تاثیر واقعیت‌ عریان سیاسی، اجتماعی بر زندگی شخصی آدم‌ها

محمدجواد صابری نویسنده رمان «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» می‌گوید قصدش در این اثر ایجاد نوعی توازن میان واقعیت‌های عریان سیاسی و اجتماعی و زیست شخصی افراد بوده و از آن جا که بر این باور است که عنصر وهم، به چند لایه شدن اثر کمک می‌کند، به شدتِ استفاده از آن افزوده است.

هستی وفامهر: کسانی که تجربه نوشتن دارند می‌دانند گاه یک تصمیم کوچک چنان تاثیری بر کیفیت اثر می‌گذارد که اساسا ممکن است تمامی ابعاد آن را تحت‌الشعاع قرار دهد. با وجود این، گاهی جسارت نویسنده تعریفی جز این ندارد که او تصمیمات مهم و خارج از عرف و روال بگیرد. اولین رمان محمدجواد صابری پر است از کنش‌های نامتعارفی که گاه ممکن است خواننده را در نیمه راه از خواندن رمانش منصرف کند. نویسنده رمان «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» اما می‌گوید: «بهترین نویسندگان، خونسرد‌ترین آن‌ها هستند.» این گفته او البته به نظر می‌رسد بیشتر نوعی توصیه به خواننده‌اش است؛ یک راهنمایی زیرکانه برای این که خواننده متقاعد به صبر و تامل بیشتر شود. گفت‌و‌گوی پیش رو علاقه صابری به گریز از مرکز را نشان می‌دهد. او حاشیه می‌رود، چرا که معتقد است فهم رمان، نیاز به حاشیه‌نگاری دارد.

سنجه بسیاری افراد برای این که یک اثر هنری را خوب بیابند، بازگشت مجدد به آن است. منظورم این است که وقتی یک فیلم تمام می‌شود اگر بیننده آن را زیبا یافته باشد ممکن است صحنه اولش را دوباره تماشا کند. همین موضوع می‌تواند در مورد یک تابلو نقاشی، یک عکس و... هم وجود داشته باشد. به نظر می‌رسد در نوشتن «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» این امر کاملا مد نظرتان بوده و رمان را طوری ادامه می‌دهید و به پایان می‌برید که خواننده به عقب برگردد. برای این کار طرح و برنامه خاصی داشتید؟

قطعا. به نظرم بهترین نویسنده‌ها، خونسردترین آن‌ها هستند. حداقل من از نوشته‌هایی که با خونسردی نوشته می‌شوند بیشتر لذت می‌برم، هر چند گاهی شاید این خونسردی اعصاب خواننده را خرد کند. موضوع بعدی این که به نظرم بهترین نوشته‌ها، نوشته‌های ناتمام هستند. من می‌خواهم این دو گزاره را کنار هم بگذارم و به سوال شما جواب بدهم. همان طور که گفتم تعمدا طرح و توطئه‌ای چیده‌ام که خواننده مجبور شود حین خواندن یا وقتی کتاب تمام شد به آغاز کتاب بازگردد. به نظر من اساسا این اتفاق زمانی رخ می‌دهد که خواننده احساس کند همه آن چیزی که باید می‌دانست را ندانسته است، یعنی این که احساس می‌کند داستان همچنان ادامه دارد. داستان‌های خوب جوری تمام می‌شوند که ناتمام می‌مانند و در واقع ادامه آن در ذهن و فکر خواننده و از طریق حدس و گمان امکان‌پذیر می‌شود. در عین حال نمی‌توان داستان را ناتمام گذاشت، یعنی از نظر فرمی باید داستان تمام شود. این جا در واقع با نوعی پارادوکس رو‌به‌رو هستیم و فائق آمدن بر این پارادوکس، ارتباط مستقیمی با تولید یک اثر خوب دارد.

اگر مصداقی حرف بزنیم و به طور خاص به رمان شما اشاره کنیم، این پارادوکس چطور اتفاق می‌افتد؟

