ایران نوشت: فصل درس و مدرسه امسال برای «یگانه» و «حنانه» با رنج و اندوه همراه بود. پیش‌تر که صحبت از ماه مهر و مدرسه و نشستن روی نیمکت کلاس درس به میان می‌آمد، چهره‌های‌شان می‌شکفت و شوق مهر وجودشان را می‌انباشت؛ اما امسال خبری از این ذوق و شوق نبود.

دست‌های خالی پدر و آوارگی و بی‌خانمانی‌شان و به‌دنبالش نگاه‌های سنگین و کنایه‌های بچه‌های مدرسه، ریشه هر ذوقی را در وجودشان خشکانده بود. بچه‌هایی که شاهد زباله گردی پدر این دو دختر بودند و سرافکندگی ناشی از کلوخ نشینی و چال خوابی شان، باعث شد تا از مدرسه روگردان باشند و هر روز با حسرت مدرسه رفتن بچه‌ها را تماشا کنند.

حالا چند ماهی است که زندگی آنها با چال خوابی همراه شده است، چاله‌ای که چاردیواری خانه‌شان شده و تنها به اندازه نشستن جا دارد؛ این تصویری است که این روزها در تقاطع خیابان کارگر و هامون در شهر زابل به چشم می‌خورد. زمین بایری در حصار تیغه‌های نیم بند آجری حالا مأمن غیر ایمن خانواده‌ای چهار نفره است که با کندن یک چاله به‌عنوان خانه[!] در شرایطی غیرانسانی به اصطلاح زندگی می‌کنند. چاله‌ای که کمتر از یک قبر نیست و تنها می‌توان شب را نشسته در آن به صبح رساند. دو دختر این خانواده امسال از تحصیل محروم مانده‌اند. یگانه با وجود آنکه تا کلاس سوم ابتدایی درس خوانده است اما به ناچار با ترک مدرسه این روزها همسایه خاک و سنگ و آجر شده است.

پدر هر روز در میان زباله‌های شهر با جمع‌آوری ضایعات به‌ دنبال لقمه نانی است. چهره معصوم یگانه و حنانه را می‌توان از پشت صورت آفتاب سوخته آنها بخوبی حس کرد. داشتن سقفی بالای سر تنها آرزویی است که یگانه با بغض آن را بیان می‌کند. می‌گوید، از اینکه شب‌ها مجبوریم در این چاله و میان خاک‌ها بخوابیم غصه می‌خورم. من دیگر ترسی از مرگ و قبر ندارم زیرا در این روزها آن را همراه خواهر کوچکم و پدر و مادرم تجربه می‌کنیم. حرف‌های یگانه بغض را در گلو می‌شکند! و تو را به فکر وامی دارد که زندگی در این چال حق این دو فرشته نیست.

طعم تلخ فقر

10 بهار را پشت سر گذاشته است اما بخوبی معنی فقر را می‌داند. سفره خالی و سرپناهی که هیچ شباهتی به‌خانه ندارد تصویری است که هر روز برای او تکرار می‌شود. ماه مهر امسال برای او معنایی نداشت. باید ترک تحصیل می‌کرد تا پدر بیشتر از این شرمنده نباشد. هنوز هم کیف مدرسه‌اش را هر جا که می‌رود با خودش می‌برد. وقتی می‌خواهد از آرزوهایش برای من بگوید اشاره‌ای به داشتن اسباب‌بازی یا غذا و لباس نمی‌کند و تنها خواسته‌اش سرپناهی است تا بتواند برای یک بار هم که شده پاهایش را براحتی دراز کند.

