سعید مدنی در یادداشتی در رابطه با نخبگان آورده است «بر اساس گزارش سازمان ملل در سال ۱۹۹۳، حدود ۲۴۰ هزار ایرانی دارای تحصیلات عالی در امریکا زندگی میکردند. در سال ۱۹۹۹، اداره مهاجرت کانادا اعلام کرد حدود ۱۸۲ هزار متخصص و مدیر میانی از ایران در سفارت کانادا برای مهاجرت ثبتنام کردند. در سال ۲۰۰۰، در ردهبندی مهاجرت نخبگان، ایران بیشترین رتبه را در آسیا داشت. طبق سرشماری سال ۲۰۰۲، ایرانیان مقیم امریکا، تحصیلکردهترین اقلیت ساکن در این کشور بودند که ۶۹ درصدشان مدرک کارشناسی یا بالاتر داشتند. در همین سال، حدود ۹۲ درصد از دارندگان مدالهای المپیاد، در خارج از کشور مشغول به ادامه تحصیل و پژوهش بودند.
عوامل متعددی در وقوع مهاجرت نخبگان نقش دارند و نمیتوان آن را تکعاملی دانست، اگرچه در مقاطعی مثل وقوع زمان جنگ یا بحرانهای شدید اقتصادی و سیاسی یا وقوع بلایای طبیعی نقش عوامل بیرونی و زمینهای بسیار جدی و پراهمیت میشود، اما درمجموع عوامل مهاجرت را به دو دسته عوامل دافعه و جاذبه میتوان تقسیم کرد. عوامل دفعی موجب خروج نیروی کار متخصص از کشورهای درحالتوسعه میشود و عوامل جذبی موجب جذب نیروی کار ماهر متخصص بهسوی کشورهای توسعهیافته میشود.
در برخی دیگر از پژوهشها به چهار عامل در تشدید مهاجرت و فرار مغزها اشاره شده است که عبارتاند از: عامل اقتصادی یعنی وضعیت بازار کار و درآمد؛ عامل سیاسی یعنی بیثباتی یا فشارها و ناامنی سیاسی، استبداد، سرکوب، بیقانونی، بحران و جنگ؛ عامل فرهنگی و اجتماعی مثل فساد، قشریگری، تبعیض جنسیتی، مذهبی و قومی و محدودیتهای دیگر؛ و عامل علمی و دانشگاهی ازجمله کمبود امکانات پژوهشی و آموزشی.
وقتی شأن و منزلت اساتیدی که با همه دشواریها و گرفتاریها در ایران ماندهاند تا در خدمت مردم ایران باشند رعایت نمیشود و در بازنشسته کردن آنها حتی تعجیل میشود تا بلکه صندلی برای ورود افراد مورد حمایت نظام که از کمترین صلاحیتهای علمی برخوردار نیستند خالی شود، انتظار آنکه تلاشی برای متقاعدکردن اساتید برای ماندن در ایران شود، کاملاً غیرواقعبینانه است.
با خروج متخصصان تحصیلکرده رفتهرفته از سهم نیروی کار باکیفیت در بازار کار کاسته میشود و سهم نیروی کار غیرماهر در نیروی کار شاغل افزایش مییابد. ارزش اقتصادی مغزهای از دست رفته برای کشور بسیار جدی و قابلتوجه است. علاوه بر این فرار مغزها بر فرآیند تولید علم، ارزشآفرینی و بهبود تولید و فعالیتهای اقتصاد تأثیر جدی دارد. مهاجرت نیروی انسانی بااستعداد آینده و فرآیند پیشرفت کشور را در مخاطره قرار میدهد. برخی صاحبنظران مدعی شدهاند در فرآیند مهاجرت نخبگان و متخصصان نهتنها ثروت ملی از دست میرود، بلکه پس از گذشت قرنها از نظر ژنتیکی نیز به غنی شدن کشورهای نخبه پذیر و فقر ژنتیکی جوامع مهاجرفرست منجر میشوند.