بگذارید به این سوال با مراجعه به زمان نوشتن «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» جواب دهم. چرک‌نویس‌ها را که کنار بگذاریم، وقتی دیگر نوشته نهایی شده بود حداقل سه بار فصلی را می‌نوشتم که به نظرم فصل آخر رمان بود. با وجود این، بار دیگر فصلی دیگر نوشته شد و در نهایت کار با نوشتن فصل 21 به پایان رسید، در حالی که به نظرم رمان باز هم می‌توانست ادامه یابد. منظورم این نیست که باید ادامه می‌یافت، بلکه می‌گویم می‌توانست ادامه یابد. به نظرم در مورد خیلی از رمان‌ها، فیلم‌ها و سریال‌ها چنین اتفاقی می‌افتد و این خود دلیلی می‌شود برای آن ناتمامی که حرفش را زدم. پارادوکسی که به آن اشاره کردم اما این است که در عین حال تو نمی‌توانی رمان را ناتمام بگذاری. یعنی از ویژگی‌های درام این است که به پایان مشخصی برسد. من در این مورد حرف‌های زیادی دارم و اصلا فکر می‌کنم یکی از اشکالات بسیاری از کار‌ها که این روز‌ها با عنوان کار‌های متفاوت، نوگرا و بعضا پست‌مدرن معرفی می‌شوند همین است. منظورم این است که برخی پست‌مدرن بودن یک کار را همان ته نداشتن آن می‌دانند، در حالی که وقتی ما از قالب ادبی رمان حرف می‌زنیم ابدا ماجرا به این شکل نیست. رمان باید تمام شود، یعنی ته داشته باشد. پایان باز در نظر من به این شکل اتفاق می‌افتد که نویسنده بار‌ها با خونسردی به خواننده القا می‌کند همه چیز تمام شده است، اما به یکباره مفر تازه‌ای برای ادامه پیدا می‌شود و وقتی کار ادامه می‌یابد، تازه خواننده متوجه می‌شود چه خوب که ادامه یافته، چه خوب که رمان مثلا جای 12 فصل 13 فصل دارد.

 

اغراق نمی‌کنید؟! این شیوه اکنون بیشتر در مورد سریال‌های پر مخاطب به کار می‌رود. منظورم این است که معمولا فصلی از سریالی ساخته می‌شود و اگر تهیه‌کننده ببیند به اصطلاح کارش گرفته است، یک فصل تازه به کار اضافه می‌کند و همین طور کار ادامه می‌یابد.

این مثال، مثال درستی نیست. ممکن است چنین اتفاقی بیفتد و حرف من تداعی‌کننده این باشد که به شیوه سریالی باید نوشت، اما واقعیت این است که من به عنوان رمان‌نویس برآوردی از اقبال مخاطبان ندارم که چند فصل بنویسم و بعد  بخواهم فصل تازه‌ای اضافه کنم. تا جایی که شناخت دارم سریال‌های خوب هم به این شکل ساخته نمی‌شوند، یعنی از ابتدا قصه‌ای وجود دارد و فصل‌بندی بر اساس قصه کلی اتفاق می‌افتد. با وجود این، به صورت کلی هم شیوه سریالی بد نیست. در واقع این اصطلاح که حالا در مورد رمان جعلش کردیم با آن خونسردی نویسنده که در موردش حرف زدیم توازی می‌کند. مگر این نیست که تعلیق عنصر مهمی در یک رمان است؟ این تعلیق در سریال‌ها هم به نسبت قدرت کار وجود دارد و کارگردان سعی می‌کند تا زدن ضربه نهایی بیننده را منتظر نگه دارد و عطشش را افزایش دهد.

خیلی‌ها چنین دیدی ندارند، یعنی اساسا این رویکرد را خطرناک می‌دانند. تمسک جستن به شیوه سریالی ممکن است ارزش یک کار هنری را تا حد ابزاری برای سرگرمی تنزل دهد. من اتفاقا می‌خواهم از این نقطه نظر به رمان شما بپردازم، چرا که برخی نقد‌ها در مورد آن به این صورت است که شما سعی دارید به هر روشی مخاطبان خود را افزایش دهید. یعنی چیزی خوشایند مخاطب بنویسید؛ همان کاری که بسیاری از سازندگان سریال‌ها انجام می دهند.

نقد شما از نقطه نظر ارزش هنری قابل تامل است، اما نمی‌شود همه تولیدات یک ژانر را به یک چوب راند. من از مخالفان نظر‌هایی مانند این هستم که مثلا به صورت کلی سریال بد است و مثلا در مقابل، فیلم سینمایی خوب است. ضمن بحث‌هایی که با برخی از افراد داشته‌ام شنیده‌ام که می‌گویند جای سریال، فیلم ببینید، اما من همیشه می‌گویم یعنی هیچ سریال خوبی وجود ندارد؟ وجود حتی یک سریال خوب می‌تواند دلیل کافی برای این باشد که شیوه سریالی به طور کلی بد نیست. بحث در واقع همان طور که شما می‌گویی بر سر تنزل یک اثر، از اثر هنری به ابزاری برای سرگرمی است. هر چند من رسالت سرگرم کردن را هم برای رمان، فیلم و سریال خوب قائل هستم، اما قطعا همه چیز این نیست. من از شما می‌خواهم دقیقا مصداق بیاورید که کجای رمان «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» صرفا برای خوشایند مخاطب نوشته شده است؟

به صورت جزئی شاید نشود مثالی آورد. حرف من بیشتر سر کلیت کار است. همان تعلیق و شیوه سریالی که عنوان کردید و وارد کردن تعداد زیادی خرده روایت که به نظر می‌رسد در مواردی کارکرد چندان زیادی ندارند و تنها چون روایت‌های زیبایی هستند در متن گنجانده شده تا نظر خواننده را جلب کنند...

