دیروز که به مجلس ترحیم پدر یکی از دوستان قدیم سوسنگردی ساکن اهواز به مسجد خوزستانیهای مقیم مرکز که در کنار پارک زیبای ساعی در خیابان شهید اسلامبولی قرار دارد رفته بودم آقای سید نور که از بر و بچههای قدیمی جنگ و از دوستان عرب اهوازی من است همزمان با من به مسجد وارد شد.
او از رزمندگان پاسدار قدیمی جنگ در خوزستان است و خانوادهاش از خاندانهای شناخته شده وبا فضیلتی است که در دوران نورانی دفاع مقدس دو شهید عزیز را تقدیم انقلاب و اسلام کرده است.
یکی از این شهدا سید ناصر سید نور است همو که به مدد گویش عربی خود بارها و از جمله در سال 1361 برای انجام شناسایی به عمق مواضع دشمن بعثی نفوذ میکرد و در ایامی که آرزوی زیارت کربلا و نجف به دل خیلیها مانده بود با اجازه فرماندهان خود به کربلا رفت و در صحن مولای شهیدم، حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس (ع) عکس گرفت که تصویری از این تشرف در کتاب خاطراتی که از شهدا به نام صنوبرهای سرخ نوشتهام و در سال 1373 توسط حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و بعدها با همکاری بنیاد شهید به چاپ رسیده آمده است.
در ابتدای ورود به مسجد تا آقای سیدنور را دیدم و با او دستی دادم با لحنی سوال گونه که گویی با خود سخن میگوید ولی پیدا بود دارد با من حرف میزند گفت: مرده ها باید ما را دور هم جمع کنند!
هرچند با شوخی به اوگفتم نه، سید ما که در مراسم ماه محرم هر سال این مسجد همدیگر را میبینیم اما در همان لحظه که این مثلا جواب را! به گفته او میدادم در دل با خود گفتم این سید عجب حرفی زد و بر روی چه نکته دقیقی انگشت گذاشت.
دیشب - پنجشنبه شب 18 فروردین- که به دعوت نوه حضرت امام(ره) آقا مسیح بروجردی که از دوستان بسیار عزیز دوران جنگ من است برای شرکت در مجلس اربعین درگذشت مرحوم پدر بزرگوارش مرحوم دکتر محمود بروجردی به حسینیه جماران رفته بودم بسیاری از چهرههای شاخص دو جناح به اصطلاح چپ و راست و جناح غیر چپ و راست! که برای عرض تسلیت و گرامی داشت اربعین ارتحال داماد مکرم حضرت امام (ره) به خاندان بزرگ و با برکت خمینی در کنار هم در حسینیه جمارانی که به تعبیر زیبای سخنران مجلس جناب آقای فاطمینیا هنوز عطر نفسهای امام در آن به مشام میرسد نشسته بودند را دیدم، بیشتر به صحت گفته سیدنور پیبردم.
این مجلس ختم که در آن فاضل ارجمند جناب فاطمینیا به گوشههایی از سجایای اخلاقی داماد امام اشاره نمود نشان داد ما به رغم اختلاف سلیقههایی که فقط در امور سیاسی داریم- که کمی تا قسمتی از آن هم طبیعی است!- می توانیم درکنار هم بنشینیم و در کمال رافت و صدق و عطوفت و برادری بر روی هم لبخند بزنیم و نسبت به هم اظهار ارادت ومحبت کنیم.
آقای فاطمینیا از مرحوم دکتر بروجردی گفت و از سعه صدر و دل بزرگی که داشته است و برای نمونه به یکی از ماموریتهایی که آن مرحوم بعنوان سفیر در خارج ازکشور بوده اشاره نمود که تا شنیده هنرمندی به دلیل تنگناها و مشکلاتی که بعضیها در کشور برای او ایجاد کردهاند ترک دیار کرده و برای اقامت به خارج آمده است در نامهای به مقامات داخل کشور نوشته: اینجانب از هر جهت ایشان را تایید میکنم. آقای فاطمینیا میگفت وقتی این برگه به دست آن هنرمند رسید گفت من با آن برخوردها که با من شد هرگز قصد بازگشت به ایران را نداشتم ولی با این جوانمردی چه کنم؟ و همین باعث شد وی از تصمیم خود منصرف شده و به وطن باز گردد.
