کاملیا مافی:
اینجا هر روز و هر شب تکرار همان داستان است. تنها صدای مکرر افرادی به گوش میرسد که در برخورد با هم از کلماتی مثل«بفرمایید»، «نه نمیخوام» و «ممنون» استفاده میکنند.
اینجا مرکز عبور و مرور هزاران عابر پیادهای است که در مسیر خود غرق در افکار فردا و دیروز یا شاید هم امروز هستند. شاید آن لحظهای که کاغذ رنگی مقابلشان قرار میگیرد ناخودآگاه بر اساس حرکتی از پیش تعیینشده و عادت آن را میگیرند و با نگاهی سرسری آن را رها میکنند تا با فرودش روی زمین، فرشی رنگی بر جای بگذارد، گرفتن یا نگرفتن این آگهیهای تبلیغاتی داستانی است اما دستی که این کاغذ که معمولا محتوای تبلیغاتی موسسات آموزشی، فرهنگی، حراجهای فروشگاهها و افتتاح رستورانها همراه با منوی آنهاست، را پخش میکند خود داستان دیگری است که در این گزارش آن را بررسی خواهیم کرد.
هر روز صبح باید از اسلامشهر حرکت کند تا به میدان آزادی برسد و از آنجا خود را با اتوبوسهای تندرو به محلی برساند که باید آنجا باشد. میدان ولیعصر محل کار اوست. چهره لاغر و استخوانی دارد، موها و گوشهایش را زیر کلاهی پشمی پنهان کرده و کاپشنی بادگیر به تن دارد که ظاهرش را خیلی چاقتر نشان میدهد؛ وقتی به گفتوگو دعوتش میکنیم زیر لب میگوید: «آن مردی که بالاتر ایستاده را میبینی، او ناظر است و اگر با شما صحبت کنم، برایم بد میشود؛ کارم را از دست میدهم.» در همین حال که اینها را میگوید یکی یکی از آن دسته 100 تایش برگه جدا میکند و به دست عابران میسپارد. چند دقیقه میگذرد، انگار درنگ میکند، شانههایش را بالا میاندازد و میگوید: «چه میخواهی بدانی؟»
از اینجا گفتوگو آغاز میشود؛ نامش مسعود است و یک ماهی میشود که این کار را از میان نیازمندیهای روزنامه پیدا کرده است. باید روزی چهار تا پنج هزار کاغذ تبلیغاتی به قول خودش تراکت را به دست عابران پیاده بسپارد، یا اینکه روزی هشت ساعت در قبال هشت هزار تومان کار کند اما اینکه در چند قدم بالاتر این آگهی در کیف یا جیب آن عابر برود یا نرود، به او مربوط نمیشود. به گفته او کارفرمایش پایان هر دو هفته یا هر ماه حسابشان را تسویه میکند. مسعود دانشجوی دانشگاه پیامنور است که پیش از این در رویهکوبی مبل کار میکرده است. او میگوید: «وقتی در کارگاه مبلسازی بودم دیگر وقت نمیکردم درس بخوانم، حالا وقتم دست خودم هست و اینطور میتوانم به درسم هم برسم.»
باید مخاطبشناس باشی
مسعود در ادامه میگوید: «برای اینکه تاثیرگذاری بیشتری داشته باشم، قبل از اینکه به شخصی تراکتی بدهم خوب به ظاهرش توجه میکنم تا متوجه شوم که اگر او این را بگیرد، میخواند یا رهایش میکند.» به گفته او از هر قشری این برگهها را میگیرند؛ از دانشجو، زنان خانهدار و بچهها بگیر تا پیرمردها و پیرزنها که تنها از روی کنجکاوی به اینها نگاهی میاندازند.