مغزها بهویژه جوانان هنگامی مهاجرت میکنند که گزینهای جز رفتن ندارند. جذب و نگهداری نیروی انسانی مستلزم نظامی دموکراتیک و عادلانه به دور از هرگونه اقتدارگرایی است؛ بنابراین در جستوجوی راهحل باز هم بهضرورت اصلاحات ساختاری میرسیم».
خاطرم هست یکی از مسئولین بزرگوار فرموده بودند تربیت مدیران راهبردی به عنوان یک امر زیربنایی نیازمند نیازسنجی درست و همهجانبه است و برآورد نیازهای آموزشی مدیران در همسو شدن آنها با انتظارات کشور و انجام درست امور و بهبود عملکرد نقش بهسزایی دارد. اگر مفروض ما این باشد که فرمایش مذکور شعار و دکانی برای کسب درآمد و حفظ جایگاه نباشد!!! با این حرکت همه نیروهایی که وقت و انرژی خود را صرف تخریب و حذف یکدیگر میکنند، برای آبادانی کشور به کار گرفته میشوند. با تکریم نخبگان به نبرد با تحریم بیگانه میرفتیم نه بدرقه آنان در فرودگاه امام و در آخر ژست های توخالی مجریان صدا و سیما در پی موفقیت های روز افزون آنها !!! در این مسیر هر نیروی به اصطلاح انقلابی بهجای لاف زدن و شعار دادن باز کردن دکان، در عمل تمامی توان خود را برای ساختن گوشهای از کشور به کار بگیرد. مدعیان بیکفایت در عمل شناخته میشوند و در صورت صداقت، به اصلاح خود و کسب صلاحیت میپردازند. امید در دل مردم زنده میشود. یک عزم ملی برای ساختن میهن شکل میگیرد.
مهدی غنی در خاطرات خود می گوید:«به یاد دارم در سالهای اول جنگ که آیتالله خامنهای ریاست جمهوری را بر عهده داشتند، با تنی چند از دوستان خدمت ایشان رسیدیم. گلایهای شد از اینکه در جبههها، مانع حضور برخی نیروها میشوند. ایشان فرمودند در جبههها نمیشود انحصار ایجاد کرد، هرکس آزاد است از وطن خودش دفاع کند، نباید جبهه دفاع و مبارزه با دشمن را به افراد خاصی منحصر کرد. من از این سخن الهام گرفتم. با توجه به اینکه اکنون دشمنان جنگ را به میدان اقتصادی، فرهنگی و مدیریتی کشور کشاندهاند، نهتنها باید اجازه دفاع به همه اقشار ملت داده شود، بلکه از همه نیروها دعوت کرد در این جبهه حضور یافته و سنگری برگزینند و به تحکیم مواضع درونی کشور بپردازند». حال سوال من این است که آیا بزرگواران در مسند که رب الامین شکر همه آنها از فرماندهان جنگ بوده (یک خطر بزرگ هم بیخ گوش ما قرار گرفته که متاسفانه این بار نه مسئولان و مجلس بلکه مردم کوتاهی میکنند و ممکن است با مهاجرتشان صدمه بزرگی به کشور وارد شود. مهاجرت آقا باقر و آقا محسن از خوبای دموکراسی و انتخابات که هر بار که کاندیدا میشوند با قدرنشناسی مردم مواجه میشوند، میتواند ضایعه جبرانناپذیری باشد. این عزیزان را باید بهشان یکی یک دانه دولت بدهیم تا بمانند و خدمت کنند. تا کی پرش نخبگان؟)و در حال حاضر مدیران جهادی (مانده ام اگر جنگی به کشور عزیزمان تحمیل نمی شد به چه کاری در شهر خود مشغول بودند! )این اجازه را به نخبگان کشور برای دفاع از کشور خود می دهند!
