۰ نفر
۱۹ فروردین ۱۳۹۰ - ۱۹:۴۲

گاهی خدا حرف­هایی را که باید بشنویم و بر مبنای آنها در زندگیمان تغییر روش بدهیم بر زبان دیگران جاری می­کند. هر چند برای خیلی­ها این مساله بارها اتفاق افتاده و می­افتد اما مهمتر از این شنیدن­ها و گفتن­ها، درس آموزی از این شنیده­ها و بکارگیری آنهاست.

دیروز که به مجلس ترحیم پدر یکی از دوستان قدیم سوسنگردی ساکن اهواز به مسجد خوزستانی­های مقیم مرکز که در کنار پارک زیبای ساعی در خیابان شهید اسلامبولی قرار دارد رفته بودم آقای سید نور که از بر و بچه­های قدیمی جنگ و از دوستان عرب اهوازی من است همزمان با من به مسجد وارد شد.

او از رزمندگان پاسدار قدیمی جنگ در خوزستان است و خانواده­اش از خاندان­های شناخته شده وبا فضیلتی است که در دوران نورانی دفاع مقدس دو شهید عزیز را تقدیم انقلاب و اسلام کرده است.

یکی از این شهدا سید ناصر سید نور است همو که به مدد گویش عربی خود بارها و از جمله در سال 1361 برای انجام شناسایی به عمق مواضع دشمن بعثی نفوذ می­کرد و در ایامی که آرزوی زیارت کربلا و نجف به دل خیلی­ها مانده بود با اجازه فرماندهان خود به کربلا رفت و در صحن مولای شهیدم، حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس (ع) عکس گرفت که تصویری از این تشرف در کتاب خاطراتی که از شهدا به نام صنوبرهای سرخ نوشته­ام و در سال 1373 توسط حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و بعدها با همکاری بنیاد شهید به چاپ رسیده آمده است.

در ابتدای ورود به مسجد تا آقای سیدنور را دیدم و با او دستی دادم با لحنی سوال گونه که گویی با خود سخن می­گوید ولی پیدا بود دارد با من حرف می­زند گفت: مرده ها باید ما را دور هم جمع کنند!

هرچند با شوخی به اوگفتم نه، سید ما که در مراسم ماه محرم هر سال این مسجد همدیگر را می­بینیم اما در همان لحظه که این مثلا جواب را! به گفته او می­دادم در دل با خود گفتم این سید عجب حرفی زد و بر روی چه نکته دقیقی انگشت گذاشت.

دیشب - پنجشنبه شب 18 فروردین- که به دعوت نوه حضرت امام(ره) آقا مسیح بروجردی که از دوستان بسیار عزیز دوران جنگ من است برای شرکت در مجلس اربعین درگذشت مرحوم پدر بزرگوارش مرحوم دکتر محمود بروجردی به حسینیه جماران رفته بودم بسیاری از چهره­های شاخص دو جناح به اصطلاح چپ و راست و جناح غیر چپ و راست! که برای عرض تسلیت و گرامی داشت اربعین ارتحال داماد مکرم حضرت امام (ره) به خاندان بزرگ و با برکت خمینی در کنار هم در حسینیه جمارانی که به تعبیر زیبای سخنران مجلس جناب آقای فاطمی­نیا هنوز عطر نفس­های امام در آن به مشام می­رسد نشسته بودند را دیدم، بیشتر به صحت گفته سیدنور پی­بردم.

این مجلس ختم که در آن فاضل ارجمند جناب فاطمی­نیا به گوشه­هایی از سجایای اخلاقی داماد امام اشاره نمود نشان داد ما به رغم اختلاف سلیقه­هایی که فقط در امور سیاسی داریم- که کمی تا قسمتی از آن هم طبیعی است!- می توانیم درکنار هم بنشینیم و در کمال رافت و صدق و عطوفت و برادری بر روی هم لبخند بزنیم و نسبت به هم اظهار ارادت ومحبت کنیم.