یگانه با همان زبان کودکانه‌اش از رنجی گفت که چند ماهی است همراه خواهر و پدر و مادرش تحمل می‌کند. ما در روستای ده کوه در اطراف کوه خواجه زندگی می‌کردیم. پدر کارگر میدان تره بار بود و ما هم در یک خانه روستایی مستأجر بودیم. زندگی با سختی می‌گذشت اما به هر حال سپری می‌شد. دختر اول خانواده بودم و بخوبی می‌فهمیدم که پدر با وجود کار زیاد درآمد زیادی ندارد. هفت ساله که شدم برای تحصیل به مدرسه روستایی که با ما فاصله زیادی داشت می‌رفتم، اما شوق و ذوق درس و مدرسه باعث می‌شد تا متوجه دور بودن مسافت نشوم. ما مستأجر بودیم و پدر به سختی کرایه هر ماه را تأمین می‌کرد. پدر تلاش می‌کرد در قطعه زمین کوچکی که خارج از روستا داشت خانه‌ای بسازد تا ما هم طعم شیرین داشتن خانه را بچشیم و برای تأمین هزینه‌های ساخت این خانه مجبور شد ماشین را بفروشد اما کسی که این ماشین را خرید کلاهبرداری کرد و به این ترتیب ما آواره شدیم. صاحبخانه‌ای که ما در آنجا مستأجر بودیم خانه را فروخت و ما باید آنجا را خالی می‌کردیم. پدر بیکار شده بود و از طرف دیگر کسی را هم نداشتیم کمک کند و به ناچار از این خانه بیرون آمدیم.

یگانه در حالی که بغض گلویش را می‌فشرد، ادامه داد: امسال دیگر خانه‌ای نداشتیم و من هم نتوانستم به مدرسه بروم. خیلی برایم سخت بود وقتی می‌دیدم همکلاسی‌ها لبخند به لب به مدرسه می‌روند و من نمی‌توانم به مدرسه بروم. وقتی از آن خانه بیرون آمدیم تا مدتی آواره بودیم، در شهر زابل جایی برای زندگی نداشتیم. پدر این زمین را که اطراف آن با آجر پوشانده شده است پیدا کرد. در بخشی از این زمین که ماسه و خاک ریخته شده است چاله‌ای حفر کرد و با پارچه‌های کهنه روی آن را پوشاند. بیش از 50 روز است که در اینجا زندگی می‌کنیم. فضای این چاله به‌ اندازه‌ای است که تنها می‌توانیم کنار هم بنشینم و تا صبح باید نشسته بخوابیم. پدر در این مدت در میان زباله‌ها ضایعات جمع‌آوری می‌کند و من و خواهرم با سطل به‌ دنبال پیدا کردن آب می‌رویم. چند بار مخفیانه جلوی در مدرسه رفتم و بچه‌ها را در حال بازی در حیاط مدرسه تماشا کردم. چند بار آنها با طعنه به من گفتند که پدرت را در حالی که در میان زباله‌ها دنبال ضایعات بود دیده‌ایم. از شنیدن این حرف‌ها ناراحت می‌شوم. تنها آرزوی من این است که خانه‌ای داشته باشیم و من با خیال آسوده بتوانم یک شب آسوده بخوابم.

حنانه امسال باید در کلاس اول ابتدایی درس می‌خواند. علاقه زیادی به درس دارد و همیشه از من درباره مدرسه سؤال می‌کند ولی او هم مثل من نتوانست امسال به‌ مدرسه برود. هفته‌هاست که حمام نرفتیم و در اینجا خبری از سرویس بهداشتی نیست. دلم برای مادرم می‌سوزد که تنها فکرش این است که چیزی تهیه کند تا تحت عنوان غذا به ما بدهد. ‌ای‌کاش این روزهای تلخ و سیاه ما هم پایانی داشت تا معنی واقعی زندگی را می‌چشیدیم.

شب‌های تاریک

دیدن چهره آفتاب‌سوخته و رنگ‌پریده بچه‌ها برای یک پدر بسیار سخت و دشوار است. می‌گوید در شهر زابل غریب است اما چرا یک ایرانی باید در جمع مردم کشورش غریب باشد. علی معصومی 36 بهار را پشت سر گذاشته است اما چهره‌اش حکایت از سال‌ها درد و رنج دارد. کارگر میدان تره‌بار بود اما دستمزد پایین و بیماری اجازه کار کردن به او نداد.

