاعرِ موردبحث به دست می­ آید عرضه شود و سپس به سراغِ شعرِ او در مدح حضرت عباس برویم. در کتابِ تراجمِ معصوم علی­شاه دربارۀ او می­خوانیم:

«میرزا اختر طوسی از سخنورانِ خراسان و نیکان، در شاعری پاکدامن و پاکدهان، مدتی به شیراز و اصفهان و طهران توقّف نموده و سفری به مکّۀ معظّمه و عتباتِ عالیاتِ ائمّۀ عراق مشرّف گشته. الحال در آستانِ حضرتِ ثامن الائمّه پاسبان و با اربابِ معرفت رایگان و با راقم [=معصومعلی شاه] نهایت مهربان. به نان قناعت ساخته و به مدحِ این و آن نپرداخته. بعضی مدایح و مراثی از وی به طبع رسیده. چند فردی از قصیده و غزل که به خطّ خویش برای یادگار به نگارنده سپرده آورده میشود...»[3].

اطلاعاتی که عبرت در نامۀ فرهنگیان از او می آورد، تراجن نگارانه تر است و شامل این مطالب می شود:

-نام: غلامحسین؛

-تولّد به سالِ 1268ق در خراسان؛

-فراگرفتن مقدمات و روی آوردن به آموختن عروض و قافیه و بدیع و ورود به عرصۀ سخنوری؛

-ساختن با فقر و فاقه و پرهیز از مدحِ این و آن، و اختصاص دادنِ سخنوری اش به ثنای محمّدِ مختار و ائمّۀ اطهار؛

-نقل ماجرایی از قناعتِ اختر به نقل از دوستی که نامش را نمیبرد، به این وصف:

راویِ ناشناس در کودکی و در روزگارِ حکومتِ محمّدتقی میرزا رکن الدوله بر خراسان، در سفری با پدرش به خراسان، میهمانِ اختر طوسی بوده که میرزا حسین بسیط یزدی و گوهری هروی (جامعِ منبعِ موردِ استفادۀ ما در نقلِ قصیده ای دستیه) نزدِ او میآیند و میخواهند که او از سخنوری اش در مدیحِ رکن الدوله بهره ببرد. با اصرارِ ایشان، اختر نخست میپذیرد که قصیده ای در مدحِ شاهزادۀ نامبرده بسازد. دو سه روز بعد از آن دیدار، هنگامی که بسیطِ یزدی برای تحویلِ قصیده معهود میآید، اختر پاسخ می دهد: «بر حسبِ وعده ای که داده بودم، قصیده ای آغاز کردم. چون به تخلّص رسیدم به جای اینکه بگویم "کند چون اختر طوسی ثنای حضرت والا" این مصرع بر زبانم گذشت "کند چون اختر طوسی ثنای حضرت مولا"؛ همین مصرع را نبشته قصیده را به انجام رسانیدم. آنکه تاکنون کفیلِ مهمّاتِ من بوده از این پس نیز خواهد بود»؛

-ثبتِ سالِ وفاتش در شصت و شش سالگی در حدودِ سنه 1334ق[4].

***

در این لیالی، انگیزه ای ایجاد شد تا متن قصیدۀ دستیۀ مزبور را از روی سفینۀ الف قصایدِ مرکز احیاء بازنویسی و به خوانندگانِ محترم تقدیم کنم. چنانکه می دانیم، قصاید قدیمیِ مرتبط با حضرت عباسع در تاریخ شعرِ منقبتی و مراثیِ شهدای کربلا در زبانِ فارسی، بسیار نادر است و آنچه هست، از متقدّمان و متأخّران، شایستۀ گردآوری. توضیحی که دربارۀ این شعر لازم به نظر می­رسد اینکه عبرت ابیاتِ آغازینِ این قصیده را (در حدّ 18 بیت) با اختلافاتی زیاد در تذکرۀ خود آورده (نامۀ فرهنگیان، صص 178- 179) و دقیقاً در بیتِ گریز به مدحِ حضرت عبّاسع آن را پایان داده است. در آن صورت، قصیدۀ بیشتر به منقبتِ علوی شبیه شده و در نامۀ فرهنگیان، در توضیحش هم آمده: «در مدحِ امیرمؤمنانع». در حالی که صورتِ کاملِ قصیده بر اساسِ سفینۀ مرکز احیاء، نشان می­دهد که شعر با منقبت امیرالمؤمنین آغاز می­شود و با مرثیۀ حضرت عباسع دنبال و تکمیل می­گردد.

