شاخ این محل اسمش چیه؟

مشهور شدن‌های آدم‌های دور از شایستگی‌های فرهنگی برای بعضی افراد آزاردهنده است. این افراد تلاش می‌کنند با ارائه‌ی شبه تحلیل‌های آبکی وانمود کنند از منظری بالاتر به موضوع می‌نگرند و برای خودشان با این روش قدرت بخرند. برملا کردن این واقعیت دفاع از عقل است.

۰. آدم چه‌ها که نمی‌خواند!
یادداشتی خواندم درباره‌ی آن‌ها که در فضای مجازی - خصوصا اینستاگرام مشهور می‌شوند؛ عنوان یادداشت «جذابیت پنهان بلاهت؛ بیهودگی دنیای مدرن / چرا پلنگ‌های اینستاگرام مشهور می‌شوند؟» بود. قضاوت شخصی من درباره‌ی یادداشت مهم نیست؛ اما دو چیز قابل بررسی و تحقیق و تایید در یادداشت بود:

الف. نویسنده به اصطلاحات بحثی که پیش کشیده بود و نیز با فضای بحث به هیچ وجه آشنا نبود.

ب. نویسنده هر چند از جایگاهی به ظاهر آسیب‌شناسانه وارد بحث شده بود، اما بحث را بهانه‌ای کرده بود تا از این مشهورهای به گمان خودش بی‌ارزش انتقام بگیرد و به آن‌ها اعمال قدرت کند.

۱. شاخ با پلنگ فرق دارد. شاخ آن است که گوزن دارد.
برای این که اشتباه نویسنده را تکرار نکنیم ابتدا با دو اصطلاح رایج در زبان غیررسمی این روزها و کاربردشان آشنا شویم تا مانند نویسنده‌ی یادداشت پلنگ‌های اینستاگرام «شاخ» را با «پلنگ» اشتباه نگیریم. این اشتباهی نیست که عاقبت خوشی داشته باشد.

شاخ به کسی می‌گویند که در یک جامعه یا یک جمع برای خود نوعی سرکردگی و دار و دسته دارد و هر کسی نمی‌تواند با او مقابله کند. به این جمله توجه کنید «داداچ! شاخ این محل اسمش چیه؟» که احتمالا چند دهه پیش همین منظور را با این جمله می‌رساندند «داداش! گنده‌لات این محل اسمش چیه؟»

شاخ‌ها تنها در جامعه‌ها و جمع‌های فیزیکی شاخ نیستند؛ در جمع‌ها و جامعه‌های سایبری نیز کسانی شاخ هستند. به این جمله‌ها دقت کنید «بابا یارو که باش کل انداختی از شاخای اینستاگرام بودش خب.» یا «هیچی بابا! مجید خان دو تا فالوئر اومده براش خیال کرده شده شاخ فیس‌بوک.»

پلنگ به دختر یا زنی می‌گویند که با هزینه‌های زیاد برای جراحی‌های زیبایی متوالی، آرایش غلیظ، و لباس متناسب با این هدف تلاش می‌کند بدن و چهره‌ی خود را به شکل یکسانی که از طرف بسیاری از افراد جامعه «اغواگر» یا «هوس‌انگیز» به نظر می‌آید نزدیک کند. این اصطلاح کنایه‌ای است به دورانی که پالتو و کیف پوست پلنگ تقریبا جدی‌ترین ابزارهای این هدف بودند.

بنا بر این، پلنگ تعلق خاصی به فضای سایبری ندارد و شما می‌توانید کسانی را که با چنین اصطلاحی خطاب می‌شوند بیرون از فضای سایبری نیز ببینید، و البته این‌ها از جمله کسانی هستند که احتمالا می‌توانند در فضاهای مجازی برای شاخ شدن تلاش کنند.