او میافزاید: «سعی من بر این است که بیشتر به کسانی برگه بدهم که به دردشان میخورد، البته بچههای کوچک هم برای اینکه دلشان نشکند از مشتریهای من هستند.» مسعود در مورد عکسالعمل مردم در قبال این برگهها توضیح میدهد: «همه جور عکسالعمل وجود دارد، یکی آن را با دقت میخواند، یکی آن را دو یا سه قدم آن سوتر روی زمین میاندازد و برخی هم از روی دلسوزی این برگهها را میگیرند.» وی ادامه میدهد: «اگر کسی از روی دلسوزی این برگه را از من بگیرد ناراحت میشوم اما زمانی که از من میگیرند و بدون مطالعه آن را روی زمین میاندازند دیگر خیلی ناراحت میشوم، مهم نیست که نمیخواهند آن را بخوانند اما حداقل میتوانند به جای زمین آن را توی سطل بیندازند.» این را که میگوید با دست سطل زبالهای را نشان میدهد که تنها با او چند قدم فاصله دارد. دورتا دور سطل و ادامه پیاده رو پر شده از کاغذهای صورتی رنگی که مسعود به دست عابران میدهد.
او همچنین میگوید: «همین موضوع باعث شده نهتنها مجبور به پاسخگویی به نیروی انتظامی شوم بلکه جواب مغازهدارها و شهرداری را هم باید بدهم. به همین دلیل هم مجبورم زود به زود جایم را عوض کنم.» جملهاش که تمام میشود دو مرد دیگری با دستانی پر از تراکت جلو میآیند و بعد از احوالپرسی دو سه قدم بالاتر از مسعود قرار میگیرند. او در معرفی این دو مرد میگوید: «هر تراکت پخشکن محدوده خاص خود را دارد اما گاهی با یکدیگر به توافق میرسیم که در یک مکان و محدوده چند تراکت پخشکن با موضوعات تبلیغاتی یکسان یا متنوع فعالیت کنیم تا اینکه بازار بهتری داشته باشیم.» او ادامه میدهد: «اینطوری عابر تراکت را از نفر اول و دوم نگیرد حتما از نفر سوم خواهد گرفت.»
به گفته مسعود آنان با جا به جایی مکانی تراکتهای خود را راحتتر پخش میکنند.
شرایط کاری
همیشه رسم بر این بوده که در هر یک از زمینههای اقتصادی و اجتماعی اگر نیازی احساس شود حتما دلالان وارد قضیه شده و حداکثر سودی را عاید خود کنند. در بخش تبلیغات تراکت و تراکت پخشکنی، شرکتهایی ایجاد شدهاند که تراکتهای تبلیغاتی شرکتها را پخش میکنند. این شرکتها با مشخص کردن محدوده پخش، تعداد، روزانه و معرفی گفتاری هنگام پخش افرادی را بهصورت روزمزد یا تعداد تراکت استخدام میکنند. بیشتر افراد متقاضی این کار را اشخاص پیر و ناتوان تشکیل میدهند اما بااینحال به گفته مسعود این شرکتها بیشتر به افراد دانشجو یا دیپلمه که ظاهر مناسبی داشته باشند کار میسپارند البته شیوههای پخش تراکت هر شخص نیز اهمیت خاصی دارد و به آنهایی که بیشتر بتوانند مشتری جلب کنند، تراکت و مزد بیشتری تعلق میگیرد.
ساعات شلوغ
مسعود در مورد ساعتهای شلوغ کارش میگوید: «اول صبحها کار بهدلیل آمد و شد مردم کمتر است. البته به محل کار هم بستگی دارد. ممکن است شما در میدان انقلاب باشید، در آن زمان آنجا اوج کار است. بهطور کلی ایستگاههای اتوبوس، مترو و چهارراههایی مثل ولی عصر(عج) و میدانهای شلوغ همیشه پر از مشتریاند.» لبخند تلخی میزند و با این جمله «دیگر باید به کارم برسم» گفتوگو را پایان میدهد. از این پا و آن پا کردنش معلوم است که حسابی پاهایش از ایستادنهای طولانی خسته شده است و این گفتوگو را هم به حساب استراحت کوتاهی گذاشته است.
/36
نظر شما