۱ نفر
۳۰ دی ۱۳۹۸ - ۱۳:۵۶
جدال با دشمنان قدیم و جدید دموکراسی

چند نکته درباره مشهورترین کتاب سر کارل ریموند پوپر

کارل ریموند پوپر تألیف کتاب عالم‌گیر «جامعه باز و دشمنان آن» را مدیون یک عضو جوان حزب ناسیونال‌سوسیالیست می‌داند که نه نظامی بوده و نه پلیس، ولی با وجود این، یونیفرم حزب را پوشیده بوده و اسلحه‌ای هم بر کمر خود داشته است. ماجرا آن‌گونه که «پوپر» تعریف می‌کند، در حدود سال ١٩٣٣ (سال به قدرت‌رسیدن هیتلر) اتفاق افتاده و در آن ماجرا مرد جوان مسلح خطاب به «پوپر» گفته است: «ببینم؛ می‌خواهی بحث کنی؟ من بحث نمی‌کنم؛ من شلیک می‌کنم!». این دیالوگ مبدا یک حرکت انگیزشی برای پوپر بوده که مقصد آن نقادی ریشه‌های تمامیت‌خواهی در تاریخ اندیشه غرب و نقد و رد دسته‌ای از نظریات افلاطون و هگل و مارکس که منتج به آزادی‌ستیزی می‌شود، شد.

البته فارغ از این انگیزش نمادینی که پوپر معرفی می‌کند، نظام یکپارچه تفکر او در فلسفه علم نیز می‌طلبد که چنین رساله‌ای در فلسفه سیاست بنویسد. پوپر در فلسفه علم مبدع نظریه‌ای است که در آن سعی در تثبیت و جلوه موجه بخشیدن به هر نظریه‌ای آب در هاون کوبیدن است، و آنچه از ارزش عقلانی برخوردار است سنجیدن و «ابطال کردن» اندیشه ها و نظریه هاست. چرا که از نظر او علم یعنی این که بگذاریم فرضیه‌ها به جای ما بمیرند.

او برخورد نقادانه روش ها و نظریه ها را واجد سجیه عقلانی می داند و منتهای کلام و سعی فلسفه خود را در برآورده ساختن مقدماتی می داند که منجر به ایجاد فضای تضارب شود، بی هیچ جزم اندیشی و ریشه گرایی که به عقیده پوپر مسبب مرگ معرفت است. وی در پی وصول به فضایی است که میدانی برای به سنجه کشیدن فرضیه ها و نظریه ها باشد. پوپر می گوید: «اگر فرضیه ها بد باشند، ما هم همراه با آنها باید نابود شویم. پس انتقاد تند و بررسی انتقادی فرضیه ها، جانشین نبردی خشونت آمیز برای بقا می شود.» نبردی که در همه جریان های توتالیتر، چه چپ کمونیستی و چه راست فاشیستی، برای سیطره بر اذهان و افکار به وضوح دیده می شود. در اینجا پوپر نخستین تشرهای خود را به اندیشه چپ می زند؛ اندیشه یی که واقعیات را اثبات کردنی می پندارد و سدی را برمی سازد که نفوذ نحله های نو را به بطن جامعه فکری ممنوع می کند. اما پوپر ابرام و اصرار مارکسیست ها در ایدئولوژی خود و شهادت در راه اندیشه را عین سبکسری و ناتوانی می داند. آنجا که نظریه یی توان و توش هماوردی با رقیبان خود را ندارد، باید از سرزمین نظریه ها اخراج شود و راه برای نظریه های صحیح تر باز بماند.