۲. افسوس خوردن برای توزیع نامتناسب شهرت و شایستگی
پیش از این گفتیم فرهنگ اجزایی از زندگی فرد، جمع یا جامعه است که بدون سوال یا تامل یا تردید به سراغشان می‌رود. اگر ۵۰ سال پیش تقریبا تمام ایرانی‌ها صبح در صبحانه‌شان چایی می‌خوردند، این یعنی چایی خوردن جزئی فرهنگی از صبحانه‌ی ایرانی بوده است. اما باید بین فرهنگ و غریزه تفاوتی قائل شویم. همه‌ی انسان‌ها نفس می‌کشند. اما نفس کشیدن جزو فرهنگ هیچ شخص، جمع یا جامعه‌ای نیست. چون فرهنگ به نوعی فصل ممیز یا جدا کننده‌ی فرد یا جمع یا جامعه از دیگر انسان‌ها است اما نفس کشیدن فصل ممیز نیست. به همین دلیل است که نفس کشیدن «ارزش فرهنگی» به حساب نمی‌آید اما «دروغ نگفتن» ارزش فرهنگی به حساب می‌آید. ما بی تامل و تردید در برابر پرسش «دروغ خوب است یا بد؟» می‌گوییم «بد»، اما بعضی از ما در بعضی از موقعیت‌ها دروغ می‌گویند.

در واقع ارزش‌های فرهنگی فاصله‌ی میان فرهنگ عملی، رایج، یا روزمره و افق‌های مطلوب فرد، جمع یا جامعه را نشان می‌دهد. چه، اگر آن ارزش‌ها صددرصد و تخطی‌ناپذیر محقق شده بودند، غریزی می‌بودند نه فرهنگی.

کسانی که متوجه این فاصله‌ی الزامی میان فرهنگ روزمره و ارزش‌های فرهنگی نیستند کسانی هستند که بابت بسیاری چیزها غم می‌خورند، یکی این که غم می‌خورند که چرا افراد مشهور افراد - بر اساس ملاک‌های فرهنگی - شایسته نیستند. این غم و درد را از زبان‌ها و با بیان‌های مختلفی می‌شنویم. مثلا این که «در زمانی که استادان خاک صحنه خورده‌ی تئاتر و سینما  پیش‌نهاد کاری ندارند، گیشه‌ی سینما در تصرف چشم‌رنگی‌ها است.» یا «موسیقی سنتی دارد زیر آوار فریادهای شوم کسانی که از موسیقی هیچ نمی‌دانند خفه می‌شود.» یا «مردمی که پولشان را به جای کتاب صرف فست‌فود می‌کنند شایسته‌ی همه نوع بدبختی هستند.» و حالا این آخریش که می‌گوید «اگر تو گالیله، نیوتن، داروین، فروید، اینشتین، ماری کوری، استفن هاوکینگ، نیکولا تسلا، نیل تایسون و آدم‌هایی از این دست را نمی‌شناسی اما کیم کارداشیان را می‌شناسی تو مشکل این دنیا هستی.»

ایده‌ی فاشیستی «پاک‌سازی» که پشت این ظاهر پر زرق و برق پنهان شده را راحت می‌توان تشخیص داد. یا توی مخاطب کانال‌های پرمخاطب تلویزیون را خاموش می‌کنی و پای حرف‌های نیل تایسون می‌نشینی یا کتاب‌های هاوکینگ را می‌خوانی، یا می‌گوییم که تو یک «مشکل» هستی و باید تو را «حل» یا دست کم «پاک» کرد.

این که از میان ارزش‌های فرهنگی کدام واقعا شایسته‌ی احترام هستند و کدام نه - چرا که بسیاری از فرهنگ‌ها ارزش‌های کاملا در تضاد با یکدیگر دارند - و این که چه ارزش‌هایی صلاحیت آن را دارند که ملاک ارزیابی دیگر ارزش‌ها قرار گیرند، البته بحثی نیست که من به عنوان یک روزنامه‌نگار ازش سر در بیاورم. نهایتا من هم مانند شما سعی می‌کنم کم‌تر دروغ بگویم و هرگز آدم نکشم و چیزهایی از این دست. اما علم چیزی است که ساده‌تر می‌توان از آن سر درآورد. در این‌جا به طور خاص دارم از علم جامعه‌شناسی صحبت می‌کنم.

۳. جامعه‌شناسی شهرت و آن انگیزه‌ی غیرارزشی
ده سال پیش در پنج ماه اول سال ۲۰۰۶ آدم‌های اندکی استفانی جوآن آنجلینا جرمانوتا را می‌شناختند و هیچ کس - حتی خودش - نام مستعارش یعنی لیدی گاگا را نشنیده بود. اما امروز در سال ۲۰۱۶ او آهنگ‌ساز، نوازنده و خواننده‌ای است مشهور. او یکی از ۱۰۰ شخصیت تاثیرگذار در جهان در سال ۲۰۱۰ به انتخاب مجله‌ی تایمز بوده و در سال ۲۰۱۱ در ۲۵ سالگی یازدهمین زن قدرتمند جهان شناخته شده است. او تا کنون شش بار جایزه‌ی گرمی گرفته است.