در پایان جلسه جناب آقای فواد صادقی را دیدم. فواد، فاضل ارجمند جناب سروش محلاتی که مرحوم پدر وی در دهه چهل از شاگردان برجسته امام بوده است را به من معرفی کرد.
من اگرچه از نزدیک ایشان را ندیده بودم اما در دوسال اخیر با نوشتههایشان از نزدیک آشنا بودم. ایشان هم از طریق سایتهای خبری مرا میشناخت.
آقای سروش محلاتی ضمن اظهار لطف میگفت: مدتهاست به دنبال تلفنی از من بوده تا صحت وسقم خاطرهای از امام خمینی(ره) که آنرا برای من تعریف کرد را جویا شود .
خاطره این بود که امام با دقت خاصی که داشتند دیده بودند وضع ظاهر فردی را که بر روی سکوی روبروی ایشان در حسینیه جماران ایستاده و از او فیلمبرداری میکند با سابق فرق کرده است به این معنا که او قبلا ریش خود را میتراشیده اینک ریش گذاشته است. امام جریان را جویا میشود و بعد متوجه میشود فرزند او مرحوم حاج احمدآقا به این فیلمبردار در توصیهای دوستانه پیشنهاد کرده چون وی همیشه در حسینیه جماران در محضر امام فیلمبرداری میکند بهتر است محاسن داشته باشد که او هم این پیشنهاد را پذیرفته و محاسن گذاشته است.
امام پس از شنیدن این ماجرا با این امر بر خورد کرده و این کار که دیگران بر خلاف عقیده خود ناچار به انجام کاری بشوند را درست ندانسته است.
به ایشان گفتم من هم این را شنیدهام ولی چون این خاطره به نقل از مرحوم حاج احمد آقاست با ارتحال ایشان امکان تحقیق در این مورد را نداشتهام و برای سندیت آن، باید از موسسه تنظیم و نشر آثار امام سوال شود. در ادامه به دو سه مورد مشابه اشاره کردم که گل لبخند برلبان ایشان و دوستان روحانیشان نشست.
یکی از آنها این بود که به نقل از آقای دکتر صادق طباطبایی- برادر همسر مرحوم حاج احمد آقا- گفتم ایشان به امام گفته بودند بعضی پاسداران دم در بیت که میبینند من با این ریش تیغ زده، مرتب با شما ملاقات میکنم به من میگویند شما چه جور با این تیپ پیش امام میروی که امام هم با یک شوخی گفته بود مگر تو اصلا میگذاری ریشت در بیاید که به تو بگویند ریشت را میتراشی! و به نقل از داماد امام مرحوم دکتر بروجردی هم گفتم ایشان درمصاحبهای گفته بود در روزهایی که به خواستگاری دختر امام رفته بودم با ریش زده و کراوات به محضر ایشان در قم رسیدم و امام هم هیچ عکسالعملی در مورد وضع ظاهری من نشان نداده و در مورد مقدمات خواستگاری با من صحبت کردند.
نقل اینگونه خاطرات انسان را بیشتر با روح بزرگ و سعه صدر امام آشنا میکند.
یکی از دوستان از بزرگی که خوشبختانه در قید حیات است و خداوند سایه پر برکت او و امثال او را بر سر سالکان راه حق و حقیقت مستدام بدارد نصیحتی خواسته بو از ایشان شنیده بود: ظاهر را رها کن.
به راستی چه درس بزرگی در این عبارت بسیار کوتاه اما پرمغز نهفته شده است .
ما غالبا گیر ظاهر خود و دیگران هستیم و همین باعث میشود نتوانیم حقائق عالم اطرافمان را آنگونه که هست، بشناسیم .
نظر شما