اما هدف از نظام شایستهسالاری چیست؟ آیا هدفی بهتر از تضمین آینده کشور نمیتواند باشد؟ بهترین راه برای تضمین آینده کشور استفاده از جوانان شایسته در مسئولیتهای گوناگون است. در شایستگی بسیاری از مسئولین و انتصابات در حکومت شکی نیست. اما وجود این افراد در این رده سنی برای حال کشور شاید مساعد باشد اما آینده چه میشود؟ اما در واقعیت متناسب با آن به نقش آنان در تصمیمگیریها و تحقق مطالباتشان کمتر توجه شده یا میزان توجهات با توجه به مسائل، مشکلات و مطالبات خاص حوزه جوان کافی نبوده است. خصوصا در حوزههای اشتغال، تامین زندگی مناسب و ایدهآل، رفاه و تامین اجتماعی، مسکن، مشارکت اجتماعی و... میتوان دغدغههای جوانان را مشاهده کرد. نگرانیهایی که تنها و تنها یک علت دارد و آن چیزی نیست جز عدم برنامهریزی مناسب توسط مسئولین مربوط در حوزه جوانان در دولتهای مختلف. به طوری که در کشوری با این همه نعم خداوندی و جوانان تحصیلکرده، امروزه یکی از بزرگترین دغدغههای کشور بحث بیکاری و مدیران فسیلی در مسند است.
امروزه کمتر خانوادهای را میتوان یافت که نگرانیهایی در خصوص بیکاری فرزندانشان که حالا بیشترشان جوانانی تحصیلکرده نیز هستند، نداشته باشد. این در حالی است که هر روزه دولتمردان از وجود ظرفیتهای زیادی برای تامین و ایجاد اشتغال و رفع موانع بیکاری در کشور در آیندهای نزدیک، سخن میگویند. درست است که بیکاری مشکل بزرگ اکثر کشورهاست اما این مشکل در ایران به حالت وخیم درآمده. به طوری که یکی از اهداف تمامی دولتها در ایران حل این معضل بزرگ بوده که در کنار تورم دو علت اصلی فقر، فساد و بیعدالتی را تشکیل داده و بر مشکلات پیش روی جوان ایرانی و دغدغههای خانواده اش پیش از پیش افزوده است.
اگر روزی در کشور با کمبود متخصص روبهرو بودیم و علت بیکاری جوانان را دولتمردان، عدم دارا بودن تخصص و مهارت کافی میدانستند، اما امروزه چطور میتوان بیکاری جوانان تحصیلکرده که بیشتر آنان نیز مهارتهای لازم را نیز کسب نمودهاند، توجیه کرد؟ با این وضعیت و نبود امنیت کاری و عدم دارا بودن کار مناسب و حقوق مکفی، باعث افسردگی و افزایش بیماریهای گوناگون برای جوانان عزیز این مرز و بوم نمیشود؟ آیا اگر دولتهای مختلف به جای توجه به واردات کالاهای رنگارنگ از کشورهای مختلف و ایجاد فضا برای آقازادگان که جز ذلت و خفت چیزی عاید کشور نکردهاند و در نتیجه کاهش تقاضا برای کالاهای داخلی، کمی بیشتر به فکر افزایش جذب سرمایهگذاری و ایجاد امنیت اقتصادی و لذا افزایش تولید کالای ایرانی بودند، وضعیت بهتر نمیشد؟
تا زمانی که به جوانان و نخبگان کشور اعتماد نشود و حلقه بسته مدیریت کشور در دست مدیرانی که از ابتدای انقلاب و فرزندان نخبه آنها بعد از انقلاب (ژنهای خوب) بر مسند امور بوده و هستند باقی بمانند و همچنان مدیران ۷۰ ساله در دولت، شهرداری و مجمع تشخیص مصلحت نظام به کار گرفته شوند تا حکم بازنشستگی آنان توسط قابضالارواح صادر شود، فاجعه مدیریتی موجود گستردهتر خواهد شد و روزی فرا میرسد که کشور با خلاء مدیران متخصص و توانمندی که تجربه اجرایی لازم را ندارند، روبهرو خواهد شد.
به قول جناب مجید مرسلی که میفرمایند:
جز تخصص هیچ در چنته ندارم، ای دریغ
آن هم اینجا ارزشش همپایه سمسار نیست
گفت: زیر ِمیز ما را چاق کن وانگه برو
گفت: قربانت شوم مانند تو غمخوار نیست
محتسب را چاق کرد و جان خود را وارهاند
چاره جز تمکین برای مردم ناچار نیست
نظر شما