تعداد قابل توجهی از کسانی که کارهای لیدی گاگا را دیده‌اند او را فاقد ارزش فرهنگی و زاده‌ی هیاهو و جنجال پوچ معرفی می‌کنند و همین دوگانگی باعث شد تا متیو دفلم (Mathieu Deflem) جامعه‌شناس و نیز استاد جامعه‌شناسی دانشگاه کارولینای جنوبی به بررسی چرایی و چگونگی این شهرت سریع و عجیب بپردازد؛ بررسی‌ای از دیدی علمی، نه از دیدی فرهنگی و ارزش‌مدارانه.

در سال ۲۰۱۶ کتاب او با عنوان «لیدی گاگا و جامعه‌شناسی شهرت: برآمدن یک ستاره‌ی پاپ در عصر نامداران» (Lady Gaga and the Sociology of Fame: The Rise of a Pop Star in an Age of Celebrity) منتشر شد که به نوعی نخستین کتاب متمرکز بر یک مورد از آدم‌های مشهور و درباره‌ی جامعه‌شناسی شهرت است.

۴. حالا چرا لیدی گاگا مشهور شد؟
خواندن کتاب دفلم برای علاقمندان چنین مباحثی سرگرمی شیرینی خواهد بود. اما اگر بخواهیم به یکی دو نکته از کتاب اشاره کنیم این است که دفلم شهرت لیدی گاگا را تصادفی و شانسی نمی‌داند. بر اساس تحلیل‌های دفلم لیدی گاگا مشهور شد چون دقیقا راهی منحصر به فرد را به سوی شهرت طی کرد، راهی که کسی نمی‌تواند پشت سر او و مانند او بپیماید.

۵. نگفتی چرا این یارو مشهور شد.
چیزی که دفلم روی آن انگشت می‌گذارد این است که شهرت بر خلاف شایستگی یک روند شخصی نیست. شما می‌توانید در خانه‌تان یا در یک دانشگاه و بدون حضور اجتماعی چشمگیر دانشمند، بازیگر، یا موسیقیدان بزرگی شوید؛ اما برای به شهرت رسیدن باید نوعی میثاق میان شما و بخش قابل توجهی از جامعه منعقد شود. بخشی از جامعه که با علاقه‌اش به شما یا نفرتش از شما، شما را موضوع صحبت‌های روزمره‌اش می‌کند. این روندی است که طی آن هم شما مشهور می‌شوید و هم آن‌ها موضوعی برای مدت قابل توجهی بحث و معاشرت با هم دارند.

همان روال قرمز-آبی، یا رئال-اتلتیکو یا دموکرات-جمهوری‌خواه. ممکن است یک هوادار رئال نداند که سال پیش در شهرآورد مادرید چه گذشته است؛ تا زمانی که هوادار پرشوری باشد کسی او را بابت این بی‌اطلاعی سرزنش نمی‌کند. کما این که ممکن است یک کارتن‌خواب در تگزاس چون از «این یارو سیاهپوسته» (اوباما) بدش می‌آید به جمهوری‌خواه‌ها و لغو قوانین بیمه‌ی اجتماعی رای بدهد. ماجرا بیش از هر چیز یک بده‌بستان است؛ طرف‌داری در برابر فراهم آمدن خوراکی برای حرف زدن و به هم پریدن.

حالا شما برای مشهور شدن چه خصوصیاتی نیاز دارید؟ من چند تا از این خصوصیت‌ها را که گاه با هم در تضاد هستند می‌شمرم.

الف. سادگی
طرفداری از موضوع‌های پیچیده نیاز به مغز پرکار دارد و پرکاری مغز تنها در دست جزء کوچکی از جامعه است. پس موضوع‌های ساده و ملموس هستند که طرف‌دار جمع می‌کنند.

ب. تنوع
مردم معمولا زیاد حوصله ندارند. رحم هم ندارند. همین که حس کنند شما تکراری شده‌اید به زباله‌دان می‌اندازندتان.

ج. دوری از دسترس
طرفداران باید موضوع مورد علاقه‌شان را در آسمان و رویا تصور کنند و ببینند، نه در زمین و قابل لمس.

د. غیر قابل حدس زدن
اگر اغلب مردم بتوانند شما را حدس بزنند، شما از چشم می‌افتید و بعد خداحافظ شهرت. شهرآورد برای این مهم است که هرگز اغلب مردم نمی‌توانند با هم نتیجه‌ی دقیقش را حدس بزنند.