این اعتقاد کارل پوپر برخاسته از نگاه وی به علم امروزی است که واجد به دست دادن دانایی مطمئن نیست بلکه علم تنها فرضیه هایی را به وجود می آورد که فعلاً هنوز رد نشده اند. در این نظرگاه ما همواره در پی نزدیکی به حقیقتیم نه رسیدن به آن، در نگاه پوپر مساعی فیلسوف نیز باید در همین مسیر فعال باشد که هر لحظه آماده پذیرش «فکر صحیح تر دیگر» باشد. ناگفته پیداست که اعتقادات پیش گفته پوپر چه زخمی بر پیکره غول آسای پوزیتیویسم می نشاند و قلب تحصل گرایی را نشانه می رود چرا که دانایی در فلسفه پوپر حدسی انتقادی است و آماده زوال، اما دانش پوزیتیویستی کوشش بر مانایی دارد و اثبات کننده خود است. مرز آرای پوپر با پست مدرنیست ها نیز به وضوح قابل دید است و عقل گرایی (البته از دریچه تفهم اخلاق گرایی که از کانت برای پوپر میراث مانده است) و حقیقت گرایی (البته در وضعیتی که همواره باید در پی کاستن از فاصله فکر خود با حقیقت بود و نه وصول مستقیم به آن که پوپر را از غایت گرایان متمایز می کند) او را از عقل ستیزی و نسبی انگاری متفاوت می کند. اما پوپر چرا و چگونه در ادامه سنت فکری خود به دموکراسی و جامعه باز می رسد و در تبیین آن هراسی از آشکار ساختن سویه های راست گرایانه خود نیز ندارد؟ شاید جستن پاسخی برای این پرسش، مقدمه این مقاله را تا حدی توجیه کند، کارل پوپر با مواضعی که در فلسفه علم و روش شناسی خویش برجسته و معین می کند، در سیاست به «مدارا» و «اصلاح گری» می رسد. به زبان دیگر ترجمان ابطال گرایی پوپر و تاسی او به «می دانم که هیچ نمی دانم» سقراط و اخلاق گرایی کانت در فلسفه، همان «تساهل» و «اصلاح طلبی» در سیاست است. اما پوپر در دنیای پرآشوب اطراف خویش که مشحون از خشونت، حذف و خونریزی است به سنت عقلانی و نقادی خویش بازمی گردد و دست به نقد ریشه های خشونت معاصر می زند.

این گونه است که پوپر، افلاطون را به زمانه خویش می آورد و او را محاکمه می کند و «جامعه باز و دشمنان آن» کیفرخواستی سنگین نه تنها علیه افلاطون که هگل و مارکس بازخوانی می شود. پوپر با هر نوع «اتوپیاگرایی» چه مدینه فاضله افلاطون، چه کمونیسم و جامعه بی طبقه مارکس و چه غرب آزاد و متمدن هگل به مخالفت برمی خیزد و جوهره تفکر آنان را فاقد اصالت می داند. سرزنش افلاطون به سبب تعبیه «فیلسوف- شاه» در دستگاه فکری اش و عطف فلسفه اش به آرمان «مدینه فاضله»، پوپر را در نقد توتالیتاریسم قانع نمی سازد. اینجاست که نگاه خود را معطوف به هگل می دارد و زبان به طعن می گشاید که هگل همیشه از دو وجه کاملاً متعارض دفاع می کند. به نظر هگل حقیقت هم نسبی است و هم مطلق. حقیقت نسبت به هر چارچوب تاریخی یا فرهنگی تفاوت پیدا می کند، بنابراین بحث عقلانی میان آنها امکان پذیر نیست زیرا هر یک واجد معیار مختلفی برای حقیقت است. اما هگل معتقد است« نظریه خودش دایر بر اینکه حقیقت متناسب با هر چارچوب است، از صدق مطلق برخوردار است.»

