۰ نفر
۲۷ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۶:۳۷

شماره 201 ماهنامه فیلم، نوروز 1376، درست 21 سال قبل: مجله را از دکه خریده بودم و مثل همیشه، در بین راه، سرم را تا گردن داخل صفحات فرو برده بودم تا قبل از رسیدن به خانه و خزیدن در گوشه دنجی برای مطالعه سیرش، مروری مقدماتی بر مطالبش کرده باشم.

اما این بار، یک جایش فرق می کرد. به آن صفحه خاص که رسیدم یک دفعه مکث کردم و وسط پیاده رو ایستادم؛ عین فیلم ها که یک دفعه شخصیت داستانش شوکه می شود و بی حرکت تا لحظاتی باقی می ماند. خواندمش؛ یک بار دیگر، دو بار دیگر، ...بله! واقعی بود. اسم من در کنار اسم چند نفر دیگر (یکی شان مازیارخان فکری ارشاد عزیز بود که اگر صلاح بداند با بیان شیرین خودش در این باره توضیح خواهد داد) در کادری مستطیلی جهت دعوت به همکاری با ماهنامه فیلم چاپ شده بود. قبل از آن، یک سالی بود که برای مجله چیزهایی می نوشتم که یک بارش هم در صفحه نقد خوانندگان چاپ شده بود؛ چیزی درباره سلام سینمای مخملباف. منتها فکرش را نمی کردم که چنین دعوتنامه ای را ببینم. مانده بودم چه کار کنم. به راهم ادامه دهم و بروم خانه؛ یا همین الان راهی دفتر مجله شوم!

عقل ناقصم حکم داد که قبل از رفتن به مجله، تلفن کنم و از قبل هماهنگی داشته باشم! تماس گرفتم؛ کی؟ یک روز مانده به تعطیلات! آن موقع منشی مجله فکر کنم خانم الادینی بود که البته آن موقع هنگام تماس نمی شناختمش. هول زده گفتم که من فلانی ام و برای همکاری با مجله دعوت شده ام؛ الان بیایم؟ می شود حدس زد که چهره خانم الادینی از شنیدن این جملات احمقانه، چه وضعیتی پیدا کرد. منتها خیلی مودبانه یادآوری کرد که دو ساعت دیگر دفتر تعطیل می شود و الان هم کسی نیست پذیرای این موضوع باشد و حضورتان بماند برای بعد از تعطیلات. باز با نبوغی سرشار پرسیدم که منظورتان بعد از پنجم فروردین است؟ و باز هم همان لحن مودبانه که خیر؛ نیمه دوم فروردین تشریف بیاوردید!

این که این جوانک بیست و پنج شش ساله، آن زمان، در طول تعطیلات نوروزی چقدر انتظار کشید و در تصور مواجهه با هر کدام از نام های مشهور مجله چه خیال پردازی ها کرد و با خودش چه اندازه تمرین کرد که چه بگوید؛ بماند. این هم که احمد امینی بزرگوار به عنوان کسی که از بین خوانندگان مرا انتخاب کرد و مجید اسلامی نازنین به عنوان کسی که بسیار بسیار راهنمایی می کرد چگونه باید نوشت و آن سه عزیز گرداننده اصلی مجله که فضای مساعد برای چاپ مطالب فراهم کردند، الان تا چه حد از کرده خود پشیمان هستند، بماند! الان به هر حال نگاهم به سینما و بحث نقد، بسیار فرق کرده است. آن موقع دانشجویی بودم که کله پربادم آکنده بود از نظرات وبر و گرامشی و مارکس و علی و سنت اگوستین و هابز و غیره؛ و گمان داشتم می شود دنیا و هم فیها خالدونش را بسی تغییر داد و یکی از بهترین راه های بیدارباش برای این تغییر هم سینما است و حرف زدن درباره وجوه بیداربخش آن! ولی به مرور آموختم که سینما قرار است تو را با خلوت خودت مواجه کند و نه با ازدحام بیرون از آن، که اگر در این خلوت، مکاشفه ای کوچک هم صورت گیرد، بزرگ ترین تغییرات را رقم زده است، و تحلیل فیلم هم در پی چرایی و چگونگی همین مواجهه ها و مکاشفه ها است.اما امروز...جای این سوال بسیار باقی است که بعد از بیست سال، کجای این وادی ایستاده ام؟ چه به دست آورده ام؟ و چه تأثیری ولو اندک و ذره ای، در جایی گذاشته ام؟

هنوز هم نوشتن و خواندن درباره فیلم، از مهم ترین علاقه های زندگی ام است. هیچ وقت خدا وسوسه نشدم این مسیر، راهی باشد برای ناخنک زدن به حوزه های دیگری همچون فیلمنامه نویسی و کارگردانی و بقیه فضاهای اجرایی سینما؛ حتی تدریسش؛ که البته بضاعت شان را هم نداشته ام و ندارم. شاید همین ارضای روح و نفس، با این که در موقعیت راکدی صورت می گیرد، خودش بزرگ ترین دستاورد این دو دهه در این حیطه برایم باشد. کم می نماید؛ ولی...

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 763642

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 8 =