ه‍ . ریتم مناسب
اگر شما تندتر یا کندتر از حد تحمل مردم تغییر کنید آن‌ها با شما و تغییراتتان همراهی نخواهند کرد.

۶. شاخ‌های اینستاگرام چه دارند؟
شاخ‌های اینستاگرام معجونی درهم‌آمیخته از آنچه گفتیم را دارند. آیا این معجون هوشمندانه است؟ هوشمندانه به چه معنا؟ به این معنا که آن‌ها برنامه‌ریزهای باهوشی باشند؟ نه. به این معنا که از بین هزاران برنامه‌ی شکست‌خورده‌ی نظیر این برنامه‌ها موفق شده‌اند؟ بله. شاخ شدن در اینستاگرام مانند شرکت در کنکور بدون برگه‌ی سوال می‌ماند. شما نمی‌دانید جواب درست را چه طور باید دانست. تصادفی برگه را علامت می‌زنید و بعضی از شما - از میان دیگران - موفق می‌شوند. آیا این همان روالی نیست که کیم کارداشیان یا لیدی گاگا طی کردند؟ دفلم می‌گوید نه. به نظر دفلم طی کردن کوتاه مدت و کم‌اثر راه شهرت با شانس ممکن است اما طی کردن بلند مدت، سریع و پردامنه‌ی راه شهرت نیاز به برنامه‌ریزی دقیق، هوشمندانه و خلاقانه‌ای دارد که تنها یک بار قابل استفاده است.

آنچه شاخ‌های اینستاگرام دارند کمی شانس و تعدادی فالوئر است که البته ممکن است خیلی زود از دست بروند.

۷. تحقیرکننده‌ها چه دارند؟
کسانی مانند نویسنده‌ی یادداشت «پلنگ‌های اینستاگرام» چه دارند؟ نمی‌دانم. اما به گمان من آن‌ها این چیزها را ندارند:

الف. اطلاع
آن‌ها نمی‌دانند دقیقا در فضای سایبری چه می‌گذرد. آن قدر که دیدیم شاخ و پلنگ را با هم اشتباه می‌گیرند.

ب. آرامش
آن‌ها به وضوح ناراضی و برآشفته هستند. جامعه‌ی مطلوب برای آن‌ها جامعه‌ای است که درش به جای شاخ‌های اینستا یا کیم کارداشیان کسانی مثل نیل تایسون مشهور باشند. آن‌ها وضع فعلی جامعه‌های انسانی را «خطا» و طرفداران آدم‌های مشهور را «مشکل» می‌دانند.

ج. تحلیل
آن‌ها تحلیلی نیز از چگونگی و چرایی شاخ شدن شاخ‌ها ندارند. نارضایتی به آن‌ها اجازه‌ی تحلیل نمی‌دهد. تصور کنید که مردی را مسموم کرده‌اند و او از دنیا رفته است. کارآگاه پلیس می‌خواهد او را کالبدشکافی کند تا شاید سرنخی به دست بیاورد اما اطرافیان مرحوم به این فکر نیستند و فقط شیون می‌کنند. این‌ها نیز شیون می‌کنند اما تحلیلی ندارند و در پی آن نیز نیستند.

د. قدرت
لایک، فالوئر و شهرت برای شاخ‌ها قدرت می‌آورد. قدرتی محدود اما در محدوده‌ی خود کارآمد. از یاد نبرید که تتلو و بهنوش بختیاری فالوئرهای خود را «ارتش» می‌نامند. ارتش تتلیتی‌ها و ارتش ۵ میلیونی بهنوشی‌ها. درست است که وقتی تتلو را بازداشت می‌کنند حتی یک نفر به خیابان نمی‌رود تا از او حمایت یا به بازداشت او اعتراض کند - یعنی قدرت او کاملا محدود به فضای مجازی است - اما در فضای مجازی می‌بینید که در افتادن با تتلو یا بختیاری چه هزینه‌هایی - از جنس فرسایش اعصاب و روان - برای هر کس می‌تواند داشته باشد.