اگر تنها کارکرد این خرده روایت‌ها همین باشد اتفاق بدی نیست. به نظرم در این باره فهم مشترک داریم که تعلیق، عنصری اساسی در روایت است. این تعلیق به چه شکل به وجود می‌آید؟ قطعا تاخیری که خرده روایت‌ها ایجاد می‌کنند، تعلیق آفرین است، هر چند همین تاخیر خود می‌تواند به اجرای شیوه نهایی که ما اینجا شیوه سریالی خواندیمش کمک کند. منظورم این است که امکانات تازه‌ای در اختیار نویسنده قرار می‌دهد. ما یک رمان 200 صفحه‌ای در دست داریم، با روایتی که برای خواننده جذاب است، یعنی این که خواننده دلش می‌خواهد بفهمد عاقبت شخصیت‌های داستانی و اتفاقاتی که در جریان است چه می‌شود. در این بین به یکباره خرده روایتی ظاهرا بی‌ربط نوشته می‌شود؛ خرده روایتی که حتی ممکن است داستان را از ریتم بیندازد. من از واژه «ظاهرا» استفاده کردم تا بگویم در روش درست، نویسنده فقط ظاهرا این کار را می‌کند، حال آن که وقتی خواننده 50 صفحه جلو می‌رود، می‌بیند آن خرده روایت اصلا بی‌ربط نبوده. نویسنده یک طرح و توطئه چیده است که براساس آن نخ روایت گم شده و این گمشدگی که در ادامه کشفی را به دنبال دارد، لذتی را برای خواننده به ارمغان می‌آورد. حتی همان از ریتم افتادن داستان هم کارکرد دارد. گفتیم بهترین نویسندگان، خونسردترین آن‌ها هستند. نویسنده با خونسردی جلوی حرکت و کشف سریع را می‌گیرد. این شیوه اگر درست اجرا شود، لذت خواندن را دو چندان می‌کند.

شما بحثی فرمی را باز کردید و ادامه دادید. این فرمی که شما می‌پسندید در رمان «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» چگونه در خدمت محتوای اثر قرار می‌گیرد؟

سوالاتی که شما مطرح می‌کنید ایجاب می‌کند بیشتر از کلیات حرف بزنیم. کلیات چیز‌های ثابتی هستند، یعنی قواعد کلی هستند برای نوشتن، فیلم ساختن و ... اما از طرف دیگر مقوله‌ای با عنوان تاریخ‌مند بودن یک اثر هنری وجود دارد. تاریخ‌مندی به این معناست که یک اثر هنری باید در خود ردپایی از دوره‌ای که در آن خلق می‌شود داشته باشد. این به ویژه در مورد آثاری که داعیه اجتماعی و سیاسی بودن دارند برجسته‌تر است. منظورم دقیقا این است که خواننده یا حداقل منتقدی که در اثر ریز می‌شود باید بتواند بفهمد اثر در چه سده یا حتی دهه‌ای نوشته شده و اتفاقاتی که در آن دوره رخ داده چقدر در آن نقش داشته‌اند. این تاریخ‌مندی تضادی با ماندگاری یک اثر ندارد. مگر شعر حافظ به واسطه این که انتزاعی است، ماندگار شده است؟ بر عکس من فکر می‌کنم غزل‌های حافظ کاملا انضمامی هستند، یعنی اگر حافظ در سده‌ای دیگر می‌زیست، به نوعی دیگر شعر می‌سرود. حافظ شناسان هم بر این مساله تاکید دارند و برای شناخت بهتر شعرش اتفاقاتی را که در دوره حافظ و جغرافیای او رخ می‌دهند، بررسی می‌کنند. شعر از طرفی شعر است، یعنی بنیان‌های تقریبا ثابتی دارد و عناصر شکل‌دهنده و دخیل در آن همان کلیات است. حالا این شعر در آن چارچوب احیانا کلیشه‌ای چگونه قرار است تاریخ‌مند باشد؟ قطعا اینجا همان بحث انطباق فرم و محتوا پیش می‌آید، به این صورت که زمانه، استفاده از چه قالب و فرمی را ایجاب می‌کند. بعد وقتی قالب مشخص شد، با همان کلیات پذیرفته شده، نویسنده به ضرورت، شدت و ضعف عناصر دخیل را تنظیم می‌کند. نوعی محتوا ایجاب می‌کند قصه کش‌دار باشد، نوعی ایجاب می‌کند تعلیق زیادی ایجاد شود، نوعی ایجاب می‌کند داستان از ریتم بیفتد و.... توجه داشته باشید که «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» روایت‌گر دوره‌ای است که می‌توان آن را دوره نوعی یاس به دلیل اتفاقات سیاسی و اجتماعی دانست. خیلی از آدم‌ها در این دوره، به ویژه آن‌ها که در اتفاقاتی که رخ می‌دهد نوعی کنشگری دارند، تسلطی بر زندگی خود ندارند. اقتصاد به هم ریخته است، بیکاری بیداد می‌کند، ارزش‌های اجتماعی در حال تغییر هستند، خیابان‌ها شلوغ است و.... این موارد باید خود را در داستان نشان دهند که تاریخ‌مندی‌اش برقرار باشد. با وجود این، وقتی از قالب ادبی رمان بهره می‌جوییم کاری متفاوت از روزنامه‌نگاران و گزارشگران انجام می‌دهیم. همه آن چیز‌ها که گفتم وجود دارد و رمان‌نویس می‌خواهد در عین حال که وجود آن‌ها را به رخ می‌کشد، نوشته‌اش گزارشی صرف از آن اوضاع و احوال و دوره تاریخی نباشد.