و اینک متنِ آن از روی سفینۀ مزبور:

«اختر بزد بمدحِ شهِ نامدار دست

عبّاس آنکه داد به راهِ نگار دست[5]:

ای دل بزن به دامنِ آن شهریار دست

کو را به خویش خوانده خداوندگار دست

یعنی علی که خاکِ درِ بارگاهِ او

از رنگ و بوی برده[6]ز مشکِ تتار دست

سلطانِ اولیا که گدایانِ درگهش

دارند گاهِ جود و سخا چون بحار دست

شاهنشهی که از پیِ تعظیمِ او مدام[7]

جبریل را به سینه بُوَد بنده وار دست

بر دامنِ کمینه غلامِ درش زنند[8]

شاهانِ روزگار پیِ افتخار دست

از بادۀ محبّتِ او هر که گشته مست

از فرطِ هوش، برده ز هر هوشیار دست[9]

زان پیشتر که از عدم آید سوی وجود

عفریت را به پشت ببست استوار دست

ای شاهِ تاجدار که داده ست از کرم

بر ماسوای خویش تو را کردگار دست[10]

از جبرِ روزگار شد ایمن هرآنکه زد[11]

بر دامنِ ولای تو بی­اختیار دست[12]

سنگش ز سرمه نرم تر آید به چشم خلق

گر دُلدُلت زند به سر کوهسار دست[13]

از روی شیرِ شرزه پَرَد رنگ روزِ جنگ[14]

گر برزنی[15] به قائمۀ ذوالفقار دست

دشمن اگرچه رستمِ دستان شود به زور

بر تو نیابد ای شهِ دُلدُل سوار دست[16]

در دشتِ کارزار ز رامِ[17] تو خصم را

ندهد به هیچ روی طریقِ فرار دست

چون بنگرد به دستِ تو شمشیرِ آبدار

شوید ز جانِ خویشتن از اضطرار دست

زنهار بخشیَش ز سرِ رأفت ار عدو

بر سر نهد برِ تو پیِ زینهار دست

از وصفِ ذاتت اخترِ طوسی چو عاجز است

ناچار می برد به سوی اختصار دست[18]

آن دم کجا بُدی تو به کرب و بلا که یافت

بر زادۀ تو شمرِ شقاوت شعار دست

عبّاس، شیرِ بیشۀ مردی که داشتی

بر پُردلانِ پیلتنِ روزگار دست

چون دید مانده بیکس و یاور برادرش

آهی کشید و زد به هم آن باوقار دست

برداشت مَشک و گشت به آن توسنی سوار

کز پویه بُرده بود ز بادِ بهار دست

مردانه زآستینِ حمیّت برون کشید

در دشتِ نینوا ز پیِ کارزار دست

از بهرِ دفعِ دشمنِ خونخوارِ خویش بُرد

بر نیزه ای که بود چو پیچیده مار دست

هر سو که می شتافت در آن عرصه، می نمود

از خونِ دشمنانِ ستمگر، نگار دست

از دل ز روی خشم و غضب نعره می کشید

چون شیرِ سرخ کرده ز خونِ شکار دست

سوی فرات آمد و پر آب کرد مَشک

چون یافت بر مرادِ خود آن نامدار دست

از آبِ خوشگوار لبِ خشک تر نکرد

با آنکه بود از عطشش بیقرار دست

چون از پیِ مراجعت آن شاهِ تشنه کام

زد بر لجامِ مرکَبِ گیتی سپار دست

بر قبضه های تیغ پیِ کشتنش زدند

گمگشتگانِ راهِ حق از هر کنار دست

می شد بلند از پیِ قتلش ز کوفیان

با تیغِ آبدار ز هر سو هزار دست

در یاریِ برادرش آنقدر پا فشرد

در دشتِ کارزار که رفتش ز کار دست

بگرفت مشکِ آب به دندانِ خویشتن

او را جدا چو شد ز یمین و یسار دست

تا دستِ او بریده شد از تن به حربگاه

از دشمنان برید ز تن بیشمار دست

گفتی دمیده دست به جای گیاه خاک

از بس فتاده بود به هر رهگذار دست

از ضربِ تیر گشت چو مَشکش تهی ز آب

شست از حیاتِ خویشتن آن شهریار دست

از پشتِ زین به روی زمین چون گرفت جای

آن شه که داشت بر فلکِ اقتدار دست،

گفتا هزار شکر که در دشتِ کارزار

کردم به راهِ عشقِ برادر نثار دست

در خیمه گاه از غمِ او عترتِ نبی

بر سر زدند با دلی از غم فگار، دست

زینب چو دید دستِ برادر بریده گفت:

ببریده بادت ای فلکِ کجمدار دست!