۸. چرا قبلا از این جلفی‌گیری‌ها نبود؟
چون قبلا رسانه که ابزار فراهم آوردن قدرت بود در دست‌های افراد بسیار محدودی بود. در سال ۵۸ تهیه‌کننده‌ای در تلویزیون دنبال کسی می‌گشت که برایش یک میان‌پرده‌ی طنز بسیار کوتاه اجرا کند. میان‌پرده‌ای که کسی هندوانه می‌فروخت و مدعی بود هندوانه‌اش مثل قند است و بعد در برابر اعتراض مشتری که می‌گفت هندوانه‌ها نارس هستند می‌گفت ببینید مثل قند سفید هستند. به همین بی‌مزگی. خدا می‌داند تهیه‌کننده به چه دلیلی مرد جوان لاغر ریشویی را برای این کار انتخاب کرد. حالا آن مرد خود یکی از مقتدرترین مجریان و تهیه‌کنندگان تلویزیون جمهوری اسلامی شده است. به دیگران برتری خاصی دارد؟ من شخصا در ۳۷ سال اخیر برتری خاصی ندیده‌ام. یا مثلا یک شارلاتان دست‌هایش را طرف مردمی که بیماری لاعلاج دارند می‌گیرد و می‌گوید درمانشان می‌کند. شلوغی سالن و حرکات تاثیرگذار شارلاتان باعث می‌شود که بعضی از بیماران تحت تاثیر تلقین قرار بگیرند و گمان کنند خوب شده‌اند. اما کاسبی اصلی زمانی شروع می‌شود که همین شارلاتان را به عنوان متخصص چی‌چی‌درمانی به جنگ عصر جمعه‌ی شبکه‌ی یک بیاورند و به مردم کشور معرفی کنند. این‌ها البته مال دهه‌های گذشته است. حالا هر کسی می‌تواند در فضای مجازی برای خودش رسانه‌ی مجانی بسازد و تلاشش را برای معروف شدن و شاخ شدن آغاز کند.

۹. خجالت نمی‌کشی از این آشغال‌های بی‌ارزش دفاع می‌کنی؟
راستش نه. خجالت نمی‌کشم. دفاع هم نمی‌کنم. فرض کنید یک نفر می‌خواهد یک جغد را بکشد و برای این کار دارد به او آب می‌پاشد. من نظری درباره‌ی این که باید جغد را کشت یا نه ندارم، اما می‌دانم آب جغد را نمی‌کشد. گفتن این واقعیت دفاع از جغد نیست؛ دفاع از عقل است.

من می‌دانم که این نوع مشهور شدن‌های آدم‌های دور از شایستگی‌های فرهنگی برای بعضی - مثلا نویسنده‌ی یادداشت پلنگ‌های اینستاگرام - آزاردهنده است. و می‌بینم تلاش می‌کنند با ارائه‌ی شبه تحلیل‌های آبکی و استناد به فلان کتاب چهل سال پیش وانمود کنند از منظری بالاتر به آن‌ها می‌نگرند و برای خودشان با این روش قدرت بخرند. من نظری در مورد این که از این دو گروه کدام برای قدرت شایسته‌تر هستند ندارم. (سرزنشم نکنید. من همیشه سعی می‌کنم از افکار فاشیستی خصوصا اگر لای زرورق باشند دوری کنم). اما قطعا می‌دانم که نویسنده‌ی یادداشت به هدفش نخواهد رسید. گفتن این واقعیت دفاع از عقل است نه شاخ‌های اینستاگرام.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 613161