و شما در «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» با استفاده از نوعی رئالیسم وهمی این کار را انجام می‌دهید...

«نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» استفاده زیادی از کلان ‌روایت‌ها می‌کند. کسانی هستند که منظور مرا دنبال می‌کنند، اما بدون اشاره به کلان روایت‌ها. من در این کار تلاش کردم نوعی توازی بین کلان روایت‌ها که کاملا عریان هستند و آن اتفاقات شحصی‌تر که با وهم درآمیخته‌اند، ایجاد کنم. به نظرم اگر این توازی برقرار نشود، یک رمان به بیراهه می‌رود یا مرامنامه سیاسی می‌شود، یعنی شب‌نامه یا روزنامه یا در دام نوعی برخورد انتزاعی با اتفاقات می‌افتد که ردگیری اتفاقاتی را که در زمانه خلق اثر رخ می‌دهد، مشکل می‌کند، یعنی تاریخ‌مندی اثر را از بین می‌برد...

تاریخ‌مندی اثر را از بین می‌برد یا این تاریخ‌مندی کشف نمی‌شود؟

اگر اولی اتفاق بیفتد که ضعف نویسنده است و اگر دومی رخ دهد ضعف منتقدان است. من حالا بیشتر حرفم سر اتفاق اول است، یعنی این که اگر عامیانه حرف بزنیم نویسنده و اثر در هپروت سیر می‌کنند. متاسفانه برخی گرایش به سیاست‌زدایی از داستان و شعر دارند. نویسندگان و شاعرانی هستند که می‌گویند مسائل اجتماعی و سیاسی چه ربطی به ما دارد و مثلا ما موضوعات کلی‌تری مثل عشق، انسانیت، اخلاق و... را بن‌مایه کار خود قرار می‌دهیم. دیدگاه این افراد البته صد در صد اشتباه است، نه به واسطه پرداختن به عشق، اخلاق و... بلکه برای منفک کردن این موارد از سیاست، اجتماع، جغرافیا و به صورت کلی سپهری که زیر آن زندگی می‌کنند. این‌ها یا کلا به در بسته می‌خورند یا آثارشان مصارف سطحی پیدا می‌کند و اساسا ماندگار نیز نیستند. به هر حال من حرفم سر نوعی توازی میان واقعیت‌های عریان سیاسی و اجتماعی و زیست شخصی افراد بود. در «نه چندان زیبا، با هوشی متوسط» تمام  تلاشم همین بوده است و از آن جا که بر این باور بودم که عنصر وهم، در این داستان، به چند لایه شدن آن کمک می‌کند، به شدتِ استفاده از آن افزودم. نظرم این است که شکست، آدم‌ها را متوهم می‌کند، درست برعکسِ این نظر قالبی که پیروزی توهم می‌آورد.

عکس از فرزان قاسمی 

58242

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 749585

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 6 =