بدین سان پوپر آدرس تناقض را در آرای هگل به مخاطبان فلسفه گوشزد می کند، سپس مارکس را به محکمه فرا می خواند و کیفرخواست خود را علیه وی قرائت می کند؛ «نظریه یی که علم بورژوایی و علم پرولتاریایی هر یک در چارچوب خود محصور است، نظریه مارکس در مورد طبقاتی بودن علم را به ما یادآور می شود... مارکسیست ها در همه جا به معنای دقیق کلمه تضاد طبقاتی را مشاهده می کنند... اما ما نباید اجازه دهیم که در یک زندان فکری گرفتار شویم... غتا می توانیمف باید زندان خود را فراخ تر کنیم.» پوپر هرگونه رهیافت انقلابی برای حل مسائل جامعه را وحشتناک و مشکل آفرین می بیند و خواستار حل اصلاح طلبانه مسائل است. شاید بتوان گفت که کارل پوپر اندیشمند امروز «پیدا و قابل درک» است نه پیشگوی فردای «ناپیدا و غیرقابل درک». فرداهایی که نشانی آن بر پیشانی فلسفه افلاطون و هگل و مارکس جای دارند، جایی در فکر پوپر ندارند. وی آنچنان که در «فلسفه» و «علم» نشان می دهد، در «سیاست» نیز یک اصلاح طلب است. «پوپر در حل مسائل اجتماعی و سیاسی طرفدار مهندسی گام به گام است. یعنی با مسائل به طور تک تک برخورد کنیم غنه کلی و مبهمف... مهندس اجتماعی بررسی می کند که اشکال از دستگاه است یا کسانی که با دستگاه کار می کنند و اقدام به عیب یابی و رفع خطا می کند و در صورت عدم نتیجه گیری به طرح راه حل های دیگر با تجربه یی که آموخته اقدام می کند. این روش در مقابل روش اصلاح کل گرایانه اجتماعی غانقلاب و براندازیف قرار می گیرد.» به نظر پوپر «تغییرات مسالمت آمیز فضایی می آفرینند که در آن انتقاد آشکار از وضعیت موجود اجتماعی با خشونت سرکوب نمی شود و چارچوبی به وجود می آورد که اصلاحات بعدی را ممکن می سازد» او بهترین محل و محمل برای بروز اندیشه ها و نقادی را «جامعه باز» می داند؛ جامعه‌ای که فکر دموکراسی در آن نهادینه شده باشد. تنها در جامعه باز است که حق اظهار نظر درباره اعتقاد و فکر دیگر وجود دارد و به همین خاطر  جدال با دشمنان قدیم و جدید دموکراسی را تا سرحد امکان پی مب‌گیرد و معلم این آموزه می‌شود که با همه مدارا کنیم جز با دشمنان مدارا.

چهل سال پس از نوشتن کتاب جامعه باز توسط پوپر، عزت الله فولادوند نسخه معتبری از آن را از نجف دریابندی طلب می‌کند و متن مفصل کتاب را ترجمه و منتشر می‌کند. اما انگیزش فولادوند در ترجمه فارسی کتاب چه بود؟
دهه 60 خورشیدی دهه‌ای پر فراز و فرود در بسط نظر و عمل مارکسیستی در ایران بود که گاهی شکل فاجعه نیز به خود می‌گرفت. جنایات برخی از معتقدان به مارکسیسم در ابتدای دهه شصت روشنفکران راستین را به فکر مبارزه نظری با این عقیده انداخت و در این میان فولادوند اثرگذارترین کار را انجام داد. هر چند که ترجمه و نشر کتاب پوپر باعث شد که روشنفکری چپ‌زده فولادوند را عنصری غرب‌زده و دریافت‌کننده نفقه از سفارت آمریکا بداند، اما این مسائل خللی در راست‌قامتی و راست‌قدمی عزت‌الله فولادوند نیفکند و تا سال‌ها در پی روشن‌سازی فضای فکری و فلسفی کشور از طریق ترجمه و تذکر گرانیگاه‌ها و بزنگاه‌های تاریخی از مسیر بازخوانی تجربیات دیگران بود و در این طریق 40 کتاب را به فارسی برگرداند.

هر چند هیچ یک از آن ترجمه‌ها شهرت جامعه باز را پیدا نکرد. چه اینکه هیچ یک اهمیت آن را نیز از جهت ضرورت ترجمه نمی‌توانستند داشته باشند. در ضرورت ترجمه فارسی این اثر همین بس که مصطفی محقق داماد در جلسه‌ای گفته است بعید می‌دانم کسی با خواندن اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی از مارکسیسم روی گردانده باشد، اما بعید می دانم مارکسیستی پیدا شود که با خواندن جامعه باز و دشمنان آن همچنان مارکسیست مانده باشد.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1344213

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 1 =