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 16 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 10
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • آرش IR ۰۶:۴۳ - ۱۳۹۵/۰۹/۲۸
    2 1
    ساده و روان. فقط بامزه است که زیر این یادداشت سه مطلب گذاشته‌اید که دوتاش این‌ها است: ۲۳ ترفند زبان بدن که شما را دوست‌‌داشتنی می‌کند ۱۵ راز افرادی که متقاعد کردن بلدند
  • بانو A1 ۰۶:۵۸ - ۱۳۹۵/۰۹/۲۸
    5 0
    معمولا خیلی از نوشته های آقای علیانی لذت نمی برم اما این یکی با بقیه فرق داشت. جالب بود و موافق هستم.
  • بی نام A1 ۰۸:۲۱ - ۱۳۹۵/۰۹/۲۸
    5 0
    لذت بردم. مطلب خوبی بود.
  • سجاد IR ۰۸:۵۷ - ۱۳۹۵/۰۹/۲۸
    4 0
    ایرادات یادداشت مورد اشاره درست به نظر می رسند ولی هنوز اینکه "اگر شهرتها در فضای مجازی چگونه تحلیل شوند موثرتر و آموزنده تر است؟" در متن کم رنگ هستش. بهتر بود نویسنده عزیز متمرکز می شد روی جواب دادن به چنین سئوالی و مثلا اشاره می کرد برای اینکار به چه سئوالات مهمی باید جواب داد و از چه اشتباهاتی مهمی باید حذر کرد.. در اینصورت هم یادداشت مورد اشاره نقد شده بود و هم کمکی می شد به تحلیلهای موثرتر و آموزنده تر.
  • شمس تبریزی A1 ۱۱:۲۴ - ۱۳۹۵/۰۹/۲۸
    6 8
    من فرق شاخ و پلنگ را نمی دانستم تا زمانی که یادداشت علیانی را خواندم.معلومه این علیانی از اون پلنگ شناسان قهاره. تا حالا فکر میکردم پلنگ خیلی ترسناکه ولی با توضیحات علیانی فهمیدم پلنگ خیلی ناز و دوست داشتنیه خخخخخ چند خصوصیت برای مردم معرفی کرده 1«مردم معمولا زیاد حوصله ندارند. رحم هم ندارند. همین که حس کنند شما تکراری شده‌اید به زباله‌دان می‌اندازندتان» 2«اگر اغلب مردم بتوانند شما را حدس بزنند، شما از چشم می‌افتید و بعد خداحافظ شهرت». دفعه پیش هم که گفت «چرا مردم را متهم به بی سوادی می کنید؟» الان یه یادداشت می نویسه و در یادداشت بعدی خلافش را میگه. عزت زیاد داداچ
  • شمس تبریزی A1 ۱۴:۰۷ - ۱۳۹۵/۰۹/۲۸
    1 7
    «آنچه شاخ‌های اینستاگرام دارند کمی شانس و تعدادی فالوئر است که البته ممکن است خیلی زود از دست بروند». حالا فهمیدم چرا بعضی ها هم که خیلی دوست دارند شاخ خبرآنلاین بشوند از دستکاری کردن لایکها و دیسلایکها اینقدر عصبانی میشن و شمس تبریزی بیچاره را متهم به شاخ شکنی میکنن. خخخخخخخخخ
  • شمس تبریزی A1 ۱۴:۳۰ - ۱۳۹۵/۰۹/۲۸
    0 7
    یکی دیگر از کامنتهای پیشین علیانی را خواندم. نمیدانم منظورش از ترولیست من هستم و یا دیگری. و نیز نمیدانم منظورش ترویلیست بوده و به اشتباه ترولیست نوشته یا خیر. اگر منظورش ترولیست بوده که من باید عرض کنم منش علیانی به گونه ای است که بنده از رویه ترولیستی در قبال او حظ وافر می برم و تفریحی برای من است. اگر منظورش ترویلیست بودن من است بهش بگویید علیانی، شمس تبریزی از این قرتی بازی ها بلد نیست. خخخخخخ
  • امیر A1 ۲۳:۱۰ - ۱۳۹۵/۰۹/۲۸
    3 0
    دمت بیست
  • قاسم IR ۰۰:۳۲ - ۱۳۹۵/۰۹/۲۹
    8 0
    نوشته‌هایتان اکثر مواقع سودمند هستند. یعنی بعد از خواندن آنها مطلبی یا مطالبی یادگرفته‌ای یا از زاویه‌ای نوین به مساله یا مساله‌ای شروع به نگرش یا تشویق به شروع به نگاه می‌شوی. ممنون
  • بهروز A1 ۰۷:۵۱ - ۱۳۹۶/۱۲/۰۵
    0 0
    بالاخره نفهمیدیم با مطالب مورد نقدتان موافقید یا مخالف؟ اینکه ملاکهای باارزش بودن در فرهنگهای مختلف با هم تفاوت دارن از أصل موضوع چیزی کم نمیکنه. اینکه چه چیزی به طور کلی خوبه یا بد تقریبا به طور کامل تعریف شده. مثلا اگر دکتری یک دارو کشف کند کار بزرگ و با ارزشی کرده اما اگر یک خواننده آهنگ جدید بخونه کار بی ارزش. شما از افراد مشهور بی ارزش دفاع میکنی چون معنی ارزش رو درست درک نکردی. بحث اینجاست که چرا افراد دانشمند که برای دنیا زحمت کشیده و میکشند در نزد مردم عوام اعتبار چندانی ندارند اما یک خواننده یا فوتبالیست که با پول همین مردم ثروتمند شده باید پرستش شود. ...