می‌گوید از اینکه نتوانستم بچه‌هایم را در مدرسه ثبت‌نام کنم شرمنده آنها هستم. سال‌ها در یک خانه روستایی اجاره‌ای زندگی می‌کردیم و 30هزار تومان کرایه می‌دادیم. همه تلاش من این بود که بتوانم سرپناهی برای خودمان درست کنم اما همه سرمایه‌ام ماشین وانتی بود که با آن کار می‌کردم و مجبور شدم بفروشم. متأسفانه کسی که ماشین را از من خرید کلاهبردار بود و همه پول‌هایم بر باد رفت. خانه‌ای که می‌خواستم بسازم در یک روستا بود و مجبور شدیم آن را نیمه کاره رها کنیم. دیگر جایی برای زندگی نداشتیم و آواره خیابان‌ها شدیم. به خاطر دو دختر خردسالم نمی‌توانستیم شب‌ها در خیابان بخوابیم و به ناچار به اینجا آمدیم. در میان پشته‌ای از خاک این چاله را حفر کردم تا دست‌کم از سرمای استخوان‌سوز نلرزیم و کمی در امان بمانیم. اینجا مثل یک قبر می‌ماند و فشار آن کمتر از فشار قبر نیست. متأسفانه هیچ ارگانی از ما حمایت نمی‌کند و به همسرم می‌گویند یا باید از شوهرت طلاق بگیری و سرپرست خانواده شوی یا شوهرت باید مرده باشد که بتوانیم به شما کمک کنیم. در اینجا خبری از کشاورزی نیست و مردم روستاها به‌ دلیل کم آبی زمین و خانه‌هایشان را می‌فروشند و به شهر می‌روند و به همین دلیل هیچ کشاورزی کارگر نمی‌خواهد. برای تأمین پول غذا هر روز ضایعات جمع‌آوری می‌کنم و می‌فروشم. زندگی در این شرایط برای ما سخت است و به ناچار در این چاله زندگی می‌کنیم. صاحب این زمین نیز چند بار با اعتراض از ما خواسته است که از اینجا برویم اما کجا می‌توانیم برویم. نوروز امسال برای ما رنگ و بویی ندارد و‌ای کاش می‌شد که بیشتر از این شرمنده یگانه و حنانه نباشم.