کلثوم را عذار به رنگِ بنفشه شد

از بس که زد به ماتمِ او بر عذار دست

اختر بنال از غمِ آن شاه و برمدار

از دامنِ محبّتِ هشت و چهار دست[19]

 **********************

. دربارۀ او رک: فرهنگ سخنوران، ج2، ص 783؛الذریعة، ج9، بخش 3، ص 937 و ج10، ص 30؛فهرستوارۀ کتابهای فارسی، احمد منزوی، ج11، ص 1077؛ و نیز: «»، ...، فصنامۀ میراث شهاب، صص... . [1]

. منزوی، نسخه­ای از دیوانِ او نشان نداده است، بلکه از تنها «اختر»تخلّصی که نسخه­ای معرّفی می­کند، اختر گرجی، شاعرِ روزگارِ فتحعلی­شاه است که نسخۀ دیوانش در کتابخانۀ ملک به شمارۀ 4928 نگهداری می­شود (فهرست نسخه­های خطّی فارسی، احمد منزوی، ج3، ص2220).[2]

.طرائق الحقائق، محمّد معصوم شیرازی «معصومعلیشاه» «نایب الصدر»، با تصحیح محمّدجعفر محجوب، تهران، کتابفروشی بارانی، 1345، ج3، ص548.[3]

. نامۀ فرهنگیان، محمدعلی مصاحبی نائینی متخلّص به عبرت، چاپ عکسی از روی نسخه بخطّ مؤلف، تهران، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، چاپ اوّل، 1377، صص 177- 178.[4]

. این بیت از جامعِ سفینه است که نامِ هر شاعر را با بیتی در همان حال و هوای قصیدۀ منتخبِ او، عرضه می­کند و در این کار، ابتکاری به خرج می­دهد که در سفینه­سازی کمیاب است.[5]

. نامۀ فرهنگیان: برد است [=برده ست] از شمیم.[6]

. نامۀ فرهنگیان: از پیِ خدمتگذاریش [کذا با «ذ»].[7]

. نامۀ فرهنگیان: بر دامنِ گدای درِ او همی زنند.[8]

. نامۀ فرهنگیان این بیت را ندارد.[9]

. نامۀ فرهنگیان: ای شاهِ تاجدار که دادست کردگار/ از قدر و اقتدارِ بهر تاجدار دست [بیت ضعف تألیفِ نحوی دارد]. در این منبع پس از این، بیتِ زیر نیز اضافه آمده است:

آن را که آستانِ تو شد ملجأ و پناه/ بر وی نیافت حادثۀ روزگار دست[10]

. نامۀ فرهنگیان: شد صاحب اختیارِ جهان هر کسی که زد.[11]

. نامۀ فرهنگیان: این بیت را پس از این اضافه دارد:

سنگین نشست بر سرِ جای خود از وقار/ حلمت نهاد چون به سرِ کوهسار دست[12]

. نامۀ فرهنگیان این بیت را ندارد.[13]

. نامۀ فرهنگیان: پرّد ز روی شیرِ فلک رنگ از هراس.[14]

. نامۀ فرهنگیان: هر گه زنی.[15]

. نامۀ فرهنگیان این بیت را ندارد و در عوض این دو بیت را اضافه دارد:

گر ماسوی به رزمِ تو گردند متّفق/ یابند بر تو کی به صفِ کارزار دست؟

کی می رسد به عزمِ تو بادِ سبک عنان/ آری پیاده را نبود بر سوار دست[16]

. نامۀ فرهنگیان: دست. ضبطِ منبع ما اگر چه در این مورد کمی غریب است، امّا خالی از معنی نیست. رام در اینجا کنایه از مرکب/ مطیّه، و از نظرِ نحوی، صفت جانشین موصوف/ اسم است.[17]

. نامۀ فرهنگیان، پس از این را دیگر ندارد و بلافاصله به بیتِ آخرِ قصیده میرسد. آیا اخترِ طوسی نخست این شعر را در منقبتِ امیرالمؤمنین سروده بوده و سپس با افزودنِ ابیاتِ مربوط به حضرتِ عبّاس، آن را به صورتی که در سفینۀ الف قصاید شاهد هستیم در آورده است؟[18]

. نامۀ فرهنگیان: یا رب مرا مخواه به دنیا و آخرت/ کوته شود ز دامنِ هشت و چهار دست[19]

/6262

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 259540

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 2 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۲۳:۳۲ - ۱۳۹۱/۰۹/۰۴
    1 0
    احسنت
  • بدون نام IR ۰۱:۳۹ - ۱۳۹۱/۰۹/۰۵
    0 0
    خدا شاعرش رو رحمت کنه ، قصیده اش بسیار قوی و فاخر بود .