دقیق و دقیقهاش را بگویم؟ اصلاً بگذریم. زمان و ساعتش به چه دردی میخورد. چه اهمیتی دارد که مقارن بود یا کمی پیشتر یا اندکی پستر، یا به قولی مقدّم و مُؤخر آن چه توفیری دارد. ولی همین جوری میتوانم گفت همان حوالی که «رضا مقدسی» نازنین، شولای رنگرنگ فنا را از تن بهدر میکرد و در سریر بقا، آرام میگرفت، درست از همان اکنونِ چندین و چندی پیش تا همین حالایِ الان و اینک، شعله به جانمان زده است و ما را به خود واداشته.
حالا که مرور میکنم خصوصیات «رضا»ی عزیز را، آرام آرام و یک به یک جانی دوباره میگیرند، و البته هر یک به جلوهای و غمزهای. حالا این حضور اشراقیشان است که لحظه به لحظه و نو به نو، در من و تو و ما، تازه میشوند. هرچند که فهم همهاش از عهدهٔ من خارج است و شاید از درک خیلیها بیرون، اما صف صفاتش را که حالا مرور میکنم؛ صفا و صمیمیت، آرامش و طمأنینه، صداقت و یکرنگی، پایمردی و استقامت، زلالی و باورمندی، تقیّد و آزادگی، و... این «دل کندن»اش را دردانه میدانم.
دل کندن، درست همان زمان که اکنوناش میرسد، و چه بسا ثانیههایش تقدیر میسازند. درنگ! و درست همینجا بود که تقیّدات شریعت و باورهای اعتقادیاش راهبریاش میکرد و راهنمایش میشد: طریقت «رضا». عنان دلِ را به عقل میسپرد: عقلِ شریعتمدار. و عقلِ معاملهگر و محاسبهگر را، به کناری وامینهاد. و حالا دل کندن، فرض جاناش میشد.
پندار من این است که فرازهای زندگی «رضا»، هرولهای است از دلدادن به گاهِ لزوم تا دل کندن به وقتِ اکنون. همین بود که اکنون را خوب میشناخت و حقیقت را به قربانگاه مصلحت نمیبرد، و بهرغم خردهگیریهای اندکبینانهٔ برخی، باز هم از متناقضنماها و دوگانهسازیهای دهان پرکن که صرفاً توجیهگر امروز بود، فاصله میگرفت. بهراحتی از واقعیت مرسوم امور گذر میکرد و به حقیقت اکنونشان میرسید.
«رضا»، آن به آن، خود را درمینوردید و بهگونهای وصف ناشدنی، در صیرورت بود. «دل کندن»هایش، نه که امری ساده باشد، نه. مهمتر از سبکسنگین کردنهای روزمرگیمأبانه، تقیدات شریعتمدارانهاش بود. کم هم نبودند در این ایام.
و درست همینهاست که بهواقع، تراز «رضا»ست و یکی از وجوه تمایز «مقدسی»!
نظر شما