4747

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 759770

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 4 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 29
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۰۶:۲۱ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    167 2
    دست به دست کنید برسد بدست رهبری مسلمین جهان
  • بی نام IR ۰۶:۳۲ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    91 1
    سر ژن های خوب سلامت ..باید خون گریست
  • محمد EE ۰۶:۳۷ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    58 1
    این خبر بکوش رییس جمهور میرسد
  • بی نام IR ۰۶:۴۹ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    48 1
    میشه بفرمائید این دولت تدبیر و امید کجاست که اینها را توی فضای مجازی می گذارید همیشه این مردم بودند که هوای همدیگر را داشتند دولت چکاره است نمیدونم
  • کریم IR ۰۶:۵۰ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    47 0
    باعث شرم مسئولان و مدیران دولتی
  • رسول AE ۰۶:۵۹ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    37 1
    سلام. از چه راهی می توان به آنها کمک کرد.؟ می شود راهنمایی کنید؟
    • بی نام IR ۰۶:۰۴ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۴
      15 2
      میدونید چند تا از این خانواده ها هستند که توی این وضعیتند؟ اینجوری نمیشه به اینها کمک کرد. شما همین نوجوانان و جوانانی که سطل های زباله شهری را جستجو می کنند ببینید. واقعا اینها زندگی بهتری دارند. اینا رو گفتم که بگم با احساسی عمل کردن چیزی درست نمیشه. تو این وضعیت همه مردم ایران سهیم هستند. همه ما با کم کاری هامون. با بی عدالتی هایی که در حق هم می کنیم سهم داریم. گذرتون به شهرداری، دارایی، تعمیرگاه خودرو، کار اداری در یکی از وزارتخونه ها و... افتاده دیگه. اونا هم همین ما هستیم که در حق هم ظلم می کنیم. از مریخ که نیومدن. احساساتی شدن خوبه اما فکر کنیم تا بهترین راه کمک به خودمون و این افراد رو پیدا کنیم
  • علی IR ۰۷:۰۱ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    68 1
    بیناد مسکن انقلاب اسلامی و کمیته امام امام خمینی (ره) کجا هستند؟
  • محمد IR ۰۷:۰۴ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    36 1
    باسلام؛ چطور میشه به این خانواده کمک کرد؟
  • بهمن A1 ۰۷:۳۸ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    28 2
    بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
  • بی نام IR ۰۷:۴۰ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    32 1
    خبر آنلاین وظیفه ی تو فقط گفتن از بدبختی این خانواده ی شریف نیست حالا که از این خانواده گفتی حداقل شماره حسابی که بشه به این خانواده کمک کرد میذاشتی . یا از موسسه هایی که کمک می کنن کمک می گرفتی .
  • بی نام A1 ۰۷:۴۴ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    26 0
    شرم
  • بی نام A1 ۰۷:۵۰ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    31 0
    قابل توجه اختلاس گرها
    • بی نام IR ۰۴:۵۶ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۶
      0 0
      فکر میکنید اهمیتی براشون داره؟
  • بی نام A1 ۰۸:۰۱ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    22 0
    لطفا بفرمایین چطور میشه کمک کرد
  • بی نام DE ۰۸:۰۸ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    20 0
    لطفا بفرمایید چطور میشه با این هموطن تماس گرفت یا کمک کرد .
  • رضا A1 ۰۸:۱۱ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    20 0
    دست مریزاد به دولتمردانمون ....
  • بی نام IR ۰۸:۱۴ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    13 7
    روحانی مچکریم
  • مرتضی IR ۰۸:۲۰ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    44 0
    خدایا از ایرانی بودن خودم و اینکه در کنار بیتفاوتی همه ما و مسئولین ،هموطنانمون به این شکل زندگی میکنن شرمنده ام . حالا برید بگردید پول کشور رو بدید به ...
  • بی نام IR ۰۸:۲۴ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    40 0
    تو این وضعیت وفقر این دولت هم مرتب تبلیغ رشد جمعیت می کنند
  • علیرضا IR ۰۸:۲۵ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    52 1
    قابل توجه امام جمعه ایلام با ماشین شاسی بلندش
  • بی ینام A1 ۰۸:۳۳ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    20 0
    چطور میشه به این خانواده کمک کرد؟ واقعا ناراحت شدم ، اگر راه ارتباطی وجود داره لطفا اعلام کنید
  • بی نام RO ۱۰:۱۷ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    13 0
    نشر و انعکاس موضوع قابل تقدیر است. امید است تداوم داشته باشد
  • بی نام IR ۱۱:۲۵ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۳
    13 0
    شماره حسابش رو بدید پول واریز کنیم
  • سپیده JP ۰۴:۰۹ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۴
    5 0
    قابل توجه کسایی که میخوان کمک کنن من یه تحقیق کردم و مثل اینکه اصل این مطلب برای روزنامه ایران و نویسنده اش هم "يوسف حيدري" هست. اگر واقعا می خواید کمک کنید به نظرم به خود روزنامه ایران زنگ بزنید و از آقای یوسف حیدری درخواست اطلاعات و شماره حساب کنید. تیتر متن اصلی مقاله هم «چال خوابي دختركان معصوم زابلي» هستش.
  • بی نام A1 ۰۴:۱۳ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۴
    14 0
    خودشون هم فرمودند که آخر و عاقبت باید خون گریست
  • رضا آریان A1 ۰۵:۴۱ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۴
    11 0
    کاش کمی غیرت داشتیم
  • بی نام IR ۰۵:۴۲ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۴
    11 0
    باز هم مردم باید به داد خودشان برسند . راه های کمک را اعلام بفرمایید لطفا.قلبمون داره منفجر می شه توی این روزگار
  • امیرحسین A1 ۰۴:۱۲ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۶
    0 0
    شماره حساب بده