نمایشنامه به بستر اصلی رمان وفادار نیست و آن را کمرنگ کرده و در یک ساعت و ۳۰ دقیقه ما را با یک روایت عاشقانه سرگرم کرده و به ما لذت فراز و نشیب روزهای عاشقی را یادآوری میکند. هرچند نمونههای از بیوفایی و فراموشی عشق و سر باز کردن زندگی را هم با خطوطی کمرنگ نشان داده و واقعیتها را در بنمایههای طنز به ما گوشزد میکند، مخصوصاً آنجا که مادر دخترک به او میگوید؛ مردها وقتی عاشق میشوند برای جگرسفید معشوق هم استعاره و شعر میسازند.
داستان نمایش در یک جزیره کوچک در شیلی میگذرد که مردم ماهیگیر هستند بهجز نرودای شاعر که منتظر نامهای از آکادمی نوبل است تا به او خبر کسب جایزه را بدهد. جوان پستچی تنها برای نرودا نامه میآورد چون کس دیگری در جزیره نامه ندارد و از او کتاب و راه رسم شاعری یاد میگیرد. ماریو پستچی عاشق میشود و از نرودا میخواهد به او شعر یاد بدهد تا بتواند آنچه در قلبش میگذرد را به معشوقش بگوید و... در این روزها احزاب و مردم از نرودا میخواهند تا کاندیدای ریاست جمهوری شیلی شود، او قبول میکند اما با آمدن سالوادور آلنده به نفع او کنار میرود، آلنده رئیسجمهور شیلی میشود و نرودا سفیر شیلی در پاریس. آلنده با کودتای پینوشه سقوط میکند و نرودای شاعر در خانهاش در همان جزیره در آغوش ماریو جوان جان میدهد.
زیر متن داستان عاشقانه ماریو پستچی و بئاتریس تاریخ رقم میخورد، چپهای همچون آلنده به قدرت میرسند هرچند مردم در دوره اینها با مضیقه نان به دست میآورند تا بخورند اما وقتی راست و محافظهکار نظامی همچون پینوشه کودتا میکند با پسران شیکاگویی میلتون فریدمن اقتصادان، هم نان را از کف میدهند و هم آزادی.
کارگردانی این نمایش را کوشک جلالی همچون کارهایی که قبلاً از او دیدهایم با میزانسنهای روان و اجرای با ریتم و ضرباهنگ درست پیش میبرد و یک عاشقانه را بدون اغراق و با صداقت به صحنه میآورد. او صحنه را چهار قسمت میکند، دریا جای که ما تماشاچیان نشستهایم. پیشانی صحنه که خانه نرودا است، میانه صحنه که رستوران و میخانه زنی است که ماریو پستچی عاشق دخترش شده و عمق صحنه که در پرده سفید تصاویری تاریخی از وقایع شیلی پخش میشود. میزانسن استعارهای کوشک جلالی که ما مردم را دریا میگیرد، بهظاهر نگرش چپگرایانه دارد اما درنهایت راستگریان طرفدار پینوشه هم از همانجا به خانه نرودا میآیند و نعش او را میبرند. تنها نکتهای که درباره کارگردانی اثر میتوان گفت اینکه کوشک جلالی میتوانست در مقابل وسوسه شعرخوانی به ایستد و خوانش کمتر شعرهای نرودا زمان اجرا را مدیریت کند. او در هدایت بازیگران موفق است. ارتباط خوب بازیگران و مخاطبان محصول همین هدایت است. اگرچه کوشک جلالی چند جایی به دام چیزی افتاده است که امروزه مخاطب ایرانی با آن میخندد و آن دیالوگهایست که نشانههای جنسیت زده دارد و امروزه در گوشی هوشمند ایرانیان دستبهدست میشود.
بازیگران کارشان را بهخوبی انجام میدهد با دقت و سختکوشی. اشکان خطیبی به درستی تلاش میکند تا ماریو پستچی عاشق شده را تصویر کند و در این تلاش به آنچه طراوت تجربه اولین عشق است نزدیک میشود. رؤیا تیموریان لحظات شیرینی را خلق میکند و به زن کارگری که مردان و عشقشان را میشناسد نزدیک است. تیموریان در هشدارهایی که به دخترش میدهد تا در دام این پستچی زبانباز که شعرهای نرودا را دزدیده و به دخترک تحویل داده، باورپذیر است. دنیا مدنی دخترک سبکسر بازیگوش عاشق را با همان طنازیها که کار میطلبد، اجرا میکند. کار امیر کاوه آهنین جان از دیگران سختتر است. او پابلو نرودا را چه زمانی که کاندیدای ریاست جمهوری شده و چه زمانی که با ماریو عاشق سروکله میزند را بهخوبی بازی میکند بعلاوه در بسیار از لحظات زبان و نثرش شاعرانه است و بهدقت و خودی شده باید دیالوگها و منولوگها را بیان کند.
«پستچی پابلو نرودا» کار قابلاحترام دیگری از علیرضا کوشک جلالی است، زندگیای را نشان میدهد که گاه سیاست نقش اول را در آن بازی میکند و گاه عشق، هرچند که بسیاری از اوقات سیاست و سیاستمداران برای کاهش رنج ما زندگیمان را سیاه میکند.
۵۷۲۴۵
نظر شما