1- این بحث که آیا در فرهنگ میهن ما "ایرانی و اسلامیت" و اولویت با کدام از این دو است، باطناً و عملاً بحث تازه ای نیست. زیرا در بطن تمام قیام ها و نهضت ها و حکومت ها (از سامانیان و صفاریان و طاهریان تا صفویه و قاجاریه و نهضت ناتمام و ناقص مشروطیت و تا انقلاب جمهوریت اسلامی کنونی) و در تلو افکار گوناگون در نحله های فلسفی و مکاتب ادبی (از فارابی و فردوسی و ابن سینا تا سهروردی و صدرا و در تمام جریان عظیم ادبیات عرفانی ایران نزد سنایی و سعدی و حافظ و مولانا) تلویحاً و یا تصریحاً چنین سئله ای مطرح شده است!
به علت تنگی مجال چنین بحث مشبعی، نگارنده از تمام تحلیل های مقدماتی مربوط به این بحث که تعداد کثیری از مستشرقان نیز (مانند نلدکه، گلدزیهر، بروکلمان، اشپولر، خانم کوآشون، بران و کربن) به آن پرداخته اند، می گذرد و تنها در زیر به علت ضروررت طرح آن در این ایام به شرح بسیار مجمل رئوس این بحث می پردازد:
2- براساس تمام تحقیقاتی که حدودآً در 200 سال اخیر تحت عناوین فلسفه فرهنگ، تاریخ فرهنگ، فرهنگ شناسی و بررسی های دیگر نظیر جامعه شناسی فرهنگ (در 80 سال اخیر) بهعمل آمده است، تقریباً تمام اندیشمندان فرهنگ شناس، قلمروهای تمدن بیشتر مادی (سیویلیزاسیون) و فرهنگ بیشتر معنوی (کولتور) را (و این تقسیم بندی از اگبرن است) به دو سپهر عام (فرهنگ و تمدن عام، ژنرال) و خاص (فرهنگ و تمدن خاص، پارتیکولار یا پاره فرهنگ) تقسیم نموده اند، که البته بین آنها (مانند میان تمدن و فرهنگ) روباط گوناگون ساختاری و کاترکردی ای وجود دارد!
1) فرهنگ عام، که سازنده هویت ملی یک ملت است، دارای شواخصی است، که این ویژگی ها را درباره فرهنگ عام ایران (از سه هزار سال پیش تاکنون) در انواع گوناگون آن می توان حصر کرد و نگارنده از شرح آنها در اینجا می گذرد و فقط با تأسف توضیح میدهد که بسیاری از کسانی که از فرهنگ ایران و یا ایران سخن میرانند، اساساً چیزی از این شواخص اصلی نمی دانند!
2) فرهنگ خاص (یا پاره فرهنگ)، که در میهن ما و در بسیاری از فرهنگهای دیگر انواع گوناگون اصلی و فرعی دارد (نظیر فرهنگ علمی، فرهنگ دینی، فرهنگ ادبی، فرهنگ هنری، فرهنگ عامه، فرهنگ اخلاقی، فرهنگ ده نشینان و شهرنشینان، فرهنگ مستضعفان و فرهنگ مستکبران و مانند اینها)، بسیار متنوع و مشبّکاند.
3) اصول اساسی فرهنگ شناسی به ما می گوید که:
اولا، بین فرهنگهای خاص و فرهنگ عام، و حتی بین فرهنگ عام یک ملت و فرهنگ عام جهانی، روابط متقابل، متعاکس، متعامل و متحرکی وجود دارد؛
ثانیاً، نحوه تبادل روابط بین فرهنگها بهصورت کثرت در وحدت و وحدت در کثرت و به گونه عموم و خصوص من وجه است!
4) اما، در هیچ کشوری و نزد هیچ ملتی (مگر در موارد بسیار نادر و شاذ) دیده نشده است، که پاره فرهنگی بهطور رسمی و عناً ادعای سلطه جویی و انحصارطلبی و سروری را بر سایر پاره فرهنگها داشته باشد. مثلاً فرهنگ علمی عظیم کنونی (به همراه فرایندهای تکنولوژیکی و صنعتی آن) معتقد باشد، که فرهنگهای ادبی و هنری و اخلاقی و غیره باید از آن تبعیت کنند! تاریخ فرهنگ نشان داده است که هرگاه و آنگاه که چنین واقعه ای روی دهد و یا روی داده باشد، سایر پاره فرهنگها به شدت صدمه می بینند و محتوا و ماهیت اصلی پاره فرهنگی اصیل خود را از دست میدهند و رسالت تاریخی خویش را فراموش می کنند (مثالها و نمونه ها در این مورد بسیار است، که نگارنده از شرح وتوصیف آنها خودداری می کند)
3- مع الوصف و با تمام این توصیف های اصولی (اکسیوماتیک) و اقعیت اجتماعی و تاریخی دیگری، که در قلمرو فرهنگهای یک ملت (و ملتهای بهویژه کهنسال جهان) دیده می شود، این حقیقت است که تاریخ هر ملتی، در تمامیت و کلیت آن، همواره در مقاطع خاصی و به دلایل پییچده و عدیده ای به یکی از این پاره فرهنگ ها اولویت و ارجحیت بخشیده است و آن پاره فرهنگ را سکاندار کشتی تاریخ آن ملت کرده است! از غرب و اولویت یافتن فلسفه های اشراقی افلاطون و مشایی ارسطو برای قرنها، و یا از سیل تفکراتی که منجر به رنسانس و رفورماسیون شدند، و یا از اعتبار یافتن خاص کانتیانیسم و هگلیانیسم و مارکسیسم در 200 سال اخیر می گذریم و تنها به ایران می پردازیم:
در میهن ما ایران نیز وقتی فردوسی به احیای ملیت ایران پرداخت و برابر خود نه قدرتهای شکوهمند توده ها را (جز قتل عام مزدکیه و نابودی مانویه و کشتار قهرمانان ملی ایران توسط اعراب) و نه توان نیرومند طبقات فرادست اجتماعی را و نه نیروهای بالنده مولد اقتصادی- سیاسی را و نه رهنمودهای جاندار دینیای (زرتشتیای یا اسلامیای) را یافت، به ناچار و طبق حکم محتوم تاریخ بهسوی زبان پارسی دست دراز کرد که: بسی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیاید گزند/ بسی رنجم بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی؛ و بدین طریق زبان را بهصورت پرچم مقاومت ملی برافراشت و در اهتزاز نگاهداشت! و یا وقتی ملت ما در زمان صفویه بهسوی برچیدن فئودالیسم و به طرف وحدت میرفت، نظام اجتماعی- تاریخی آن زمان در روبنای فکری خود (به روایت سید جلال الدین آشتیانی در مقدمه بر عوارف المعارف فیض) نظریه فلسفی "وحدت بخش و حرکت دهنده" صدرایی را انتخاب کرد! و یا دهها نظیر این "یا"ها که تماما دلالت بر آن دارند که تاریخ همواره در مقطعی از مقاطع پیشرفت خود به کلی از قدرتهای موجود در دامان خویش اولویت و ارجحیت بیشتری می بخشد! زیرا، در حقیقت تاریخ (به قول هگل و مارکس) هیچگاه با بن بست قطعی مواجه نمی شود و هیچگاه حاضر نیست حکم مرگ خود را امضا کند! بلکه تاریخ همواره و محتوماً گره کور خود را به نحوی می گشاید و اگر این گشایش نتوانست به طریق مثبت انجام شود، تاریخ گره کور خود را به نحو منفی می گشاید. ولی تاریخ هرگز نمی میرد و با بن بست مواجه نمی شود.
4- حال با بیان این مطلب نگارنده مایل است به فشرده ترین عبارات استنتاجی را که برای بحث خود لازم میداند، از مطالبی که عنوان شد، استخراج کند:
1) کسانی که امروز سخن از ایرانی بودن می رانند و اسلامی بودن را مؤخر بر آن و یا متداخل در آن محسوب می دارند، صرفنظر از آنکه واقعاً این افراد از ایرانی بودن چه استنباطی دارند و یا ندارند، قاعدتاً باید بدانند، که ملت ایران در 30 سال پیش سرانجام توانست به یاری نهضتی دینی از "فورماسیون" 2500 ساله شاهنشاهی بهدر آید و با تصحیح اشتباهاتی که در انقلاب ناتمام و ناقص مشروطیت و در نهضت ملی شدن صنعت نفت انجام داده بود، وارد دوران جمهوریت شود! ابزار اصلیای که ملت ایران در این برهه از تاریخ خود برای کندن جسم جسیم شاهنشاهی و پرتاب کردن آن به زباله دادن تاریخ (در آمریکا) انتخاب کرد، دیانت انقلابی و بنیاد گرا (از اسدآبادی تا خمینی) بود، که البته نیروهای دیگری نیز با آن همراهی و همکاری کردند. همین وضع بهطور قاطع تر و روشن تر در جنگ بزرگ هشت ساله میهنی دیده می شود و به یاد می آوریم که چگونه رزمندگان میهن ما یا حسین گویان جانهای خود را به میدانهای جنگ پرتاب کردند و چه بسا امروز از آنها تنها پلاکی بیش باقی نمانده است!
2) قصد نگارنده از این توضیحات به هیچ وجه تکرار تملق گویی های مبتذل کاسبکارانه و یا ستایش دلال مآبانه نظام جمهوری اسلامی ایران نیست! بلکه عمدتاً مایل است گوشواره این تذکر را به گوش کسانی که جدیداً از ایرانیت و ایرانی بودن دم می زنند، بیاویزد، که آیا به نظر شما در شرایط کنونی جهان و ایران، دیگر دیانت انقلابی قادر به حفظ مصالح ملت ایران نیست و لذا بهتر است ایرانیت و ملیت را بر آن مقدم و مرجح داریم؟! و آیا در صورت چنین ترجیحی، تکلیف جبهه واحد مبارزاتی ملتهای مسلمان انقلابی علیه کلونیالیستهای جدید و امپریالیستها چه می شود؟! زیرا، تنها در صورت اثبات چنین ادعایی با توجه به تمام مطالبی که عنوان شدند، می توان سخن از تعویض "نقاط عطف تاریخ" (به قول هگل و مارکس" و یا تغییر "زمانهای محوری" ( به نظر یاسپرس) کرد!
3) و اما، اگر اساساً چنین تأملاتی مطرح نیست (که نگارنده با توجه به سواد و مطالعات آن آقایان بیشتر بر این باور است) در اینصورت می توان این گمان را وارد دانست که اینگونه مطایبات شبه ادبی بیشتر جنبه لحیه گرایی (مانیریسم) و شارلاتان بازی و ترجیحات بلامرجحی (دسه زیونیسم) دارند، که بعضی افراد در بعضی از موارد برای تفریح اعضای بعضی مجالس از اذهان خود بیرون می دهند!
4) البته یک حدس تلخ کماکان بر جای می ماند و آن این است که آیا مخاطب واقعی این ایران پرستان نمی تواند (ولو نادانسته و ناخواسته) همان مراجع امنیتی (ماسونی، انتلیجنت سرویس و CIAای) در جهان سرمایه داری جهانی باشد، که حال با بیان اینگونه مطالب لازم است آنها را متوجه وجود این پدیده های در خورد استفاده آن در ایران کرد؟!
گروه تاریخ خبرآنلاین / 62
نظر شما