آقای فاطمی­نیا از مرحوم دکتر بروجردی گفت و از سعه صدر و دل بزرگی که داشته است و برای نمونه به یکی از ماموریت­هایی که آن مرحوم بعنوان سفیر در خارج ازکشور بوده اشاره نمود که تا شنیده هنرمندی به دلیل تنگناها و مشکلاتی که بعضی­ها در کشور برای او ایجاد کرده­اند ترک دیار کرده و برای اقامت به خارج آمده است در نامه­ای به مقامات داخل کشور نوشته: اینجانب از هر جهت ایشان را تایید می­کنم. آقای فاطمی­نیا می­گفت وقتی این برگه به دست آن هنرمند رسید گفت من با آن برخوردها که با من شد هرگز قصد بازگشت به ایران را نداشتم ولی با این جوانمردی چه کنم؟ و همین باعث شد وی از تصمیم خود منصرف شده و به وطن باز گردد.

در پایان جلسه جناب آقای فواد صادقی را دیدم. فواد، فاضل ارجمند جناب سروش محلاتی که مرحوم پدر وی در دهه چهل از شاگردان برجسته امام بوده است را  به من معرفی کرد.

من اگرچه از نزدیک ایشان را ندیده بودم اما در دوسال اخیر با نوشته­های­شان از نزدیک آشنا بودم. ایشان هم از طریق سایتهای خبری مرا می­شناخت.

آقای سروش محلاتی ضمن اظهار لطف می­گفت: مدتهاست به دنبال تلفنی از من بوده تا صحت وسقم خاطره­ای از امام خمینی(ره) که آنرا برای من تعریف کرد را جویا شود .

خاطره این بود که امام با دقت خاصی که داشتند دیده بودند وضع ظاهر فردی را که بر روی سکوی روبروی ایشان در حسینیه جماران ایستاده و از او فیلمبرداری می­کند با سابق فرق کرده است به این معنا که او قبلا ریش خود را می­تراشیده اینک ریش گذاشته است. امام جریان را جویا می­شود و بعد متوجه می­شود فرزند او مرحوم حاج احمدآقا به این فیلمبردار در توصیه­ای دوستانه پیشنهاد کرده چون وی همیشه در حسینیه جماران در محضر امام فیلمبرداری می­کند بهتر است محاسن داشته باشد که او هم این پیشنهاد را پذیرفته و محاسن گذاشته است.

 امام پس از شنیدن این ماجرا با این امر بر خورد کرده و این کار که دیگران بر خلاف عقیده خود ناچار به انجام کاری بشوند را درست ندانسته است.

به ایشان گفتم من هم این را شنیده­ام ولی چون این خاطره به نقل از مرحوم حاج احمد آقاست با ارتحال ایشان امکان تحقیق در این مورد را نداشته­ام و برای سندیت آن، باید از موسسه تنظیم و نشر آثار امام سوال شود. در ادامه به دو سه مورد مشابه اشاره کردم که گل لبخند برلبان ایشان و دوستان روحانیشان نشست.

 یکی از آنها این بود که به نقل از آقای دکتر صادق طباطبایی- برادر همسر مرحوم حاج احمد آقا- گفتم ایشان به امام گفته بودند بعضی پاسداران دم در بیت که می­بینند من با این ریش تیغ زده، مرتب با شما ملاقات می­کنم به من می­گویند شما چه جور با این تیپ پیش امام می­روی که امام هم با یک شوخی گفته بود مگر تو اصلا می­گذاری ریشت در بیاید که به تو بگویند ریشت را می­تراشی! و به نقل از داماد امام مرحوم دکتر بروجردی هم گفتم ایشان درمصاحبه­ای گفته بود در روزهایی که به خواستگاری دختر امام رفته بودم با ریش زده و کراوات به محضر ایشان در قم رسیدم و امام هم هیچ عکس­العملی در مورد وضع ظاهری من نشان نداده و در مورد مقدمات خواستگاری با من صحبت کردند.

نقل اینگونه خاطرات انسان را بیشتر با روح بزرگ و سعه صدر امام آشنا می­کند.

یکی از دوستان از بزرگی که خوشبختانه در قید حیات است و خداوند سایه پر برکت او و امثال او را بر سر سالکان راه حق و حقیقت مستدام بدارد نصیحتی خواسته بو از ایشان شنیده بود: ظاهر را رها کن.

به راستی چه درس بزرگی در این عبارت بسیار کوتاه اما پرمغز نهفته شده است .

ما غالبا گیر ظاهر خود و دیگران هستیم و همین باعث می­شود نتوانیم حقائق عالم اطرافمان را آنگونه که هست، بشناسیم .

کد خبر 141718

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 2 =